چه کسی مقصرحادثه کشتاردیپلماتهای ایران است،چرادرسالهای قبل،کنسولگری»درامان بود ولی مرداد ۱۳۷۷برعکس شد؟آسیب شناسی ازلابلای اظهارات مسئولین
ماجرای کشتاردیپلماتهای ایران درکنسولگری مزارشریف اززبان یک دیپلمات:آسیب شناسی ازلابلای اظهارات مسئولین
شنبه ، ۱۷ مرداد ۱۳۷۷«طالبان»با تصرف شهرهای مهم هرات، کابل و جلال آباد کنترل بیشتر افغانستان را در دست گرفته بودند. طالبان با تصرف شهر «مزارشریف »حدود ۹۰ درصد از خاک افغانستان را زیر کنترل در آوردند.
مهاجمین واردکنسولگری ایران شدند وهمه را به رگباربستند،همه راکُشتند واما یک نفر که گمان می کردندمُرده،توانست بعدازخروج آنها،باتن زخمی فرارکند.الله مددشاهسوند.
«محسن روحی صفت »از سابقون ستاد افغانستان و بازنشسته وزارت امور خارجه است. از سال ۶۲ که ستاد پشتیبانی افغانستان در وزارت امور خارجه تشکیل شد، در آن مسئولیت داشته تا اینکه در سال ۶۹ به سرکنسولگری جمهوری اسلامی ایران در پیشاور، محل استقرار دولت موقت مجاهدین، ماموریت می یابد و پس از مدتی مسئولیت سرکنسولگری را بر عهده می گیرد. در بازگشت از ماموریت که مصادف با تشکیل حکومت مجاهدین در کابل است، رئیس ستاد پشتیبانی افغانستان در وزارت امور خارجه می شود.
زمان حادثه در کنسولگری ایران در مزارشریف، «محسن روحی صفت» رئیس ستاد افغانستان بوده، ستاد آن زمان زیرمجموعه نهاد ویژه افغانستان بود و به مدیریت «علاءالدین بروجردی» اداره می شد.
حادثه فجیع کنسولگری موجب تحولات چشمگیری در ساختار وزارت خارجه درباره افغانستان شد؛ اما محسن روحی صفت حتی با استعفای مقام ارشدش و تغییرات در همین حوزه به طور تخصصی کارش را ادامه داد. ۳۶ سال مسئولیتش در وزارت خارجه را در حوزه کشورهای همسایه شرقی ایران کار کرده، از پاکستان تا افغانستان، هند و مالزی.
«محسن روحی صفت» زمان حادثه مزارشریف از بامیان به تهران بازگشته بود و می گوید صدای تیراندازی و لهجه پشتون سرحدی پاکستانی مهاجمان را از پای تلفن ماهواره ای شنیده است.
درباره آنچه ۱۷ مرداد ۲۲ سال پیش در مزارشریف و تهران گذشت، مفصل در ادامه گپ زده ایم.
شما سال ۷۷ که حادثه مزارشریف رخ می دهد، رئیس ستاد افغانستان بودید. درباره این ستاد و مسئولیت ها و اختیاراتش توضیح می دهید؟
از سال ۶۲ در وزارت خارجه ستاد پشتیبانی افغانستان را داشتیم و با توجه به اینکه جمهوری اسلامی ایران، دولت کابل را دست نشانده شوروی سابق می دانست و آن را به رسمیت نمی شناخت، از طریق این نهاد با مجاهدین ارتباط داشتیم، همچنین ستاد بازوی اجرائی دفتر ویژه افغانستان و هماهنگی اجرائی با دیگر ارگان ها بود، دفتر ویژه افغانستان در وزارت خارجه، درباره امور افغانستان در بخش مجاهدین تصمیم گیری می کرد که رئیس آن آقای محی الدین نجفی بود و من معاون آن بودم. اداره کل سیاسی غرب آسیای وزارت امور خارجه، مسائل بین المللی افغانستان و دولتی کابل و مذاکرات با دیگر کشورها در موضوع افغانستان را بر عهده داشت. سیاست گذاری کلی این نهادها و دیگر وزارتخانه ها و ارگان هایی که به نحوی با موضوع افغانستان ارتباط پیدا می کردند، زیر نظر شورای عالی افغانستان به ریاست رئیس جمهور و عضویت وزرای خارجه، کشور، اطلاعات، ارشاد و ارگان سپاه بود، دبیر اجرائی این شورا مرحوم حسین شیخ الاسلام بود که در آن وقت معاونت سیاسی وزارت امور خارجه را بر عهده داشت. در سال ۱۳۷۶ با استقرار دولت جدید، نمایندگی ویژه جمهوری اسلامی در امور افغانستان ایجاد شد و ستاد سیاسی و ستاد پشتیبانی زیرمجموعه آن شدند که من در ستاد پشتیبانی افغانستان ماندم.
