سرنوشت «سپاه اُسامه» اُسامه بن زیدبن حارثه
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:خلاصه ماجرا:برای درک بهترماجرای تجهیزسپاه اسامه،اول باید گریزی به آخرین حج رسول الله(حج الوداع) وماجرای غدیرخم داشته باشیم.
پیامبراسلام حضرت محمد(ص)بعدازمراجعت ازسفرحج (مراسم غدیر)مریض شد وهرروزبرشدت بیماریش افزوده می شد،شنیدکه رومیان درفکرتوطئه تجاوزهستند،لذاتصمیم گرفت،لشکری رافراهم کندبرای گوشمالی دادن آنها،جوان دلاوری(اسامه بن زید) رابرای فرماندهی انتخاب کرد واعلام جهادکرد،همه رابرای این جنگ فراخواند،اکابرمسلمانان(شیوخ)زمزمه مخالفت سردادندکه یک بچه ای که هنوزریشش درنیامده،فرمانده ماشده! و برای اعزام کارشکنی می کردند،به بهانه بیماری پیامبر،اماپیامبرمصربراعزام بود،بهرحال آنقدرتعلل کردندتاپیامبررحلت کرد،بارحلت پیامبردرصددجانشین برآمدند(علیرغم اینکه جانشینی پیامبردرغدیرتبیین شده بود)...
هیجدهم ذیالحجه سال ۱۰ هجری-غدیر
ماجرای «غدیر خم»در۲۲۰ کلیومتری مکّه،سرزمینی بنام «جُحفه»واقع است، جُحفه، دهکدهای بزرگ است که در راه مکّه و مدینه قرار گرفته و محل جدایی حاجیان مدینه، مصر، عراق و نَجد از دیگر حجاج است.سرزمین غدیر اکنون در ۲۲۰ کلیومتری مکّه و نزدیک جحفه قرار دارد.
پس از جمع شدن همه حاجیان، رسول الله(ص) بر منبری از جهاز شتر قرار گرفت و برایشان سخنرانی کرد.پیامبر،پیام وحی الهی«یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ وَ إِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ» «ای پیامبر، آنچه را از پروردگارت بر تو نازل شده است به مردم برسان، اگر چنین نکنی امر رسالت او را ادا نکردهای، خدا تو را از مردم حفظ میکند، که خدا مردم کافر را هدایت نمیکند.»(مائده، ۶۷)ابلاغ کرد.
آنگاه دست علی بن ابیطالب(ع) را گرفته و خطاب به مردم فرمود: آیا من ولیّ مؤمنین نیستم؟.
همه مردم ولایت پیامبر بر خود را تأیید کردند.
مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ، فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ. أَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ، وَ عادِ مَنْ عاداهُ.
پیامبرادامه داد: «هرکس که من ولیّ او هستم، علی نیز ولیّ اوست».
رسول خدا در این دست به دعابرد وگفت: «خداوندا دوست بدار هر کس علی را دوست بدارد و دشمن بدار هر کس علی را دشمن بدارد و یاری کن هرکس علی را یاری کند و خوار کن هر کس علی را خوار کند و لعنت نما هر کس علی را انکار کند و غضب نما بر هر کس که حق علی را انکار نماید»
وآنگاه پیامبر اکرم(ص) عمامه خود(سحاب)را به عنوان تاج افتخار بر سر امیرالمؤمنین گذاشتند.
پیامبرازجهازشترپایین نیامده«غلغله ای برپاشد،عمر بن خطاب،اولین کسی بودکه هیجان زده از جای خود بلند شدوعلی رادرآغوش گرفت ومصافحه ومعانقه کردو گفت: بَخْ بَخْ لَکَ یَا علی ابْنَ أَبِی طَالِبٍ، أَصْبَحْتَ مَوْلَایَ وَ مَوْلَى کُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَة / تبریک، تبریک (مبارک، مبارک) امروز شما مولا و سرور من و هر مرد مومن و زن مومنهای شدهاید» .
وبعددیگران به نوبت چنین صحنه هایی خلق کردند.حتی زنان نیزباعلی بیعت کردند(باتشتی ازآب)
هنوز مردم متفرق نشده بودند که خداهم مُهرتأییدبراین مراسم زد: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِینًا...» «امروز دین شما را به کمال رسانیدم و نعمت خود بر شما تمام کردم و اسلام را دین شما برگزیدم» (مائده، آیه ۳)
این تجمع( جشن ولایت) به مدت سه روزبطول انجامید.
در این سفر بیش از یکصد و بیست هزار نفر آن حضرت را همراهی کردند-تنهاسفری بودکه این تعدادجمعیت به حج آمده بودند.
امام خمینی:ولایتی که در غدیر است به معنای حکومت است نه معنای مقام معنوی، مساله، مساله حکومت است. مساله سیاست است خدای تبارک و تعالی این حکومت و این سیاست را امر کرد که پیغمبر به حضرت امیر واگذار کند. صحیفه ج ۲۰ ص ۱۱۳-۱۱۵
رهبرانقلاب(آیت الله خامنه ای):غدیر «عیدالله الاکبر»است، از همه اعیاد بالاتر است،خصوصیت غدیر در مساله ولایت است، آن عاملی که ضامن اجرای احکام است، حکومت اسلامی و حاکمیت قران است/۱۶فروردین۱۳۷۸ و ۱۵آذر۱۳۸۸
۷۰روزبعد
وفات پیامبر: ۲۸ صفر سال یازدهم هجری رحلت کردند(۶۳سالگی).
۱۲روزذیحجه+۳۰روزمحرم+۲۸روزصفر=۷۰(ذیحجه آخرین ماه قمری است)
«ماجرای سقفیه» را هفت الی ده روز،حتی یک ماه بعدازرحلت پیامبر(ص)نیزگفته اند واما منابع معتبرشیعی،این اتفاق راسه روز پس از رحلت پیامبر (ص)می دانند/علامه امینی(الغدیر) و آیت الله سبحانی(کتاب یورش به خانه وحی)
حجت الاسلام ریاضت می
گوید:اولین اتفاقی که پس از رحلت پیامبر می افتد این است که به جای اینکه
برای تجهیز بدن مبارک ایشان بیایند برای تعیین جانشین پیامبر تشکیل جلسه می
دهند.