ستاد پشتیبانی افغانستان که از سال ۶۲ راه اندازی شده بود، برای ارتباط با مجاهدین بود. هدف از این ارتباط چه بود؟
آن زمان افغانستان تحت اشغال ارتش سرخ شوروی بود. ما دولت کابل را چندان به رسمیت نمی شناختیم. دولت ترکی، حفیظ الله امین، ببرک کارمل و در نهایت نجیب در کابل قدرت را در دست داشتند، جمهوری اسلامی سطح روابط را به کاردار موقت کاهش داد، جناب آقای طاهریان به عنوان کاردار موقت در کابل حضور داشت و سعی می کردیم ارتباط ها با دولت کابل رسانه ای نباشد که به دولت مشروعیت ندهد، چون ایران می گفت ارتش شوروی به طور غیرقانونی کشور افغانستان را اشغال کرده و دولت دست نشانده است. بیشتر کشورهای غیرکمونیست دنیا روابطشان را با کابل قطع کرده و سفارتخانه شان را بسته بودند، ولی ایران سفارتش را نبست، با وجود اینکه کشوری مسلمان بود و از معدود کشورهای مسلمان بود که در کابل حضور داشت. از طرف دیگر ما ارتباطمان را با مجاهدین داشتیم، چون بخشی از سرزمین افغانستان توسط مجاهدین آزاد شده بود و سفارت ما فقط در شهر کابل می توانست ارتباط بگیرد و کاردار موقت ما نمی توانست از شهر خارج شود و به مناطق تحت سلطه مجاهدین برود، ولی افراد ستاد افغانستان چون خارج از افغانستان بودند و با مجاهدین ارتباط داشتند، می توانست به آن مناطق سرکشی کنند و مشاهداتشان را از وضعیت مناطق آزادشده به مرکز گزارش دهند که در افغانستان چه وضعیتی هست، سطح نیروهای اشغال کننده چقدر است، مجاهدین چه توانی دارند، انتظار می رود پیروز شوند یا نه. وظیفه وزارت خارجه نیز همین است و ابزارش از ستاد افغانستان به دست می آمد و با رهبران مجاهدین مانند احمد شاه مسعود، حکمتیار و ربانی و فرماندهان عالی رتبه مجاهدین ارتباط داشتیم.
آن زمان به مجاهدین کمک نظامی هم می کردیم؟
بله.
از ستاد افغانستان هماهنگ می شد؟
از نظر اجرائی در سال های نیمه اول دهه ۶۰ ستاد پشتیبانی هم کمک های لجستیکی، امدادی و انسانی و هم نظامی را پوشش می داد، بعدا تغییراتی ایجاد شد.
مسئولیت موضوع افغانستان در دوره وزارت آقای ولایتی و بعد در دوره وزارت آقای خرازی با چه کسی بود؟
از اول دهه ۷۰ که آقای علاءالدین بروجردی در دوره آقای ولایتی معاون آسیا و اقیانوسیه شد، مسئولیت افغانستان با ایشان بود و دفتر ویژه افغانستان به کار خود خاتمه داد. در زمان آقای خرازی با توجه به اینکه آقای امین زاده سمت معاون آسیا و اقیانوسیه را بر عهده گرفتند، آقای بروجردی به سمت نماینده ویژه جمهوری اسلامی ایران در امور افغانستان منصوب شد.
پس در وزارت خارجه آن زمان درباره شرایط بغرنجی که در افغانستان وجود داشت، خیلی حساسیت داشتید؟
بله، در دوره ریاست جمهوری آقای هاشمی جلسات شورای عالی افغانستان ماهانه تشکیل می شد و در وزارت امور خارجه، هفته ای یک روز جلسه ای به ریاست وزیر امور خارجه و نمایندگان دیگر نهادهای مرتبط برگزار می شد. البته این جلسات در دوره آقای خرازی نیز ادامه داشت.
پیش از اینکه برسیم به سال ۷۷ و حادثه مزارشریف، به بستری که طالبان افغانستان را تصرف کردند هم بپردازیم. از کمی قبل تر بفرمایید.
من تا تابستان ۷۳ در پیشاور بودم و دولت مجاهدین هم در پیشاور مستقر بود. برای خودشان رئیس جمهور و وزرایی خارج از دولت کابل داشتند و با دولت نجیب می جنگیدند. در دورانی که کابل به دست مجاهدین سقوط کرد، یک رقابت حاد بین پشتوزبانان و فارسی زبانان ایجاد شده بود. از یک طرف احمد شاه مسعود، مزاری و دوستم توانسته بودند یک سری از فرماندهان ارتش دولت نجیب را به سمت خودشان جذب کنند،
از طرف دیگر «گلبدین حکمتیار» رهبر حزب اسلامی افغانستان، از طریق ژنرال تنی از فرماندهان ارتش افغانستان و پشتون بود که کودتای نظامی ناکامی را اجرا کرده بود و به پاکستان پناهنده شده بود که توانست برخی از فرماندهان نظامی پشتون را جذب کند، در واقع دو طرف کمک کردند که آینده افغانستان را به دست بگیرند. وسط کار هم سازمان ملل متحد به واسطه بنین سوان، نماینده ویژه دبیر کل، طرحی را می ریخت به نام شورای انتقالی ۲۳نفره متشکل از فرماندهان جهادی و تکنوکرات هایی که در خارج بودند تا دولت موقت و برگزاری انتخابات را انجام دهند و حکومت از نجیب به مجاهدین منتقل شود. وسط این کار هر دو طرف پشتوزبان و فارسی زبان شروع به تحرکات نظامی کردند و هر طرف می ترسید طرف مقابل پیش دستی کند و کابل را بگیرد.
زمانی که « محمدنجیب الله » از فرودگاه حرکت کرد که سوار هواپیما شود و براساس درخواست بنین سوان، نماینده ویژه دبیر کل سازمان ملل متحد در امور افغانستان، از آن کشور خارج شود، نیروهای شبه نظامی دوستم با هواپیما از مزارشریف در فرودگاه کابل فرود آمدند و فرودگاه را متصرف شدند و او را دستگیر کردند.
نیروهای احمد شاه مسعود و حزب وحدت آقای مزاری نیز زمینی وارد کابل شدند و شهر را به کنترل خود درآوردند.
در واقع آنها متوجه شده بودند که عربستان و پاکستان برای اداره افغانستان طراحی خود را انجام داده اند و نیروهای دیگر افغانستانی را نادیده می گرفته اند. (تلاش ها و مذاکرات آقای میرمحمود موسوی، نماینده اعزامی ایران به این مذاکرات، در پاکستان برای تشکیل دولتی متشکل از همه گروه ها و جناح ها و اقوام را ناکام گذاشته بودند).
نیروهای آقای حکمتیار از جنوب حرکت کرده و درصدد تصرف کابل برآمدند؛ بنابراین احمدشاه مسعود، دوستم و مزاری پیش دستی کردند، نیروهای حزب اسلامی تا سرآسیاب و حاشیه کابل توانستند پیشروی کنند، ولی شهر کابل به دست نیروهای فارسی زبان افتاد.
پاکستان و عربستان انتظار چنین اتفاقی را نداشتند. چون مرکز تحرکات و فعالیت های نظامی و دیپلماتیک و سیاسی افغانستان در سطح جهان و منطقه پاکستان بود و همه کشورها از طریق پاکستان به افغانستان وصل می شدند. نیروهای مبارز عرب هم توسط عربستان تشویق شده و به پیشاور می آمدند و پایگاه داشتند. همه گروه های عربی که مبارز بودند، توسط دولتشان تشویق می شدند که به جای مبارزه با دولت خودشان، با کفار مبارزه کنند. می گفتند یک کافر کمونیستی آمده مردم افغانستان را می کشد، بروید عمل واجب جهاد را ادا کنید و اینها در پیشاور فعالیت می کردند و به طور کامل مورد حمایت آمریکا و سازمان سیا و دستگاه های دیپلماتیک آمریکایی و پاکستان بودند.
«نیروهای سازمان ملل»در کابُل
با استقرار دولت مجاهدین در کابل، درگیری نظامی حزب اسلامی با دولت مستقر در کابل شروع شد و هر روز گسترش بیشتری می یافت، از طرفی بعد از یکی، دو سال بین ائتلافی که کابل را تصرف کرده بودند نیز اختلاف افتاد و در کابل مجاهدین نتوانستند با هم بسازند و درگیری ها چندین سال ادامه پیدا کرد، مردم سرخورده شدند .
طرح سازمان ملل
سازمان ملل هم تلاش می کرد طرحی پیاده کند که بتواند آرامشی در کابل ایجاد کند اما موفق نشد، به فکر افتادند یک نیروی نظامی به عنوان عامل صلح یعنی نیروی صلح سازمان ملل تشکیل شود و این نیروها در کابل امنیت را به دست بگیرند و همه گروه های نظامی مجاهدین از کابل تخلیه شوند و نیروهایی شبیه کلاه آبی سازمان ملل در آنجا حضور پیدا کنند؛ اما چندی بعد نماینده سازمان ملل به این نتیجه رسید که نیروهای خارج از افغانستان نمی توانند در افغانستان دوام بیاورند و شاید بهتر باشد یک سری افراد را که سابقه نظامی مربوط به ارتش گذشته افغانستان دارند، استخدام و سازماندهی کند و تحت عنوان «نیروهای سازمان ملل» به کابل ببرد که حفاظت و امنیت را به دست بگیرند و از نیروهای مجاهدین بخواهند کابل را ترک کنند که درگیری از بین برود.
« نظامیان غیروابسته» افغانستان چیست؟«پاکستان» برای اداره «افغانستان» اقدام کرد
بنابراین آقای «میستری» نماینده ویژه دبیر کل سازمان ملل، در شهر «کویته» پاکستان مستقر می شود، افراد زیادی به او مراجعه می کنند و نطفه تشکیل یک «نیروی نظامی غیروابسته به احزاب و گروه ها »و به صورت مستقل را تشکیل می دهد و ماهانه ۳۰۰ دلار به آنها حقوق می دادند، درحالی که در احزاب ماهی ۱۰ دلار به نیروهای نظامی خود می دادند.
هم زمان در پاکستان خانم «بی نظیر بوتو» در قدرت بود و آقای «ژنرال بابر» وزیر کشور قدرتمندی بود و تلاش داشت ارتباط کشورش را با آسیای مرکزی وصل کند؛ بنابراین «محموله ای از مرز پاکستان به سمت هرات فرستاد که راه را باز کند.» این کار موفقیت آمیز بود.
توضیح مدیریت ساست-پیراسته فر:خانم بی نظیربوتو(دخترِذوالفقار علی بوتو) حزب مردم پاکستان را پایه گذاری کرد و سپس رییس جمهوری و نخست وزیر این کشور در سال های ۱۹۷۱ تا ۱۹۹۷ شد.« بی نظیربوتو» در سال ۱۹۸۸ برای بار اول به عنوان نخست وزیر(زمان پرویزمشرف) پاکستان انتخاب شد ولی در سال ۱۹۹۰ توسط رییس جمهوری این کشور و به اتهام فساد از مقام خود برکنار شد. وی بار دیگر در سال ۱۹۹۳ به مقام نخست وزیری رسید و جانشین نواز شریف شد. آقای شریف پس از چالش با رییس جمهوری مجبور به کناره گیری شده بود.
روحی صفت:اما«دفعه دوم محموله غارت شد.»
«طالبان» ساخته وپرداخته «پاکستان» است.
پاکستان تصمیم گرفت نیروهایی از «طلبه هایی که در افغانستان تحصیل می کردند»که «ملاعُمر» هم یکی از آنها بود- حفاظت از کاروان را برعهده بگیرند.
آنها حفاظت از کاروان تجاری را به عهده گرفتند و آقای بابر(وزیر کشور پاکستان)هم همراه شد.
درحالی که دولت افغانستان در کابل اخطار می کند چرا وزیر کشور پاکستان بدون اجازه ما وارد کشورمان شده و کاروانی را به سمت شمال می برد اما دولت کابل تسلطی بر همه مناطق افغانستان نداشته.
این کار صورت می گیرد و هم زمان که نماینده سازمان ملل گروه پاسدار صلح سازمان ملل متحد را تشکیل می داد، پاکستان هم گروه برقراری صلح و ایجاد امنیت را برای خودش ایجاد کرد.