عباس عموی پیامبر موقع غسل بدن پیامبر به حضرت علی علیه السلام می گوید دستت را بیاور تا با تو بیعت کنم، حضرت دست شان را می کشند.
خیلی ها می پرسند که چرا حضرت این کار را کردند، می گویند اگر
امیرالمومنین در آنجا با عموی پیامبر بیعت کرده بود آن چهل نفر دیگری هم که
آنجا بودند بیعت می کردند و کار سقیفه یکسره میشد، در پاسخ به این شبهه
چند نکته وجود دارد: اولا امیرالمومنین خواستند بگویند شما با من بیعت تان
را در غدیر کردید و بیعت دوباره معنا ندارد. دوما اگر امیرالمومنین آنجا
دست می دادند ثابت می کردند خلیفه را باید مردم تعیین کنند، در حالیکه به
اعتقاد شیعه انتصاب خلیفه کار مردم یا حتی پیامبر هم نیست کار خود خداست،
انتصاب الهی است و پیامبر فقط ابلاغ می کند. لذا امیرالمومنین آنجا دستش را
کشید. این قصه نشان می دهد که خیلی ها با جریان سقیفه موافق نبودند حتی
عباس عموی پیامبر.
این را«علامه سیدمرتضی عسکری »در کتاب (نقش عایشه دراسلام) بحث می کند که چه اتفاقاتی افتاد یا در نقش ائمه در احیای دین مفصل جریانات بعد از پیامبر را توضیح می دهند.
ولی در پاسخ به سوال شما اگر بخواهیم تیتر وار وقایع را بررسی کنیم اول جریان سقیفه است که همزمان با جریان سقیفه امیرالمومنین و نزدیکان پیامبر در حال تجهیز و تغسیل و تدفین و تکفین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله هستند.
«حجت الاسلام محمودریاضت» می گوید:بعد از جریان سقیفه تثبیت جریان سقیفه و تعیین خلیفه است. بعد به دستور خلیفه یورش به خانه وحی است برای اینکه از کسانی که در خانه امیرالمومنین هستند برای خلیفه بیعت بگیرند. در روایات هست که سه بار هجوم اتفاق افتاده است. دفعه اول فقط می آیند در خانه( اولتیماتم) می دهند، دفعه دوم با شدت بیشتری تهدید می کنند و دفعه سوم، امیرالمومنین را برای گرفتن بیعت به مسجد می برند، حضرت زهرا سلام الله علیها با آن وضعیتی که داشتند هر طوری هست خودشان را به مسجد می رسانند و تهدید میکنند که اگر دست از پسر عمویم برندارید شما را نفرین میکنم و اینجا حضرت زهرا سلام الله علیها جلوی به زور بیعت گرفتن از امیرالمومنین را می گیرند و حضرت را به منزل بر می گردانند.
بعد از این، طبق روایات ما
چهل شب امیرالمومنین حضرت زهرا سلام الله علیها را سوار بر استر می کردند و
دست حسنین را می گرفتند در خانه مهاجرین و انصار می رفتند و با آنها اتمام
حجت می کردند که شما با ما بیعت کردید و بیعت شکنی کردید و آنها هم حرف
های مربوط به خودشان را می زدند. بعد از این جریان وقتی شرایط تثبیت می شود
و حق حضرت غصب می شود، به نظر می رسد یک دوره بین بیست تا سی روز طول می
کشد تا جریان غصب فدک اتفاق می افتد. به خلیفه می گویند با وجود در اختیار
داشتن فدک توسط امیرالمومنین و داشتن چنین امکان مالی، آنها می توانند بر
علیه حکومت نیرو جمع کنند و سپاه تهیه کنند و قدرت را بگیرند. لذا دستور
غصب فدک داده می شود.
سئوال:گفته می شود در زمان یورش، شهر مدینه به
وضعیت حکومت نظامی در آمده بوده است و گردانندگان سقیفه مقابل درِ خانه
مهاجرین و انصار، نیروی نظامی گذاشته بودند تا کسی نتواند به اهل بیت علیهم
السلام کمک کند، لطفا در این باره توضیح دهید.
چهل نفر در کنار بستر پیامبر سقیفه را قبول نمی کنند مثل طلحه، زبیر، سعد ابی وقاص و عباس عموی پیامبر و خیلی های دیگر. خب سلمان و ابوذر و مقداد بیعت نمی کنند و طرفدار امیرالمومنین هستند ولی خیلی از افرادِ مخالف سقیفه طرفدار امیرالمومنین هم نبودند و خودشان داعیه خلافت داشتند. لذا اصحاب سقیفه مقابل در خانه تک تک افراد نیرو می گذارند تا کسی نتواند عملی انجام دهد. حالا نمی شود گفت حکومت نظامی چون حکومت هنوز آنچنان تثبیت نیافته است.
با توجه به تاکیدات فراوان پیامبر، چه عاملی سبب موفقیت اصحاب سقیفه در مدیریت جامعه در پروسه چند روزه شد؟
چند عامل دخیل است، که مهمترین آنهارفاه طلبی وتعلقات دنیایی بود. امیرالمومنین چهل روز هل من ناصر طلبید و پیامبر هم فرموده بودند اگر چهل نفر برای یاری تو آمدند برای گرفتن حقت قیام کن ولی اگر یارانت زیر چهل نفر بودند اقدام نکن چون اصل از بین می رود. در این چهل روز که امیرالمومنین یاری طلبیدند چهار نفر یا پنج نفر یا نهایتا هفت نفر بیشتر برای یاری ایشان نیامدند.