کم کم پاکستان می بیند که چقدر خوب می تواند افراد را تجهیز و بسیج کند. این کار را گسترش می دهد و با پولی که به آنها می دهد بدون اینکه جنگی رخ دهد، این نیروها «قندهار» را در اختیار می گیرند؛ یعنی «والی قندهار »در قبال دریافت پول و به دلیل داشتن« اقوام قومی با این افراد که همه از پشتون بودند حکومت را در اختیار طالبان قرار می دهد» و هیچ جنگی هم رخ نمی دهد و خون یک نفر هم ریخته نمی شود و پرچم سفید هم به نام طالبان برافراشته می شود.
اینها هرات را هم بدون هیچ درگیری می گیرند. با اینکه اسماعیل خان آنجا بوده و فرمانده قدرتمندی بود، ولی با تطمیع و رابطه قومی آنجا را می گیرند. در دنیا هم بحث می شود که اینها نیروهای صلح هستند. اینجا اشتباه می شود که نیروهای صلح پاکستان است یا سازمان ملل. ولی کم کم از نیروهای صلح سازمان ملل کاسته شده و آنها به طالبان می پیوندند چون «پاکستان پول خوبی به اینها می داده» است.
پدرِ رئیس جمهور«کرزای»در قندهار نفوذ زیادی داشت جزء نیروهایی بود که در قندهار برای بسیج نیرو تحت عنوان سازمان ملل فعالیت می کرد و در تسلیم شدن «قندهار» موثر بود بعدا به دست عناصر حامیان طالبان ترور می شود تا قدرت استقلال نداشته باشند.
به این ترتیب، «هرات و قندهار» را می گیرند(به اشغال خوددرمی آورند).
کم کم «نیروهای پرچم سفید» می گویند ما دنبال تشکیل حکومت نیستیم فقط دنبال امنیت هستیم. مردم سلاح هایشان را زمین بگذارند و به کشاورزی شان بپردازند و حکومت آنجا هم به مردم خدمت می کند که امنیت برقرار باشد.
حکومت «ربانی»
همه مردم این را به عنوان ایده خوب می پذیرند. سازمان ملل تلاشش را در مورد کابل تشدید می کند و قرار می شود «شورای ۲۳نفره» حکومت را از آقای« ربانی» تحویل بگیرد.
ربانی چون شش ماه حکومت کرده و قرار بود طبق توافق انتخابات برگزار شود، آقای ربانی از تحویل حکومت امتناع کرد و عده ای می گفتند این حکومت نامشروع است ولی آلترناتیو دیگری وجود نداشت. نیتش هم این بود که به حکومتش ادامه دهد. مخالفان ربانی در یک روز هزار موشک به کابل پرتاب کردند و تمام نقاط کابل و سفارت ما هم موشک باران شد. وقتی طالبان پیشروی خود به سمت کابل را شروع کرد، حزب حکمتیار در مسیر آنان به کابل بودند ولی چون پشتو بودند کم کم عقب نشینی کردند و بعد طالبان جایش را می گیرد.
آقای ربانی می بیند دشمن اصلی اش که حکمتیار بوده از میدان به در رفته، طرح سازمان ملل را به تعویق می اندازد و طالبان تا کابل پیشروی می کنند و می گویند به جز گرفتن کابل به چیز دیگری راضی نیستیم. طالبانی که می گفت حکومت نمی خواهیم اینجا ادعای تشکیل حکومت می کنند.
از ماجرای «تشکیل طالبان تا اینکه هرات و قندهار و کابل را گرفتند» چقدر طول کشید.
از ۷۳ تا ۷۵.
در این بازه زمانی سفارتمان در کابل دایر بود و سفیر داشتیم
بله. فقط در زمان کمونیست ها سطح رابطه را به کاردار تنزل داده بودیم. زمانی که مجاهدین وارد کابل شدند و جهان نیز آنان را به رسمیت شناختند دوباره سفیر فرستادیم.
پنج کنسولگری فعال هم داشتیم.
کمتر داشتیم بعد اضافه شد. هرات و کابل نمایندگی داشتیم. سه تای دیگر (جلال آباد و مزارشریف و قندهار) بعدا اضافه شدند.
سال ۷۵ وقتی طالبان وارد کابل شدند درِ «سفارت ایران» را زدند و گفتند «ما طالبان هستیم».
«محسن روحی صفت»می گوید:من آن زمان در تهران بودم تماس تلفنی گرفتند و گفتند چه کار کنیم. گفتیم ببینید چه می گویند. آقای فرزام مسئولیت موقت در آن موقع داشت، گفت می گویند عکس های امام خمینی و آیت الله خامنه ای را که در تابلوی بیرون سفارت زده اید، بردارید. بچه ها مخالفت کرده بودند. تهران گفت بردارید مشکلی ندارد. بچه ها برداشتند و طالبان هم گفتند شما در امنیت هستید. هیچ تعرضی به سفارت صورت نمی گیرد.
زمانی که حادثه مزارشریف رخ می دهد در سفارت سفیر نداشتیم؟
سفارت در کابل تعطیل و سفارت به «تالقان» مرکز ولایت «تخار »که امنیت داشت منتقل شده بود. آقای «حدادی» که سفیر ما در کابل بود در تخار مستقر شد.
«کنسولگری ما در مزار شریف» هم بود. بعد از مدتی آقای «برهان الدین ربانی»رئیس جمهور، اعلام کرد پایتخت موقت از کابل به مزارشریف تغییر یافته است. در نتیجه افرادی که در سفارت ما در کابل بودند و به تخار رفته بودند بعدا در ساختمان سرکنسولگری در مزار مستقر شدند لذا شهدا در اصل از نیروهای سفارت در کابل بودند.
تا سال ۷۵ هم پاکستان در مزارشریف سرکنسولگری داشت، سال ۷۵ وقتی «نیروهای طالبان» وارد شهر شدند، مزارشریف را گرفتند و درِ سفارت ما را زدند پرسنل ما با وزارت خارجه پاکستان تماس گرفته بودند و سرکنسولگری پاکستان به آنها می گویند نگران نباشید هماهنگ شده و با شما کاری ندارند. بنابراین هیچ تعرضی به سرکنسولگری ما در سال ۷۵ رخ نداد. سال ۷۶ هم دوباره این اتفاق افتاد. طالبان سه بار به مزار حمله کردند که دو بار شکست خوردند.
دو نوبت قبلی هم آنجا سرکنسولگری بود؟
بله هنوز سفارت در مزار مستقر نشده بود. لذا پاکستانی ها در مزارشریف کنسولگری داشتند، ولی دفعه سوم، یعنی سال ۷۷ که دولت ربانی آنجا را به عنوان پایتخت موقت اعلام کرد و چون از نظر پاکستانی ها کابل و طالبان حکومت رسمی بودند، مزارشریف را ترک کردند. سه کشور پاکستان، امارات متحده عربی و عربستان بدون اینکه سازمان ملل حکومت طالبان را به رسمیت بشناسد، اعلام کردند که طالبان را به رسمیت می شناسند؛ بنابراین نمی توانستند در مزارشریف نمایندگی داشته باشند چون نمایندگی حکومت طرف مقابل بود. لذا سال ۷۷ پاکستانی ها آنجا نبودند.
به جز سفارت ما که در مزار در کنسولگری مستقر شد کشور دیگری هم بود؟
«محسن روحی صفت»:روس ها و ازبک ها و چند نمایندگی دیگر هم بودند. کنسولگری ها در چنین شهرهایی انگشت شمار هستند.
سوال اینجاست که چرا کنسولگری ما تخلیه نشد، درحالی که آقای «شاهسون »که بازمانده آن حادثه است می گوید هر روز در نامه هایم به تهران و ستاد افغانستان و وزارت خارجه می گفتم ما در خطریم.
روحی صفت می گوید:شاهسون، مسئولیت ارسال نامه به وزارت خارجه نداشته(نیروی اعزامی نهادهای امنیتی بود)مسئول ریگی بود.
ایشان ارتباط مستقیم با نهاد اعزامی خود داشته و برخی مطالب را به سفیر که آقای حدادی بوده می داده و در غیاب سفیر به آقای «ریگی» که« کاردار موقت» بوده مطالب را می داده است و آنان به وزارت خارجه می فرستادند.
پس کسی که از کنسولگری یا سفارت در مزارشریف با وزارت خارجه در ارتباط بود آقای «ریگی» بود.
آقای« ریگی» معاون آقای «حدادی» بود. زمانی که آقای حدادی نبود معاونش مسئولیت داشت.
آقای حدادی در زمان حادثه حضور نداشتند. گویا قبل از حادثه با پروازی که آقای صارمی به مزار رفته، به تهران برگشته است؟ چرا سفیر برگشت اما کارکنان سفارت نه؟
روحی صفت:من آن زمان با برخی از نیروهای ستاد پشتیبانی در هزاره جات در کنسولگری بامیان بودیم.
طالبان از غرب افغانستان به شمال غرب، یعنی ولایات «بادغیس» میمنه و «شبرغان» رفته بودند.
در بامیان وقتی نیروهای طالبان از سمت «غوربند» که پشتون بودند راه ورود به «هزاره جات» را باز کردند، احساس خطر کردیم.
آقای «ژنرال عبدالرشید دوستم» و خلیلی در «بامیان» بودند و گفتند اوضاع خطرناک است و باید اینجا را ترک کنیم و فرصتی برای ماندن نیست. گفتیم اگر بتوانیم بچه های مزار را هم برداریم و برویم. سوار هواپیمای روسی آقای دوستم شدیم. دوستم و خلیلی هم تمایل داشتند در مزار فرود آیند تا بتوانند خطوط جبهه با طالبان را تقویت کنند اما پرواز نتوانست در مزار بنشیند چون از تپه های مشرف به فرودگاه به سمت هواپیما تیراندازی می شد و خلبان گفت نمی توانم بنشینم و مجبور شد در شهر مرزی ترمذ در ازبکستان بنشیند. باوجود اینکه کارمندان سفارت در مزار مانده بودند آخرین هواپیمای قبل از ما، هواپیمای ۳۳۰ آمده بود و آقای صارمی با محموله های کمکی آمده بود وبرنامه ریزی شده بود «قرار بود آقای جعفریان وسردار ناصری » برگردند که آقای جعفریان برمی گردد و هرچه به «سردار ناصری» می گویند برگرد، او می ماند.
آقای «حدادی» هم با همین هواپیما برمی گردد. آقای «حدادی» آنجا به بچه ها می گوید من به تهران می روم، وضعیت را برای مسئولان تشریح کنم.
روحی صفت می گوید:به نظر من ،«حدادی»زمان برگشتن باید تعداد بیشتری از بچه ها راباخود می برد.
عرف دنیا این است که در چنین شرایطی فقط تعداد اندکی نیروهای موثر می مانند و نیروهای تشریفاتی، تدارکاتی و امور مالی برمی گردند.
«مجید نوری» امور مالی بود،« باقری» از تدارکات بود و همین طور دیگران. ضرورتی به ماندن این افراد نبود ولی یکی، دو تا سه نیروی موثر برای اطلاع از اوضاع می توانستند بمانند و در شرایط خطرناک نیز سریع مکان را تخلیه کنند و به نقطه امن منتقل شوند.
از تهران به آقای حدادی نگفته بودند چه کسانی را برگردانند.
درخواست آقای حدادی(سفیر) بود که می خواهم به تهران بیایم و شرایط را گزارش کنم.
یعنی حدادی(سفیر)آن قدر حادثه را نزدیک(قریب الوقوع) نمی دید؟
وزارتخارجه نگفته بود که سفیر(حدادی)برگردد،تصمیم خودش بوده بربرگشت.