مثلا خود سعد ابی وقاص که یکی از مخالفین بود با پولی که در حلقومش می ریزند ساکت می شود. عامل اصلی دنیا طلبی و حب دنیا است. وقتی دنیا زیر زبان خواص مزه کرد «کلّا إِنَّ الاْءِنسَانَ لَیطْغَی أَن رَآهُ اسْتَغْنَی» اگر آدم بی نیاز شد سرکشی می کند. در قرآن کریم در مورد امت های پیشین هم آمده است که بنی اسرائیل به موسی کلیم گفتند از بین ما هفتصد نفر انتخاب کن و از بین این هفتصد نفر هفتاد نفر برگزیده را انتخاب کن، اینها که شاخص و خواص بنی اسرائیل هستند قرار شد با حضرت موسی به کوه طور بروند و از ایشان معجزه ای ببینند و اگر دیدند بیایند و پیامبری حضرت موسی را تایید کنند. قرآن می فرماید این هفتاد نفر با حضرت موسی آمدند و معجزه ای که طلب کرده بودند را دیدند و همه گفتند ما به تو ایمان آوردیم. قرار شد وقتی پایین آمدند به مردم هم این مطلب را اعلام کنند. وقتی پایین آمدند گفتند موسی ساحر است و تکذیب اش کردند. به فاصله زمانی از کوه پایین آمدن نظرشان برگشت.
وقتی حضرت زهرا(س) از سکوت علی انتقادکردند!
در روایت آمده بعد از جریان فدک حضرت زهرا سلام الله علیها به امیرالمومنین گفتند« مثل بچه داخل رحم زانوی غم در بغل گرفتی و حق ما را می برند!»
امیرالمومنین شمشیر و زره را برداشتند که بیرون بیایند، این هم به معنی اعتراض حضرت زهرا سلام الله علیها نیست، این روال طبیعی است برای اینکه بعدا من و شما سوال نکنیم که چرا امیرالمومنین سکوت کرد. نوشته اند وقتی امیرالمومنین خواستند بیرون بیایند صدای موذن بلند شد، حضرت امیر به حضرت زهرا سلام الله علیها رو کردند و فرمودند فاطمه جان، می خواهی این اسم بماند؟ حضرت زهرا سلام الله علیها فرمودند همه حرف ها این است که این اسم بماند.
تاریخ می نویسد بیست سی سال بعد از این جریان معاویه با ابوسفیان نشسته اند، معاویه می گوید ما به هر چیزی که می خواستیم رسیدیم، پول و قدرت و ثروت و امکانات داریم و بنی هاشم را هم کنار زدیم و خانه نشین کردیم، ابوسفیان جواب داد ما قبل از این ها هم حکومت و ریاست و همه این امکانات را داشتیم، دعوای ما سر این بود که این نام از روی مأذنه ها پایین بیاید که نشد.
عوامل دیگری مانند سستی مردم و خسته بودن آنها از جنگ های متعدد زمان پیامبر هم تاثیر داشت و از این عوامل سوء استفاده شد و همه اینها دست به دست هم داد تا این فاجعه رخ داد. اما دشمن به دلیل هوشمندی امیرالمومنین و استقامت حضرت زهرا ، به هدف نهایی اش که از بین بردن اسلام بود نرسید.
وقتی سقیفه به سرانجام رسید به دستور کسی که در سقیفه به عنوان خلیفه تعیین شد هجوم به خانه اهل بیت علیهم السلام صورت گرفت. یعنی او باید قدرت گرفته باشد که بتواند این دستور را بدهد که یک پروسه زمانی هر چند کوتاه را می طلبد. طبیعتا نمی توانیم بپذیریم که این اتفاق همان روز اول افتاده باشد، چون بالاخره آنها در سقیفه جمع شده بودند، خود اینکه بتوانند در سقیفه به نتیجه برسند زمان بر است با توجه به اینکه مخالفت های عمده ای صورت می گرفت، خیلی از افراد بودند که جریان سقیفه را قبول نداشتند. البته حضرت امیر هم قبول نداشتند ولی بعضی از افراد بودند که خودشان داعیه خلافت داشتند مثل سعد ابی وقاص که جریان سقیفه را تا مدت ها قبول نکرد. این مطلب نشان می دهد که برای تثبیت کار در سقیفه نیاز به زمان وجود داشت. اینکه بپذیریم این اتفاق دقیقا بلافاصله پس از رحت پیامبر و در همان روز اتفاق افتاده است خیلی منطقی نیست./
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:مصاحبه حجت الاسلام محمود ریاضت آذر ۱۳۹۴تسنیم با اصلاحات(گزیده مصاحبه).
برای اطلاعات بیشتر از«سقفیه بنی ساعده:به این لینک مراجعه کنید:
رازو رمز «انتخاب اُسامه» به فرماندهی سپاه اسلام
انتخاب فرمانده جوان واعزام لشکربه جبهه موته «زمینه سازی برای جانشینی حضرت علی بود»
۲ماه بعدازبیعت غدیر
بعدازبرگشت ازآخرین سفرحج که منجربه واقعه غدیرشد،
پیامبر خدا بیماریش فزونی می یافت، گاهی اوقات در خانه بستری می شدند و قادر به اقامه نماز جماعت نبودند.
اواسط ماه صفرسال ۱۱هجری، رسول خدا اعلام کرد: همهی کسانی که در مکه قادرند سلاح در دست بگیرند برای رفتن به ماموریتی که انتقام جنگ موته و شهادت سرداران بزرگ اسلام در آن جنگ است آماده حرکت بشوند.
ناحیهای به نام جرف در بیرون از مدینه را به عنوان اردوگاه این سپاه تعیین کردند و جوانی به نام اسامة بن زید را به فرماندهی این سپاه منصوب کردند و بنا به نقلی، جز ده نفر از بنی هاشم که استثناء شده بودند همه باید در این لشکر حضور پیدا میکردند.
چرا پیامبر خدا در این ایام و بیماری خود اقدام به اعزام چنین سپاهی میکند، اگر که دشمن حمله ور شده بود و حضرت برای دفاع لشکر اعزام میکردند جای بحثی نبود، اما پیغمبر( ص) میگوید که ما میخواهیم انتقام جنگ موته را بگیریم، ولی چرا این همه تعجیل در این قضیه میشود؟
آنچه مسلم است و بزرگان علمای شیعه به آن معتقد هستند، رسول خدا، چون ارتحال خود را نزدیک میدید، برای محکم کاری در امر خلافت و جانشینی بلافصل امیرالمومنین علیه السلام این تدبیر را اندیشیدند.