روحی صفت:خیر. تهران نگفته بود ایشان برگردد. خودش گفته بود برگردم که آخرین وضعیت را گزارش کنم. این تدبیر را باید خود ایشان در میدان وقوع حوادث درک می کرد و می گرفت و نیروهایی که نیاز به حضورشان نبود، برمی گردانید. در عین حال در تهران به دنبال آن می بود که با وزیر جلسه بگذارد که تخلیه کنند یا نه. جای دیگری مستقر شوند مثل ترمذ یا پنج شیر؛ یعنی وضعیت های مختلف را بررسی کنند.
اما بعد از برگشتن آقای حدادی شرایط وخیم شد. چون طالبان «بلخ» را گرفته بود و نیروهای حزب اسلامی خودشان را به طالبان تسلیم کردند چون پشتون بودند. درواقع بر تپه های مشرف به فرودگاه مسلط شدند و هواپیمای ما نمی توانست در آنجا فرود آید. از تهران هم پروازی نمی توانست بیاید و در فرودگاه مزار بنشیند.
آیا از تهران دستور داشتید یا خودتان تصمیم گرفتید که بتوانید بچه ها را با آن پرواز برگردانید.
خودمان تصمیم گرفتیم اگر بتوانیم در مزار بنشینیم بچه ها را به تهران بیاوریم.
«ستاد افغانستان »پیش فرضش این بود که اگر طالبان به در کنسولگری در مزار بیاید اتفاقی رخ نمی دهد(باتوجه به درامان بودن کنسولگری درسالهای )
ستاد افغانستان کار اجرائی می کرد. تصمیم گیری با شورای عالی امنیت ملی، وزارت امورخارجه و نماینده ویژه در امور افغانستان بود.
در وزارت خارجه جلسه تشکیل شده و آقای حدادی در جلسه شرکت کرده و گزارش داده بود و در آن جلسه تصمیم گرفته شده بود که آقای حدادی به مزارشریف برگردد.
حتی در آن جلسه هم تصمیمی برای تخلیه مزار نبود.
احتمالا خبر نداشتند در مزارشریف چقدر اوضاع تغییر کرده است. شاید کمتر کسی بداند که چرا اوضاع بدتر شد. در مزارشریف آنتن های دریافت ماهواره تلویزیونی نصب کرده بودیم که برنامه های تلویزیون ایران را به صورت مستقیم برای مردم مزار پخش کند. یعنی مردم برنامه شبکه های تلویزیون ایران را با آنتن های معمولی شهری به صورت مستقیم و مداوم تماشا می کردند. در شرایط جنگ همه مردم مزارشریف گوششان به اخبار تلویزیون ایران بود. واقعیت این است که از نظر روحی و روانی هم چنین کمک هایی که به دولت قانونی ربانی می کرد ایران نقش اساسی در شکست طالبان برای تصرف مزارشریف در دو حمله قبلی داشت.
سفارت و کنسولگری ایزان«مأمنی»برای افغانهابود
بله. نیروهای نظامی که نداشتیم. به عنوان تدارکات و لجستیک کمک می کردیم و مرتب با هواپیما برایشان مواد لازم را می بردیم. از نظر حضور نظامی انسانی کمتر بودیم. ما به افغانستان از نظر تدارکات و روحیه و مشورت نظامی کمک می کردیم. یعنی همین که مردم مزار می دانستند جایی به نام سفارت و کنسولگری هست و این عَلَم برپاست، برایشان حمایت روانی بود که پشتیبانشان قدرتی است که می توانند رویش حساب کنند؛ دو بار هم این حمایت را آزموده اند.
پخش خبرتلویزیون ایران«برگشت سفیرایران ازافغانستان»پیام اعلام شکست بود وپیروزی مهاجمان.
روحی صفت:متاسفانه خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران وقتی آقای حدادی سوار هواپیما شد و به تهران بازگشت، این خبر را پخش کرد که سفیر جمهوری اسلامی مزارشریف را ترک کرد.
انتشاراین خبربرای مردم ایران این خبر معمولی بود اما برای مردم مزارشریف یعنی ایران ناامید از مقاومت است و ناامید از مقاومت یعنی کشته شدن. بنابراین جنگ و درگیری تاثیر ندارد، سنگرها را رها کرده و فرار کنید. این پارامتر بسیار موثر بود که کمتر کسی به آن پرداخته و درواقع اعلام علنی خبر بازگشت سفیر در رسانه های گروهی، اعلام پیام ناامیدی برای مردم مزارشریف بود و این باعث شد اوضاع بدتر شود در حالی که همه می گفتند مثل سال های قبل که مقاومت کرده ایم، حالا هم مقاومت می کنیم ایران هم کمک می کند. چند هزار نفر نیرو از طرف آقای «محقق» از بامیان حرکت کرده و در راه بودند که کمک کنند. ولی از نظر روانی مردم شکست خوردند.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:گزارشگراین خبررا هم بغیرازخبرنگارمستقردرکنسولگری(صارمی)کسی دیگرنمی تواندباشد!
روحی صفت می گوید:اما ساختمان سفارت باز بود و نیروها تا مدتی آنجا بودند و به مرحله درگیری و مقاومت نرسید.
چرا درگیری بود. چند روز قبل که برای کمک به بچه ها رفته بودیم، تیراندازی در اطراف شهر و روی فرودگاه بود که مانع از نشستن هواپیما شد. صدای تیراندازی در شهر بود اما مقاومت باعث شده بود اجازه سقوط شهر را ندهند.
برگردیم به این موضوع که چرا ساختمان سفارت خالی نشد.
چه گروهی به کنسولگری حمله کرد؟مهاجمان چه کسانی بودند؟
روحی صفت:براساس اطلاعاتی که ما داریم کسانی که بچه ها را کشتند جدا از گروه طالبان بودند. یعنی قبل از اینکه مزار سقوط کند، یک گروه داخل شهر می شوند، یک شهروند عادی را دستگیر می کنند و آدرس سرکنسولگری را از او می پرسند؛ یعنی حتی آدرس کنسولگری را نمی دانستند. از پشتون های مزار و بلخ نبودند. آدم های کاملا غریبه نسبت به شهر بودند. وارد کنسولگری می شوند، هیچ سوال و جوابی نمی کنند که شما چه کسی هستید. می دانستند فردی از سپاه هم در بین آنان هست. مهاجمان همه را در یک اتاق جمع می کنند و می گویند می خواهیم با این تلفن با پاکستان تماس بگیریم که بچه ها اجازه می دهند. هم زمان تلفن ماهواره ای که در مزارشریف داشتیم و به ستاد افغانستان مستقیم وصل بود روشن بود و آقای ریگی آن را روشن گذاشته بود. من حرف هایشان را زنده می شنیدم و این حرف ها ضبط می شد.
با پاکستان تماس گرفتند. از نوع لهجه پشتونی که صحبت کردند، متوجه شدم پشتون افغان نیست، پشتون ایالت سرحد پاکستان است. روشن بود که این افراد احتمالا از افغانستان نیستند، از پشتون های پاکستان هستند. ما نوار را بعدا به آقای «اخضر ابراهیمی» نماینده سازمان ملل در امور افغانستان دادیم و بعدا گفتند این افراد از ایالت سرحد بودند.
پاسخ ملاعمر
رهبر طالبان، «ملاعُمر» گفت: اینهایی که در سفارت بچه ها را کشتند، «همراه ما بودند؛ ولی از ما نبودند»! تشکیلاتی که دنبال برقراری یک حکومت است، حتما محاسبه می کند با همسایگانش رابطه ای داشته باشد که او را به رسمیت بشناسد و دشمنی عمیق ایجاد نشود که بتواند حکومت کند.
روحی صفت اینگونه تجزیه وتحلیل می کند:از تشکیلات طالبان دور از عقل است که برای استقرار خودش در کل افغانستان دریای خونی بین خودش و کشور همسایه ای مثل ایران ایجاد کند پس چنین فرضی نیست مگر اینکه بگوییم این افراد درست است جزء طالبان بودند اما از جای دیگر دستور می گرفتند. دستور این بوده که اینها علاقه مند نبودند ایران رابطه عادی با افغانستان داشته باشد. می خواستند به طور مونوپول کسانی که در کابل خواهند بود، در اختیار خود آنان باشند. طیف افراطی که در بین افراد بازنشسته ارتش پاکستان بودند و با پول القاعده و گروه های افراطی برای طالبان کار می کردند، علاقه ای نداشتند ایران در صحنه افغانستان باشد و رابطه عادی با این کشور داشته باشد. حتی آقای «مژده» که در وزارت خارجه کابل در زمان طالبان بود، در مصاحبه ای با ایرنا می گوید «افرادی از پاکستان آمدند و ما گفتیم این چه کار غلطی بود در شمال انجام شد و دیپلمات ها را کشتند؛ موجب جنگ بین ایران و افغانستان می شود. آن فرد پاکستانی جواب می دهد چه اشکالی دارد؛ اگر جنگی هم بشود بهتر. ایشان می گوید بالاخره جنگ با افغانستان می شود.
مژده افزود او لبخند زد و گفت اگر جنگ صورت گیرد به ضرر طالبان نیست. دست هایی پشت پرده بود که اجازه ندهد بین ایران و افغانستان حتی طالبان رابطه عادی باشد.
شما که صداها را می شنیدید، به مقامات بالا گزارش دادید که این افراد به کشور همسایه ربط دارند.
آقای شاهسون هم وقتی توانست به سختی برگردد، همین حرف را زد.
آن زمان به کدام کشورها اعتراض کردید؟
روحی صفت می گوید:آقای امین زاده (معاون آسیا) مرتب با وزارت خارجه پاکستان تماس داشتند و اعتراض می کردند. قبلا آقای بروجردی (نماینده ویژه جمهوری اسلامی در امور افغانستان) تماس گرفته بود که مقامات وزارت خارجه پاکستان اطمینان داده بودند کنسولگری در امان است؛ نگران نباشید.
این فشارها به پاکستان، سازمان ملل و صلیب سرخ آمد. پاکستان در این زمینه مسئولیت حقوقی دارد. هنوز پرونده باز است و طالبان اعلام کرده این افراد خودسر بودند و از ما دستور نداشتند. اما سه کشوری که طالبان را به رسمیت می شناختند (عربستان، امارات و پاکستان) همچنان در این پرونده مسئولیت حقوقی دارند.
ایران به هر سه کشور(عربستان، امارات و پاکستان) معترض شد؟
بله، اما ممکن است عناصری در پاکستان بودند که نقش مهمی در این موضوع داشتند. از نظر ما دولت و ارتش پاکستان علی القاعده علاقه مند نبودند حادثه مزارشریف اتفاق بیفتد چون آنها تبعات منفی آن را درک می کردند ولی در بین نظامیان بازنشسته گروه های تندرویی بودند که با القاعده و گروه های افراطی مثل مزروقی درصدد بودند همان کارهایی که در عراق و سوریه با ما بعدا کردند، بکنند و جنگی بین ایران و افغانستان رخ دهد و تبدیل به جنگ شیعه و سنی شود؛ یعنی درست همان طرحی که در افغانستان چیده بودند و به دلیل تدبیر مسئولان کشوری، عدم حمله ما به افغانستان، این طرح را ناکام گذاشت ولی این دام را دوباره در جاهای دیگر مثل سوریه برای ما چیدند تا درگیری ها را شیعه- سنی نشان دهند و ایران شیعه را از جهان اهل سنت جدا و منزوی کنند. چنین پروژه هایی در سطح ابرقدرتی مثل آمریکا طراحی می شود و دیگرانی که خبر ندارند، واسطه اجرای آن می شوند.