آنحضرت با توجه به علم و آگاهی که از دشمنیها و حساسیتهای بسیاری از اصحاب نسبت به علی دارند و اینکه میدانند این افراد نمیتوانند رهبری او را برتابند، میخواهد آنها را به این ماموریت اعزام کند و در غیاب آنها که به این ماموریت رفتند، رسول خدا رحلت میکند و امیرالمومنین علیه السلام که در غدیر معرفی شده است و برای او بیعت گرفته شده در جای رسول الله(ص) قرار خواهد گرفت و مسلمانان که از ماموریت موته برگردند، درعمل انجام شده قرار میگیرند و نمیتوانند با رهبری امیرالمومنین علیه السلام مقابله و منازعهای داشته باشند؛ لذا این سپاه را حضرت اعزام میکند.
اما باید دقت کرد در اعزام این سپاه و تعیین فرمانده آن از سخنانی که پیرامون این سپاه بیان میفرماید رموزی نهفته است. پیغمبر اکرم وقتی اسامة بن زید را که هفده ساله یا هجده ساله بوده است به عنوان فرمانده تعیین کرد و همه مسلمانان با سابقه را به عنوان سربازان او قرار داد، با اعتراض عمومی مواجه شد. خیلی گلایه و انتقاد داشتند که چرا این جوان باید بر ما مسلمانان با سابقه فرماندهی پیدا کند.
پیامبر خدا با همان حال بیماری در حالی که دستمالی بر سر بسته بود وارد مسجد شد و خطاب به مردم گفت که این سخنان چیست که به گوش من رسیده؟! اصل بر لیاقت است، نه بر سن و سال، اسامه لیاقت دارد همانگونه که پدرش پیش از این لیاقت داشت (پدر اسامه، زید بن حارثه بود که در جنگ موته به شهادت رسیده بود.) بعد پیغمبر بزرگوار ما لعنت میکند کسانی که از سپاه اسامه و فرمان او سرپیچی کنند و فرمود، چون من تعیین کردم، همه موظفید که اطاعت کنید و با او همراهی کنید.
این اقدام پیامبر(ص) جای تامل و تعمق دارد.
از این رو که اگر بحث بر لیاقت باشد آیا پیامبر ما افراد لایقی از اصحاب خود را سراغ ندارد که هم لایق اند و دارای سوابق بالا، و سنی هم از آنها گذشته باشد تا اعتراض و انتقاد اصحاب برانگیخته نشود؟ قطعاً آنحضرت اصحاب اینگونه داشتند، اما در کار پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم حکمتی نهفته است.
آن حضرت میخواهد جلوی انتقادات احتمالی دربارهی ولایت امیرالمومنین علیه السلام را به بهانهی کم بودن سن آن حضرت بگیرند، یعنی وقتی رسول خدا حکم میکند که شما باید تحت امر اسامهای که هجده سال بیشتر ندارد بروید، به اعتبار اینکه که پیامبر خدا آن را تایید کرده، قطعاً باید تابع امیرالمومنین علیه السلام باشید که خداوند او را تعیین کرده و سن او هم حدود دو برابر سن اسامه است.
امیرالمومنین علیه السلام هنگام رحلت پیامبر عظیم الشان اسلام ۳۳ سال دارد و وقتی هم میفرماید اصل بر لیاقت است، همه میدانند که امیرالمومنین علیه السلام لایقترین اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بوده و سوابق درخشان و بی نظیر آن حضرت در خدمت به اسلام و دین الهی و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بر همگان آشکار است.
مورد دیگر هم اینکه وقتی هر کسی که از رسول خدا سر پیچی کند مستوجب لعن و نفرین است، به طریق اولی اگر کسی از ولایت امیرالمومنین علیه السلام که توسط خداوند تعیین شده و توسط پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم معرفی شده است سر پیچی کند لعن و نفرین ابدی برای خود خریده است.
پس رسول خدا در آخرین روزهای عمر شریف خود با اعزام سپاه اسامه در نظر دارد که مدعیان خلافت و یا مخالفان امیرالمومنان علیه السلام، به اعتبار حضور در ماموریت گرفتن انتقام جنگ موته، در مدینه نباشند./آبان ۱۳۹۷خبرگزاری مهر
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:«سپاه اُسامه» حرکت می کند
دکترمحمدتیجانی درکتابش (صحابه در لشکر اسامه) می نویسد:مأموریت سپاه «اسامه بن زید بن حارثه» برای جنگ با رومیان بود، این تصمیم در شرایطی بود که در این لشکر، بزرگان مهاجرین و انصار، چون ابوبکر و عمر و ابوعبیده جرّاح و دیگر صحابه مشهور حضور داشتند. گروهی از آنها به این تصمیم پیامبر(ص) اعتراض کردند و گفتند:
«چگونه ممکن است جوانی(۱۸ساله) را که هنوز ریشش در نیامده است فرمانده ماباشد!»
محقق تونسی(تیجانی )می نویسد:ایشان در گذشته نیز به انتصاب پدر او به عنوان فرمانده لشکر نیز اعتراض کرده بودند. چون حرف و حدیثها درباره این قضیه زیاد شد پیامبر از گفتههایشان خشمگین شدند و با وجودیکه تب داشتند و در بستر بیماری افتاده بودند دونفر که بازوان او را گرفته بودند و از شدت درد و ضعف، پاهایشان بر زمین میکشیدند، بالای منبر رفتند و پس از حمد و ثنای خداوند خطاب به مردم گفت: ای مردم، این حرف و حدیثهایی که شما درباره فرمانده من، اسامه بن زید میگویید چیست!؟
شما که به فرماندهی اسامه اعتراضی دارید، از قبل نیز به انتخاب پدرش به عنوان فرمانده اعتراض داشتید. به خدا قسم زید شایسته امارت بود و بعد از او فرزندش نیز برای فرماندهی شایستگی دارد.
آنهاعملاً بااین دستور پیامبر بی اعتنایی کردند و در رابطه با تجهیز و اعزام لشکر اسامه تعلل و درنگ کردند و تا وفات پیامبر آن وظیفه را انجام ندادند به بدگویی از اسامه می پردازند.
***
«سقفیه» چیست؟
سقیفه به معنای «ایوانچه مسقف» (سایبان دار)است.چیزی شبیه موکب.
در عربستان برای گریز از گرمای سوزان، اکثر خانه ها و مغازه ها و مساجد، دارای سایبانی از حصیر یا گلیم هایی از پشم بز بود و در مواقع بیکاری ویاگرفتاری، در آنجا جمع می شدند و از اخبار تازه و امور اجتماعی مهم سخن می گفتندویابرای مشکلات خودچاره جویی می کردند.
از جمله این سایبان ها، سایبانی بود متعلق به قبیله بنی ساعده که در فاصله یک کیلومتر از خانه پیامبر(ص) قرار داشت وبزرگترین سایبانهای منطقه بودبطوری که مورخان نوشته اند گنجایش۱۰۰ نفر راداشت.
چون بعد از رحلت پیامبر(ص) انصار و مهاجرین برای تعیین خلیفه، در زیر این سایبان گرد آمدند، این واقعه «سقیفه بنی ساعده» نامیده شد.
این مکان درسابق نیزمرکزحل اختلاف بوده، ۲قبیله بزرگ مدینه ( اوس و خزرج) برای حل اختلافاتشان دراین مجل حضورپیدامی کردند.
پس از رحلت رسول الله(ص) اصحاب(اعم از انصارومهاجرین) برای تعیین جانشین پیامبر، دراین محل« سقیفه بنی ساعده» گردهم آمدند.
«سپاه اُسامه» حرکت می کند واما بافرمان خلیفه جدید
طبری می نویسد : «هنگامی که با ابوبکر بیعت شد، خطاب به مردم گفت : باید لشکر اسامه راه بیفتد. اعراب بادیه نشین مرتد شدهاند، یهودیان و مسیحیان ها طغیان کردهاند و مسلمانان بخاطر وفات پیامبرشان و کمی تعداد و انبوهی دشمنانشان چون گوسفندانی هستند که در شبی بارانی و زمستانی رها شدهاند. مردم به او گفتند: اینها که در مدینه هستند بهترین مسلمانان هستند، و اعراب با ما پیمانشکنی کردهاند. بنابراین سزاوار نیست مسلمانان را از گرد خود دور کنید. ابوبکر پاسخ داد: قسم به کسی که جان ابوبکر در دست اوست، اگر بدانم که درندگان مرا می ربایند، باز هم لشکر اسامه را همچنانکه پیامبر ج دستور داده است، خواهم فرستاد، و اگر در شهر هم جز خودم کسی نماند باز آن را می فرستم.»
طبری درادامه می نویسد:فرمانده جوان (اسامه) یکی ازسردسته های معترضان (عمر) رانزد ابوبکر فرستاد « فرماندهی لشکر را به فردی مسنتر از اسامه بدهد»
همین موضوع را قول حسن بصری نیزگفته اند: اسامه ،عمر بن خطاب مأمورکردند پیش خلیفه(ابوبکر)برودواین پیام رابرساند،چون دراین سپاه ازکبائرهستند«بر ما فردی مسنتر از اسامه بگمارد»انصار هم گفتند: از طرف ما هم بگو، اگر نپذیرفت و اصرار بورزد!
عمر نیز پیش ابوبکر آمد و پیغام اسامه را به او رساند. ابوبکر گفت: حتی اگر سگها و گرگها مرا بربایند، هرگز دستوری را که پیامبر خدا ج صادر کرده است لغو نخواهم کرد. عمر سپس گفته انصار را به او رساند. ابوبکر که نشسته بود از جایش برخاست و ریش عمر را گرفته و به او گفت: مادرت به عزایت بنشیند! ای پسر خطاب، او را رسول خدا به آن مقام گماشته است، آیا می خواهی من او را عزل نمایم؟ مادرانتان به عزایتان بنشیند! به خاطر شما از خلیفه رسول خدا چهها که ندیدم؟!.
نکته:دربعضی ازنقلها(مورخان)نوشته اندکه ابوبکرازلشکریان اسامه نبود،چون پیامبراورابرای اقامه جماعت(نماز)معرفی کرده بود،ازمعاف شدگان لشکراسامه بود.(رسول الله بعلت شدت بیماری قادربه امامت نمازنبوده)
مؤلف(تیجانی)درادامه می نویسد: اگر در این موضوع دقت نماییم میبینیم که خلیفه دوم بارزترین عنصر آن جریان بود، چون او بود که بعد از وفات رسول ج پیش ابوبکر رفت و از او خواست تا اسامه را از آن مقام برداشته و کسی دیگر را به جای او بگذارد. اما ابوبکر به او گفت: ای فرزند خطاب، مادرت به عزایت بنشیند، آیا میخواهی او را عزل کنم در حالی که پیامبر خدا ج او را به این مقام گماشته است.
عمربن خطاب دربعلت همین اعتراضات،بعدهاهم ازهمراهی با سپاه اسامه طفره رفت ولی ایندفعه باوساطتت خلیفه جدید
واقدی می نویسد: ابوبکر به خانه اسامه رفت و از او خواست که اجازه دهد عمر در مدینه بماند. اسامه نیز قبول کرد.
طبری می نویسد: ابوبکر وقتی اسامه را همراه با لشکرش بدرقه میکرد گفت: اگر خواستی مرا به وسیله عمر کمک نمایی، چنین کن که او اجازه داد عمر در مدینه بماند.
اسامه با این لشکر به شام رفت و بعد از به چنگ آوردن غنایمی به مدینه بازگشت.
زندگی بعدازفرماندهی« اسامه بن زیدبن حارثه»
«اسامه» بعدازمراجعت موفقیت آمیز، مدتی در وادی القری سکونت داشت، و در ایام خلافت معاویه مدتی در شام بود سپس در مدینه اقامت گزید وسرانجام در سال ۵۴ هجری قمری در (جرف) حوالی مدینه در شصت وسه سالگی درگذشت. جسدش را به مدینه انتقال دادند وامام حسین(ع)تغسیل وتکفینش را عهده دارشد و برجنازه اش نماز گذارد.
***
ابومحمد اسامة بن زید بن حارثه کلبی از صحابه پیامبر اکرم (ص) بود. پدرش، زید ابن حارثه، غلام آزادشده ی رسول خدا بود که در جنگ موتهشهید شد، و مادرش ام ایمن نام داشت. اسامه قبل از هجرت پیامبر در مکه به دنیا آمد، مورد علاقه پیامبر بود و رسول خدا اندکی پیش از رحلت، او را که هنوز جوانی بیست ساله بود به امیری سپاه برگزید و برای جنگ با روم به سوریه فرستاد، و با دست خود برای او پرچم بست. اسامه فرزند زید بن الحارثه بود. اسامه نیز مثل پدرش مورد علاقه و توجه مخصوص پیامبر بود. روزى آن حضرت، از جنگ بدر باز مى گشت. در یکى از کوچه هاى مدینه دید اسامه با گروهى از کودکان سرگرم بازى است، او را در آغوش کشید و با بوسه هاى گرم مورد نوازش قرار داده، فرمود: «آفرین بر دوستم». این ابراز علاقه فوق العاده پیامبر نسبت به اسامه زبانزد مسلمانان گردید و شاید چندین بار موارد مختلف آن تکرار شد، به طورى که او در محیط مدینه به عنوان "دوست، و زاده دوست پیامبر" معروف گردید. از آن جا که وی مورد علاقه خاص پیامبر بود گاهى درباره بعضى از افراد، در محضر پیامبر شفاعت مى کرد و حضرت شفاعت او را مى پذیرفت.
فرماندهی اسامه از سوی پیامبر اسلام
پیامبر اسلام در واپسین روزهاى عمر خود در این شرایط حساس که پایتخت اسلام آبستن حوادث بود، دست به اقدام مهمى زد که در خور همه گونه تأمل و بررسى است. ایشان سپاه اسلام را براى جنگ با نیروهاى امپراتورى روم که مستلزم طى مسافت دور و درازى بود، مأمور ساخت، و پرچم جهاد را با دست مقدس خود برافراشت و به دست "اسامه" که آن روز جوانى نورس بود، سپرد و او را به فرماندهى آن سپاه منصوب نمود و سران مهاجر و انصار را که ابوبکر، عمر ابن خطاب و ابوعبیده جراح از جمله آنان بودند، تحت فرماندهى اسامه به سوى شام گیسل داشت. پیامبر به وی دستور داد به ناحیه ابنى در سرزمین بلقاء شام رهسپار شوند و فرمود: «به محلى که پدرت در آنجا کشته شده حرکت کن، دشمنان را با قواى خود نابود ساز، من تو را به فرماندهى این سپاه منصوب نمودم، صبح زود به سوى نیروهاى مستقر در ابنى یورش ببر، آنان را نابود کن، سپاه را به سرعت پیش ران تا اخبار دشمن را زودتر به دست آورى. اگر خداوند تو را پیروز ساخت در آن سرزمین کمتر توقف کن. همراه خود، راهنمائى ببر، جاسوسان و پیشقراولان را جلوتر بفرست تا اوضاع دشمن را گزارش دهند.»
اما همواره لشکریان از فرمان اسامه و پیامبر سرباز مى زدند، تا این که حرکت سپاه صورت نگرفت و پیامبر رحلت فرمودند. بعد از این هم که سپاه و سران به جوانى اسامه اعتراض داشتند؛ از وى پیروى نکردند. اسامه در یک فرسخی مدینه لشگرگاه ساخت، اما مردم به دلیل تشدید بیماری پیامبر و جوانی اسامه و... از پیوستن به لشگر او خودداری کردند. چون این خبر به گوش پیامبر رسید، با حال بیماری به مسجد رفت و از مردم خواست که لشگر اسامه را راه بیندازند. با این همه، اسامه به مدینه بازگشت. ابوبکر که خود از کسانی بود که از رفتن به لشگر اسامه سر باز زده بود، پس از رسیدن به خلافت، سپاه اسامه را تجهیز کرد. اسامه با این لشگر به شام رفت و بعد از به چنگ آوردن غنایمی به مدینه بازگشت.
اسامه بعد از پیامبر اسلام
اسامه گر چه در آغاز خلافت امام علی (ع) با امام بیعت کرد، ولی اندکی بعد به جمع سه نفری سعد ابن ابی وقاص، محمد ابن مسلمه و عبدالله ابن عمر پیوست و به بهانه گوشه گیری، حاضر نشدند به طرفداری از امام قیام کند. می گویند که وی بعدها از کوتاهی و تقصیری که در حق امیرمؤمنان انجام داده بود، پشیمان شد و از شرکت نکردن در جهاد همراه با امام، عذرخواهی کرد. از این رو در حدیثی از امام باقر (ع) توصیه شده است که در حق او جز خیر نگویید. گرچه او از اول در صف یاران امیر مؤمنان نبود، اما بعدها به سوى آن حضرت بازگشت و به همین جهت از طرف خاندان پیامبر مورد ستایش قرار گرفت. پیشواى پنجم حضرت باقر (ع) فرمودند: «اسامه را جز به نیکى یاد نکنید.» و حال آنکه چرا اسامه در جنگهاى على شرکت نمى کرد دلیلى واضح داشت. در یکى از جنگها او مسلمانى به نام مرداس را کشت و بسیار اندوهگین شد و از آن موقع عهد کرد که در جنگى شرکت نکند گرچه در مورد مرگ مرداس معذور بود.
روزى اسامه به امام على پیغام داد که "سهم مرا از اموال مجاهدان بفرست" و اضافه کرد "من پیوسته طرفدار تو بودم و اگر در کام شیر درنده اى بودى، من نیز خود را به تو مى رساندم." امیر مؤمنان در پاسخ او نوشت: این اموال متعلق به مجاهدان است ولى من در مدینه مالى دارم، هر قدر خواستى از آن بگیر. این قضیه از دو جهت قابل توجه است. اولا نشان مى دهد که اسامه از نظر امیر مؤمنان تا چه حد احترام و ارزش داشته که حضرت درخواست او را رد نکرده است. ثانیا روشنگر دقت امیر مؤمنان در اجراى عدالت است. على حاضر بود از اموال شخصى خود به وى بدهد، ولى هرگز حاضر نبود دینارى از اموال مجاهدان را که اختصاص به آنان داشت به دیگرى بدهد.
حمایت خاندان رسالت از اسامه
چنانچه قبلا اشاره شد اسامه همبستگى خاصى با خاندان پیامبر داشت و در مواقع حساس، از حمایت و پشتیبانى خاندان رسالت برخوردار بود. مسعودى مى نویسد میان اسامه و عمرو، پسر عثمان بر سر مالکیت قطعه زمینى اختلاف رخ داد. این اختلاف نزد معاویه مطرح گردید تا او در این باره حکم کند. در این هنگام عده اى از بنی هاشم و گروهى از بنى امیه حضور داشتند. در آغاز جلسه، سخنانى میان اسامه و پسر عثمان رد و بدل شد. در این هنگام مروان ابن حکم به عنوان آمادگى براى شهادت به نفع پسر عثمان کنار او نشست. امام حسن مجتبی (ع) برخاست و کنار اسامه نشست. سعید ابن عاص کنار مروان و امام حسین (ع) کنار امام حسن نشستند. سپس عبدالله بن عامر در کنار سعید وعبدالله ابن جعفر کنار حسین بن على و عبدالرحمن بن حکم در کنار عبدالله بن عامر و عبدالله ابن عباس در کنار عبدالله بن جعفر نشستند. معاویه که وضع را چنین دید گفت: «عجله نکنید من خود شاهد بودم که پیامبر خدا این زمین را به اسامه بخشید.»
وفات اسامه ابن زید
اسامه سخت بیمار بود. امام حسین براى عیادت او تشریف برد. اسامه اظهار اندوه و تأثر کرد. امام از سبب اندوه او پرسید. اسامه پاسخ داد: شصت هزار درهم مقروض هستم و سبب اندوه من همین است. حضرت پرداخت آن را تقبل نمود. اسامه گفت: مى ترسم مدیون از دنیا بروم. امام حسین فرمود: از دنیا نمى روى مگر پس از پرداخت آن. همینطور هم شد زیرا امام در زمان حیات او قرض وى را پرداخت. اسامه پس از رحلت پیامبر مدتى در "وادى القرى" سکونت داشت، سپس در مدینه اقامت گزیده بود و در همان ایام بود که در جرف چراغ عمرش به خاموشى گرائید. پس از درگذشت او، جسدش را به مدینه انتقال دادند و امام حسین بر جنازه او کفن پوشاند و نماز گذارد. او در ایام خلافت معاویه مدتی در شام اقامت گزید. اما در اواخر عمر به مدینه بازگشت و در سال ۵۴هجری.ق (یا به روایتی ۵۸ یا ۵۹) هجری قمری در مدینه درگذشت./منبع:طهوربنقل ازدانشنامه رشد
عهداسامه چه بود؟
«من پس از کشتن مشرکى که تظاهر به اسلام مىکرد، سوگند یاد کرده ام که با هیچ مسلمانانى جنگ نکنم»، زمانى که پیامبر اسلام (ص) سپاهى را به جنگ گروهى از مشرکان گسیل داشت که اسامه نیز جزو آن بود، در میان مشرکان شخصى بنام «مرداس» در باطن مسلمانان بود، ولى بر حسب ظاهر با آنان همصدا بود، همینکه مشرکان خبر حمله سپاه اسلام را شنیدند. فرار کردند و تنها مرداس در میدان باقى ماند تا به سپاه اسلام بپیوندد. سپاه اسلام از راه رسید، مرداس سواران جنگى را که از دور دید، ترسید که سپاه، متعلق به مسلمانان نباشد و او را به قتل برسانند، از این رو گوسفندان خود را در غارى جا داد و خود به قله کوه پناهنده شد، وقتى که سربازان اسلام نزدیک شدند صداى تکبیر آنان را شنید و دانست که سپاه اسلام است، او نیز تکبیر گفت و از کوه پائین آمد و در حالى که جملات «لااله الا الله، محمد رسول الله» را تکرار مىکرد، به مسلمانان رسید و به طریقه اسلام، سلام کرد، ولى اسامه خیال کرد او براى نجات جان خود، تظاهر به اسلام مىکند، از این رو شمشیر کشید و او را به قتل رسانید و گوسفندانش را به غارت برد!
پیامبر از خبر پیروزى مسلمانان خوشحال شد، اما وقتی جریان قتل مرداس را از اسامه شنید، سخت اندوهگین و متأثر شد واو را توبیخ نمود. در این هنگام آیه ۹۴ نساء نازل شد. اسامه عرض کرد: اى پیامبر! در جق من استغفار کن تا خدا گناه مرا ببخشد، حضرت فرمود: چگونه در باره تو استغفار کنم در حالى که تو یک مسلمان را کشته اى؟!.
اسامه مىگوید: حضرت چندین بار این جمله را تکرار نمود و من بقدرى ناراحت و پشیمان شدم که آرزو کردم کاش آن روز، روز اول مسلمانى من بود و قبلا در آن جنگ شرکت نمىکردم و مرداس به دست من به قتل نمى رسید!. سپس پیامبر سه بار در حق من استغفار کرد و آنگاه فرمود: برده اى در راه خدا (جهت کفاره) آزاد کن.
عرض کردم: عهد مىکنم که بعد از این هیچ مسلمانى را نکشم (الدرجات الرفیعه ص ۴۴۴)
مدریت سایت-پیراسته فر:حجت الاسلام علیرضا پناهیان دربرنامه شبکه۲تلویزیون صبح یکشنبه۹اسفند۱۳۹۸
گفتند همین اسامه روبروی امام (حضرت علی)ایستادندو وی راتهدیدکردند برای فزونی بیت المال(حقوق)!
***
زیدین حارثه(پدراسامه)کیست؟
ازدواج زید با دختر عمه پیامبر (زینب)
واما علیرغم دخالت پیامبراکرم(ٌص)دراین ازدواج،منجربه طلاق شد.
زیتب ازاشرافزادگان بود،پیامبر شخصاً بخانه زینب رفت و رسماً او را برای زید خواستگاری کرد ، وی و برادرش در آغاز کار چندان تمایل نداشتند.
زَینَب بِنتِ جَحْشْ دختر امَیمَه بنت عبدالمطلّب و دخترعمّه رسول الله بود.
پدر زینب، جحش بن ریاب، از خاندان غَنْم و از دودمان اسد بن خُزَیمَه بود.
وقتی
که پیامبر مسأله خواستگاری را مطرح کرد، در آغاز زینب و برادرش چنین تصور
کردند که پیامبر برای خودش می خواهد و هر دو هم راضی شدند ؛ ولی وقتی که
فهمیدند برای زید بن حارثه خواستگاری می کند قبول نکردند و زینب گفت: من از
او برترم.
در این باره آیه آمد و اعلام کرد که هیچ زن و مرد مؤمنی حق ندارد در برابر درخواست پیامبر از خود استقلال نشان بدهد.
پس
از نزول این آیه زینب و برادرش عبدالله رضایت دادند و زینب همسر زید شد و
به این ترتیب، یکی از سنت های جاهلی و باطل مردم آن زمان، با این ازدواج
باطل شد و مردم فهمیدند که از نظر اسلامی هیچگونه عیبی نیست در این که یک
اشراف زاده با یک برده آزاد شده ازدواج کند.
این ازدواج دوام نیاورد و به طلاق منجر شد.
.
۳۵سال قبل از هجرت در مکه از خاندان بنیکلب به دنیا آمد. در ده سالگی
محمّد او را به فرزندی گرفت. زید تنها صحابی محمّد است که نامش در قرآن ذکر
گشتهاست. (فَلَمَّا قَضَى زَیْدٌ مِّنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاکَهَا /
سوره احزاب : آیه ۳۷)
«زید بن حارثة بن شُراحیل الکَلْبى» در سنین
کودکى به همراه مادرش(سعدى بنت ثعلبة بن عبد عامر)، براى دیدار بستگانش به
سوى قبیله ثعلبه بن عامر مىرفتند که قبیله بنى قین، آنها را مورد هجوم و
غارت قرار دادند و زید به اسارت راهزنان درآمد. راهزنان پس از به اسارت
در آوردن زید او را به بازار عکاظ مکه بردند و به عنوان برده فروختند.
حکیم
بن حزام، زید را خریدارى کرد و براى خدمتگزارى در اختیار خدیجه(س) همسر
رسول خدا(ص) قرار داد و خدیجه پس از ازدواج با پیامبر اسلام او را به رسول
خدا هدیه کرد وزید همنشینى و خدمتگزارى پیامبر اسلام(ص) را عهدهدار شد.
وقتى
پیامبر(ص) از مکه براى یک سفر تبلیغى به طائف رفت، زید که از کودکی به سن
نوجوانى رسیده بود به عنوان محافظ همراه آنحضرت بود و آنگاه که دشمنان
رسول گرامى اسلام را مورد حمله قرار دادند، او خود را مانند سپر قرار داده
بود، سنگها به بدن او مىخورد و او از وجود نازنین پیامبر(ص) دفاع مىکرد.
زید
نوجوان به رسول خدا (ص) انس و علاقه زیادى پیدا کرده بود، به همین دلیل
وقتى پدر و عمویش براى یافتن و بردن او به مکه آمدند، نزد ابوطالب رفتند تا
فرزند خود را که در خدمت رسول خدا بود تحویل بگیرند. پیامبر(ص) هم او را
آزاد گذاشت تا چنانچه خود بخواهد همراه پدر و عمویش به خانواده خود ملحق
شود. اما با کمال تعجب مشاهده کردند زید حاضر نیست از کنار پیامبر(ص) جدا
شود! پدر زید گفت: واى به حال تو، بردگى را بر آزادى ترجیح مىدهى؟ و حاضر
نیستى به خانواده خود بازگردى؟
زید گفت: همینطور است، آنچه من از این
شخص دیدهام بر همه چیز ترجیح دارد و به هیچ شکلى حاضر نیستم از حضور
پیامبر اسلام (ص) دست بردارم.
ارتباط و محبوبیت زید نزد پیامبر(ص)
آنقدر قوى و صمیمى شد که او را زید فرزند محمد(ص) مىنامیدند، اینجا بود
که آیه قرآن نازل شد: «پسرخواندگان را به نام پدرشان بخوانید که در نزد
خدا منصفانه تر است».
زید سومین مسلمان صدر اسلام است. وی خدمات بسیاری
در گسترش اسلام به پیامبر کرد. آنگاه که مسلمانان به خاطر نداشتن امنیت
از مکه به مدینه هجرت کردند، او نیز به مدینه آمد و در هر نوبتى که اسلام و
کشور مسلمانان مورد هجوم دشمن واقع مىشد و پیامبر اسلام ناچار مىشد
دفاع انجام دهد، زید هم در هر جبهه اى براى حمایت از پیامبر شرکت مى کرد.
او در جنگهای زیادی؛ مانند جنگ خندق، موته، جموم، قرده، وادی القری و...
شرکت داشت و در چند مورد هم فرمانده سپاه اسلام بود.
ایمان و شجاعت زید
تا آنجا بلند و شکوهمند گردیده بود که از یاران بزرگ و ممتاز رسول خدا
شد، و نسبت به سایر رجال اسلام و صحابه آنحضرت خصوصیات منحصر به فردی
داشت. زید کسی است که غیر از نام برخی پیامبران و پیامبر اسلام(ص)، از میان
یاران و صحابه پیامبر تنها نام او در قرآن کریم آمده، زید است. زمانی که
رسول خدا در جنگ بنی المصطلق(جنگ مریسیع) شرکت نمود، زید بن حارثه را به
جانشینى خود و حکومت بر مدینه قرار داد./اسلام کوئیست/
ازدواج زیدبن حارثه بازینب بنت جحش
جدایی زینب و زید در سال پنجم یا پس از غزوه مُرَیسع در شعبان سال پنجم هجری بوده است.
سال ازدواج ومدت زندگی مشترک زیدبازینب چیزی پیدانکردم درمنابع و
سن زینب هنگام ازدواج با پیامبر را۳۵ سال نوشته اند.
زینب بنت جحش، سرانجام در تابستان گرم سال بیست هجری در سن ۵۳ سالگی در مدینه درگذشت.
عمر بن خطاب بر او نماز گزارد و او را در قبرستان بقیع به خاک سپرد.
زید درسال هشتم هجری در جنگ موته کشته شد.مزار وی در کشور اردن قرار دارد.