یکی از انتقادهایی که طیف اصولگرا به دیپلماسی دولت اصلاحات دارند، این است که معتقدند وزارت خارجه وقت می خواست کشور را با افغانستان به خاطر حادثه مزارشریف بر سر جنگ ببرد.
برخی عناصر نظامی معتقد بودند ایران باید در افغانستان پیش برود، نیرو هم ببرد ولی وزارت خارجه مخالف هر گونه اعزام نیرو به افغانستان بود. آنها بر نظر خودشان اصرار داشتند و نتیجه این شد که هر دو نظر به رهبری گفته شد و ایشان گفتند نیروی نظامی به افغانستان اعزام نشود. دیدگاه وزارت خارجه این بود که نباید در این دام بیفتیم. شوروی و انگلستان قبلا این تجربه را داشته اند. آقای هاشمی رفسنجانی بارها گفته بود افغانستان باتلاق است و نباید در این باتلاق گیر بیفتیم. آقای هاشمی می گفت در افغانستان آتش است، می توانید از دور دستی بر آتش داشته باشید، ولی وارد آتش نشوید. وزارت خارجه اعتقاد داشت نباید وارد افغانستان شویم ولی نظرات دیگری هم بود که می گفت مقابله با همه لوازم یا عدم اقدام نظامی.
برخی معتقدند استدلال دستگاه دیپلماسی برای اینکه زیر بار جنگ نرود، این است که دولت فرصت را مناسب می بیند که صدای دادخواهی افغانستان شود و افراط گری و مسائل حقوق بشری را مطرح کند و ازاین رو از جنگ امتناع کرده و به دیپلماسی می پردازد. چقدر این گفته را قبول دارید؟
کاملا این اتفاق افتاد. تماس های بسیاری با سازمان ملل، صلیب سرخ، سازمان حقوق بشر، کنفرانس اسلامی، سازمان غیرمتعهدها و هر محفل بین المللی و چندجانبه گرفته شد و توانستیم با فشار بین المللی طالبان را مجبور کنیم کمیته حقیقت یاب را قبول کنند که در این کمیته نمایندگانی از ما و پاکستان و طالبان بودند که به بررسی موضوع پرداختند. توانستیم با این فشارها اقداماتی انجام دهیم و از نظر حقوقی محکومیت واضح و صریحی با رای موافق اکثریت کشورها در مجمع عمومی و شورای امنیت بگیریم و در بین همه کشورها و سازمان ملل سمپاتی و اظهار همدردی با مردم افغانستان و علیه طالبان ایجاد شود و مواضع ایران را تایید می کردند و همکاری بین المللی با ایران در موضوع افغانستان شکل گرفت.
حتی گروه ۶+۲ به عنوان گروه همسایگان افغانستان تشکیل شد.
بله، این نهاد چندجانبه بین المللی بسیار موثر در شکل گیری دولت پساطالبان بود.
پاکستان به عنوان همسایه در آن زمان نقش مثبتی داشت؟
پاکستان سعی می کرد تا حدودی موضوع را تعدیل کند؛ ولی نمی توانست مخالفت صریح با این موضوع داشته باشد؛ بنابراین تا حد زیادی مجبور به همراهی بود. اما ۶+۲ آن چنان نهاد معقولی در جریان افغانستان شد که اخیرا هم جلساتی گذاشته اند.
حس و حال پرسنل وزارت خارجه بعد از این اتفاق بد نبود؟
به این نتیجه رسیده بودیم که نباید به افغانستان زیاد نزدیک شویم و باید فاصله مان را حفظ کنیم.
مثلا شما که کارمندان مجموعه بودید، نه تصمیم گیر، نظرتان این نبود که بچه ها قربانی تصمیم گیری مدیران شدند؟
خیر. نیروهایی که در حوزه افغانستان کار می کردند، چنین نظری نداشتند؛ اما کسانی که با افغانستان ارتباط و آشنایی نداشتند و فکر می کردند درباره کشوری با مشخصات غیربحرانی مثل مکزیک حرف می زنیم، شرایط افغانستان را درک نمی کردند، هر حرفی می زدند. نکته ای که می توانم به عنوان نقد بیاورم، این است که آقای حدادی مسئولیت داشت. کسی که مسئول است، می تواند تصمیم گیری لحظه ای کند. می توانست بگوید سه نفر بمانند و هفت نفر برگردند، نه اینکه همه بمانند. این اخلاق مدارانه نبود. دوم اینکه بچه هایی که آنجا بودند واقعا با عشق به مسئولیت و کارشان ماندند. آقای ریگی می گوید ما باید اینجا بمانیم؛ چون اگر سرکنسولگری تعطیل شود، مردم می ترسند و از مقاومت دست می کشند. من آن زمان در بامیان بودم و کاملا درک می کردم مردم کاملا چشم شان به ایران است.
پس دیدگاه شما این نیست که آنجا باید زودتر تخلیه می شد.
طالبان درباره"کنسولگری مزارشریف"چه گفت؟
علت یابی"کنسولگری مزارشریف"آسیب شناسی
در آن زمان به این جمع بندی نرسیده بودند؛ بعد که رسیدند، دیگر دیر بود و راهی برای بازگشت هوایی نبود، زمینی نیز ریسک بسیار بالایی داشت. من خودم زمینی ماه ها در افغانستان پیاده سفر کرده ام و خطر بالای آن را درک می کنم./پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۹روزنامه شرق.اصلاحات روی این گزارش انجام داده ام(انتخاب تیتر+تصاویر)
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:برای اطلاع کامل از اتفاقات کنسولگری ایران درمزارشریف به این لینک مراجعه کنید: