وکیل ترامپ:هر کسی که فکر کند این انتخابات سالم بوده«مثل کربسِ احمق» باید به دار آویخته شود و سحرگاهان به بیرون آورده شود و به او شلیک شود. این مرد یک ابله درجه یک است.
جوزف دی ژنووا( وکیل ستاد انتخاباتی دونالد ترامپ)رئیسجمهور آمریکا در مصاحبهای درباره سلامت انتخابات ریاستجمهوری ۲۰۲۰ گفت:
سایت روزنامه «هافینگتون پست»دوشنبه(۱۰ آذر ۱۳۹۹)نوشت دی ژنووا(Joseph de Geneva) با اشاره به اظهارات «کریس کربس»، مدیر اخراجی امنیت سایبری که سلامت انتخابات را تأیید کرده بود گفت: «هر کسی که فکر کند این انتخابات سالم بوده، مثل کربسِ احمق، مدیر امنیت سایبری، باید به دار آویخته شود و سحرگاهان به بیرون آورده شود و به او شلیک شود. این مرد یک ابله درجه یک است.»
کریستوفر کربس (Christopher Krebs) مدیر سابق زیرساخت و فضای سایبری وزارت امنیت داخلی آمریکا بود به دلیل گزارشی که درباره امنیت و سلامت انتخابات ۲۰۲ آمریکا ارائه داده بود به دست دونالد ترامپ اوایل این ماه اخراج شد.
«کریستوفر کربس» مدیر آژانس فدرال امنیت سایبری ایالات متحده در مصاحبهای با شبکه «CBS» اظهارات ستاد انتخاباتی رئیسجمهور آمریکا درباره مداخله خارجی در دستگاههای رأیگیری آمریکا و جدولبندی آرا در کشورهای خارجی را بیاساس خواند.
وکلای حقوقی ستادانتخابات دونالدترامپ:رودی جولیانی ، جو دی جنوا(ژنووا)،سیدنی پاول
این در حالی است که پیشتر «رودی جولیانی»، وکیل شخصی رئیس جمهور آمریکا مدعی شد متحدان دولت ونزوئلا و «جورج سوروس» میلیاردر آمریکایی در تقلبهای انتخاباتی دست داشتهاند.
جولیانی در نشستی خبری مدعی شد، شرکتهای «دومینیون» و «اسمارتمَتیک» که در سیستمهای الکترونیک انتخاباتی تخصص دارند، در تقلب به نفع جو بایدن، رقیب دموکرات ترامپ دست داشتهاند.
تاکنون «جو بایدن» با ۳۰۶ رأی الکترال به عنوان رئیسجمهور بعدی آمریکا انتخاب شده است.
ترامپ ۲۳۲ رأی الکترال به دست آورد. .
تاکنون نتایج انتخابات در ایالتهای داکوتای شمالی، اوکلاهما، کارولینای جنوبی، داکوتای جنوبی، یوتاه، ورمونت، ویرجینیا و وایومینگ مورد تایید قرار گرفته و نتیجه بقیه ایالتها نیز منتظر تایید است.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:اخراج مدیرارشدسایبری انتخابات امریکا
دونالد ترامپ، رئیس جمهور آمریکا،سه شنبه،۱۷نوامبر(۲۷ آبان ۱۳۹۹)با انتشار توییتی «کریستوفر کربس» مدیر ارشد امنیت سایبری و زیرساخت وزارت امنیت داخلی (سیزا) را به دلیل اظهارات «به شدت نادقیق» برکنار کرده است.
کریس کربس گفته بود هیچ شواهدی از تقلب در انتخابات ریاست جمهوری ماه نوامبر وجود ندارد.
علاوه بر این، اداره زیر نظر آقای کربس به همراه چندین نهاد تخصصی امنیت سایبری چهار روز پیش در بیانیهای گفته بودند هیچ تقلب و جابهجایی کامپیوتری در آرا رُخ نداده است.
تخلفات انتخاباتی درآن حدی نبئده که موجب «ابطال انتخابات»شود
ویلیام بار، وزیر دادگستری و دادستان کل آمریکا، روز سه شنبه ۱۱آذر۱۳۹۹ گفته است که این وزارتخانه در تحقیقات خود درباره انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۲۰، شواهدی از تقلب گسترده که بتواند نتیجه این انتخابات را تغییر دهد، کشف نکرده است.
این اظهارات وزیر دادگستری درباره انتخابات، اعتراض وکلای دونالد ترامپ را درپی داشته است.
ویلیام بار در گفتوگو با خبرگزاری آسوشیتدپرس تصریح کرده است، دادستانهای فدرال و پلیس اف بی ای، اداره تحقیقات فدرال آمریکا، شکایتها و اطلاعات خاصی را (که درباره تخلف در انتخابات) دریافت کرده بودند، مورد پیگیری قرار دادند، اما به شواهدی که نتیجه انتخابات را تغییر دهد، دست پیدا نکردند.
وزیر دادگستری آمریکا تصریح کرده است: «تا به امروز ، ما شاهد تقلب در مقیاس و حدی نبودیم که بتواند نتیجه متفاوتی را در انتخابات رقم بزند.»
خبرگزاری آسوشیتدپرس میگوید، اظهارات ویلیام بار از این نظر اهمیت دارد که او از متحدان نزدیک دونالد ترامپ است. او همچنین پیش از انتخابات چندین بار نسبت به سلامت انتخابات و تقلب گسترده در رای دادن از طریق پست ابراز نگرانی کرده بود.
در همین حال، رودی جولیانی و وکلای دونالد ترامپ در بیانیهای گفتهاند، با تمام احترامی که به دادستان کل کشور قائلیم، تحقیقات به درستی انجام نشده است.
***
ترامپ:«دیوان عالی آمریکا» نه عقل دارد و نه شجاعت
«دونالد ترامپ» رئیسجمهور آمریکا امروز شنبه، ۱۲دسامبر(۲۲ آذر ۱۳۹۹) در پیامی که در صفحه توییتر خود منتشر کرد، دیوان عالی آمریکا را به دلیل رد درخواست ابطال نتیجه انتخابات چهار ایالت آمریکا فاقد خرد و شجاعت خواند.
ترامپ در پیامی در این خصوص نوشت: «دیوان عالی واقعاً ما را ناامید کرد. هیچ خردی ندارد، هیچ شجاعتی ندارد!»
دادستان کل تگزاس کن(Paxton) پاکستون-سمت چپ-رئیس جمهور دونالد ترامپ،فرماندار دان پاتریک ، فرماندار تگزاس./فرودگاه بین المللی آستین برگستروم
ترامپ:خیلی غم انگیزاست که تو «رئیس جمهور»بشوی ولی «دیوان عالی »تراتأییدنکند!
دونالدترامپ در پیام دیگری بار دیگر خود را پیروز انتخابات ریاستجمهوری آمریکا دانست و نوشت: «بنابراین، شما رئیسجمهور ایالات متحده هستید و سپس انتخاباتی را پشت سر گذاشتهاید که بیشتر از هر رئیسجمهور فعلی در تاریخ رأی کسب کرده است اما ظاهراً باختهاید. نمیتوانید در مقابل دیوان عالی «جایگاه ریاست » خود را به دست آورید .
بنابراین از ایالات فوقالعادهای(تگزاس) درخواست «وساطت» میکنید که بعد از بررسی و مطالعه دقیق، به این نتیجه میرسند که شما را «دور زدهاند» و این مسئله به آنها نیز آسیب زده است. به همین ترتیب، بسیاری دیگر نیز به این پرونده پیوستهاند اما در یک چشم به هم زدن، بدون آنکه حتی نگاهی به دلایل مطرح شده بیاندازند، همه چیز از بین میرود. یک انتخابات تقلبی، مبارزه کنید!».
وی سپس حکم دیوان عالی در خصوص ایالت تگزاس را یک بیآبرویی خواند و گفت: «ما به هیچ دادگاهی نرسیدهایم که این (رأی) را به شایستگی قضاوت کند.
دن پاتریک(Dan Patrick)فرماندار ایالت تگزاس
دن پاتریک (فرماندار ایالت تگزاس)، این یک رسوایی حقوقی و قانونی و یک شرم برای ایالات متحده آمریکا!!!».
اظهارات ترامپ در شرایطی مطرح شده است که دیوان عالی آمریکا درخواست ایالت تگزاس و ستاد «دونالد ترامپ» رئیس جمهور آمریکا برای ابطال نتایج انتخابات در ۴ ایالت این کشور را رد کرد.
هر سه قاضی که از سوی ترامپ در این دادگاه منصوب شدهاند نیز همراه با اکثریت قضات دادگاه عالی آمریکا این اقدام ایالت تگزاس و ستاد ترمپ را رد کردند.
ایالت تگزاس به همراه ستاد ترامپ در دادخواستی که به دیوان عالی آمریکا ارائه کردند خواستار ابطال نتیجه انتخابات در ۴ ایالت کلیدی جورجیا، میشیگان، پنسیلوانیا و ویسکانسین بودند که در تمامی این ۴ ایالت کلیدی، بایدن پیروز انتخابات اعلام شده است.این دادخواست توسط «کن پاکستون» دادستان کل تگزاس در روز ۹ دسامبر (۱۹ آذر) تنظیم شده بود و این حکم در حالی صادر میشود که اخیرا ۱۰۶ عضو جمهوریخواه مجلس نمایندگان با امضای یک سند «دادگاهیار» (amicus brief)، ضمن اشاره به ادعاها در خصوص بروز تخلفات گسترده در انتخابات سوم نوامبر، حمایت خود را از شکایت تنظیمشده توسط دادستان کل تگزاس نزد دیوان عالی آمریکا اعلام و نظرات مشورتی خود را در این خصوص مطرح کردهاند.
رادیوفردا،روزشنبه،۱۲دسامبر۲۰۲۰ (۲۲ آذر ۱۳۹۹)نوشت:«دیوان عالی آمریکا» روز جمعه ۲۱ آذرماه درخواست ایالت تگزاس برای تجدید نظر در نتیجه انتخابات در چهار ایالت میشیگان، ویسکانسین، پنسیلوانیا و جورجیا را به اتفاق آرا «رد کرد».
«جو بایدن» رئیس جمهوری منتخب آمریکا در انتخابات سوم نوامبر ۲۰۲۰ در چهار ایالت میشیگان، ویسکانسین، پنسیلوانیا و جورجیا به پیروزی رسیده است.
«کن پاکستون» وزیر دادگستری ایالت تگزاس، در حمایت از دونالد ترامپ، رئیس جمهوری آمریکا در شکایتی به دیوان عالی آمریکا گفته بود به دلیل تغییراتی که این چهار ایالت در قانون انتخابات خود دادهاند، میبایست نتایج انتخابات در این ایالتها رد شود.
۱۷ ایالت دیگر نیز به شکایت ایالت تگزاس و ۱۲۶ نماینده مجلس نمایندگان آمریکا از حزب جمهوریخواه ضمن تایید این شکایت ایالت تگزاس، خواستار تغییر نتیجه انتخابات شده بودند.
وزیردادگستری(دادستان کل)تگزاس گفت:دیوان عالی آمریکا در رای کوتاهی تاکید کرده است ایالت تگزاس حق قانونی برای شکایت از این چهار ایالت را ندارد.
این درخواست درحالی ردشدکه سه قاضی منصوب دونالد ترامپ در دیوان عالی آمریکا هستند.
زندگی آیت الله مدرس اززبان خودش وخاطراتی ازازندگی مدرس اززبان دیگران رادرادامه ..ولادت:سال ۱۲۴۹،شهادت:۱۰ آذر ۱۳۱۶
امام خمینی:مدرس باگاری (ازاصفهان)آمد تهران، آنجا هم یک خانه مختصری اجاره کرد و من منزل ایشان مکرر رفتم خدمت ایشان.....ایشان یک گارى آنجا(اصفهان) خریده بود و اسبش را گاهى خودش مى راند، تا آمد به تهران(مجلس).
یک روز رفتم درس ایشان مثل این که هیچ کاری ندارد. فقط طلبه ای است دارد درس می گوید،در صورتی که آن وقت در کوران آن مسایل سیاسی بود که باید بروند مجلس و آن بساط را درست کند، از همانجا ،رفت مجلس.
امام خمینی : منزل «مدرس» یک منزل محقر از حیث ساختمان و زندگی یک زندگی مادون عادی که در آن وقت لباس کرباس ایشان زبانزد بود، کرباسی که باید از خود ایران باشد می پوشید
«زبان» مدرس کوتاه بود،برای اینکه «دستش» رادرازنمی کرد.
«مدرس» نه دناپلاس داشت ونه خانه سازمانی ونه وامی ازمجلس گرفت!
امام خمینی:من درس ایشان یک روز رفتم می آمد در مدرسه سپه سالار که مدرسه شهید مطهری است حالا، درس می گفت. من یک روز رفتم درس ایشان مثل این که هیچ کاری ندارد. فقط طلبه ای است دارد درس می گوید. این طور قدرت روحی داشت. در صورتی که آن وقت در کوران آن مسایل سیاسی بود که باید بروند مجلس و آن بساط را درست کند، از آنجا پیش ما رفت مجلس.
خاطره ای ازدوران وکالت آیت الله مدرس:یک روز از جلسه مجلس شورای ملی به خانه برمیگشت که در راه سری هم به مغازه «مشهدی عبدالکریم» بقال زد تا ماست بخرد. بعد از سلام و احوالپرسی، در همان اثنا که مشهدی عبدالکریم مشغول وزن کردن ماست بود، آیتالله مدرس شروع به تعریف جریانات آن روز در مجلس کرد و گفت: «امروز چنان با اولتیماتوم روسیه مخالفت کردم که هیچکدام از نمایندهها جرأت رد کردن استدلالهایم را پیدا نکردند.» یکی از اطرافیان آیتالله که همراه او در مغازه بود، گفت: «آقا! این که درست نیست که شما موضوعات مهم سیاسی مملکت را برای امثال مشهدی عبدالکریم بقال بگویید.» آیتالله گفت: «اینها موکلان من هستند و باید بدانند من در مجلس چه میکنم.»
آیت الله مدرس می گوید:در اصفهان بعضی از اساتید سابقم که هنوز حیات داشتند، تحسینم میکردند ولی در عمل یاریم نمیکردند. حق هم داشتند چون روزگاری دراز را به گوشهگیری و درس و عبادت گذرانده و لذت آرامش را چشیده بودند. آنان موجوداتی بودند مقدس و قابل احترام همانند قدیسین درون کلیسا و صوفیان غارنشین. ولی برای خلق خدا، بیفایده. مخزن علم بودند که هر روز از دریچهای مقداری از آن، هدیه اصحاب بود.
در این میان، روحانی و عالم ربانی که خدایش محفوظ دارد، مرد این راه بود، با او مشورتها داشتم. وقتی با خلوص نیت و پاکدلی کامل میگفت: «سید! به اصفهان جان دادی»، شرمنده میشدم.
وی میگفت: مشکل و دشمن اسلام و ایران، نه سلاطیناند و نه حکامی مثل ظلالسلطان. مشکل مهم جامعه ما، سلطانها و ظلالسلطانهایی هستند که با عبا و عمامه در خدمت دربارند.
آیت الله مدرس به نقل ازآن عالم ربانی می گوید:مولا -علی(ع)، قربانی جهل همینها شد و فرزندش به فتوای همینان شهید گردید. مطمئن باش سید! فردا تو را هم مانند آنان قربانی میکنند و کوچکترین صدایی از اینان فضای تختگاهشان را متأثر نمیکند.
امام خمینی:مرحوم مدرس- رحمه اللَّه- خوب، من ایشان را هم دیده بودم. این هم یکى از اشخاصى بود که در مقابل ظلم ایستاد؛ در مقابل ظلم آن مرد سیاهکوهى، آن رضا خان قلدر ایستاد و در مجلس بود ... ایشان را به عنوان طراز اول، علما فرستادند به تهران و ایشان با گارى آمد تهران. از قرارى که آدم موثقى نقل مى کرد، ایشان یک گارى آنجا خریده بود و اسبش را گاهى خودش مى راند، تا آمد به تهران. آنجا هم یک خانه مختصرى اجاره کرد.
امام خمینی: من منزل ایشان مکرر رفتم؛ خدمت ایشان- رضوان اللَّه علیه- مکرر رسیدم.
ایشان به عنوان طراز اول آمد لکن طراز اول که اصلًا از اول موضوعش منتفى شد. بعد ایشان وکیل مى شد. هر وقت هم که ایشان وکیل مى خواست بشود، وکیل اول؛ در تهران وکیل اول مدرس بود. ایشان در مقابل ظلمْ تنها مى ایستاد و صحبت مى کرد، و اشخاص دیگرى از قبیل ملک الشعرا و دیگران همه دنبال او بودند اما او بود که مى ایستاد و بر خلاف ظلم، بر خلاف تعدیات آن شخص، صحبت مى کرد. یک اولتیماتوم در همان وقت دولت روسیه فرستاد براى ایران و سربازش هم- سالداتش هم، به اصطلاح خودشان- تا قزوین آمدند و آنها از ایران (من حالا یادم نیست چه مىخواستند، این تو [ى] تاریخ است)
یک مطلبى را مى خواستند که تقریباً اسارت ایران بود و مى گفتند باید از مجلس بگذرد. آن را به مجلس بردند و همه اهل مجلس ماندند که چه باید بکنند؛ ساکت که چه بکنند. در یک مجله خارجى نوشته است که یک روحانى با دست لرزان آمد پشت تریبون ایستاد و گفت: حالا که ما بناست از بین برویم، چرا خودمان از بین ببریم خودمان را؟ رأى مخالف داد. بقیه جرأت پیدا کردند و رأى مخالف [دادند]؛ رد کردند اولتیماتوم را..
. آن هم باز یک روحانى بود که در مقابل یک همچو قدرت بزرگ، یک چنین قدرتِ شوروىِ بزرگ ایستاد. به اصطلاحِ آن، با دست لرزان گفت: حالا که ما بناست از بین برویم، چرا خودمان خودمان را از بین ببریم؟ رأى مخالف داد، دیگران هم جرأت کردند رأى مخالف دادند. شما این روحانى را نباید قدرش را بدانید؟ (صحیفه امام، ج3، ص:244و 245)
امام خمینی:آن روزى که رضا شاه آمد و آن همه کارها را کرد، باز یک آخوند بود که توى مجلس، به اسم مدرس- رَحِمَهُ اللَّه- مقابلش مى ایستاد و مى گفت که «نه». هیچ کس نبود؛ مدرس بود، و چند نفر هم که اطراف او بودند. دیگر در تمام مملکت هیچ قدرتى در مقابل او نمى ایستاد. مدرس یک آقاى عمامه اى، ملا، متقى و با یک پیراهن کذا و عباى کذا و تنبان کرباسى، که شعر آن وقت برایش گفتند که تنبانْ کرباسى- قدردانى از او کردند و شعر برایش گفتند- انتقاد از او کردند، این ایستاد در مقابل رضا شاه و «نه» گفت...
آیت الله خامنهای : «مدرّس به عنوان یک روحانی که از چشمه فیّاضِ دینِ رهایی بخش و انسان سازِ اسلام سیراب بود در انجام تکلیف الهی و شرعی خویش ـ که مبارزه با ظلم و فساد و اختناق را سرلوحه احکام خویش دارد ـ. تنها بودن را بهانه سکوت قرار نداد و چه بسا که در بسیاری از جریانات سیاسی کشور تنها یک فریاد بود که پرده خفقان حاکمه را میدرید و آن، فریاد و خروشِ دشمن شکنِ مدرّس بود ...: مدرس به حقّ افتخار جامعه روحانیت به خصوص در قرن حاضر و نمونهای از مقاومت جامعه روحانیت در همه زمان هاست. پرچم مبارزهای که شهید مدرس برافراشت هیچگاه بر زمین نیفتاد. مبارزه بیامان مدرس علیه هر آنچه غیرخدایی است هنوز در جامعه ما ادامه دارد»/پایان
مدرس در برخوردهای شخصی، با سران و رجال مملکتی با کم اعتنایی برخورد مینمود. حسین مکی درباره برخورد مدرس با کسانی که به منزل وی میآمدند، چنین مینگارد:
«اشخاص تازه وارد اگر از طبقات پایین بودند، مدرس احترامات بیشتری میکرد و هر قدر از طبقات بالاتر وارد میشدند کمتر تعارفات معمول را مینمود.
اگر میخواست به کسی تعارف زیادتری کرده باشد، مثلا شاهزاده نصرتالدوله وارد شده بود و مدرس میخواست به او تعارف کند، میگفت: شاهزاده یک چای برای خودشان بریزند. شاهزاده نصرتالدوله یا رجالی نظیر اینها که این تلطف را از مدرس میدیدند برخاسته از چای سبز که مخصوص مدرس بود، فنجانی ریخته صرف مینمودند». ۱
مدرس نسبت به بزرگترین قدرتها آنقدر کم اعتنا بود که یکی از نامزدهای نمایندگی مجلس برای تبلیغات خود، در روزنامه چنین نوشته بود: «در منزل مدرس بودم که او به من چای داد و من خوردم»!
ب ـ زهد و قناعت:
یکی دیگر از ویژگیهای برجسته او، عدم وابستگی و دلبستگی به مادیات بود. با اینکه میتوانست زندگی مرفهی برای خود و خانوادهاش فراهم سازد، تا پایان عمر چنین نکرد. خود وی بارها میگفت: علت اینکه میتوانم به راحتی و بی رو در بایستی حرفم را با رجال کشوری و لشکری بزنم، عدم دلبستگی به امور مادی است.
عبدالله مستوفی که از نزدیک با مدرس آشنا بوده و در خانه وی رفت و آمد مینموده است، زندگی مدرس را اینگونه توصیف میکند:
«خانه مدرس در آخر کوچهای بن بست بود که دارای یک اطاق جهت بیرونی (برای ملاقات) و یک اطاق دیگر برای سکونت زن و فرزندش بود.
اطاق بیرونی، همیشه کاهگلی و فرش آن یک دست نمد نازک و میان فرش، گلیم راه راه فرسودهای بود.
نوکر مثل رفیق در محضرش نشسته و شاید با او هم غذا هم میشد. به طوری که معلوم نبود نوکر است یا از راه ارادت به سید بزرگوار خدمت میکند». ۲
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:مسئولیتهای عبدالله مستوفی: ریاست اداره کل ثبت اسناد و املاک ...استاندارآذربایجان، کنسول ایران درروسیه،رئیس دادگستری(عدلیه) اصفهان و اشتغال درعدلیه تهران
ج ـ سیاست:
مدرس شخصیتی بسیار هوشمند و زیرک بود. رجال مملکت و شاگردانش را به خوبی میشناخت.
کوچکترین حرکتی از کسی میدید یا سخنی میشنید به عمق مطلب پی میبرد. او یکی از مخالفین سر سخت قرار داد وثوقالدوله با انگلیس بود در حالی که تنها جمله اول قرار داد را برایش خوانده بودند.
د ـ حاضر جوابی:
مدرس در حاضر جوابی، کم نظیر اگر نگوییم بینظیر بود. بدون تأمل، چنان زیبا و ادیبانه پاسخ میداد که موجب تحیر میشد.
حاضر جوابیهای او آنقدر جالب توجه بود که اگر در مجلس، وسط سخنرانی کسی، جملهای میگفت و صدا به همه نمایندگان نمیرسید، گفته مدرس را از یکدیگر جویا میشدند.
* مخالفت باورودسگ
زمانی که نصرتالدوله وزیر دارایی بود، لایحهای تقدیم مجلس کرد که به موجب آن، دولت ایران یکصد سگ از انگلستان خریداری و وارد کند. او شرحی درباره خصوصیات این سگها بیان کرد و گفت: این سگها شناسنامه دارند، پدر و مادر آنها معلوم است، نژادشان مشخص است و از جمله خصوصیات دیگر آنها این است که به محض دیدن دزد، او را میگیرند.
مدرس طبق معمول، دست روی میز زد و گفت: مخالفم.
وزیر دارایی گفت: آقا! ما هر چه لایحه میاوریم، شما مخالفید، دلیل مخالفت شما چیست؟
مدرس جواب داد: مخالفت من به نفع شماست، مگر شما نگفتید، این سگها به محص دیدن دزد، او را میگیرند؟
خوب آقای وزیر! به محض ورودشان ، اول شما را میگیرند. پس مخالفت من به نفع شماست.
نمایندگان با صدای بلند خندیدند و لایحه مسکوت ماند. ۳
* نامه های مدرس به دولتمردان روی کاغذسیگاربود
مدرس غالبا نامههایی که مینوشت، روی کاغذ پاکت تنباکو و کاغذهایی بود که در آن روزگار، قند در آن میپیچیدند. یکی از وزیران نامهای از مدرس دریافت داشته و آن را اهانت به خود دانسته بود.
روزی یکی از آشنایان مدرس آمد و یک دسته کاغذ آورده به مدرس گفت: جناب وزیر این کاغذها را فرستاندهاند که حضرت آقا مطالب خود را روی آنها مرقوم فرمایند.
مدرس به فرزندش گفت: عبدالباقی! چند ورق از آن کاغذهای مرغوب خودت را بیاور.
فرزند مدرس فوری بستهای کاغذ آورد. مدرس به آن شخص گفت: آن بسته کاغذ وزیر را بردار و این کاغذها را هم روی آن بگذار. سپس روی تکه کاغذ قند نوشت: جناب وزیر! کاغذ سفید فراوان است ولی لیاقت تو بیشتر از این کاغذ که روی آن نوشتهام نیست. ۴
* یک مرد و یک نامرد
روزی رضا شاه به مدرس گفت: تنها دو مرد در ایران وجود دارد. یکی من و دیگری تو.
مدرس بالافاصله جواب داد: نخیر، اشتباه میکنی، تنها یک مرد و یک نامرد در ایران وجود دارد. آن مرد منم و نامرد تو. ۵
* دعای مدرس به جان رضا شاه!
یک وقت رضا شاه به سفر رفته بود. سفری که شاید مورد خطر بود. مدرس به رضا شاه گفته بود: دعا کردم به شما تا در این سفر سالم برگردید.
رضا شاه خیلی خوشحال شده بود که مدرس به او دعا کرده بود گفت: دعا کردید؟!
مدرس جواب داد: آخر نکته دارد؛ اگر تو در این سفر مرده بودی همه اموال ما از بین رفته بود. من میخواهم زنده باشی تا اموالمان را پیدا کنیم. ۶
* یقه بازمدرس درزمستان/دروازه های باز
در زمستان هنگامی که مدرس از پلههای مجلس بالا میرفت، یکی از نمایندگان مجلس به او برخورد و گفت: شما در این زمستان سخت، با این پیراهن کرباسی و یقه باز گرفتار سرماخوردگی میشوید. مدرس نگاهی تند به او نمود و گفت: کاری به یقه باز من نداشته باش. حواست جمع دروازههای ایران باشد که باز نماند. ۷
* نامه مدرس به وزیراوقاف براستخدام یک دزد
یک روز طلبهای نزد مدرس آمد و نامهای نوشته بود: اجازه بفرمایید در وزارت معارف به عنوان معلم استخدام شوم. مدرس روی یک قطعه کاغذ نوشت:
«آقای وزیر معارف! حامل نامه، یکی از دزدان ،و قصد همکاری با شما را دارد. گردنهای به وی واگذار کنید».
طلبه، نامه را گرفت و رفت. پس از چند لحظه خجالت زده بازگشت و گفت: آقا! چه بدی از من دیدهاید؟ اگر کسی به شما چیزی گفته، دروغ گفته است.
مدرس جواب داد: اگر بگویم که تو شخص فاضل و متدینی هستی، تو را راه نمیدهند. برو و نامه را ببر.
او مجددا نامه را برد و فردای آن روز خدمت مدرس رسید و گفت: آقا! استخدام شدم و مدیریت یک مدرسه را هم به من دادهاند. ۸
* سوغات برای رضا شاه چه بود؟
پس از بازگشت مدرس از اصفهان، رضا شاه به او گفت: برای ما چه سوغات آوردهای؟
پاسخ داد: سوغات خوبی برای شما آوردهام. میترسم قدر آن را ندانید. سوغات من این استکه بیشتر اجزای دولت به نام شما، مردم را میچاپند و اذیت میکنند. من با خود گفتم این مطلب را به شما بگویم تا بدانید و در رفع آن بکوشید. اگر نصیحت مرا بشنوید بهترین سوغات برای شما است. ۹
* دلیل انتخاب بعضی نمایندگان به دستور رضاه شاه
در جلسه رسمی و علنی مجلس، آقا میرزا شهاب سخن میگفت؛ رسید به اینجا که همه مثل آقای مدرس نمیتوانند با منطق و مشعشعانه ۱۰حرف بزنند. بنده و امثال بنده رطب و یابس به هم میبافم.
مدرس با صدای بلند گفت: به همین جهت سردار سپه دستور داد شماها انتخاب شوید.
همهمه و خنده نمایندگان فضا را پر کرد. ۱۱
* پولی که رضا شاه برای مدرس فرستاد
سرلشکر خدایار از طرف رضا خان نزد مدرس آمد و با کمال تواضع و احترام گفت: رضا شاه میگوید: خوب است شما به درس و بحث خود بپردازید و از دخالت در امور سیاسی خودداری کنید. رضا شاه میل دارد باب مراوده را با شما باز کند و به هر طیق که بپسندید با شما روابط حسنه داشته باشد و همه اوامر شما را در امور مملکتی اطاعت خواهد کرد. ضمنا مبلغ یکصد هزار تومان برای شما فرستاده تا در هر راهی که صلاح میدانید به مصرف رسانید.
مدرس چند لحظهای به آن پول نگاه کرد. سپس فرمود: به رضا خان بگویید که من وظیفه شرعی دارم که در امور مسلمین دخالت کنم. اسم آن را سیاست بگذارید یا چیز دیگر هر چه باشد فرق نمیکند.
من وظیفه خود را انجام میدهم. سیاست در اسلام چیزی جدایی از دین نیست. در اسلام دین و سیاست با هم است. اسلام، مسیحیت نیست که فقط جنبه تشریفاتی، آن هم هفتهای یک روز در کلیسا داشته باشد.
این پولها را هم ببر که اگر اینجا بماند تمامی آن به مصرف نابودی رضا خان خواهد رسید.
خدایار مأیوسانه از خانه مدرس ـ به همراه پولها ـ بیرون رفت. ۱۲
* جواب مدرس به نماینده دولت عثمانی
زمانی که اوضاع و احوال پایتخت دچار هرج و مرج میشود، در کرمانشاه دولت موقت تشکیل و مدرس، وزیر عدلیه و اوقاف میگردد.
به مناسبتی اعضای کابینه موقت برای پارهای مذاکرات با دولت عثمانی (که تا کرمانشاه و همدان را تصرف کرده بودند) به ترکیه سفر کردند.
هنگام ملاقات با سلطان محمد خامس، خلیفه عثمانی، ابتدا مدرس خود و همراهان را به خلیفه عثمانی معرفی میکند و اظهار می دارد : از اینکه با صراحت صحبت میکنم، عذر میخواهم. ما روحانیون در ایران در زمان استبداد آزاد بودیم. در حکومت مشروطه هم به علت اینکه نماینده مردم بودم، آزاد بودم. اینجا هم مطالب خود را آزاد اظهار میکنم. مقصود ما از مهاجرت به کشور شما این است که دولت عثمانی روابط دو دولت ایران و عثمانی ـ که هر دو مسلمان هستند ـ محترم بدارد.
حسن رابطه به نفع طرفین است. دولت عثمانی قسمتهایی از ایران را اشغال کرده ، ادامه این وضع به مصلحت شما نیست، مردم ناراضی هستند و اگر ما در محل اختلافاتی داریم، خودمان آن را حل و فصل خواهیم کرد. خلیفه عثمانی گفت: شما در حکومت مشروطه تاکنون کار مفیدی انجام ندادهاید.
مدرس پاسخ داد: این طور نیست. ما کارهای زیادی انجام دادهایم. امنیت به وجود آوردهآیم، تأسیس اداره پست و پستخانه از کارهای ماست. ما هر روز با تمام دنیا در مکاتبه هستیم. حال آنکه هنور دولت شما پستخانه ندارد.۱۳ ـ مدرس مجاهدی شکست ناپذیر ،ص ۴۱-۴۰
«مستوفی» کیست؟
«مستوفی» به کسی اطلاق میشد که مالیاتها را جمعآوری میکرد و حساب درآمدها و هزینهها را در دست داشت.
عبدالله مستوفی(۱۲۵۷ - ۱۳۲۹) از رجال خاندان قاجار بود که به صورت موروثی بهعنوان مستوفی در دربار قاجار به خدمت مشغول بودند.
او مدتی را در کنسولگری ایران در روسیه مشغول بود ولی از این شغل فاصله گرفت و در دوره رضاشاه به سمت استاندار آذربایجان انتخاب شد.
زندگینامه آیت الله مدرس:
سید حسن طباطبایی زواره مشهور به مدرس،فرزند،سید اسماعیل طباطبایی در سال ۱۲۴۹شمسی( ۱۲۸۷ قمری )در شهر زواره (در قریه سرابه کچو از توابع شهرستان اردستان) از توابع استان اصفهان متولد شد.
سید اسماعیل طباطبایی پدر شهید مدرس که در روستای مزبور به تبلیغات دینی و انجام امور شرعی مردم مشغول بود، برای آنکه ارتباط طایفه میرعابدین را با بستگان زوارهای قطع نکند تصمیم گرفت از طریق ازدواج پیوند خویشاوندی را تجدید و تقویت کند و با دختر سیدکاظم سالار که خدیجه نام داشت (مادر حسن مدرس) و از سادات طباطبایی زواره بود ازدواج کرد. پدر آیت الله مدرس غالباً در سرابه به امور شرعی و فقهی مردم مشغول بود ولی مادر و فرزند در زواره نزد بستگان خویش به سر میبردند.
سید حسن در شش سالگی به همراه پدرش جهت درس خواندن به روستای اسفه (حسین کاظمی) در حومه قمشه نزد پدربزرگاش میرعبدالباقی رفت و پس از درگذشت میرعبدالباقی در شانزده سالگی برای ادامه تحصیلات به اصفهان رفت، در اصفهان نزد علامه شیخمرتضیریزی، سامرا و نجف در محضر بزرگانی چون آیتالله میرازی شیرازی(صاحب فتوای تحریم تنباکو)، آخوند خراسانی و سیدمحمدکاظم یزدی آموخت. تا درجه اجتهاد ادامه داد؛ آنگاه به اصفهان مراجعت کرده و مشغول تدریس فقه و اصول شد. ایشان در جریانات مربوط به نهضت مشروطه به سمت سیاست روی آورد. مرحوم مدرس در این باره گفته است: «بعد از مراجعت از عتبات، در اصفهان فقط از امورات اجتماعیه، مباحثه و تدریس اختیار کرده بودم، تا زمان انقلاب استبداد به مشروطه واردفعالیتهای سیاسی شد». فعالیت سیاسی ایشان با عضویت در انجمن ایالتی اصفهان آغاز میشود و با انتخاب او به عنوان یکی از پنج تن علمای منتخب، برای دوره دوم قانونگذاری مجلس، در تاریخ ۱۲۸۹ شمسی، چهره سیاسی او شناختهتر میشود. مدرس در این مجلس نقش خود را به خوبی ایفا کرد. وی در دوره سوم نیز از طرف مردم تهران به نمایندگی انتخاب شد؛ ولی این مجلس به علت فشار خارجی و آغاز جنگ اول جهانی یکسال بیشتر دوم نیاورد. مدرس از چهرههای سرشناس کمیته دفاع ملی بود که جهت جلوگیری از پیشرفت نیروهای روسیه تزاری به سمت پایتخت به قم مهاجرت کردند. او سپس عازم اصفهان، کرمانشاه، عراق، ترکیه و سوریه گردید و پس از دو سال به ایران بازگشت. با امضای قرارداد ۱۹۱۹ وثوقالدوله، مدرس به مخالفت برخاست و با این قرارداد ننگین به شدت مخالفت کرد و اجازه نداد ایران بین اجانب تقسیم شود. پس از کودتای رضاخان و سید ضیاءالدین طباطبایی در سوم اسفند ۱۲۹۹، مدرس همراه بسیاری از ملیون و مبارزان دستگیر شد و تا پایان عمر کابینه سیاه سید ضیاءالدین طباطبایی در قزوین زندان بود. پس از آزادی به نمایندگی مردم تهران در مجلس چهارم انتخاب شد و به عنوان نایب رییس مجلس و رهبری اکثریت مجلس برگزیده شد. دوره پنجم مجلس در سال ۱۳۰۲ افتتاح شد و در این دوران پر اهمیت تاریخ مشروطه که با تغییر سلسله قاجاریه و روی کار آمدن رضاخان همراه بود، مدرس رهبری اقلیت مجلس را بر عهده داشت. رضاخان که به دنبال حذف قاجار و حاکمیت خود بود، طرح جمهوری را مطرح کرد اما وجود مدرس و رفقای او در مجلس که فراکسیون اقلیت را تشکیل میدادند، مانع از به سرانجام رسیدن طرح جمهوری رضاخانی گردید. یکی از وقاع مهم مجلس پنجم استیضاح رضاخان، توسط مدرس بود؛
اما، رضاخان توانست با فریب و نیرنگ، مقدمات تصویب انقراض قاجاریه را فراهم کند و در تاریخ ۹ آبان ۱۳۰۴ این کار را عملی کرد و خود به پادشاهی ایران رسید.
رضاخان در طی برگزاری انتخابات مجلس هشتم شورای ملی با مداخله آشکار در انتخابات و حذف آرای شهید مدرس اجازه نداد وی به مجلس راه یابد و سپس ۱۶ مهر ۱۳۰۷ مدرس را دستگیر و به دامغان، مشهد و سپس به خواف تبعید کرد« مدرس» ۷ سال در خواف توسط مأموران تحت نظر بود و در ٢٢ مهر ۱۳۱۶ از خواف به کاشمر منتقل شد.
در این زمان رضاخان دستور قتل مدرس را به رییس شهربانی کاشمر داد ولی او به این کار تن نداد و در نتیجه این مأموریت به جهانسوزی، متوفیان و خلج واگذار شد. آنها در شب ٢٧ رمضان ١٣٥٦(۱۰ آذر ۱۳۱۶) به سراغ آن عالم ربانی رفتند و او را به شهادت رساندند و جنازه را مخفیانه به خاک سپردند.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:داستان زندگی آیت الله مدرس اززبان خودش:
«در نجف پیشنهاد و اصرار میشد برای مرجعیت شیعیان (و به عقیده خودم مسلمانان) به کشور هند بروم و به کار تشکیل حوزه و مجامع اسلامی بپردازم. گفتم: ملت ایران متحمل هزینه سنگین شده و مرا برای خدمتگزاری در این مرتبه آورده است. حالا که نیاز دارد، آنان را رها نمیکنم.
معتقدم خدمتگزار باید بومی باشد که درد مخدوم را بفهمد. خادم و مخدوم را همدلی، همزبانی و همدردی، در اصلاح امور، قدرت و همت میدهد. هیچکدام از حکامی که از مملکتی به مملکت دیگر فرستاده شدند و یا تسلط یافتند، برای ملت آن کشور نتوانستند کاری انجام دهند. در تاریخ نمونههای زیادی هم داریم؛ در مصر، ایران و هند و بسیار جاهای دیگر.
همه ممالک اسلامی، خانه من است ولی در میان این کشورها من به ایران بیشتر علاقمندم و در ایران هم به سرابه و اسفه (سرابه، محلی از روستای کچو مثقال اردستان، زادگاه مدرس و اسفه، روستایی است که زیستگاه ایشان بوده است). آنجا با فضایش اخت گرفتهام. میدانم کجایش خراب است، کجایش آباد است، چه دارد و چه ندارد، آبش از کجاست، نانش از کجاست، باغش، زمینش، محصولش چیست و از کیست. برای خراب کردن و آباد کردن، اطلاعاتم زیادتر و حاصل کار رضایت بخشتر است.»
«هند» وقتی از دست رفت که اقتصادش به زانو درآمد
«وقتی به اصفهان رسیدم، به خواندن تاریخ هند و چین علاقمند شدم. در اینباره کتاب و نوشته بسیار کم بود. ناچاراً سراغ کسانی رفتم که در این مملکتها بودهاند و چیزهایی از آنجا میدانند. تاجری در اصفهان بود. یک هندی [نزد او] میآمد و برایم آنچه از تاریخ هند میدانست، میگفت. کتابهایی هم از هند برایم میخواند و گاهی ترجمه میکرد.
فهمیدم که هند زمانی از دست رفت که از لحاظ اقتصادی به زانو درآمد. و امپراطوری انگلیس دو چیز را با تأسیس شرکت تجارتی از آن گرفت؛ اول «مالش» را و دوم «حالش» را و هند شد قلمرو انگلیس.» ...
«در جریان تأسیس بانک ملی، در بسیاری از شهرهای کوچک، زنها برای خرید سهام شرکت، زیورآلات خود را از سر و گردن گشودند. در همان زمان رجال جهاندیده گفتند: چشم بد دور. محال است مستعمرهجویان اجازه بدهند چنین حال و احساسات و چنین ایمانی در یک ملت شرقی رشد و نمو نماید.»
جلوی خرجتراشی خانواده مرا بگیرید اما هر فقیری به در آسیاب آمد، محروم برنگردد
«روزی که ساختن آسیاب، حمام و کاروانسرای «اسفه» را شروع کردم، قرار گذاشتم از 5 رأس الاغ و 2 قاطر و یک اسب گاری روزی بیش از 7 ساعت کار نکشند؛ 4 ساعت صبح و 3 ساعت بعداز ظهر، بار آنها بیش از 15 مَن نباشد، هر شب به هر کدام 10 سیر جو همراه با علف تازه بدهند، کسی به آنها چوب نزند و درون پالانشان را که با پشت آنها تماس دارد، نمد بدوزند که نرم و گرم باشد و پوست آنها را نیازارد.
قرار گذاشتم از کلیه کسانی که هر سال 5 بار گندم آرد میکنند، مطلقاً کارمزد نگیرند. درآمد آسیاب را پس از مخارج لازمه آسیاب و مزد آسیابان، به مستحقان بدهند. آسیابان به اندازه احتیاجش آرد بردارد و هر فقیری به در آسیاب آمد، محروم برنگردد...»
همه این توصیهها در حالی است که آیتالله در وصیتنامه خود مینویسد: «زن و فرزندان من حق ندارند ماهی 2 تومان بیشتر خرج کنند و اگر زیادتر شد، من راضی نیستم.» و به «ملا حیدرعلی» که وصی اوست، تأکید میکند که به هیچ عنوان زیادتر از این در اختیارشان نگذارد.
سید! مطمئن باش تو را هم قربانی میکنند...
«در اصفهان بعضی از اساتید سابقم که هنوز حیات داشتند، تحسینم میکردند ولی در عمل یاریم نمیکردند. حق هم داشتند چون روزگاری دراز را به گوشهگیری و درس و عبادت گذرانده و لذت آرامش را چشیده بودند. آنان موجوداتی بودند مقدس و قابل احترام همانند قدیسین درون کلیسا و صوفیان غارنشین. ولی برای خلق خدا، بیفایده. مخزن علم بودند که هر روز از دریچهای مقداری از آن، هدیه اصحاب بود.
در این میان، روحانی و عالم ربانی که خدایش محفوظ دارد، مرد این راه بود، با او مشورتها داشتم. وقتی با خلوص نیت و پاکدلی کامل میگفت: «سید! به اصفهان جان دادی»، شرمنده میشدم.
میگفت: «مشکل و دشمن اسلام و ایران، نه سلاطیناند و نه حکامی مثل ظلالسلطان. مشکل مهم جامعه ما، سلطانها و ظلالسلطانهایی هستند که با عبا و عمامه در خدمت دربارند. مولا (ع)، قربانی جهل همینها شد و فرزندش به فتوای همینان شهید گردید. مطمئن باش سید! فردا تو را هم مانند آنان قربانی میکنند و کوچکترین صدایی از اینان فضای تختگاهشان را متأثر نمیکند.»
از خبرچین ظلالسلطان ، روضهخوان ساخت!
«زمانی که مردم با ظلالسلطان اختلاف داشتند و من هم یکی از آنان بودم، یک روز 3 نفر در مدرسه در جلسه درس من حاضر شدند. رفتار و نشست و برخاست طلبهها معلوم است و ما آخوندها بهخوبی میتوانیم طلبه را از غیرطلبه تشخیص بدهیم. وقتی این 3 نفر با لباس نو و تمیز از درِ مدرسه وارد شدند، متوجه شدم بلد نیستند با نعلین نو خود راه بروند. با اینکه بهخوبی برایم روشن بود فرستادگان حاکماند، بعد از خاتمه درس آنان را به خانه بردم.
در هشتی (دالان) نشستیم و نان و دوغ خوردیم. گفتم: مأموریت شما خوب است یا بد، من کاری ندارم، مربوط به خود شماست. ولی حالا که اینجا آمدهاید، سعی کنید چیزی هم یاد بگیرید. آنقدر ساده بودند که خیال کردند من غیب میدانم. گفتند: چه کنیم، ظلالسلطان ما را میکشد. باید به او از شما خبر بدهیم. گفتم: ولی باید مطالب مرا که میگویم، بفهمید تا بتوانید به او خبر بدهید. اینها که من میگویم، چیزهایی است که اگر درست به او بگویید، او هم چیزی میفهمد و به شما مرتبه و مقام میدهد. هر روز صبح بیایید، میگویم برادرم و خواهرزادهام به شما درس بدهند. اینکه بد نیست. کار خودتان را هم بدون دغدغه انجام بدهید. برای خرید کتاب و وسایل لازم دیگر هم میگویم از موقوفات مدرسه مقداری به شما بدهند.
اینها میآمدند و صبح در حجره سیدعلیاکبر و میرزا حسین درس میخواندند و در پای درس هم مینشستند. کمکم ظلالسلطان را ول کردند و بهدرستی طلبه شدند. چیزهایی یاد گرفتند. روضهخوان شدند. ایام محرم آنان را به جرقویه و روستاهای اطراف میفرستادم. کار و بارشان گرفت. از خبرچینی به روضهخوانی رسیدند و آدمهای خوبی شدند.
همینها در کار ساختن آسیاب، حمام، کاروانسرا و دیگر بناهای اسفه مؤثر واقع شدند. یکی از آنها که بنای خوبی بود، در وقت طاق زدن هم عمامهاش را از سر بر نمیداشت. میگفت: آقا شما گفتید این لباس، لباس کار و زحمت کشیدن است و اضافه اینکه، اگر پاره آجری هم بر سرم خورد، عمامه نمیگذارد سرم را بشکند.
انسان، انسان است. خوب است. نیازمندی و بدیها او را از کار راست و درست منحرف میکنند. خودخواهی، آدم را میبلعد. بهترین انسانها، از بازار آشفته برای مردم استفاده میکنند و بدترین مردم برای خود.»
نکند از فضا و اقیانوس غافل شوید!
«اعماق فضا و اقیانوسها، محل توجه و هدف اصلی آینده خواهد شد. بشر آینده همه همّوغمّ خود را متوجه این دو فضای خالی خواهد کرد. ما باید خود را برای چنین روزگاری آماده کنیم. نوشتن تاریخ برای بشر که بتواند چنین مسئلهای را به او تفهیم کند و مسیر او را در این راه مشخص نماید، ضروریترین کاری است که به اندازه تمام کوششهای بشر برای نوشتن همه کتابهای فلسفی، ارزش دارد.
باید این تهور را داشتهباشیم که نگذاریم انسانها فریب تحریکات خودخواهانه جاهطلبان را خورده و در گرداب مهالک آن سرنگون شوند. ملتی که جاهل و ناآگاه است و به حقوق اجتماعی خود شناختی ندارد، با هر انقلاب و جنگی از سلطه آزادش کنی، باز اندک زمانی دیگر بهخاطر جهلی که نسبت به وضعیت زمان دارد، خود را به زیر سلطه میکشد. کودکی که از تاریکی میترسد، خود را در پناه هر رهگذری قرار میدهد. باید ترس را از اعماق دلش زایل کرد.»
سیاست، کار دوم من است
با تشکیل مجلس شورای ملی بعد از استبداد صغیر، آیتالله مدرس از طرف آیات عظام «ملا محمدکاظم خراسانی» و «عبدالله مازندرانی» بهعنوان یکی از مجتهدانی که طبق قانون اساسی مشروطه باید بر هماهنگی مصوبات مجلس با شرع اسلام نظارت داشتهباشند، به این مجلس معرفی شد. بعد از آن هم ایشان تا دوره ششم بهعنوان نماینده مردم تهران در مجلس شورای ملی حضور داشت و در این جایگاه برای آگاه کردن مردم به حقوق اجتماعی سیاسیشان و سیاسیکردن عامه مردم تلاشهای فراوانی کرد و تا وقتی بهعنوان نماینده در مجلس حضور داشت، با ایستادگی در مقابل زیادهخواهان داخلی و خارجی، با تمام توان از حقوق ملت ایران دفاع کرد. به همین دلیل هم سالروز شهادت این نماینده وظیفهشناس بهعنوان «روز مجلس» نامگذاری شده است.
وظایف سنگین نمایندگی مجلس اما باعث نشد آیتالله مدرس از مسئولیتهای ذاتیاش غافل شود. ایشان بعد از ورود به تهران، در اولین فرصت جلسات درسش را در ایوان زیر ساعت در مدرسه سپهسالار (مدرسه عالی شهید مطهری) شروع و به همه اعلام کرد: «کار اصلی من، تدریس است و سیاست، کار دوم من است.» مدتی بعد هم تولیت این مدرسه علمیه را برعهده گرفت. آیتالله مدرس با این هدف که طلاب علوم دینی از اوقاتشان استفاده بیشتری ببرند و با جدیت بیشتری به درس و مباحثه بپردازند، برای اولین بار طرح امتحان طلاب را به مرحله اجرا درآورد.
نماینده مجلسی که قناتهای روستا را احیا میکرد
یکی از خدماتی که آیتالله مدرس از خود برجا گذاشت، احیا و آبادانی روستاها و مغازههای موقوفه مدرسه سپهسالار بود که برای این کار، زحمات زیادی متحمل شد. عصرهای پنجشنبه اغلب در گرمای شدید تابستان به روستاهای اطراف ورامین رفته و از قناتهای روستاهای این منطقه بازدید میکرد و گاه به داخل چاهها میرفت و در تعمیر آنها همکاری میکرد و از اینکه با چرخ از چاه گِل بکشد، ابایی نداشت.
آیتالله مدرس در این مدرسه، شاگردانی مانند آیتالله حاج میرزا ابوالحسن شعرانی، آیتالله سید مرتضی پسندیده (برادر بزرگتر امام خمینی (ره))، شیخ محمد علی لواسانی، مهدی الهی قمشهای، بدیعالزمان فروزانفر و... را تربیت کرد.
مردم کوچه و بازار موکل من هستند، باید بدانند چه میکنم
* یک روز از جلسه مجلس شورای ملی به خانه برمیگشت که در راه سری هم به مغازه «مشهدی عبدالکریم» بقال زد تا ماست بخرد. بعد از سلام و احوالپرسی، در همان اثنا که مشهدی عبدالکریم مشغول وزن کردن ماست بود، آیتالله مدرس شروع به تعریف جریانات آن روز در مجلس کرد و گفت: «امروز چنان با اولتیماتوم روسیه مخالفت کردم که هیچکدام از نمایندهها جرأت رد کردن استدلالهایم را پیدا نکردند.» یکی از اطرافیان آیتالله که همراه او در مغازه بود، گفت: «آقا! این که درست نیست که شما موضوعات مهم سیاسی مملکت را برای امثال مشهدی عبدالکریم بقال بگویید.» آیتالله گفت: «اینها موکلان من هستند و باید بدانند من در مجلس چه میکنم.»
انگلیس اگر خواست به من پول بدهد، بیاورد نماز جمعه و جلوی مردم بدهد!
* یک روز دو نفر که یکی از آنها فرنگی بود، به دیدار آیتالله آمدند. مردی که مترجم بود، گفت: «ایشان یکی از مأموران عالیرتبه سفارت انگلیس هستند. چکی تقدیم میکنند، برای اینکه هرطور صلاح بدانید، مصرف کنید.» آقا گفتند: «چک چیست؟» مترجم گفت: «چک، براتی است که بانک میگیرد و مبلغی که در آن قید شده را میپردازد.»
مدرس خندید و گفت: «به ایشان بگویید من پول و چک قبول ندارم. اگر خواست به من پول بدهد، باید تبدیل به طلا و بار شتر کند و ظهر روز جمعه و هنگام نماز به مدرسه سپهسالار بیاورد و آنجا اعلام کند که این محموله را مثلاً انگلستان یا هر جای دیگر برای مدرس فرستاده است تا آن وقت من قبول کنم.»
بعد از ترجمه این سخنان، مرد فرنگی چیزی گفت. مترجم رو به آقا کرد و گفت: «ایشان میگویند شما میخواهید حیثیت ما را در دنیا نابود کنید.» مدرس خندید و گفت: «به ایشان بگویید از نابودی چیزی که ندارید، نترسید.»
نقل از شهید آیتالله مدرس آوردهشده، برگرفته از کتاب «زرد» به قلم خود ایشان است. این کتاب، نوعی کتاب تاریخی تطبیقی شامل تاریخ ایران از زمان ساسانیان تا دوران مشروطه بوده است که متاسفانه بعد از تبعید ایشان به «خواف»، از ایران خارج شد و گفتهمیشود حالا در کتابخانه کنگره آمریکا نگهداری میشود! . سالها بعد، نوه آیتالله مدرس بخشهایی از این کتاب را در قالب کتابی به نام «مرد روزگاران» ارائه کرد/۱۰ آذر ۱۳۹۸تسنیم
ترورآیت الله مدرس تبادستور رضاخان
رضاخان که قبل از دیماه ۱۲۹۹ نامی در سیاست ایران نداشت، توانست در کمتر از پنج سال، سلسله قاجار را منقرض کند و بر تخت پادشاهی در ایران تکیه زند.
او برای رسیدن مقاصد خود از هیچ اقدامی حتی قتل دریغ نمیکرد. یکی از این رجال و سیاستمداران ایرانی که مانع رضاخان بود، کسی جز شهید سیدحسن طباطبایی قمشه معروف به مدرس نبود. رضاخان برای اینکه مدرس را از سر راه بردارد دست به ترور وی زد و در این امر توفیق نیافت.
مدرس یکی از مخالفان سرسخت کودتای ۱۲۹۹ رضاخان بود که به دلیل اعتراض، مدتی را در زندان گذراند. او بعد از آزادی از زندان، به عنوان نماینده مردم تهران در مجلس چهارم انتخاب شد.
چهارمین دوره مجلس شورای ملی، روز اول تیرماه ۱۳۰۰ گشایش یافت. در این دوره، مدرس نایب رئیس اول مجلس شد و با اعتبارنامه نمایندگان موافق قرارداد ۱۹۱۹ به شدت مخالفت کرد و مانع تصویب اعتبارنامه برخی از آنان شد.
وی در این دوره، رهبری اکثریت مجلس را بر عهده داشت و غالباً در غیاب رئیس، مجلس را اداره میکرد. رویارویی شهید مدرس با رضاخان سردار سپه در همین زمان رخ داد؛ مقابلهای که تا پایان عمر مدرس ادامه داشت.
سردار سپه، وزیر جنگ شد، اما مداخلات بیپروای او در همه امور مملکت، کاسه صبر نمایندگان را لبریز کرد تا جایی که آیتاللّه مدرس در نطق ۱۲ مهر ۱۳۰۱ مجلس شورای ملی، با انتقاد شدید از سردار سپه گفت: «اما امنیت، امنیت در مملکت است، منتهی به دست کسی است که اغلب ماها از او خوشوقت نیستیم. چرا در پس پرده حرف میزنید؟ مگر شما ضعف نفس دارید؟ چرا حرف نمیزنید و دل خودتان را میلرزانید؟ مگر میترسید؟... ما که از رضاخان ترسی نداریم. چرا حرف خودمان را در پرده بگوییم؟ باید بدون ترس و بیپرده گفت، ما که قدرت داریم سلطنت را تغییر بدهیم، قدرت داریم، رئیس الوزراء را عزل کنیم، رضاخان را هم تغییر میدهیم...»
مدرس در پنجمین دوره قانونگذاری مجلس شورای ملی نیز از جانب مردم به نمایندگی مجلس انتخاب شد. رضاخان در این دوره، تلاش داشت به مقام نخست وزیری برسد و با وجود اینکه احمد شاه قاجار مایل نبود، فرمان نخست وزیری رضاخان را صادر کند، سرانجام در نهایت ضعف و ناچاری، فرمان نخست وزیری رضاخان را صادر کرد و برای اینکه مرد میدان نبود، ایران را ترک و راهی فرنگ شد و عرصه را برای کسب قدرت رضاخان هموار کرد.
سردار سپه پس از کودتای ۱۲۹۹ همواره رویای حکومت مطلقه ایران را در سر میپروراند. اولین طرحی که برای هدف خود برگزید، تغییر رژیم سلطنتی ایران به حکومت جمهوری بود.
پنجمین دوره مجلس شورای ملی با مخالفت در مورد تصویب اعتبارنامه وکلای فرمایشی آغاز شد و توانست مانع از تصویب اعتبارنامه علی دشتی و نوریزاده شود.
توفیق آیت الله مدرس در رد اعتبارنامه نمایندگان سفارشی رضاخان در مجلس، خشم سیدمحمد تدین رهبر موافقان سردار سپه در مجلس را برانگیخت و بین شهید مدرس و تدین در مجلس، جنگ لفظی شدیدی درگرفت. در پایان این جلسه، حسین بهرامی به تحریک تدین سیلی محکمی به گوش مدرس زد.
اما انتشار خبر سیلی خوردن مدرس، بزرگترین عامل برهم زننده جمهورى شد. رضاخان گفته بود که این بهرامی با یک سیلى، اساس جمهورى ما را برهم ریخت.
به هر ترتیب، طرح جمهوری شکست خورد و در هفتم مرداد ۱۳۰۳، مدرس و گروهی از همفکرانش دولت سردار سپه را استیضاح کردند. هفدهم مرداد ۱۳۰۳، روز بررسی استیضاح توسط مجلس شورای ملی، صحن مجلس شاهد درگیری سردار سپه و هوادارانش با مدرس و اقلیت استیضاح کننده بود.
در همین روز مدرس و برخی از اعضای فراکسیون اقلیت، بیرون از ساختمان مجلس شورای ملی مورد ضرب و شتم اوباش طرفدار سردار سپه قرار گرفتند. استیضاح کنندگان در اعتراض به این اقدامها در جلسه بعدازظهر مجلس که طرح استیضاح بررسی شد، شرکت نکردند و در نتیجه دولت سردار سپه هم رأی اعتماد گرفت.
رضاخان و هواخواهانش پس از آنکه از طرح جمهوری به نتیجه نرسیدند؛ تصمیم گرفتند زمینه را برای تغییر سلطنت آماده کنند، اما مدرس نیز بیکار ننشست و رحیمزاده صفوی را به پاریس فرستاد تا احمدشاه را به بازگشت به ایران ترغیب کند.
آیت اللّه مدرس در پیام شفاهی خود به احمدشاه، تاکید میکند حمایتش از سلطنت قاجار و مخالفت او با حکومت رضاخان دلیل شخصی ندارد و یا علاقهاش به خاندان قاجار نیست بلکه او میداند طراحان تغییر سلطنت، در پی آنند تمامی ارکان اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی جامعه ایران را دگرگون سازند.
مدرس پی به یک توطئه خارجی برده بود که میخواهند با تغییر رژیم و تغییر سلطنت نظم اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ایران را به هم بزنند تا بتوانند به راحتی بر مردم ایران حکومت کنند.
از این رو میگفت: روزگار و گردش آن چنین پیش آورده است که بزرگترین و مقدسترین مبادی ایمانی ما یعنی آن اصولی که موجب مصونیت اجتماعی و سیاسی قوم ایرانی، استقلال و تمامیت ایران است با بقاء و دوام سلطنت اعلیحضرت توأم گردیده است. اما بر من ثابت است که مقصود دیگران در حال حاضر تغییر رژیم حقیقی است. با تمام معنای آن و تغییر رژیم در تمام شعب اجتماعی و سیاسی... همانچیزها که باعث انتظام رشتههای مختلف حیات ملی ما بوده و همان چیزها بوده است که ایرانی را از سختترین مخاطرات خلاصی بخشیده است.
روز نهم آبان ۱۳۰۴، مجلس شورای ملی به ریاست سید محمد تدین (نایب رئیس اول) تشکیل شد تا ماده واحده خلع قاجاریه را بررسی کند. مدرس از جمله افرادی بود که در راستای حفظ استقلال سیاسی کشور، به طرح جمهوری رضاشاه اعتراض کرد. مدرس بهرغم تلاش وافری که در جهت جلوگیری از استبداد رضاشاه و سلطنت او کرد؛ اما در نهایت نتوانست در این راه موفق شود.
وقتی مخالفان و معاندان مشاهده کردند که فریاد حق طلبی مدرس خاموش نخواهد شد، تصمیم به ترور او گرفتند که این حرکت آنان نافرجام ماند و تیرهای شلیک شده، بازو و کتف مدرس را مجروح کرد و مدرس پس از ۶۴ روز سلامتی خود را بازیافت و در ۱۱ دی ماه ۱۳۰۵ در مجلس حاضر شد.
مدرس بعد از این ترور نیز دست از مخالفتها و اعتراضات سیاسی خود برنداشت و به فعالیتهای خود علیه رضاشاه ادامه داد. اما این بار رضاشاه، در اقدامی خصمانه، نه تنها مانع از شرکت وی در انتخابات مجلس هفتم شد، بلکه او را به خواف و سپس کاشمر تبعید کرد. مدرس از زمان دستگیری یعنی از سال ۱۳۰۷ تا سال ۱۳۱۶، در تبعید به سر برد و در نهایت به دستور رضاشاه توسط فردی به نام جهانسوزی به قتل رسید.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:داستان زندگی آیت الله مدرس اززبان خودش:
«در نجف پیشنهاد و اصرار میشد برای مرجعیت شیعیان (و به عقیده خودم مسلمانان) به کشور هند بروم و به کار تشکیل حوزه و مجامع اسلامی بپردازم. گفتم: ملت ایران متحمل هزینه سنگین شده و مرا برای خدمتگزاری در این مرتبه آورده است. حالا که نیاز دارد، آنان را رها نمیکنم.
معتقدم خدمتگزار باید بومی باشد که درد مخدوم را بفهمد. خادم و مخدوم را همدلی، همزبانی و همدردی، در اصلاح امور، قدرت و همت میدهد. هیچکدام از حکامی که از مملکتی به مملکت دیگر فرستاده شدند و یا تسلط یافتند، برای ملت آن کشور نتوانستند کاری انجام دهند. در تاریخ نمونههای زیادی هم داریم؛ در مصر، ایران و هند و بسیار جاهای دیگر.
همه ممالک اسلامی، خانه من است ولی در میان این کشورها من به ایران بیشتر علاقمندم و در ایران هم به سرابه و اسفه (سرابه، محلی از روستای کچو مثقال اردستان، زادگاه مدرس و اسفه، روستایی است که زیستگاه ایشان بوده است). آنجا با فضایش اخت گرفتهام. میدانم کجایش خراب است، کجایش آباد است، چه دارد و چه ندارد، آبش از کجاست، نانش از کجاست، باغش، زمینش، محصولش چیست و از کیست. برای خراب کردن و آباد کردن، اطلاعاتم زیادتر و حاصل کار رضایت بخشتر است.»
«هند» وقتی از دست رفت که اقتصادش به زانو درآمد
«وقتی به اصفهان رسیدم، به خواندن تاریخ هند و چین علاقمند شدم. در اینباره کتاب و نوشته بسیار کم بود. ناچاراً سراغ کسانی رفتم که در این مملکتها بودهاند و چیزهایی از آنجا میدانند. تاجری در اصفهان بود. یک هندی [نزد او] میآمد و برایم آنچه از تاریخ هند میدانست، میگفت. کتابهایی هم از هند برایم میخواند و گاهی ترجمه میکرد.
فهمیدم که هند زمانی از دست رفت که از لحاظ اقتصادی به زانو درآمد. و امپراطوری انگلیس دو چیز را با تأسیس شرکت تجارتی از آن گرفت؛ اول «مالش» را و دوم «حالش» را و هند شد قلمرو انگلیس.» ...
«در جریان تأسیس بانک ملی، در بسیاری از شهرهای کوچک، زنها برای خرید سهام شرکت، زیورآلات خود را از سر و گردن گشودند. در همان زمان رجال جهاندیده گفتند: چشم بد دور. محال است مستعمرهجویان اجازه بدهند چنین حال و احساسات و چنین ایمانی در یک ملت شرقی رشد و نمو نماید.»
جلوی خرجتراشی خانواده مرا بگیرید اما هر فقیری به در آسیاب آمد، محروم برنگردد
«روزی که ساختن آسیاب، حمام و کاروانسرای «اسفه» را شروع کردم، قرار گذاشتم از۵ رأس الاغ و ۲ قاطر و یک اسب گاری روزی بیش از۷ ساعت کار نکشند؛ ۴ ساعت صبح و ۳ ساعت بعداز ظهر، بار آنها بیش از ۱۵ مَن نباشد، هر شب به هر کدام ۱۰ سیر جو همراه با علف تازه بدهند، کسی به آنها چوب نزند و درون پالانشان را که با پشت آنها تماس دارد، نمد بدوزند که نرم و گرم باشد و پوست آنها را نیازارد.
قرار گذاشتم از کلیه کسانی که هر سال ۵ بار گندم آرد میکنند، مطلقاً کارمزد نگیرند. درآمد آسیاب را پس از مخارج لازمه آسیاب و مزد آسیابان، به مستحقان بدهند. آسیابان به اندازه احتیاجش آرد بردارد و هر فقیری به در آسیاب آمد، محروم برنگردد...»
همه این توصیهها در حالی است که آیتالله در وصیتنامه خود مینویسد: «زن و فرزندان من حق ندارند ماهی ۲ تومان بیشتر خرج کنند و اگر زیادتر شد، من راضی نیستم.» و به «ملا حیدرعلی» که وصی اوست، تأکید میکند که به هیچ عنوان زیادتر از این در اختیارشان نگذارد.
سید! مطمئن باش تو را هم قربانی میکنند...
«در اصفهان بعضی از اساتید سابقم که هنوز حیات داشتند، تحسینم میکردند ولی در عمل یاریم نمیکردند. حق هم داشتند چون روزگاری دراز را به گوشهگیری و درس و عبادت گذرانده و لذت آرامش را چشیده بودند. آنان موجوداتی بودند مقدس و قابل احترام همانند قدیسین درون کلیسا و صوفیان غارنشین. ولی برای خلق خدا، بیفایده. مخزن علم بودند که هر روز از دریچهای مقداری از آن، هدیه اصحاب بود.
در این میان، روحانی و عالم ربانی که خدایش محفوظ دارد، مرد این راه بود، با او مشورتها داشتم. وقتی با خلوص نیت و پاکدلی کامل میگفت: «سید! به اصفهان جان دادی»، شرمنده میشدم.
میگفت: «مشکل و دشمن اسلام و ایران، نه سلاطیناند و نه حکامی مثل ظلالسلطان. مشکل مهم جامعه ما، سلطانها و ظلالسلطانهایی هستند که با عبا و عمامه در خدمت دربارند. مولا (ع)، قربانی جهل همینها شد و فرزندش به فتوای همینان شهید گردید. مطمئن باش سید! فردا تو را هم مانند آنان قربانی میکنند و کوچکترین صدایی از اینان فضای تختگاهشان را متأثر نمیکند.»
از خبرچین ظلالسلطان ، روضهخوان ساخت!
«زمانی که مردم با ظلالسلطان اختلاف داشتند و من هم یکی از آنان بودم، یک روز 3 نفر در مدرسه در جلسه درس من حاضر شدند. رفتار و نشست و برخاست طلبهها معلوم است و ما آخوندها بهخوبی میتوانیم طلبه را از غیرطلبه تشخیص بدهیم. وقتی این 3 نفر با لباس نو و تمیز از درِ مدرسه وارد شدند، متوجه شدم بلد نیستند با نعلین نو خود راه بروند. با اینکه بهخوبی برایم روشن بود فرستادگان حاکماند، بعد از خاتمه درس آنان را به خانه بردم.
در هشتی (دالان) نشستیم و نان و دوغ خوردیم. گفتم: مأموریت شما خوب است یا بد، من کاری ندارم، مربوط به خود شماست. ولی حالا که اینجا آمدهاید، سعی کنید چیزی هم یاد بگیرید. آنقدر ساده بودند که خیال کردند من غیب میدانم. گفتند: چه کنیم، ظلالسلطان ما را میکشد. باید به او از شما خبر بدهیم. گفتم: ولی باید مطالب مرا که میگویم، بفهمید تا بتوانید به او خبر بدهید. اینها که من میگویم، چیزهایی است که اگر درست به او بگویید، او هم چیزی میفهمد و به شما مرتبه و مقام میدهد. هر روز صبح بیایید، میگویم برادرم و خواهرزادهام به شما درس بدهند. اینکه بد نیست. کار خودتان را هم بدون دغدغه انجام بدهید. برای خرید کتاب و وسایل لازم دیگر هم میگویم از موقوفات مدرسه مقداری به شما بدهند.
اینها میآمدند و صبح در حجره سیدعلیاکبر و میرزا حسین درس میخواندند و در پای درس هم مینشستند. کمکم ظلالسلطان را ول کردند و بهدرستی طلبه شدند. چیزهایی یاد گرفتند. روضهخوان شدند. ایام محرم آنان را به جرقویه و روستاهای اطراف میفرستادم. کار و بارشان گرفت. از خبرچینی به روضهخوانی رسیدند و آدمهای خوبی شدند.
همینها در کار ساختن آسیاب، حمام، کاروانسرا و دیگر بناهای اسفه مؤثر واقع شدند. یکی از آنها که بنای خوبی بود، در وقت طاق زدن هم عمامهاش را از سر بر نمیداشت. میگفت: آقا شما گفتید این لباس، لباس کار و زحمت کشیدن است و اضافه اینکه، اگر پاره آجری هم بر سرم خورد، عمامه نمیگذارد سرم را بشکند.
انسان، انسان است. خوب است. نیازمندی و بدیها او را از کار راست و درست منحرف میکنند. خودخواهی، آدم را میبلعد. بهترین انسانها، از بازار آشفته برای مردم استفاده میکنند و بدترین مردم برای خود.»
نکند از فضا و اقیانوس غافل شوید!
«اعماق فضا و اقیانوسها، محل توجه و هدف اصلی آینده خواهد شد. بشر آینده همه همّوغمّ خود را متوجه این دو فضای خالی خواهد کرد. ما باید خود را برای چنین روزگاری آماده کنیم. نوشتن تاریخ برای بشر که بتواند چنین مسئلهای را به او تفهیم کند و مسیر او را در این راه مشخص نماید، ضروریترین کاری است که به اندازه تمام کوششهای بشر برای نوشتن همه کتابهای فلسفی، ارزش دارد.
باید این تهور را داشتهباشیم که نگذاریم انسانها فریب تحریکات خودخواهانه جاهطلبان را خورده و در گرداب مهالک آن سرنگون شوند. ملتی که جاهل و ناآگاه است و به حقوق اجتماعی خود شناختی ندارد، با هر انقلاب و جنگی از سلطه آزادش کنی، باز اندک زمانی دیگر بهخاطر جهلی که نسبت به وضعیت زمان دارد، خود را به زیر سلطه میکشد. کودکی که از تاریکی میترسد، خود را در پناه هر رهگذری قرار میدهد. باید ترس را از اعماق دلش زایل کرد.»
سیاست، کار دوم من است
با تشکیل مجلس شورای ملی بعد از استبداد صغیر، آیتالله مدرس از طرف آیات عظام «ملا محمدکاظم خراسانی» و «عبدالله مازندرانی» بهعنوان یکی از مجتهدانی که طبق قانون اساسی مشروطه باید بر هماهنگی مصوبات مجلس با شرع اسلام نظارت داشتهباشند، به این مجلس معرفی شد. بعد از آن هم ایشان تا دوره ششم بهعنوان نماینده مردم تهران در مجلس شورای ملی حضور داشت و در این جایگاه برای آگاه کردن مردم به حقوق اجتماعی سیاسیشان و سیاسیکردن عامه مردم تلاشهای فراوانی کرد و تا وقتی بهعنوان نماینده در مجلس حضور داشت، با ایستادگی در مقابل زیادهخواهان داخلی و خارجی، با تمام توان از حقوق ملت ایران دفاع کرد. به همین دلیل هم سالروز شهادت این نماینده وظیفهشناس بهعنوان «روز مجلس» نامگذاری شده است.
وظایف سنگین نمایندگی مجلس اما باعث نشد آیتالله مدرس از مسئولیتهای ذاتیاش غافل شود. ایشان بعد از ورود به تهران، در اولین فرصت جلسات درسش را در ایوان زیر ساعت در مدرسه سپهسالار (مدرسه عالی شهید مطهری) شروع و به همه اعلام کرد: «کار اصلی من، تدریس است و سیاست، کار دوم من است.» مدتی بعد هم تولیت این مدرسه علمیه را برعهده گرفت. آیتالله مدرس با این هدف که طلاب علوم دینی از اوقاتشان استفاده بیشتری ببرند و با جدیت بیشتری به درس و مباحثه بپردازند، برای اولین بار طرح امتحان طلاب را به مرحله اجرا درآورد.
نماینده مجلسی که قناتهای روستا را احیا میکرد
یکی از خدماتی که آیتالله مدرس از خود برجا گذاشت، احیا و آبادانی روستاها و مغازههای موقوفه مدرسه سپهسالار بود که برای این کار، زحمات زیادی متحمل شد. عصرهای پنجشنبه اغلب در گرمای شدید تابستان به روستاهای اطراف ورامین رفته و از قناتهای روستاهای این منطقه بازدید میکرد و گاه به داخل چاهها میرفت و در تعمیر آنها همکاری میکرد و از اینکه با چرخ از چاه گِل بکشد، ابایی نداشت.
آیتالله مدرس در این مدرسه، شاگردانی مانند آیتالله حاج میرزا ابوالحسن شعرانی، آیتالله سید مرتضی پسندیده (برادر بزرگتر امام خمینی (ره))، شیخ محمد علی لواسانی، مهدی الهی قمشهای، بدیعالزمان فروزانفر و... را تربیت کرد.
مردم کوچه و بازار موکل من هستند، باید بدانند چه میکنم
* یک روز از جلسه مجلس شورای ملی به خانه برمیگشت که در راه سری هم به مغازه «مشهدی عبدالکریم» بقال زد تا ماست بخرد. بعد از سلام و احوالپرسی، در همان اثنا که مشهدی عبدالکریم مشغول وزن کردن ماست بود، آیتالله مدرس شروع به تعریف جریانات آن روز در مجلس کرد و گفت: «امروز چنان با اولتیماتوم روسیه مخالفت کردم که هیچکدام از نمایندهها جرأت رد کردن استدلالهایم را پیدا نکردند.» یکی از اطرافیان آیتالله که همراه او در مغازه بود، گفت: «آقا! این که درست نیست که شما موضوعات مهم سیاسی مملکت را برای امثال مشهدی عبدالکریم بقال بگویید.» آیتالله گفت: «اینها موکلان من هستند و باید بدانند من در مجلس چه میکنم.»
انگلیس اگر خواست به من پول بدهد، بیاورد نماز جمعه و جلوی مردم بدهد!
* یک روز دو نفر که یکی از آنها فرنگی بود، به دیدار آیتالله آمدند. مردی که مترجم بود، گفت: «ایشان یکی از مأموران عالیرتبه سفارت انگلیس هستند. چکی تقدیم میکنند، برای اینکه هرطور صلاح بدانید، مصرف کنید.» آقا گفتند: «چک چیست؟» مترجم گفت: «چک، براتی است که بانک میگیرد و مبلغی که در آن قید شده را میپردازد.»
مدرس خندید و گفت: «به ایشان بگویید من پول و چک قبول ندارم. اگر خواست به من پول بدهد، باید تبدیل به طلا و بار شتر کند و ظهر روز جمعه و هنگام نماز به مدرسه سپهسالار بیاورد و آنجا اعلام کند که این محموله را مثلاً انگلستان یا هر جای دیگر برای مدرس فرستاده است تا آن وقت من قبول کنم.»
بعد از ترجمه این سخنان، مرد فرنگی چیزی گفت. مترجم رو به آقا کرد و گفت: «ایشان میگویند شما میخواهید حیثیت ما را در دنیا نابود کنید.» مدرس خندید و گفت: «به ایشان بگویید از نابودی چیزی که ندارید، نترسید.»
نقل از شهید آیتالله مدرس آوردهشده، برگرفته از کتاب «زرد» به قلم خود ایشان است. این کتاب، نوعی کتاب تاریخی تطبیقی شامل تاریخ ایران از زمان ساسانیان تا دوران مشروطه بوده است که متاسفانه بعد از تبعید ایشان به «خواف»، از ایران خارج شد و گفتهمیشود حالا در کتابخانه کنگره آمریکا نگهداری میشود! . سالها بعد، نوه آیتالله مدرس بخشهایی از این کتاب را در قالب کتابی به نام «مرد روزگاران» ارائه کرد/۱۰ آذر ۱۳۹۸تسنیم.
چندخاطره جالب ازشهیدمدرس
بعد از ظهر یکی از آخرین روزهای تیرماه ۱۳۸۲ شمسی استادم عالم متضلع علامه حاج سید علی کمالی دزفولی (متولد ۱۲۹۰ ش متوفای ۱۳۸۳ ش ) طبق قرار همیشگی و پس از پایان جلسه مقابله تصحیح و ویرایش دوره کامل و ۴۴ دفتری تفسیر ترتیبی « تفسیر قرآن برای همه » اثر فارسی و در دست چاپ ایشان که شش سال به درازا انجامید دو دیگر از وقایع و خاطرات ناب خود را برایم نقل کرد. ایشان فرمود : امروز می خواهم خاطره ای جالب و ناگفته از مرحوم آیت الله سید حسن مدرس (اعلی الله درجاته ) به نقل از شاگرد ایشان استادم مرحوم آیت الله حاج میرزا هادی معزی (ره ) برایت تعریف کنم ;
پس بنویس :
« حاج میرزا هادی معزی که خود از شاگردان مرحوم شهید مدرس بود باز خاطره ای از سوانح نجف و شاگردیش در محضر مدرس برایمان نقل کرد که : در یکی از ایام خدمت استادمان مرحوم مدرس به همراه گروهی از شاگردان با پای پیاده چنانکه معمول بود از نجف به کربلا رهسپار شدیم .
شب اول در خان (کاروانسرای ) « شور » توقف کردیم . یکی از ایوانها را جاروب کرده پلاس (گلیم فرش ) خود را در آن پهن نموده و نشستیم .
نوکران او پس از آبپاشی و جاروب چند ایوان را به فرشهای قیمتی مفروش کرده و مخده ها (پشتی ) گذاشتند و آنگاه «فرمانفرما» با خدم وحشم (اطرافیانش ) وارد شد و نشست . چون چشمش به ما که در ایوان روبروی آنها بودیم افتاد مستخدمش را به سویمان فرستاد. او آمد و پس از سلام دست مرحوم مدرس را بوسید و گفت : آقا عرض سلام دارد و تقاضا می کند که برای صرف شام تشریف بیاورید. فورا مدرس جواب داد : سلام برسانید و عرض کنید : خیلی ممنون ما هم لقمه نانی داریم که با دعای خیر برای ایشان صرف می کنیم ; و بهر حال قبول نکرد. ما شاگردان که جرات نداشتیم حرفی بزنیم اما در دل می گفتیم که ای کاش استاد ما را از غذاهای سلطنتی محروم نمی ساخت .
صبح فردا همان مستخدم با سینی ای در دست که بشقابی پر از لیره با پارچه ای کشیده بر آن در میانش بود از طرف «فرمانفرما» به تعداد هر کدام از ما یک لیره عثمانی هدیه آورد و با احترام تقدیم « مدرس» کرد. استاد باز هم با همان اظهار امتنان هدیه را نپذیرفت و ما بار دیگر در دل برای از دست رفتن این هدایا تاسف خورده و اعتراض داشتیم .
پس از استراحت از خان شور حرکت کرده و صبح علی الطلوع به اطراف کربلا رسیدیم .
در آنجا بعضی از اعیان و تجار ویلا (خانه ییلاقی مجلل باغ و ساختمان ) داشتند. معلوم شد صاحب یکی از ویلاها از پشت بام ما را دیده است . بلافاصله خادم خود را دم در و سر راه ما فرستاد و از جانب آقایش ما را دعوت به استراحت در آن ویلا نمود.
این بار برخلاف انتظار آیت الله مدرس قبول کرد و در حالیکه ما متعجب بودیم با دست به ما شاگردان اشاره کرد و گفت : بفرمایید داخل ! پس از دخول و نشستن میزبان ناشتایی (صبحانه ای ) اعلی برایمان آورد. مرحوم مدرس باز فرمود : بسم الله میل کنید! وما حسابی دلی از عزا درآوردیم.
پس از صرف ناشتا و برداشتن سفره با کمال تعجب دیدیم یک سینی آوردند که بشقابی در آن بود و به تعداد هر یک از ما طلبه ها « دو لیره عثمانی » در آن گذاشته بود! چون سینی را جلوی آقا گذاشتند رو به ما فرمود : بردارید چون آن یکی را برای رضای خدا برنداشتید خداوند آن را مضاعف به شما داده است »
عصرایران بنقل ازروزنامه جمهوری اسلامی
***
ماجرای سیلی خوردن مدرس درمجلس شورای ملی
همزمان با مجلس پنجم، جریان طرفدار سردار سپه، لزوم وجود یک رئیس دولت مقتدر را تبلیغ میکرد که با وجود عدم رضایت مدرس و تردید احمدشاه، فرمان ریاست وزرا در تاریخ سوم آبان۱۳۰۲ به نام سردار سپه صادر گردید.
رضاخان به این هم قانع نبود و فکر تغییر سلطنت بود و دست خارجیان به ویژه انگلیس هم ریشه این خیال خام را آبیاری میکردند. سردار سپه ضمن آنکه خود را به عنوان خدمتگزار مردم معرفی میکرد، در باطن میکوشید نفوذ ایلات و عشایر را کم کند و با مرعوب کردن و سرکوبی مخالفین، زمینه را برای ایجاد جمهوری فراهم نماید. جراید طرفدار رضاخان در این مورد به تبلیغات زیادی پرداختند.
در مجلس شورای ملی، فراکسیون تجدد به رهبری «سید محمد تدین» و فراکسیون سوسیالیست به رهبری «سلیمان میرزا» در قضیه جمهوری با سردار سپه تبانی داشتند و به او(رضاخان) قول داده بودند که وی را به ریاست جمهوری برسانند.
اکثریت نمایندگان مجلس با دخالت نظامیان از طرفداران رضاخان انتخاب شدهاند و جلسات خصوصی خود را به طور مرتب تشکیل میدهند و برنامه این است که جمهوری رضاخانی را هر چه سریعتر به تصویب برسانند. پیشنهادی با امضای عدهای از نمایندگان در مجلس مطرح میشود و از ولایت، تلگرافهای فرمایشی به نفع جمهوری واصل میگردد. برای رسیدن به این منظور مجلس شروع به گذراندن اعتبارنامهها نمود تا صلاحیت طرح این توطئه را داشته باشد.
اما از سوی دیگر عدهای از نمایندگان واقعی ملت و در رأس آنها «آیتالله سید حسن مدرس» که از جریان خطرناک پس پرده و نقشههای عجیبی که در حال ظهور بود، کاملاً آگاه بودند برای خنثی کردن این نقشهها در مقابل طرفداران جمهوری صفآرایی کرده، علم مخالفت شدید را برافراشتند.
برای مقاومت در مقابل سردار سپه، مدرس و همفکرانش کوشیدند از تصویب اعتبارنامههای وکلای فرمایشی یا نمایندگانی که با رضاخان تبانی کرده بودند ممانعت به عمل آورند. همچنین هنگام مطرح شدن اعتبارنامههای نمایندگان معمول که از سوی مردم برگزیده شده بودند، سعی کردند به طوری وقت مجلس را اشغال کنند که جلسات متعددی صرف بحث شود و در نتیجه برای روز موعود ـ یعنی اول فروردین ۱۳۰۳ ـ مجلس صورت رسمیی و قانونی پیدا نکند.همانطوری که مدرس و رفقایش کوشش میکردند از تصویب اعتبارنامههای نمایندگان تحمیلی ممانعت به عمل آورند، تدین و رفقایش به مقابله به مثل پرداختند و به مخالفت با نمایندگان حامی مدرس اقدام نمودند.
در جریان اعتبارنامه «حاج میرزا هاشم آشتیانی» از علما و روحانیون متنفذ و مورد توجه تهران و از دوستان مدرس، «تدین» به مخالفت پرداخت، «مدرس» برای دفاع در پشت میز خطابه رفت و به ایراد سخنانی پرداخت، امادر حین بیانات مدرس، به تحریک «تدین» جلسه به هم خورد و «تدین» به همراه عدهایی از طرفداران خود، جلسه را ترک کردند.
در این موقع دکتر حسین بهرامی (احیاء السلطنه) به تحریک تدین سیلی محکمی به صورت مدرس نواخت با این حال در خارج صحن علنی مجلس، بحث و جدل ادامه یافت و «مدرس» در اطاق تنفس مباحثات خود را پی گرفت،
به طوری که «عمامه مدرس» از سرش افتاد (متقابلاً یکی ازحامیان مدرس( سید محی الدین مزراعی) وکیل شیراز سیلی محکمتری به بهرامی زد)
«صدای سیلی خوردن مدرس» از درهای مجلس به بیرون پیچید و ابتدا در تهران و سپس در همه کشور به گوش مردم رسید.
مردم خشمگین تهران که دیدند به مجتهد و پیشوای مذهبی و نماینده واقعی آنها اهانت شده با خروش به راه افتادند و علیه رضاخان و جمهوری و اعوان و انصار وی به اعتراض برخاستند، بازارها بسته شد، طبقات مختلف مردم در مساجد و اجتماعات گوناگون به تظاهرات وسیعی پرداختند، به قول ملک الشعرای بهار در جمهورینامه خود:
از آن سیلی ولایت پر صدا شد * دکاکین بسته و غوغا به پاشد
به روز شنبه مجلس کربلا شد * به دولت روی اهل شهر وا شد
مردم نسبت به این عمل قبیح خشم و نفرت خود را بروز دادند و همین امر زمینه را برای مخالفت با جمهوری فراهم ساخت و طبقات مختلف مردم تهران برای بر هم زدن اساس این حرکت تحمیلی به منزل علمای تهران رفته، بنای مخالفت را گذاشتند.
احمدرضاپهلوی"فرزندرضاشاه"در سال ۱۳۲۵ با سیمین تاج بهرامی دختر دکتر حسین احیاءالسلطنه بهرامی ازدواج کرد که۸سال بعدمنجربه طلاق شد.بهرامی"ضارب" پس از انقلاب اسلامی در سال 1۱۳۵۷به اتفاق خانواده اش ایران را ترک کرد و در ۱۳۶۱ با بیماری سرطان خون در فرانسه درگذشت./مرکزاسنادانقلاب اسلامی
گاهی بایدبجای کتک زدن «سیلی»خورد
مبارزه قاطع مدرس در این زمینه به درگیرى وى با نمایندگان رضاخان در مجلس انجامید. بر سر تصویب اعتبارنامه وکلاى ولایات که با نظر رئیس الوزاء(نخست وزیر) انتخاب شده بودند کشمکش و مجادله سختى رخ مىدهد. در وقت تنفس مجلس بین مدرس و بهرامى مشاجره اى رخ مىدهد و بهرامى احیاءالسلطنه سیلى به صورت مدرس مىزند که موجب هیجان عمومى مردم و تنفر نمایندگان از مخالفانِ مدرس مىگردد.1
از این سیلى ولایت پرصدا شد/ دکاکین بسته و غوغا به پا شد
پس از این ماجرا به واسطه مظلومیت مدرس، چند نفرى از موافقان جمهورى نیز به دسته مخالفان و بىطرفان ملحق مىشوند و همین حرکت بزرگترین عامل بازدارنده و برهم زننده جمهورى مىگردد.
«رضاخان »:بهرامی با یک «سیلى» اساس «جمهورى» ما را برهم ریخت.
امام خمینى: که اگر انسان ساخته شود مىتواند به تنهایى به جاى یک گروه مفید باشد.
اینها از انسان مىترسند. اینها دیدند که یک مدرس در زمان رضاخان بود نمىگذاشت رضاخان آنوقت که جمهورى درست بکند. مدرس نگذاشت .. یعنى او به سلطنت که نرسیده بود مىخواست رئیس جمهور شود و بعدش هم کارهاى دیگرى بکند و کسى که جلو او را گرفت مدرس بود که نگذاشت این کار عملى شود... و بالاخره هم جانش را از دست داد.3
پاورقی
1. صحیفه نور، ص 499 و 506.
2. غلامرضا فدایى، «مدرس مجتهدى وارسته و سیاستمدارى آگاه»، اطلاعات سیاسى اقتصادى، ش 52ـ51، ص 43.
3. صحیفه نور، ج 8، ص 199
بااستفاده از خبرگراری تسنیم
***
نمایندگان بی عرضه وترسو
یک روز وقتی که مدرس از مجلس به خانه بازگشت، عدهای از مردم به منزل مدرس ریخته و با سر و صدای زیاد گفتند: آقا! این چه لایحهای بود که امروز تصویب شد؟ مصلحت است.
مدرس پاسخ داد: اگر بیست رأس اسب و الاغ و یک آدم را در مجلسی جمع کنند و از آنها بپرسند که ناهار چه می خورید، جواب چه میدهند؟
همه گفتند: جو.
مدرس گفت: آن یک نفر هم ناچار است سکوت کند. این وکلایی که شما انتخاب کردهاید، شعورشان همین است. بروید آدم انتخاب کنید.
جلوگیری ازروضه خوانی همکارنماینده مجلس
یکی از نمایندگان روحانی پشت تریبون مجلس مشغول نطق بود و بی مناسبت به بیان مسائل مذهبی و روضه خوانی می پردازد. مدرس سخن او را قطع می کند و میگوید:
مؤمن! سپهسالار دو ساختمان چسبیده به هم ساخته. یکی این مجلس و یکی هم مسجد و مدرسه. شما اشتباه آمدید. باید به ساختمان بغلی بروید. در مسجد روضه خوانده میشود و اینجا مجلس و محل قانونگذاری و رسیدگی به امور مردم و مملکت است.
علت تبعیض درحقوق ها
در یکی از جلسات مجلس صحبت بر سر این بود که حقوق نمایندگان دو برابر شود. مدرس طی نطق کوتاهی گفت: عدهای که نیاز دارند بگیرند و گروهی که احتیاجی ندارند نگیرد. کسانی که اموراتشان سخت می گذرد اشکالی ندارد که دو برابر حقوق بگیرند. یکی از نمایندگان اظهار داشت: چرا رئیس الوزراء و افراد کابینه هر کدام هزار و دویست تومان میگیرند و نمایندة مجلس صد تومان؟
مدرس با خونسردی پاسخ داد: برای اینکه این افراد، تفنگ و سرنیزه دارند و نمایندگان ندارند.
کسی که نمیتواندقلیان راآماده بکندبدردمدیریت نمی خورد
نصرت الدوله وزیر دارایی که بودجة مملکت را در مجلس مطرح کرده بود، یک روز به منزل مدرس آمد و میخواست مدرس با لایحة او مخالفت نکند. مدرس به او گفت: شاهزاده! پاشو، آب قلیان را عوض کن.
نصرت الدوله برخاست و آب قلیان را عوض کرد ولی قلیان را پر از آب کرد. مدرس گفت: تو آب قلیان را نمی توانی عوض کنی، می خواهی بودجة مملکت را تنظیم کنی؟!
مخالفت باقراردادنخوانده
روزی، وثوق الدوله پس از تنظیم قرارداد معروف خود با انگلیس به خانة مدرس آمد و گفت: «آقا! شنیده ام شما با قرارداد تنظیمی بین ما و دولت انگلیس مخالفت کردهاید.»
مدرس: «بلی.»
وثوق الدوله: «آیا قرارداد را خوانده اید؟»
مدرس: «نه.»
وثوق الدوله: «پس به چه دلیل مخالفید؟»
مدرس: «قسمتی از آن قرارداد را برای من خواندهاند. جملة اولش که نوشته بودید دولت انگلیس استقلال ما را به رسمیت شناخته است. انگلیس کیست که استقلال ما را به رسمیت بشناسد؟ آقای وثوق! چرا شما این قدر ضعیف هستید؟»
وثوق الدوله: «آقا! به ما پول هم داده اند.»
مدرس: «آقای وثوق اشتباه کردید، ایران را ارزان فروختید.»
دو2چیزرا که خدابه مدرس نداد
یکی از رجال سیاسی نزد مدرس آمد و اظهار داشت: اعلیحضرت (احمدشاه) از شما گله فرمودند که آقای مدرس با مقاصد ما همراه نیستند. مدرس ضمن برداشتن قلم و کاغذ گفت: در ملاقاتی که دارید این نامه را به او بدهید و در حالی که بلند بلند می خواند نوشت:
«بسم الله الرحمن الرحیم. شهریارا! خداوند دو چیز به من نداده، یکی ترس و دیگری طمع. هر کس با مصالح ملی و امور مذهبی همراه باشد من با او همراهم والا فلا.»
قدرت مجلس ناشی ازقدرت ملت است
یک روز نمایندة بوشهر در مجلس از ناامنی و عدم رعایت قوانین و مقررات صحبت به میان آورد و با کنایه از رضاشاه گلایه نمود. پس از صحبتهای او، مدرس پشت تریبون رفته و به طور مشروح صحبت کرد و اظهار داشت: «شما ضعف دارید. بالاترین قدرتها، قدرت ملت است و قدرت مجلس نیز ناشی از قدرت ملت. ما بر هر کس قدرت داریم. این صحبتها چیست که میکنید؟ شما از رضاخان ترسیدهاید، شما او را شیر پنداشتهاید، در حالی که شغالی بیش نیست. شما را ترسانده، ما همة اینها را کنار میگذاریم تا بروند در خانههایشان بنشینند.»
دعوا بر سر گوسفند و بز
یک روز، پیش از تشکیل جلسة رسمی مجلس، شیروانی نمایندة شهرضا (قمشه) و کازرونی نمایندة کازرون، سخت به یکدیگر پرخاش می کردند. مدرس علت را جویا شد.
شیروانی گفت: آقا! عده ای از بویراحمد و قشقایی گوسفندان اهالی قمشه را بردهاند. چرا باید چنین باشد و اموال مردم به وسیلة سارقین مسلح به غارت رود؟
مدرس پاسخ داد: آقای شیروانی! جوش زیاد نزنید، بیابانهای قمشه خشک و بی علف است. آنجایی که گوسفندان را بردهاند، سرسبز و پرآب است و به بزی چی ها بهتر خوش میگذرد. گله ها را هم از این طرف ایران به آن طرف ایران بردهاند از کشور که خارج نکردهاند. شما باید حواست جمع احوال مردم باشد که دارند از دروازه های ایران بیرون میبرند. این داد و فریاد را اگر عرضه داری برای آن، راه بینداز.
حساب بیت المال
رضاشاه وزیر جنگ بود. لایحه ای را تقدیم مجلس کرد که برای نعل اسبهای ارتش، چند تن آهن از خارج وارد کنند. همچنین برای هر سرباز یک لحاف خریداری شود. مدرس مثل همیشه گفت: مخالفم. سپس به عنوان مخالف با لایحه سخنرانی کرد و گفت:
اولاً، باید معلوم شود که چه تعداد اسب کاری داریم. هر رأس اسب چه مقدار نعل لازم دارد. همینطور حساب نشده نمی شود آهن وارد کرد. ثانیاً، من روزی که در مدرسة حاج عبدالحمید در قمشه طلبه بودم، یک لحاف داشتم. زمستانها روانداز و تابستانها زیراندازم بود. پس از سه سال، آن لحاف را به طلبة دیگر دادم. ما سال قبل برای سربازان لحاف خریدیم، چه شد؟
چند نفر خندیدند.
مدرس گفت: نمیدانم چرا وقتی صحبت از لحاف میشود همه میخندند. معلوم میشود همة دعواها بر سر لحاف است.
رضاخان گفت: آقا نمیدانستم شما اینقدر سختگیر هستید. مدرس در پاسخ گفت: یک وقتی یک عدد یک پولی از جیبم به داخل حوض خانه افتاد. پس از چند ماه که خواستند آب حوض را بیرون بریزند گشتم و از لابلای شنها آن یک پولی را پیدا کردم. بله آقا! ما یک پولی شماریم. حساب بیت المال خیلی دقیق است.
به این ترتیب لایحة رضاخان رد شد.
برای اینکه زبانت درازباشدبایددست راکوتاه کردوپاه راجمع
مدرس از همان آغاز حرکت از اصفهان میدانسته که با مسائل بزرگ و مخاطراتی روبروست لذا قبل از سفر، وصیت نامه اش را می نویسد.
هنگامی که به تهران می رسد، دو خانه، یکی دو اطاقه با اجارة ماهی ۳۰ ریال و دیگری سه اطاقه با اجارة ماهی ۳۵ ریال به وی عرضه میکنند. مدرس منزل دو اطاقه را انتخاب میکند. از او سئوال میکنند: «آیا مبلغ ۵ ریال صرفه جویی میکنی؟» جواب می دهد: «بلی، آنچه استقلال و آزادی و عقیده را از بین میبرد، احتیاج است. من نمیخواهم محتاج کسی باشم. باید برنامه زندگیم را طوری تنظیم کنم که محتاج به کسی نشوم و این زبان تند و تیزم آزاد باشد.»
به کوری چشم دشمنان زنده ام
موقعی که مدرس سحرخیز برای تدریس به طرف مسجد سپهسالار میرفت، در کوچه چند نفر حمله کرده با هفت تیر به او شلیک می کنند. مدرس هیچ وسیلهای برای دفاع نداشت و تنها راهی که شاید فقط باهوشترین و کارآزمودهترین کارآگاهان ممکن بود پیدا کنند در یک لحظه پیدا کرد.
مدرس فوری روبه دیوار کرد و عبا را با دو دست به طرف سر خود بلند نمود و زانوانش را خم کرد به طوری که بدن در پایین عبا قرار گرفت و آنجایی را که قاتلین از پشت عبا، محل قلب و سینه تصور میکردند، جز دو بازوی مدرس و عبای خالی چیز دیگری نبود.
نتیجة این عمل ماهرانه و عجیب این شد که از شلیک مفصل جانیان، چند تیر به بازوان او اصابت نمود و یکی هم به کتفش خورد. پس از انتقال به بیمارستان، اول حرفش به اطرافیان این بود: «مطمئن باشد من از این تیر نخواهم مرد. زیرا موتم هنوز فرا نرسیده.» به جای اینکه دیگران به او قوت قلب دهند، او به دیگران قوت قلب می داد.
رضاشاه که در آن زمان در مازندران به سر میبرد تلگراف تفقدی برای مدرس فرستاد و مدرس در پاسخ، پس از تشکر نوشت: «به کوری چشم دشمنان، مدرس نمرده است.»
چرابادست حودمان نابودشویم!
نیمه های دوره سوم مجلس شورا، آتش جنگ بین الملل اول به مملکت ما هم سرایت کرد؛ در سال ۱۹۱۴ میلادی برابر با ۱۳۳۵ قمری نیروهای روسیه از شمال به خاک ایران تجاوز کردند، قسمتهایی از خراسان را که قبلاً اشغال کرده بودند، انزلی و رشت و قزوین را هم گرفته و به سوی تهران پیش آمدند. روسها تا کرج پیش آمدند و قصد اشغال تهران را داشتند. به دولت وقت اولتیماتوم دادند که باید هزینة قشون روسیه که ایران را نگه داشته اند قبول کرده و بپردازید والا ۴۸ ساعت پایتخت را خواهیم گرفت.
صمصام (نخست وزیر) که مرد ضعیفی بود، پیشنهاد کرد پایتخت به اصفهان منتقل شود. احمدشاه هم اصفهان برود. در نتیجه اصفهان بلادفاع می ماند.
هرج و مرج عجیبی در شهر روی داد. هر کس سعی می کرد با هر وسیله که شده به دهات اطراف برود و هزاران نفر به سوی قم رهسپار شدند. مجلس شورا تشکیل شد و صمصام از مجلس اجازه خواست که به وی اختیار دهند تا تسلیم روس شود.
همه سرگردان بودند. ناگاه مدرس از جای برخاست. پشت تریبون رفت و با کلماتی آرام و فشرده گفت: «اگر قرار باشد آزادی و امنیت از ما سلب شود، چرا ما به دست خودمان امضا کنیم؟» آنگاه فریاد کشید: «نه، ما هرگز تسلیم نمی شویم، مقاومت می کنیم جلوی متجاوز را می گیریم.»
در این هنگام دست خود را به سوی مردم دراز کرد که فریادهای «زنده باد مدرس» طنین انداز شد و با پیشنهاد صمصام مخالفت گردید. در نتیجه از انتقال پایتخت جلوگیری شد. روسها به جای اینکه به تهران بیایند به سوی قزوین، همدان و کرمانشاه حرکت کردند و…
خاطره ای از امام خمینی
در زمان قدرت رضاشاه آن زمان شاه نبود اما یک قلدر نفهمی بود که هیچ چیز را ابقا نمیکرد نزد مدرس بودم که یک نفر نوشتهای آورد و گفت: «من مطلبی برای عدلیه نوشتهام شما بدهید تا نزد حضرت اشرف (رضاشاه) ببرند که ببیند.»
مدرس در جواب گفت: «رضاخان نمی داند «عدلیه» را با الف می نویسند یا با عین، آن وقت این را بدهم او ببیند؟!»
نه اینکه مدرس این را در غیاب بگوید در حضور هم می گفت.
حدود دُم
یکی دو مورد که مدرس نسبت به فرمانفرما انتقاد کرده و ایراد گرفته بود، فرمانفرما به وسیلة یکی از دوستان مدرس که با او نزدیک بوده، به مدرس پیغام میدهد: «خواهش میکنم حضرت آیت الله اینقدر پا روی دُم من نگذارند.»
مدرس جواب می دهد: «به فرمانفرما بگویید: حدود دُم حضرت والا باید معلوم شود زیرا من هر جا پا می گذارم دُم حضرت والاست.»
استیضاح رضاشاه
زمانی که رضاشاه سمت نخست وزیری داشت، مدرس و چند تن دیگر از نمایندگان، رضاشاه را استیضاح کردند.
رضاشاه از استیضاح وحشت داشت زیرا در این صورت مدرس پشت تریبون مجلس خواهد رفت و بدون ترس، تمام اعمال غیر قانونی سردار سپه را به گوش مردم خواهد رساند. رضاشاه تلاش فراوانی کرد تا استیضاح صورت نگیرد اما تلاشهای او به نتیجه نرسید.
حکم شاه با بک ناسزای بجا-باطل شد
بعد از کودتای ساختگی سید ضیاء که مدرس و عدهای از رجال سیاسی را تبعید کردند، رضاخان اعلامیهای صادر کرد تحت عنوان «حکم میکنم» و در ذیل آن، مردم تهران را تهدید کرده بود که چنین و چنان خواهم کرد.
ما هم خدمت مدرس رفتیم و گفتیم: «آقا! تکلیف چیست؟» فقط یک کلمه فرمود: «… میخورد.»
ما هم عده ای را جمع کردیم، شب دیگر زیر تمام اعلامیه ها با خط درشت نوشتیم «… میخوری» فردا تمام اعلامیه های خود را جمع کرد!
باهوشی دشمن ازبی هوشی ماست
سید حسن تقی زاده تازه از اروپا برگشته بود. روزی به منزل مدرس آمد و طی مذاکرات مفصل اظهار داشت: «آقا! انگلیسی ها خیلی قدرتمند و باهوش و سیاستمدارند. نمیتوان با آنان مخالفت کرد». مدرس پاسخ داد: «اشتباه میکنی، آنها مردم باهوشی نیستند، شما نادان و بی هوشید که چنین تصوری دربارة آنان دارید.»
زیرکی درریاست مجلس وجهالت خشک مقدس ها
در مجلس پنجم، عده ای از نمایندگان به رهبری سلیمان میرزا مصمم بودند کابینة قوام السلطنه را ساقط کنند. اما مدرس که رهبر گروه دیگر بود، سعی میکرد همه تلاشهای سلیمان میرزا را خنثی کند. بالاخره دولت قوام السلطنه را استیضاح کردند و در پی آن، قرار شد برای قوام السلطنه رأی اعتماد گرفته شود.
قبل از گرفتن رأی، مدرس متوجه شد که کابینة قوام فقط یک رأی در مجلس کم دارد و مخالفین قوام، یک رأی بیشتر داشتند و در این صورت سقوط کابینه، حتمی بود. مدرس وکلای مجلس را یکی یکی ورانداز کرد. ناگهان نگاهش به نمایندة اراک افتاد. این مرد بی آزار و ساده که در مجلس کاری جز تسبیح گرداندن نداشت، بی دلیل با قوام السلطنه مخالفت میکرد. مدرس با عجله از مجلس بیرون رفت و یک قفل بزرگ خرید و دوباره بازگشت. وقت به سرعت می گذشت و چند لحظة دیگر اخذ آرا شروع میشد. در این هنگام، آرام کنار نمایندة اراک رفت در گوش او گفت: «مؤمن! نماز دیر شده راه بیفت بریم.»
وی که میدید مدرس او را به نماز دعوت کرده با عجله به دنبالش راه افتاد و وارد یکی از اطاقهای مجلس شدند. مدرس چند بار نماز گزارد و چند بار هم به مجلس سرزد تا ببیند اخذ رأی شروع شده یا نه؟ هنگامی که متوجه شد اخذ رأی نزدیک است، به اطاق مراجعت و در را به روی وی که در حال نماز بود قفل نمود و آن مرد ساده لوح را محبوس و خود به جلسه علنی شتافت.
سلیمان میرزا میدانست با غیبت نمایندة اراک، هر آنچه رشته بود پنبه خواهد شد. هر چه این در و آن در زد، موفق به یافت او نشد. ناچار اخذ رأی به عمل آمد و مجلس با تفاوت یک رأی به قوام السلطنه رأی اعتماد داد.
در همین لحظه نگهبان به سلیمان میرزا خبر داد نمایندة اراک در یکی از اطاقها زندانی شده و در را به رویش قفل کردهاند. با هر جان کندنی بود او را از حبس بیرون آوردند. به جلسه علنی آمد اما کار از کار گذشته بود.
در این میان مدرس در حالی که با صدای بلند می خندید به نمایندة اراک که زیر لب ناسزا میگفت خطاب کرد: «آخه جونم! مرد سیاسی! حالا چه وقت نماز بود؟!»
منبع: نشریه فرهنگی-تحلیلی راه شماره ۲۵
همه نمایندگان«زن»مجلس شورای اسلامی ازاولین دوره تادوره دوازدهم+عکس
در ترکیب ۲۹۰ نفره نمایندگان مجلس دوازدهم، ۱۴زن حضور دارند که نیمی از آنها (الهام آزاد، سارا فلاحی، فاطمه محمدبیگی، فاطمه مقصودی، زهرا سعیدی، سمیه رفیعی و زهره سادات لاجوردی) دارای سابقه نمایندگی بوده و نیمی دیگر (زهرا خدادادی، مریم عبداللهی، شهین جهانگیری، عالیه زمانی کیارسی، فاطمه جراره، بهشید برخوردار و زینب قیصری) نیز برای نخستین بار به مجلس شورای اسلامی راه پیدا کردهاند.
ودرادامه خواهیددید:نمایندگانی که زن وشوهربودند ویا«پدرودختر» و برادروخواهر.
فراکسیون زنان، فعال در تمام دوره ها / بیشترین نمایندگان زن در دوره پنجم
فراکسیون زنان مجلس در تمام ۸ دوره گذشته فعالیت کرده است و بیشترین تعداد نماینده زن در مجلس پنجم با ۱۴ نماینده بود.
اولین دوره مجلس شورای اسلامی، پس از انقلاب سال ۵۷، در ۲۴ اسفند ۱۳۵۸ ، برگزار گردید و در تاریخ ۷ خرداد ۱۳۵۹، اولین جلسه مجلس اول برگزار گردید. در این دوره ۳۲۳ مرد به مجلس راه یافتند و تنها ۴ زن در مجلس حضور داشتند. این رقم تا مجلس سوم بدون تغییر باقی ماند و حتی نمایندگان انتخاب شده نیز تقریبا ثابت ماندند.
نمایندگان مجلس یازدهم
در مجلس چهارم به یکباره بانوان حاضر در مجلس به ۹ نفر افزایش یافتند. این در حالی بود که کل نمایندگان به ۲۷۴ نفر کاهش یافت.
مجلس اول
مریم بهروزی، گوهرالشریعه دستغیب، عاتقه صدیقی و اعظم طالقانی، هر چهار نفر نمایندهی تهران
مجلس اول-اولین دوره مجلس شورای اسلامی
مجلس دوم
دومین دوره مجلس شورای اسلامی
مرضیه حدیدچی(دباغ)
گوهرالشریعه دستغیب
مریم بهروزی
عاتقه صدیقی
مرضیه حدیدچی(دباغ)، گوهرالشریعه دستغیب، مریم بهروزی و عاتقه صدیقی، هر چهار نفر نمایندهی تهران
مجلس سوم
سومین دوره مجلس شورای اسلامی
زن وشوهرنماینده مجلس
محمدابراهیم اصغرزاده نماینده دوره سوم مجلس شورای اسلامی؛ حوزه انتخابیه تهرانشمیرانات؛ همسر طاهره رضازاده (نماینده دوره ششم)شیراز.
نمایندگان زن دوره دوم به دوره سوم نیز راه یافتند
مرضیه حدیدچی(دباغ)
گوهرالشریعه دستغیب
مریم بهروزی
عاتقه صدیقی
مجلس چهارم۹نفر
فخرالتاج امیر شقاقی و فاطمه همایون مقدم نمایندگان تبریز، اختر درخشنده نمایندهی کرمانشاه، مریم بهروزی نمایندهی تهران، پروین سلیحی نمایندهی تهران، قدسیه سیدی علوی نمایندهی مشهد، نفیسه فیاضبخش، منیره نوبخت و مرضیه وحید دستجردی نمایندگان تهران
افتتاحیه مجلس شورای اسلامی(اولین دوره)
مجلس پنجم۱۴ نفر
پنجمین دوره مجلس شورای اسلامی
فاطمه کروبی،حجت الاسلام مهدی کروبی وجمیله کدیور
آیت الله هاشمی رفسنجانی و دخترش(فائزه هاشمی)
فائزه هاشمی (نماینده دوره پنجم)وآیت الله اکبرهاشمی رفسنجانی (نماینده دوره های اول ودم وسوم.
وامادر ششمین دوره،فرازونشیب هایی داشته،شمارش آرامجددشد،نهایتاً هاشمی رفسنجانی که رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام بود،نفرآخرتهران شد واما ازرفتن به مجلس انصراف داد.
مجلس دهم
سهیلا جلودارزاده، فاطمه رمضانزاده، نفیسه فیاضبخش، فاطمه کروبی، منیره نوبخت، مرضیه وحید دستجردی و فائزه هاشمی از نمایندگان تهران، نیره اخوان بیطرف و زهرا پیشگاهی فرد از نمایندگان اصفهان، قدسیه سیدی علوی و مرضیه صدیقی نیز از نمایندگان مشهد، شهربانو امانی نمایندهی ارومیه، مرضیه حدیدچی(دباغ) نمایندهی همدان و الهه راستگو نمایندهی لار
مجلس ششم۱۳نفر
خواهران نماینده مجلس
اعظم طالقانی و وحیده طالقانی دختران آیت الله سیدمحمودطالقانی هستند وامااز۲مادر.
از راست به چپ: مادرِهمسر آیتالله طالقانی، وحیده، بتولخانم (مادر وحیده)، آیتالله طالقانی، مجتبی و مهدی طالقانی
زوج نماینده /عطاءالله مهاجرانی+جمیله کدیور
«جمیله کدیور»نماینده دوره ششم تهران بود،همسرش(عطاءالله مهاجرانی)نماینده دوراول شیراز
اسامی نمایندگان دوره ششم تهران /آرای مأخوذه ۲۶ میلیون و ۸۲ هزار و ۱۵۷
واجدین شرایط:۳۸ میلیون و ۷۲۶ هزار و۴۳۱/میزان مشارکت:۶۷.۳۵/تاریخ انتخابات:۲۹ بهمن ۱۳۷۸
ردیف | اسم | تعدادآرای | درصدآرا | ||
۱ | سیدمحمدرضاخاتمی | ۱۷۹۴۳۶۵ |
| ||
۲ | جمیله کدیور | ۱۳۷۷۷۴۶ | ۰/۴۷ | ||
۳ | علیرضانوری | ۱۳۴۳۵۲۰ | ۴۵/۸۳ | ||
۴ | محسن آرمین | ۱۲۲۴۴۲۱ | ۴۱/۷۷ | ||
۵ | حجت الاسلام سیدهادی خامنه ای | ۱۲۲۳۸۸۴ | ۴۱/۷۷ | ||
۶ | محسن میردامادی |
|
| ||
۷ | حجت الاسلام مجیدانصاری |
|
| ||
۸ | بهزادنبوی | ۱۱۴۸۸۴۰ | ۳۹/۱۹ | ||
۹ | احمدبورقانی فراهانی | ۱۱۳۹۳۶۵ | ۳۸/۸۷ | ||
۱۰ | سهیلاجلودارزاده |
|
| ||
۱۱ | داودسلیمانی | ۱۰۸۱۱۱۹ |
| ||
۱۲ | احمدپورنجاتی | ۱۰۷۰۱۲۲ | ۳۶/۵۰ | ||
۱۳ | الهه کولایی | ۱۰۵۴۰۰۳ |
| ||
۱۴ | علی شکوری راد | ۱۰۵۳۶۸۶ |
| ||
۱۵ | حجت الاسلام موسوی خوئیتی ها | ۱۰۵۲۳۴۴ | ۳۵/۹۰ | ||
۱۶ | وحیده طالقانی | ۱۰۴۷۰۹۶ | ۳۵/۷۲ | ||
۱۷ | محسن صفایی فرهانی | ۱۰۳۸۶۰۲ | ۳۵/۴۳ | ||
۱۸ | محمدرضاسعیدی | ۱۰۲۵۴۹۵ | ۳۴/۹۸ | ||
۱۹ | سیدشمس الدین وهابی | ۹۸۸۵۶۴ | ۳۳/۷۲ | ||
۲۰ | فاطمه حقیقت جو | ۹۸۳۷۴۱ | ۳۳/۵۶ | ||
۲۱ | بهروزافخمی |
| ۳۳/۲۲ | ||
۲۲ | محمدنعیمی پور | ۹۴۱۶۹۷ | ۳۲/۱۲ | ||
۲۳ | ابوالقاسم سرحدی زاده | ۹۲۶۰۵۴ | ۳۱/۵۹ | ||
۲۴ | فاطمه راکعی | ۸۹۶۵۷۳ | ۳۰/۵۸ | ||
۲۵ | حجت الاسلام مهدی کروبی | ۸۹۲۶۴۰ | ۳۰/۴۵ | ||
۲۶ | حجت الاسلام سیدمحموددعایی | ۸۸۹۹۸۶ | ۳۰/۳۶ | ||
۲۷ | حجت الاسلام رسول منتجب نیا | ۷۸۲۴۳۸ | ۲۶/۶۹ | ||
۲۸ | علیرضارجایی | ۷۷۱۶۷۷ | ۲۶/۳۲ | ||
۲۹ | الیاس حضرتی | ۷۵۶۲۶۶ |
| ||
۳۰ | حجت الاسلام اکبرهاشمی رفسنجانی | ۷۴۹۸۸۴ | ۲۵/۵۸ |
سهیلا جلودارزاده، فاطمه حقیقتجو، فاطمه راکعی، وحیده علائی طالقانی، جمیله کدیور و الهه کولایی از نمایندگان تهران، شهربانو امانی نمایندهی ارومیه، سیده فاطمه خاتمی نمایندهی مشهد، طاهره رضازاده نمایندهی شیراز، حمیده عدالت نمایندهی دشتستان، اکرم مصوری منش نمایندهی اصفهان، اعظم ناصریپور نمایندهی اسلام آباد غرب و مهرانگیز مروتی نمایندهی خلخال
تحصن مجلس ششمی
مجلس هفتم۱۳نفر
در انتخابات مجلس هفتم در حوزه انتخابیه تهران، ۱۹۷۱۷۴۸برگ رای به دست آمده است. اسامی منتخبان نهایی این حوزه به شرح زیر است:
۱-غلامعلی حداد عادل ۸۸۸۲۷۶ رأی
۲- احمد توکلی ۷۷۶۹۷۹ رأی
۳- امیررضا خادم ۶۹۳۶۰۳ رأی
۴- سیدمحمدمهدی طباطبایی شیرازی ۶۶۰۷۶۴ رأی
۵- احمد احمدی ۶۱۱۹۰ رأی
۶- حسین مظفر ۵۸۹۰۹۱ رأی
۷- سعید ابوطالب ۵۸۲۶۷۹ رأی
۸- نفیسه فیاض بخش ۵۸۱۹۲۵ رأی
۹- محمد خوشچهره جمالی ۵۷۸۶۷۴
۱۰- عماد افروغ ۵۶۷۹۳۹ رأی
۱۱- داوود دانش جعفری ۵۶۳۵۰۶ رأی
۱۲- علیرضا زاکانی ۵۴۸۵۲۴ رأی
۱۳- لاله افتخاری ۵۳۵۱۶۹ رأی
۱۴- فضلالله موسوی ۵۳۰۳۰۱ رأی
۱۵- فاطمه آلیا ۵۲۷۴۴۸ رأی
۱۶- حسین نجابت ۵۲۶۹۶۸ رأی
۱۷- حسین شیخ الاسلام ۵۲۴۵۶۸ رأی
۱۸- الهام امین زاده ۵۱۱۷۸۲ رأی
۱۹- عباسعلی اختری ۵۱۹۸۰۹ رأی
۲۰- سیدعلی ریاض ۵۱۹۱۶۶ رأی
۲۱- فاطمه رهبر ۵۱۷۷۴۳ رأی
۲۲- الیاس نادران ۵۱۶۶۰۰ رأی
۲۳- حمیدرضا کاتوزیان ۵۱۴۳۳۱ رأی
۲۴- پرویز سروری ۵۰۳۶۳۸ رأی
۲۵- منوچهر متکی ۴۹۳۲۱۴ رأی
۲۵ نفر از این لیست به مجلس راه یافتند. ۱۰ نفر در دور دوم، رقابت خواهند کرد.
۲۶- مهدی کوچک زاده ۴۹۱۹۷۲ رأی
۲۷- غلامرضا مصباحی مقدم ۴۹۱۵۹۸ رأی
۲۸- حسین فدایی آشیانی ۴۸۹۹۳۱ رأی
۲۹- زینب کدخدا ۴۷۲۲۰۸ رأی
۳۰- علی عباسپور تهرانی فرد ۴۳۱۲۵۶ رأی
۳۱- علیرضا محجوب ۲۰۷۰۳۰ رأی
۳۲- حسین غفوری فرد ۱۹۳۷۵۶ رأی
۳۳- سهیلا جلودارزاده ۱۷۳۷۸۲رأی
۳۴- مجید انصاری ۱۷۳۶۵۰رأی
۳۵- علی عباسپور تهرانی اصل ۱۴۰۳۱۱ رأی کسب کردند.
مجلس هشتم ۸نفر
« خانم نیره اخوان بیطرف» وآقای «حسن کامران» باهم (زن وشوهرهستند)
و خانم بیطرف ۴ دوره ( پنجم، هفتم، هشتم و نهم و«کامران»۵ دوره( چهارم، پنجم، هفتم، هشتم و نهم)نماینده مجلس بوده اند.
فاطمه آلیا، لاله افتخاری، زهره الهیان، فاطمه رهبر و طیبه صفایی نمایندگان تهران، فاطمه آجرلو نمایندهی کرج، نیره اخوان نمایندهی اصفهان و عفت شریعتی نمایندهی مشهد
مجلس شورای اسلامی(دوره نهم):حجت الاسلام حمید رسایی، مهدی کوچکزاده،حجت الاسلام مرتضی اقاتهرانی
نوباوه،باهنر،رسایی
«افتتاحیه اولین دوره مجلس شورای اسلامی» ۷ خرداد ۱۳۵۹
اولین دوره مجلس شورای اسلامی(افتتاحیه)
مجلس نهم
در مجلس نهم نیز تعداد نمایندگان زن تنها ۹ نفر از ۲۸۸ نماینده بود.
محلس نهم
مجلس نهم
مهناز بهمنی از سوی مردم سراب، شهلا میرگلو بیات از طرف مردم ساوه و زرندیه، نیره اخوان بیطرف از سوی مردم اصفهان، حلیمه عالی از طرف مردم زابل و زهک، سکینه عمرانی از سوی مردم سمیرم و فاطمه آلیا، فاطمه رهبر، زهره طبیب زاده نوری و لاله افتخاری از تهران
مجلس دهم تعداد ۱۴ زن انتخاب شدند و یک نفر از آنها رد صلاحیت شد و ۱۳ زن به مجلس راه یافتند و ۸ نماینده نیز به مرحله دوم رفتند. از ۸ نفر نماینده زن در دوره دوم ۵ نفر به مجلس راه یافتند.
مجلس دهم
نمایندگان-زن-مجلس شورای اسلامی
پدرودختر(نماینده مجلس)
سیده فاطمه ذوالقدر(نماینده دوره دهم ویازدهم )تهران،سیدمصطفی ذوالقدر،نماینده میناب(پدروفرزندهستند)
«سیده فاطمه ذوالقدر»(نماینده دوره دهم تهران) فرزند«حجت الاسلام سید مصطفی ذوالقدر »نماینده پنج دوره مجلس شورای اسلامی از استان هرمزگان است. سید مصطفی در دورههای دوم، سوم، ششم، هشتم و دهم به عنوان نماینده مردم بندرعباس، حاجیاباد، ابوموسی و قشم در مجلس حضور داشته است.
ردیف | نام نماینده | حوزه انتخابیه | گرایش سیاسی |
۱ | زهرا سعیدی | مبارکه | مستقل |
۲ | حمیده زرآبادی | قزوین و آبیک | اصلاح طلب |
۳ | هاجر چنارانی | نیشابور | مستقل |
۴ | سکینه الماسی | کنگان | مستقل |
۵ | فریده اولادقباد | تهران | اصلاح طلب |
۶ | سهیلا جلودار زاده | تهران | اصلاح طلب |
۷ | سیده فاطمه حسینی | تهران | اصلاح طلب |
۸ | فاطمه ذوالقدر | تهران | اصلاح طلب |
۹ | فاطمه سعیدی | تهران | اصلاح طلب |
۱۰ | پروانه سلحشوری | تهران | اصلاح طلب |
۱۱ | پروانه مافی | تهران | اصلاح طلب |
۱۲ | طیبه سیاوشی | تهران | اصلاح طلب |
۱۳ | ناهید تاج الدین | اصفهان | اصلاح طلب |
۱۴ | خدیجه ربیعی فردانبه | بروجن | مستقل |
۱۵ | معصومه آقاپورعلیشاهی | شبستر | مستقل |
۱۶ | سمیه محمودی | شهرضا و دهاقان | مستقل |
۱۷ | زهرا ساعی | تبریز | اصلاح طلب |
۱۸ | مینو خالقی | اصفهان | اصلاح طلب |
تصاویر
زهراساعی
پروانه مافی
پروانه مافی
خدیجه ربیعی
زهرا زرآبادی
زهرا ساعی
زهراساعی
زهرا سعیدی
سکینه الماسی
سهیلا جلودارزاده
طیبه سیاوشی
فاطمه ذوالقدر
فاطمه سعیدی
نمایندگان دوره دهم مجلس شورای اسلامی
فریده اولادقبا
معصومه آقاپور
ناهید تاج الدین
هاجر چنارانی
مینو خالقی -نماینده ای که دوست صمیمی"همکار"بین اووصندلیش جدایی انداخت.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:«مینوخالقی»(متولد۱۳۶۴) استادانشگاه (برادرزاده ناصرخالقی-وزیرکاردولت خاتمی) که دردهمین دوره از انتخابات مجلس شورای اسلامی با کسب ۱۹۳ هزار و ۳۹۹ ازاصفهان نفرسوم (از۵نماینده)شده بود بعدازاعلام نتایج-حسادت دوستانش گُل کرد،تصاویری ازگوشیش درآوردند که دریک سفرتحیقاتی که به چین داشته درآنجاروسریش رابرداشته وبااستادان دانشگاه چین دست داده که توسط شورای نگهبان ردصلاحیت شد!(بنده خدارانگذاشتندیک روزدرکُرسی مجلس جلوس کند)
در دوره اول تا سوم مجلس ۴ زن، در دوره چهارم ۹ زن، در دوره پنجم ۱۴ زن، در دوره ششم ۱۳ زن، در دوره هفتم ۱۳ زن، در دوره هشتم ۸ زن و در دوره نهم نیز ۹ زن به عنوان نمایندگان مردم در مجلس حضور داشتند.
زنان نماینده مجلس یازدهم هستند:
الهام آزاد از حوزه انتخابیه نایین، خور و بیابانک
عفت شریعتی کوهبنانی از حوزه انتخابیه زرند و کوهبنان
سمیه محمودی ازحوزه انتخابیه شهرضا و دهاقان
پروین صالحی مبارکه ازحوزه انتخابیه مبارکه
سارا فلاحی از حوزه انتخابیه ایلام، ایوان و چرداول
معصومه پاشاییبهرام از حوزه انتخابیه مرند و جلفا
فاطمه محمد بیگی از حوزه انتخابیه قزوین
فاطمه مقصودی از حوزه انتخابیه بروجرد
شیوا قاسمی از حوزه انتخابیه مریوان و سروآباد
فاطمه رحمانی از حوزه انتخابیه مشهد و کلات
زهرا شیخی مبارکه از حوزه انتخابیه اصفهان
هاجر چنارانی از حوزه انتخابیه نیشابور و فیروزه
فاطمه رهبر از حوزه انتخابیه تهران
زهره الهیان از حوزه انتخابیه تهران
سمیه رفیعی از حوزه انتخابیه تهران
فاطمه قاسمپور از حوزه انتخابیه تهران
زهره سادات لاجوردی از حوزه انتخابیه تهران
همچنین فاطمه آجرلو نیز در حوزه انتخابیه کرج به مرحله دوم انتخابات راه پیدا کرد.
دونفرازنمایندگان مجلس یازدهم قبل ازافتتاح بعلت بیماری کرونادرگذشتند
واما قبل ازافتتاح مجلس«خانم دکترفاطمه رهبر» ۱۷ اسفند ۱۳۹۸بعلت بیماری«کرونا»درگذشت،همچون «دکترمحمدعلی رمضانی»نماینده-منتخب-مردم آستانه اشرفیه درمجلس. در۱۰ اسفند ۱۳۹۸درگذشت.
زنان نماینده مجلس شورای اسلامی دوره یازدهم ۱۷ دی ۱۴۰۲ (۲ ماه قبل ازانتخابات دوره دوازدهم)
«خانم دکترفاطمه رهبر» نماینده مردم تهران درمجلس شورای اسلامی/ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸در قطعه ۲۱ بهشت زهرا
زنان نماینده-دوره یازدهم
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:«نماینده زن مجلس دوازدهم»
برادر و خواهر(نماینده)مجلس شورای اسلامی
فتتاحیه دوازدهمین دوره مجلس شورای اسلامی(۷ خرداد ۱۴۰۳) «فاطمه جراره»(هرمزگان) و«ابوالقاسم جراره» (نماینده تهران)
مراسم افتتاحیه ،نمایندگان مجلس دوازدهم/صبح دوشنبه (۷ خرداد ۱۴۰۳)
خانم(لباس سبز) «بهشید برخوردار» نخستین نماینده زن از اقلیتهای دینی( نماینده زرتشتیها) در مجلس شورای اسلامی.
در ترکیب ۲۹۰ نفره نمایندگان «مجلس دوازدهم» ۱۴ زن حضور دارند که نیمی از آنها (الهام آزاد، سارا فلاحی، فاطمه محمدبیگی، فاطمه مقصودی، زهرا سعیدی، سمیه رفیعی و زهره سادات لاجوردی) دارای سابقه نمایندگی بوده و نیمی دیگر (زهرا خدادادی، مریم عبداللهی، شهین جهانگیری، عالیه زمانی کیارسی، فاطمه جراره، بهشید برخوردار و زینب قیصری) نیز برای نخستین بار به مجلس شورای اسلامی راه پیدا کردهاند.
مجلس دوازدهم، برای نخستین بار دو حوزه انتخابیه ساری(مازندران) و (بندرعباس، قشم، ابوموسی، حاجیآباد و خمیر) در استان هرمزگان زنان صاحب کرسی شدهاند که عالیه زمانی کیاسری و فاطمه جراره زنان منتخب از استانهای مازندران و هرمزگان هستند که برای نخستین بار این دو حوزه انتخابیه را صاحب کرسی کردهاند، همچنین از حوزه انتخابیه زرتشتیان در تهران برای نخستین بار یک نماینده زن اقلیت(بهشید برخوردار)؛ این در حالی است که در هیچیک از دورهها، نماینده زنی از اقلیتهای دینی و مذهبی در مجلس حضور نداشته است. مریم عبداللهی(میانه)، شهین جهانگیری(ارومیه)، زهرا خدادادی(ملکان و لیان) و زینب قیصری( تهران، ری، شمیرانات و اسلامشهر)به مجلس دوازدهم راه پیداکرده اند.
از میان راهیافتگان به بهارستان، سارا فلاحی(ایوان، چرداول، مهران)، فاطمه محمدبیگی(آبیک و البرز)، فاطمه مقصودی (بروجرد)، الهام آزاد(نائین و خور و بیابانک)، زهرا سعیدی(ملکان)، زهرهسادات لاجوردی و سمیه رفیعی از حوزه انتخابیه (تهران، ری، شمیرانات، اسلامشهر ) یکبارسابقه نمایندگی درمجلس رادارند.
۱۲ بهمن ۱۳۵۷ورود امام خمینی به ایران / ۱۴خرداد۱۳۶۸رحلت
مروری بر تبعیدامام خمینی ازایران ۱۴سال ۳ماه دوری ازوطن ...۱۰سال و۴ماه حکومت ...رحلت
فرارشاه ازایران سه شنبه، ۲۶ دی ۱۳۵۷
استقبال ازامام خمینی:در طول ۳۴ کیلومتر فرودگاه تا بهشتزهرا،حدود ۶ میلیون نفر از امام استقبال کردند.جمعیت ایران۳۶میلیون بود.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:برااطلاع کامل ازحوادث روز تشیع جنازه امام خمینی بصورت مصور باعکسهای ناب وکمتردیده شده ..خاطرات خلبان هلی کوپتر حامل تابوت امام خمینی(سرتیب محمدانصاری) ونیزخاطرات ناطق نوری راخواهیدخواند وتصاویری جالب وناب ازاین حادثه و اینکه مردم تابوت راازمسئولین تدفین گرفتندوبردند....کفن امام را (برای تبرک)بردند..جنازه برهنه شد..تابوت رابه جماران برگرداندند،مجددکفن کردند ودرتابوت فلزی گذاشتند...
به این لینک مراجعه کنید:
وداع باامام خمینی: مراسم تشییع پیکر امام خمینی رهبر انقلاب اسلامی ایران با حضور بیش از ده میلیون نفر در سال ۱۳۶۸ و مشارکت ۲۰ درصدی کل جمعیت ایران بهعنوان یکی از شلوغترین و بزرگترین مراسمهای تشییعجنازه دنیا ثبتشده است. جمعیت ایران در آن سال حدود ۵۰ میلیون نفر به ثبت رسیده بود.
خاطره راننده امام خمینی ازروزورودامام به وطن وحجت الاسلام ناطق نوری وخبرنگارتلویزیون و...ازورود وتشیع جنازه امام خمینی
۱۴سال ۳ماه دوری ازوطن/۲+ماه زندان۸ماه حصر
یازده ماه ترکیه+۱۳سال عراق+۴ماه فرانسه
۱۳آبان۱۳۴۳–تیعیدامام خمینی به ترکیه
مساحت شهر بورسا(ترکیه) ۲۲۵٫۹۳۵ هکتار است. بورسا در شبه جزیره آناتولی در شمال غربی و جنوب شرقی دریای مرمره واقع شده است. جمعیت شهر بورسا ۲٫۸۴۲٫۰۰۰ نفر است، به همین دلیل از آن به عنوان چهارمین استان پر جمعیت ترکیه یاد میشود.
شهر«بورسا»در۳۲۵کیلومتری آنکارا-پایتخت-قراردارد.
۱۳مهر۱۳۴۴تبعیدازترکیه به عراق"نجف"
۱۳سال اقامت درنجف
۱۲مهر۱۳۵۷تبعید-اخراج-ازنجف به کویت
کویت اجازه حضوربه خاکش رانداد،بناچارامام چندساعت بعدبه عراق(بصره)برگشت وروزبعد۱۳مهر۵۷ازطریق فرودگاه بغدادبه «فرانسه»منتقل شد.
۱۴مهر۱۳۵۷وارد"پاریس"شد.
۲روزبعد(۱۶مهر)به حومه پاریس(نوفل لوشاتو)منتقل شد.
مدت اقامت در«فرانسه» : ۴ماه (۱۱۸روز)
مدت اقامت دردهکده«نوفل لوشاتو» : ( ۱۱۶ روز )
دهکده «نوفل لوشاتو»که در ۳۵ کیلومتری جنوب غربی شهر پاریس قرار دارد
۱۲بهمن۱۳۵۷واردکشورایران شد.
۱۰روز(دهه فجر)هنوزتفاله های شاه "بختیار"حکومت متزلزلی داشتند.
بیست ودو۲۲بهمن حکومت شاه به زانودرآمد وحکومت بدست عاشقان خمینی درآمد.پیروزی انقلاب
ساعت۲۲:۲۳ شنبه ۱۳خرداد۱۳۶۸(٢٨ شوال ١۴٠٩)روح خدا به خدا پیوست.
فرار محترمانه شاه ازایران سه شنبه، ۲۶ دی ۱۳۵۷
فرح پهلوی :هر بار که صبح ۲۶ دی ماه ۱۳۵۷ را به یاد میآورم اندوهی عمیق و بیپایان قلبم را میفشارد.
پنج شنبه، ۱۲ بهمن ۱۳۵۷، پایان ۱۴سال ۳ماه دوری ازوطن بود.
توضیح نگارنده-پیراسته فر:محمدرضا پهلوی از زمان ترک ایران ۱۰ هفته در مراکش، ۱۱ هفته در باهاماس، ۱۷ هفته در مکزیک، ۱هفته در آمریکا برای معالجه و مدت کوتاهی هم در پاناما بود و سرانجام به مصر رفت. همچنین در این مدت، انگلیس، سوئیس، اردن و فرانسه از پذیرش وی خودداری کردند.
مقامات آمریکایی با پایان مهلت اقامت شاه در آمریکا به وی اطلاع دادند که به دلیل عواقب ناشی از تصرف سفارت آمریکا در تهران، امکان تمدید روادید وی وجود ندارد و به همین دلیل در پاناما جایی مناسب برای اقامت وی و همسرش در نظر گرفته شده است. شاه که غیر از پذیرفتن، چاره دیگری نداشت به اتفاق همسرش در ۲۴ آذر ۱۳۵۸ با هواپیمای نیروی هوایی آمریکا از فرودگاه تگزاس به« پاناما »در آمریکای مرکزی -یک پایگاه در جزیرهای « کونتا دورا»متعلق به پاناما انتقال داده شدند
براساس کتاب «دخترم فرح» نوشته فریده دیبا (مادر فرح پهلوی)، عمر توریخوس(پادشاه پاناما) انسان بسیار بیادبی بوده و به هیچوجه آداب گفتوگوی دیپلماتیک را رعایت نمیکرد،«شاه »را «چوپن»(چوپان) مینامید، یعنی «تفاله»! با همه این مشکلات، شاه و همسرش ۱۰۰ روز در پاناما ماندگارشدند.وبعدرئیسجمهور مصر (انورسادات) زنش که رفیق فرح بود آنهاراپذیرفتند.
با اصرار همسر رئیسجمهور مصر، روز سوم فروردین ۱۳۵٩ با یک هواپیمای پانامایی رهسپار قاهره شدند.
البته محمدرضا پهلوی همسری مصری(فوزیه دختر ملک فواد) داشت که در انتخاب این مقصد بیتأثیر نبود.
مرگ شاه :۵ مرداد ۱۳۵۹ در قاهره(مصر)،فرح دیبا(شهبانو) هنوز (۹ آذر ۱۳۹۹)زنده است وزندگی حسرت باری رادرپاریس می گذراند.
شادی مردم درپی خروج شاه ازایران
روزنامه کیهان :در تهران چهار میلیون نفر رفتن شاه را جشن گرفتند. دانشجویان در دانشگاه ملی و صنعتی مجسمههای شاه را ساقط کردند و مردم در سطح خیابانها، شادی خود را با هم تقسیم نمودند.اتومبیلها با بوقهای ممتد، چراغهای روشن و حرکت برف پاکنها شادی خود را ابراز کردند. شیرینی و شربت در تهران پخش شد. فرار شاه مسرت بخشترین خبری بود که طی آن سالها مردم شنیدند و عمیقا از آن استقبال کردند.
(آستانه ورودامام به ایران) درآن وضعیت آشوب وطوفان تظاهرات درایران،هنوز«رژیم شاه حاکم بود«شاپوربختیار»نخست وزیربودوخودرا«مُرغ طوفان»می دانست،می گفت«یک کشور،یک دولت بیشترندارد»تهران شبه حکومت نظامی بود..
اعلام شده بودکه امام خمینی ششم بهمن به ایران می آید،اماوقتی آمدن امام به کشور قوت گرفت، دولت بختیار، برای جلوگیری از ورود امام، به کلیه شرکتهای هواپیمایی بین المللی اعلام کرد که به تهران پرواز نکنند. علاوه بر این به دستور بختیار، تعداد زیادی تانک و زرهپوش در فرودگاه مهرآباد تهران مستقر شدند تا از ورود امام به میهن اسلامی جلوگیری نمایند. همچنین کلیه فرودگاههای کشور برای سه روز بسته اعلام شد و در نتیجه، ازنوفل لوشاتو اعلام شد، به مناسبت بسته بودن فرودگاهها، سفر امام به تهران، دو روز به تعویق افتاد. عکس العمل مردم در برابر این عمل بختیار به حدی شدید بود که «مرغ طوفان»گرفتارامواج سهمگین اعتراضات مردمی شد ومجبوربه بازگشایی فرودگاه مهرآبادشد...تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷حکومت شاه پرچمش نیمه افراشته بود(ساقط نشده بود)که بختیار در۲۲ بهمن ۱۳۵۷ ازمرزهای جنوبی-باهمکاری عواملش-فرارکرد.
اعلامیه بی طرفی ارتش: ساعت ده و۳۰دقیقه روز ۲۲ بهمن ١٣٥٧
«ارتشبدعباس قرهباغی»می نویسد:بعد از اعلام رسمیت جلسه اظهار کردم: با توجه به تشدید وضعیت بحرانی کشور و نیروهای مسلح، امروز صبح پس از بررسی وضعیت کلی نیروها با سپهبد حاتم جانشین و سپهبد فیروزمند معاون ستاد، لازم دیدیم تیمساران را دعوت کنیم که در یک شورای ستادی، هر یک از فرماندهان ضمن تشریح آخرین وضعیت خصوصی نیروی مربوطه، اشکالات و نظراتشان را بگویند تا ستاد و فرماندهان در جریان حوادث و وقایع قرار گرفته و درباره آنها بحث و بررسی شود.
«رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران»می نویسد:اما از آنجا که تیمساران به خوبی در جریان وضعیت عمومی و همچنین کم و بیش در جریان وقایع روزهای اخیر کشور و به خصوص پایتخت هستند، بنابراین فکر میکنم بهتر است من ابتدا به طور خیلی خلاصه کلیات حوادث ۲۴ ساعت اخیر را مطابق گزارشات مرکز فرماندهی ستاد تشریح کنم و سپس فرماندهان نیروهای مسلح و رؤسای سازمانها، هر یک آخرین وضعیت خصوصی خود را بیان نمایند.
قره باغی می نویسد:آنگاه فرماندهان نظرات خودراگفتندورأی گرفته شد. «بیطرفی ارتش» به اتفاق آراء مورد تصویب فرماندهان و رؤسای ادارات و سازمانهای نظامی قرار گرفت.
بعد از قرائت مجدد صورتجلسه و توافق نظر در متن اعلامیه ارتش به شرح زیر، فرماندهان و رؤسا آن را تأیید و امضا نمودند:
«اعلامیه
ارتش: ارتش ایران وظیفه دفاع از استقلال و تمامیت کشور عزیز ایران را
داشته و تاکنون در آشوبهای داخلی سعی نموده است با پشتیبانی از دولتهای
قانونی این وظیفه را به نحو احسن انجام دهد. با توجه به تحولات اخیر کشور،
شورای عالی ارتش در ساعت ده و۳۰دقیقه روز ۲۲ بهمن ١٣٥٧ تشکیل و به اتفاق
تصمیم گرفته شد که برای جلوگیری از هرج و مرج و خونریزی بیشتر بیطرفی خود
را در مناقشات سیاسی فعلی اعلام کند و به یگانهای نظامی دستور داده شد که
به پادگانهای خود مراجعت نمایند. ارتش ایران همیشه پشتیبان ملت
شریف و نجیب و میهنپرست ایران بوده و خواهد بود و از خواستههای ملت شریف
ایران با تمام قدرت پشتیبانی مینماید.»/بعداز این جلسه بودکه بختیار(مرغ طوفان)دریای امواج خروشان-ملت- راترک کرد.
هواپیما (۲ملیون دلار )بیمه شد.علاالدین میرمحمد صادقی عضو اتاق بازرگانی هزینه بیمه راپرداخت،قیمت بلیط پرواز ۴۰۰۰ تومان بود.(قیمت دلارده تومان وسکه۴۲۰ تومان بود).
پرواز ایرفرانس ۱۲ بهمن ۱۳۵۷(۱فوریه۱۹۷۹)٣ ربیع الاول ١٣٩٩ روزفراموش نشدنی است.
با آن همه طرح و برنامهای که ساواک و حکومت وقت داشتند و شایعههایی که در شهر پیچیده بود، لحظه فرود هواپیما در فرودگاه مهرآباد برای خیلیها باور نکردنی بود، آنها که شب را در هواپیما طی کرده بودند وقتی خلبان تصمیم گرفت برای در نظر گرفتن مسائل امنیتی و خنثی کردن عملیات هدفگیری، فرود در باند را 10 دقیقه به تأخیر اندازد، ناامیدانه آهی کشیدند و خود را برای بازگشت به پاریس آماده کردند.
قبل از پرواز، کلیه خدمه پروازی از حساسیت آن و احتمال سرگونی هواپیما مطلع بودند. بنابراین شرکت ایرفرانس مبلغ بالایی را برای بیمه این هواپیما درخواست کرد که از سوی جمعی از بازاریان حامی انقلاب پرداخت شد.
ساعت از 9 گذشته بود که پرواز اختصاصی، بوئینگ 747 شرکت ایرفرانس بر روی باند 11 راست فرودگاه مهرآباد به زمین نشست. ترمینال شماره یک فرودگاه که هنوز افتتاح نشده بود، پر از جمعیت بود.
درِ هواپیما که باز شد، آیتالله پسندیده، برادر بزرگ امام خمینی و شهید مطهری وارد هواپیما شدند تا با امام دیداری کنند و خوشآمدی بگویند. حاج احمد خمینی، که در این پرواز همراه امام بود، در خاطرات خود نقل کرده است: «وقتی که هواپیما در فرودگاه به زمین نشست، حضرت آیتالله پسندیده وارد هواپیما شد و پس از سالها دوری، با امام خمینی دیدار کرد و لحظاتی در کنار او به گفتوگو نشست. لحظه رفتن که فرا رسید، حضرت امام فرمودند آقا (آیتالله پسندیده) باید جلو بروند و من پشت سر ایشان میروم. عرض کردم: مردم چهارده سال است که انتظار این لحظه را میکشند، خبرنگاران و عکاسان داخلی و خارجی منتظرند تا این لحظه تاریخی را به تصویر بکشند. هرچه اصرار کردم فایدهای نداشت، سرانجام راهی به ذهنم رسید. به عموی بزرگوارم پیشنهاد دادم که ایشان با جمعی از همراهان امام که از پاریس آمده بودند از هواپیما پیاده شوند و به جمعیت حاضر در سالن استقبال بپیوندند و بعداً امام پیاده شوند. به همین ترتیب عمل شد و بالاخره امام حاضر نشد یکی از آداب معاشرت اسلامی را نادیده بگیرد و از برادر بزرگ خویش جلو بیفتد، ولو آنکه در چنین شرایطی استثنایی که میلیونها چشم به آن دوخته است، قرار داشته باشد.»
آیت الله مطهری ولاهوتی وقطب زاده-دردیف بالا
به این ترتیب آیتالله پسندیده جلوتر از بقیه پیاده شده و پس از او امام، حاج احمد خمینی، شهید مطهری و سایر همراهان از پلههای هواپیما پیاده شدند.
از آنجا که تضمینی برای امنیت فرود هواپیما نبود، در این پرواز شش ساعته، زن و کودکی حضور نداشت و خدیجه ثقفی، همسر حضرت امام و دیگران با پروازهای بعدی عازم تهران شدند. مهمانداران زن هواپیمای فرانسوی نیز به احترام امام از پوشش روسری استفاده کردند. این هواپیما 400 صندلی داشت که بیش از 250 صندلی آن عمداً خالی ماند. حدود 120 خبرنگار خارجی و چند خبرنگار ایرانی و 30 نفر از همراهان و علاقهمندان امام که برای دیدار او به نوفل لوشاتو رفته بودند، در این پرواز حضور داشتند.
شهید مهدی عراقی در خاطرات خود آورده است که در طول مسیر، امام خمینی ابتدا از پذیرفتن جلیقه ضد گلوله پرهیز داشتند، ولی به دلیل تأکید اطرافیان جلیقه را زیر عبا پوشیدند، اما به دلیل سنگینی آن ساعاتی در داخل هواپیما آن را از تن درآوردند.
تا به بهشتزهرا برسیم. از در اصلی بهشتزهرا به داخل پیچیدم تا میدان اول که آمدم، دیگر فشار جمعیت به حدی زیاد شد که در قسمت موتور ماشین بالا و پائین میپریدند و واقعاً در ماشین تاریک شده بود که احمدآقا اینجا به هوش آمد.
بالاخره حضرت امام هی ور میرفتند که درب ماشین را باز کنند، اما بدون اجازه من باز نمیشد. به من رو کردند و گفتند قرار است به قطعه ۱۷ برویم؟
گفتم بله آقا خبردارم. گفت در را بازکن! کسی که کنار من نشسته بود و میگفت در را بازکن؛ عشق من، امام من، مرجع تقلید من بود و حکمش واجب بود اما من باز نمیکردم و ایشان مرتب در تلاش بود در را باز کند.
محسن رفیق دوست:من(به امام ) گفتم: آقا! قدری تحملکنید ببینیم باید چه کنیم. باز ایشان تلاش داشتند در را باز کنند و من همانجا به حضرت زهرا (س) متوسل شدم و گفتم خودتان کمک کنید اولاد شمارا به قطعه ۱۷ برسانم و مأموریتم را با موفقیت به پایان برسانم.
آنجا «آقای ناطق» واقعاً در این لحظه بدون عبا و عمامه انگار از سر مردم شنا میکرد و میآمد. به سمت من آمد و من کمی در را باز کردم. یکی از افرادی که همراه ما بودند حریمی اطراف در من گرفته بودند که کسی در را باز نکند. به آقای ناطق گفتم خواهش کنید آقا در را باز نکنند. ایشان هم به امام گفتند قرار است با هلیکوپتر به قطعه ۱۷ بهشت زهرابروید.
هلیکوپتر با ماشین ۵۰۰ متر فاصله داشت.
واما ماشین بلیزر «فرمان هیدرولیک» بود و «موتور سوخته بود»، روشن نمیشد.. فرمان ماشین به سمت راست قفلشده بود. وقتی هُل میدادند از هلیکوپتر دور میشدیم. من به دوستانی که داشتم گفتم از جوانان کمک بگیرید و باید ماشین را بلند کنید و به سمت هلیکوپتر ببرید که همین کار را کردند
نیم سانت نیم سانت ماشین را روی دست بلند میکردند و با هلیکوپتر زاویه ۹۰ درجه تشکیل دادیم و آقای ناطق داخل هلی کوپتر رفتند و احمد آقا از بین من و حضرت امام داخل هلی کوپتر رفتند و من حضرت امام را بغل کردم و ایشان را کشیدم تا این دو نفر دستشان رسید و زیر بغل حضرت امام را گرفتند. من پای حضرت امام را گرفتم و کمک کردم و بالا آوردم و ساق پای حضرت امام برهنه شد./برنامه دستخط ،بهمن ۱۳۹۶
مرتضایی فر وشهیدمفتح-سمت است دیده می شوند
محسن رفیق دوست:جریان را از زبان آقای ناطق نوری میگویم که گویا هنگامی که میخواستند امام را از بهشت زهرا به بیرون منتقل کنند به دلیل ازدحام جمعیت ، مردم از میلههای هلیکوپتر آویزان میشدند تا این اکه دیگر انتقال به هلیکوپتر ممکن نشد و مخفیانه امام را به آمبولانس انتقال دادند و سپس او را بیرون از بهشتزهرا سوار ماشین فولکس آقای ناطق کردند و به منزل یکی از بستگانش بردند.
آقای ناطق نوری دربارهی بیرون بردن امام از بهشت زهرا میگوید: وقتی سخنرانی امام تمام شد مردم هجوم آوردند و هلیکوپتر هم بلند شد در حالی که اما در وسط جمعیت گیر افتاده بود. راه پس و پیش نداشتیم و هر کس زور بیشتری داشت خودش را میرهانید حال شهید مفتح و انواری هم به هم خورده بود اما دو نفر پهلوان مراقب امام بودند در اثر هجوم مردم عبا و عمامهی امام از سرش افتاده بود و خسته و کفته در گوشهای نشسته بود. وضع این گونه بود که من داد زدم و به مردم گفتم : آخر کار خودتان را کردید. با گفتن این جملات مردم کمی عقب کشیدند آمبولانسی آمد و آقا را داخل آمبولانس بردیم و در ماشین از طریق بلند گو اعلام کردیم حال یکی از علما بهم خورده است. مردم هم که نمیدانستند امام داخل آن آمبولانس است، راه را باز کردند .
با هزار زحمت از بهشت زهرا بیرون رفتم در حالی که مردم با فهمیدن حرکت امام ، در پی ماشین میدویدند ولی فاصلهی ما با مردم زیاد بود. در جایی بیرون از بهشتزهرا ، هلیکوپتر نشست و مردم هم نزدیک بود برسند
من و آقای طالقانی – کشتیگیر معروف – با سنگ و آجر ، جلوی مردم را سد کرده بودیم. بالاخره با هزار زحمت امام را سوار هلیکوپتر کردیم و به راه افتادیم و در هلیکوپتر علاوه بر امام وحاج سید احمد آقا و خلبان ،من و آقای محمدرضاطالقانی هم بودیم ( همان ،ص ۱۵۹ )
خمینی ای امام، خمینی ای امام/ای مجاهد، ای مظهر شرف
ای گذشته ز جان در ره هدف/چون نجات انسان شعار توست
مرگ در راه حق افتخار توست/این تویی، این تویی پاسدار حق
خصم اهریمنان، دوست دار حق/بُوَد شعار تو، به راه حق، قیام
ز ما تو را درود، ز ما تو را سلام
ناطق نوری:من شناکنان روی دستهای مردم به طرف ماشین امام رفتم . آقای رفیقدوست به محض این که مرا دید آشنایی داد و من روی کاپوت ماشین نشستم در حالی که ماشین (کاپوتش ) سوراخ سوراخ شده بود. در این لحظه بود که هلیکوپتر رسید. وقتی هلیکوپتر رسید، مردم ، ماشین را به طرف هلیکوپتر هل دادند . جایی که آقای رفیقدوست نشسته بود و چسبیده به در هلیکوپتر بود، به محض این که در باز شد به شدت به سینهی وی برخرد و ایشان بیهوش شدند. آقای محمد طالقانی – کشتیگیر معروف و نایب رئیس کشتی در زمان ریاست ترکان و رئیس فعلی فدراسیون کشتی – همراه ما داخل هلیکوپتر آمد .خاطرات حجتالاسلام و المسلمین ناطق نوری، ( آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی)
خلاصه گزارش صبح 12 بهمن 1357 از فرودگاه تا مدرسه رفاه
ساعت 9:30 صبحـ گروهی از دانشآموزان سرود خمینی ای امام را در سالن فرودگاه اجرا میکنند.
ـ یک دانشجو به نام نصرالله شادنوش به نمایندگی از جامعه دانشجویان متنی را در خوشامدگویی امام میخواند. این متن را آقای مطهری نوشته بود.
ـ آقای طالقانی و دکتر بهشتی به خاطر فشار جمعیت و ازدحام با رفتن امام به بهشت زهرا مخالف بودند. امام منتظر شدند و وقتی حرف آنها تمام شد، پرسیدند ماشین کجاست؟ من قول دادهام به بهشت زهرا بروم و میروم.
ساعت 12:30 ظهر
ـ قرار بود امام دانشگاه تهران هم بروند و تحصن عدهای از روحانیها هم در آنجا تمام شود اما خیابان انقلاب و مقابل دانشگاه آنقدر شلوغ بود که احمدآقا و محسن رفیقدوست ـ راننده بلیزرـ امام را منصرف کردند.
ـ اینجا اول این خیابان، امام نگاهی به مردمی که خودشان را هرطور بود به ماشین رسانده بودند و برایش دست تکان میدادند کرد و گفت: «من با این مردم کار دارم و این مردم هم با من کار دارند.»
ساعت 13:45 ظهرـ بلیزر ناگهان خاموش شد. اصرار داشت که پیاده شود. میگفت ما باید برویم قطعه17، مردم منتظرند، در را باز کنید. رفیقدوست نمیدانست چه کار کند. چون موتور خاموش شده بود و درها که قفل بودند دیگر باز نمیشدند. فقط میگفت عجله نکنید، چشم! میرویم. بالاخره هلیکوپتر آمد و تا قطعه 17 را با آن رفتند.
ساعت 30: 14 ظهرـ پسری 11ـ12ساله (دکترمحمد اصفهانی"خواننده")چند آیه قرآن میخواند.
ـ سرود برخیزید ای شهیدان راه خدا اجرا میشود.
ـ امام سخنرانیاش را شروع میکند؛ «ما در این مدت مصیبتها دیدهایم، مصیبتهای بزرگ». صدایش بم و رساست؛ محافظها و دور و بریها خوشحالند و تعجب کردهاند که امام در آن فشار و خستگی چطور تاب آورده است. احمدآقا توی هلیکوپتر از همین خستگی بیهوش شد.
ساعت 15:30 ظهرـ سخنرانی تمام شده. هلیکوپتری که برای بردن امام آمده سه بار سعی میکند بنشیند ولی نمیتواند. شلوغ است. عبا و نعلین امام در میآید و بین جمعیت گم میشود. ایشان را به جایگاه برمیگردانند و پارچهای روی سرشان میکشند تا گردوغبار هلیکوپتر اذیتش نکند.
ساعت 16ـ آمبولانس شرکت نفت میآید. ناطق نوری و احمدآقا همراه امام سوار میشوند و آمبولانس به طرف جاده قم میرود. آن هلیکوپتر هم از بالا دنبالشان میرود تا بالاخره در بیابانی، جایی بنشیند و امام را به آن منتقل کنند.
ساعت 17-بین راه چند بار پیاده شدند و آدرسی راپرسوجو کردندبالاخره پیدا کردند. فقط زنها خانه بودند. مردها رفته بودند استقبال از امام . ناهار خوردند و تا 10 شب آنجا ماندند تا خیابانها خلوت شود.
ساعت 17:15ـ هلیکوپتر روی شهر است. خلبان میگوید هر جا بخواهید فرود میآیم. حال امام خوب نیست. میروند سمت بیمارستان هزارتختخوابی( امام خمینی)و فرود میآیند.
ـ آمبولانس آماده نبود و امام را با پژوی یکی از پزشکان بیمارستان تا انتهای بلوار کشاورز بردند. پیکان ناطقنوری از صبح آنجا بود و همگی سوارش شدند.
ساعت17:30ـ همه فکر میکردند امام از بهشتزهرا میرود مدرسه رفاه اما نرفته بود. همه نگران بودند. آنجا در بلوار کشاورز تصمیمش را گفت؛ میخواست برود خانه برادرزادهاش،دختر آقای پسندیده و کسی هم نمیتوانست منصرفش کند. آدرس هم دقیق یادش نبود.۱۴سال ۳ماه از ایران دور مانده بود. فقط میدانست حوالی جاده شمیران یعنی شریعتی حالاست.
ساعت22:30ـ با احمدآقا به مدرسه رفاه برگشتند. نزدیک نصفهشب بود و دیگر جان همه به لبشان رسیده بود.
ـ مدرسه رفاه: حدود 10سال قبل از انقلاب آقای بهشتی، باهنر و رجایی این مدرسه را راهانداختند؛ شامل یک دبستان و یک مدرسه راهنمایی در خیابان ایران بود. امام اولین شب را بعد از ورود اینجا بودند و به دلیل کوچکی اینجا صبح فردا به مدرسه علوی رفتند.
خاطرات تشیع وتدفین امام خمینی.
ناطق نوری در خاطرات خود به ماجرای دفن پیکر مطهر امام خمینی در بهشت رهرا اشاره میکند.
خاطرات شخصیتهای سیاسی و مذهبی میتواند برای علاقهمندان به تاریخ و سیاست ایران بسیار جالب توجه باشد. یکی از این سیاستمدارن ناطق نوری است. رئیس سابق مجلس شورای اسلامی که عهده دار ریاست دفتر بازرسی نهاد مقام معظم رهبری است در خاطرات خود به رحلت امام خمینی اشاره میکند و میگوید:
زمانی که حضرت امام در بیمارستان بستری شده بودند، چند دفعهای به عیادتشان رفتم تا این که امام به رحمت خدا رفت. دو سه روز، جنازهی ایشان در مصلی بود، روزی که قرار بود امام را تشییع کنند به مسؤولین، از جمله من، کروکی بهشت زهرا را داده بودند که بتوانند وارد شوند. عجیب است، دو حادثهی مهم که هر دو برای من اتفاقی بود؛ یکی حضور در مراسم استقبال امام و دیگری مراسم خاکسپاری ایشان.
، گفتم: «عیبی ندارد، ما داخل جمعیت میرویم.»
به بهشت زهرا که رسیدیم، نمیدانستیم کجا برویم، داخل جمعیت شدیم.
خداوند در همان لحظه یک نیرویی به من داد و توانستم جنازه را از مردم بگیرم و به طرف کانتینر ببرم. مجددا مردم ریختند، جوانان بی هوش شده بودند و مثل ابر بهاری گریه میکردند.
«مردم کفن امام خمینی را بردند.»
جوانی محاسن امام را گرفته بود و از داخل تابوت بالا آورده بود که ببوسد، هر چه میزدند روی دستش که ول کند، او رها نمیکرد میگفت: « همین جا مرا بکشید، من امام را رها نمیکنم»، مردم کفن امام را بردند. جالب این که از سینه تا زانوی کفن حفظ شده بود و من عبایم را روی بدن امام انداختم و خودم را روی تابوت انداختم که مردم زیاد شلوغ نکنند.
گفتم: «به احمد آقا بگویید، من تجربهی ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ را دارم که هلی کوپتر در آن شرایط بین جمعیت نشست.» مدتی طول کشید تا هلی کوپتر بیاید.
من هم چنان خود را روی تابوت انداخته بودم و جمعیت هم فشار میآورد. خداوند توان عجیبی به من داده بود، هلی کوپتر نزدیک کانتینر در میان جمعیت نشست و آمبولانس بین ما و هلی کوپتر قرار داشت. به آقای سراج گفتم تو به داخل هلی کوپتر برو و خودم نیز روی سقف آمبولانس پریدم و داخل هلی کوپتر رفتم. گفتم: تابوت را هل بدهید، دستهی تابوت را خودم گرفتم، وسط دو تا دستهی تابوت، سر چند نفر گیر کرده بود. هر چه میگفتم سرتان را پایین بکشید، فشار جمعیت نمیگذاشت، بالاخره با پایم روی سر آنها فشار دادم. یکی رفت پایین، جا باز شد. بقیه هم سرشان را بیرون کشیدند.
آقای فیروزیان، یکی از محافظهایم، خواست به داخل هلی کوپتر بیاید، او را پایین انداختم. یکی دیگر از محافظین، زمانی که هلی کوپتر بلند شد به هلی کوپتر آویزان شده بود و پرت شد. البته هنوز خیلی از زمین فاصله نگرفته بود. خلاصه با هزار زحمت، هلی کوپتر بلند شد به در منظریه نزدیک جماران نشست.
پیغام دادیم آمبولانس آمد و جنازهی امام را به سردخانه بیمارستان جنب بیت امام بردیم. در آن لحظه، عمامه و عبا نداشتم و با قبا وراد حیاط شدم. احمد آقا و بقیهی آقایان نشسته بودند. تا احمد آقا مرا دید، شروع به گریه کردن کرد و گفت: «آقای ناطق! همین صحنه را در روز ورود امام از تو دیدم، بدون عمامه و عبا تو به داد امام رسیدی، امروز هم تو به داد ما رسیدی، اما با یک فرق که آن روز محاسنت مشکی بود، امروز محاسنت سفید است.» خیلی منقلب شدم و نشستم یک مقدار گریه کردم و آرام شدم، گفتند: «حالا باید چه کار کنیم.» احمد آقا گفت: « هر چه آقای ناطق میگوید عمل کنید.»
گفتم: «حاج احمد آقا، آخر آدم جنازهی امام را در یک تابوت زنبقی میگذارد!؟ و سپس گفتم: «سه تا تابوت و سه تا هلی کوپتر هلی کوپتر میخواهیم داخل یکی امام را میگذاریم، دو تای دیگر هم خالی باشد که اگر جمعیت شلوغ کردند آن تابوتهای خالی را دست مردم میدهیم تا مراسم خاکسپاری حضرت امام تمام شود.»
آقای دکتر طباطبایی برادر خانم احمد آقا، که آن موقع شهردار تهران بود، دستور داد سه تا تابوت آوردند. یکی تابوت فلزی و مجهز بود و دو تا هم خالی. بعد از ظهر خبر دادند که آقای نوری که آن موقع وزیر کشور بود، دستور داده و نیروهای انتظامی آن جا را سامان داده و یک تقسیم کار شده است.
جمعیت ریختند، چون داشتند آمال و آرزهای همهی ما را دفن میکردند عده زیادی روی دست من غش کردند. به آقای اربابی که داشت مستحبات دفن را انجام میداد، گفتم: «آشیخ من دارم میمیرم بسه دیگه». آخرین کسی که امام را بوسید و بیرون آمد، ایشان بود. خیلی نگران حال ایشان بودم. با زحمت سنگ آوردند و لحد را با کمک آقای «رضا گنجی» که از محافظین است، گذاشتم و عشق همهی ملت ایران و مظلومان تاریخ را دفن کردیم.
خیلی سخت گذشت، در اثر ازدحام نمیتوانستم بیرون بیایم، مردم ریختند خاک قبر امام را به عنوان تبرک بردند، کفشهایم هم زیر خاک رفت و هیچ کس هم نبود به دادم برسد. داشتم خفه میشدم که با خود گفتم: «تقدیرم این است که با امام بمیرم» در یک لحظه زندگیام را مرور کرده و دیدم که هیچ مشکلی ندارم؛ همین لحظه روزنهای پیدا شد و من از زیر پای جمعیت خودم را نجات دادم، تلویزیون که مراسم را مستقیم پخش میکرد، عدهای از دوستان داخل قبر رفتنم را دیده بودند ؛ اما بیرون آمدنم را ندیده بودند و نگران شده بودند.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:
حضرت امام خمینی در ساعت ۲۲ و ۲۰ دقیقه روز ۱۳ خردادماه سال ۱۳۶۸ درگذشتند.
بیماری امام خمینی ، تشخیص اولیه «سرطان معده »بود. بعد هم معلوم شد «سرطان خون» بوده که اولین تظاهراتش را به طریق زخم معده نشان داد./دکتر سید حسن عارفی سرتیم پزشکی حضرت امام ۸ خرداد ۱۳۹۳عصرایران
برای برگزاری مراسمی جهت وداع، پیکر حضرت امام خمینی در روز ۱۵ خرداد ۱۳۶۸ به مصلای تهران منتقل شد،۱۶ خرداد ۱۳۶۸تشیع جنازه وبخاک سپرده شد
یخچال بزرگی با دیوارهای شیشهای بر روی چند کانتینر به طوری قرار گرفت تا مردم بتوانند جسد پیچیده در کفن را که عمامهای سیاه به نشانه انتساب به سادات بر روی سینه داشت را ببینند. نماز میت در ساعات اولیه روز ۱۶ خرداد توسط آیت الله سید محمدرضا گلپایگانی خوانده شد.
مرتضی غرقی خبرنگار صدا و سیما در یکی از جدیدترین خاطرات منتشر شده خود به روایت لحظات تدفین امام راحل پرداخته است.
غرقی در این روایت آورده است: صبح روزی که قرار بود پیکر امام به خاک سپرده شود. من به همراه چند تیم خبری به بهشت زهرا اعزام شدم تا مراسم تدفین را پوشش خبری بدهم. ساعت پنج صبح به بهشت زهرا رسیدم. آرامگاه ابدی امام حفر شده و اطراف آن با چندین کانتینر احاطه شده بود و افراد عادی نمیتوانستند وارد آنجا شوند. بنده با کارت خبرنگاری وارد آن محوطه شدم. محل دفن امام حفر شده بود و یک عکس از امام بر بالای قبر گذاشته بودند. با مسئولان مراسم تدفین تماس گرفتم. از چند و چون مراسم مطلع شدم. هنوز پیکر امام از مصلای تهران به سمت بهشت زهرا حرکت داده نشده بود. همه شرایط برای دفن پیکر امام در بهشت زهرا آماده شده بود. همه چشمها گریان بود. به اتفاق دیگرخبرنگاران و برادران سپاه بر بالای قبر امام حاضر شدیم و عکس گرفتیم. من و چند تن از دوستانم در همانجا با امام عهد و پیمان بستیم که هرگز از آرمانهای او عدول نکنیم. هنوز پیکر امام در راه بهشت زهرا بود. ما در میان دهها کانتینر محبوس شده بودیم. مردم هر لحظه به سمت محل دفن امام حرکت میکردند.
حدود ساعت یازده صبح بود دور و برمحل استقرار کانتینرها مملو ازجمعیت شده بود و سیل جمعیت هر لحظه رو به افزایش بود و این در حالی بود که مردم از مسیر تهران تا بهشتزهرا در حال تشییع پیکر امام بودند. هنوز به بهشت زهرا نرسیده بودند. خروج از این محل برای ما غیر ممکن شده بود. هوا بشدت گرم بود و ما درگیر کار بودیم و گرمای هوا را احساس نمی کردیم. حدود ساعت دو بعدازظهربا بیسیم به مسئولان مراسم اطلاع دادند که تا لحظاتی دیگر پیکر بزرگ مرد تاریخ ایران برای دفن به این مکان منتقل میشود. همه آماده بودیم اتومبیل مخصوص حمل پیکر امام توان عبور از جمعیت را نداشت و تصمیم گرفته بودند که با هلیکوپتر پیکر امام را به محل دفن منتقل کنند.
حوالی ساعت سه بعدازظهر بود که ناگهان یک هلیکوپتر 214 ارتش ج.ا.ا بر فراز محل دفن امام ظاهر گردید. نمیدانم چگونه عزاداران امام از کانتینرها عبور کرده و به درون محلی آمده بودند که قرار بود امام در آنجا دفن شوند. این محل آنقدر مملو ازجمعیت شده بود که هلیکوپتر به سختی به زمین نشست. حدود بیست دقیقه هلیکوپتر در محل روشن بود اما ازدحام جمعیت مانع از آن شد که مسئولان مراسم بتوانند پیکر امام را از هلیکوپتر خارج کنند. پس از بیست دقیقه هلی کوپترمجددا به هوا برخواست و در آسمان دوری زد تا مسئولان مراسم بتوانند اطراف محل دفن را خلوت کنند بعد از یک ربع دیگر هلیکوپتر دوباره در آسمان مشاهده شد و اینبار به سرعت به زمین نشست تا مراسم تدفین بسرعت انجام شود.
لحظاتی بعد تابوتی که پیکرامام در آن قرار داشت به بیرون منتقل گردید. چندی طول نکشید که تکههای تابوت بر پیشانی دوستاران امام چسبیده بود و اکنون پیکر امام روی دستان جوانان عزادار به این طرف و آن طرف می رفت گوئی یک شی نورانی بر امواج آب شناور است. کنترل کار از دست مسئولان تدفین خارج شده بود. ناگهان آقای ناطقنوری را در آنجا دیدم. عبا و عمامه را کنار گذاشته بود و کار دفن پیکر امام را مدیریت می کرد.
یادم است زمانی که امام به تهران وارد شده بود و در بهشت زهرا سخنرانی میکرد نیزهمین گونه ازدحام جمعیت بود که در آنجا هم آقای ناطق نوری مدیریت میدانی را بر عهده داشت. در حالی که از بالای کانتینرها همراه با دیگر خبرنگاران و عکاسان داخلی و خارجی چشمانمان برپیکر امام دوخته شده بود و پیکر امام روی دستهای عزاداران همچون نوری برامواج دریا در حال حرکت بود ناگهان از دیدهها محو شد و ناگهان همه سراسیمه شدیم که چه شده.
پس از پنج دقیقه دریافتیم که عاشقان امام، خود را بر روی پیکر امام انداخته و مانع از دفن امام شده بودند. لحظاتی بعد دوباره پیکر امام بر روی دستان مردم قرار گرفت. هیچگاه چنین صحنهای را درعمر خود ندیده بودم. به هرحال پس از یک ساعت مسئولان مراسم تدفین، پیکر امام را از میان دستان عاشقان گرفتند و او را در آرامگاه ابدی اش به خاک سپردند.
بدین ترتیب جهان بشریت از وجود این گوهر گرانبها محروم شد. پس از مراسم تدفین خاک قبر امام به آسمان پاشیده شد و توفانی از خاک پر پا شد. مسئولان تدفین بلافاصله یک کانتینر را برروی قبر گذاشتند تا جوانان احساساتی و پرشور که خود را بر روی خاک انداخته بودند را کنترل کنند.
حدود شش بعدازظهر مراسم تدفین به پایان رسید وما پس ازسیزده ساعت کار طاقت فرسا سوار بر یک پاترول شدیم و به تهران آمدیم که البته در مسیر راه تصادف شدیدی هم کردیم اما بخیر گذشت./۱۴ خرداد ۱۳۹۳تسنیم.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:
اقامتگاههای امام خمینی(ازورودبه مهین تارحلت)۱۰سال و۴ماه زندگی
۱۲ساعت (یک شب)در"مدرسه رفاه"+
۲۴روزمدرسه علوی+
۳روزمنزل دخترش"زهرامصطفوی-دکتربروجردی"
+۱۱ماه(هشت روزکمتر)درشهرقم"+
۹سال۴ماه۱۲روز اقامت مجدددرتهران یعنی(۴ماه"۵روزکمتر")در"دربند"+۹سال ۱۷روز-جماران
دوازدهم۱۲بهمن۱۳۵۷ ورودبه میهن -ازدهم اسفندعزیمت به قم تادوم بهمن
ازدوم بهمنماه سال ۵۸ به محله "دربند"تهران رفتند(۴ماه"۵روزکمتر")
ازشب بیست و هشتم اردیبهشت۱۳۵۹به جماران رفت
البته ازاین مدت حضوردرتهران حدود۲ماه دربیمارستان بوده
دکترمعالج امام خمینی:دکترسیدحسن عارفی(استادقلب وعروق دانشگاه علوم پزشکی تهران)می گوید:بعد از۲۸روزاقامت درتهران- حضرت امام به قم رفتند. اما به علت ناراحتی قلبی به پیشنهاد بنده به تهران منتقل شدند. ایشان حدود ۴۸ روز در بیمارستان شهید رجائی -فعلی- بودند. بعداً به منزلشان در خیابان دربند، که موقتی بود، منتقل شدند.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:برای اطلاعات بیشترازحوادث ورودامام خمینی به این لینک مراجعه کنید:
۵۳ کشورمشترک المنافع«اتحادیه کشورهای مشترک المنافع»همسود (CIS)رئیس کیست؟دبیرکل اتحادیه کشورهای مشترک المنافع کیست؟
انگلستان، کانادا، استرالیا، نیوزلند، آفریقای جنوبی، ایرلند، نیوفنلاند، سنگاپور، هند، پاکستان،سری لانکا، مالزی مهم ترین کشورهای عضو این اتحادیه هستند. تعدادی از دولت های عضو این اتحادیه نیز، جزایر پراکنده هستند که کشورهای کوچکی با۵۰ نفرجمعیت! هستند. اعضای این اتحادیه هر دوسال دیداری دارند تا موضوعات مهم و حائز اثر بر منافع اتحادیه را بررسی نمایند. مجموع کشورهایی که عضو این اتحادیه هستند برابر با ۳۰% جمعیت کره ی زمین است.
نکته:وفاداری شهروندان کشورهای مشترک المنافع به ملکه ی انگلیس(جانشینش)
وقتی یک نفر می خواهد به شهروندی یکی از کشور های مشترک المنافع دربیاید؛ باید سوگند وفاداری به منافع کشور مربوطه و نیز سوگند وفاداری به ملکه انگلیس و جانشینانش را قرائت نماید.
کشورهای مشترک المنافع
کشورهای مشترک المنافع
کشورهای مشترک المنافع است که شامل از ۵۳ کشور:آنتیگوآ و باربودا، استرالیا، باهاما، بنگلادش، باربادوس، بلیز، بوتسوانا، برونئی، کامرون، کانادا، قبرس، دومینیکا، جزایر فیجی، گامبیا، غنا، گرنادا، گویانا، هند، جامائیکا، کنیا، کیریباتی، لسوتو، مالاوی، مالزی، مالدیو، مالت، موریس، موزامبیک، نامیبیا، مائورو، نیوزیلند، نیجریه، پاکستان، پاپوآ گینه نو، ساموآ، سیشل، سیرا لئون، سنگاپور، جزایر سلیمان، آفریقای جنوبی، سری لانکا، سنت کیتس و نویس، سنت لوسیاف سنت وینسنت و گرنادینز، سوازیلند، تونگا، ترینیداد و توباگو، تووالو، اوگاندا، بریتانیا، جمهوری متحد تانزانیا، وانوآتو، زامبیا
کشورهای کارائیب شرقی:
شامل ۸ کشور : آنتیگوا و باربودا، گرنادا، سنت کیتس و نویس، مشترک المنافع دومینیکن، سنت لوسیا، سنت وینست و گرنادین، آنگویلا، مونتسرات می باشد.
ترزا می، نخست وزیر-سابق-انگلیس، پاتریشیا اسکاتلند(دبیرکل مشترکالمنافع) ، ملکه الیزابت دوم و پرنس چارلز،رئیس مشترکالمنافع .
اتحادیه کشورهای مشترکالمنافع (RCC) درایران نیزدفتردارند.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:اجلاس اتحادیه وزرای ارتباطات کشورهای مشترکالمنافع شهر «نورسلطان »پایتخت قزاقستان/۲۵ شهریور ۱۳۹۸
اتحادیه وزرای ارتباطات کشورهای مشترکالمنافع (RCC) یک اتحادیه منطقهای است که توسط اعضای اتحادیه کشورهای مشترکالمنافع (CIS) شامل روسیه، بلاروس، قرقیزستان، قزاقستان، ازبکستان، مولداوی، ارمنستان، تاجیکستان و ترکمنستان تشکیلشده است.
در اجلاس وزرای اتحادیه RCC و سخنرانی در این اجلاس، شرکت در نمایشگاه جانبی، دیدارهای دوجانبه با همتایان با هدف گسترش و تعمیق روابط از جمله برنامههای وزیر ارتباطات(محمدجواد آذری جهرمی) در این سفر بود.
هرساله اجلاس و نمایشگاه بینالمللی در یکی از کشورهای عضو برگزار میشود. سال گذشته ترکمنستان میزبان کشورهای عضو بود و امسال نیز قزاقستان میزبانی این اجلاس را برعهده گرفته است.
جزیره «سنت کیتس »کجاست؟
«سنت کیتس »جزیره است ولی یک کشوراست(+نویس)جزیرهِ دوقلو
«سَنت کیتْس و نِویس »(Saint Kitts and Nevis)کشوری است جزیرهای در دریای کارائیب، غرب آنتیگوا و باربودا و شرق جزایر ویرجین آمریکا ، حدود ۲۰۰۰ کیلومتر در جنوب شرق شهر« میامی »ایالات متحده آمریکا واقع شده است.
سواحل غربی این جزایر همجوار دریای کارائیب و سواحل شرقی آنها رو به اقیانوس اطلس دارند. از دو جزیره تشکیل دهنده کشور «سنت کیتس و نویس»می باشد.
مساحت « نویس» ۹۳ و مساحت« سنت کیتس »۱۶۸ کیلومتر مربع است.
در سال ۱۹۸۳میلادی(۱۳۶۱شمسی)، سنت کیتس و نویس استقلال خود را از انگلیس به دست آورد و در این زمان دولت مستقل این جزیرۀ دوقلو تشکیل شد.
این جزیره جزء کشورهای مشترک المنافع بریتانیا است(از دیگر کشورهای بزرگ مشترک المنافع کانادا، استرالیا و نیوزلند میباشند) و مانند سایر کشورهای مشترک المنافع از جمله کانادا و استرالیا براساس نظام دموکراسی پارلمانی بریتانیا اداره می شود.
کشور«سنت کیتس و نویس»۲۶۱کیلومترمربع مساحت و ۵۰ هزار نفر جمعیت دارد.
پایتخت کشور«سنت کیتس و نویس» در جزیره بزرگتر با نام «سنت کیتس »(باستر)واقع شده است. جزیره نویس در سه کیلومتری جنوب شرقی جزیره سنت کیتس واقع شده است.
در این کشور مانند دیگر کشورهای مشترکالمنافع رئیس حکومت ملکه انگلستان است. از طرف او یک فرماندار حکومت را در این کشور در دست دارد.
رئیس دولت نخست وزیر است. رئیس حزب پیروز در انتخابات مجلس قانونگذاری به عنوان نخست وزیر انتخاب میشود،حکومت آن پادشاهی و زبان رسمی آن انگلیسی است.
مجلس قانونگذاری این کشور ۱۴ کرسی دارد که سه نماینده آن را حکومت تعیین میکند و ۱۱ نماینده با رای عمومی انتخاب میشوند. دوره نمایندگی پنج ساله است.
تفاوت «بریتانیا» با «انگلیس»چیست؟
نام اصلی بریتانیا :United Kingdom (پادشاهی متحده بریتانیای کبیر و ایرلند شمالی) است که علامت اختصاری آن«UK» است و شامل ۴ کشور با نام های :«انگلیس(England)، اسکاتلند(Scotland)، ایرلند شمالی(Northern Ireland)» و ولز(Wales)، است.
البته وقتی «انگلستان»گفته می شود،منظورهمان بریتانیااست.
انگلیس : مساحت ۱۳۰٬۳۹۵+جمعیت ۵۳ میلیون نفر
اسکاتلند: ۵میلیون وپانصدهرارجمعیت و ۷۸٬۳۸۷کیلومتر مربع مساحتش هست و دارای ۷۹۰ جزیره است که حدود ۹۰جزیره مسکونی است(۲٪جمعیت اسکاتلندراتشکیل می دهند).
ایرلندشمالی :مساحت ۷۰،۲۸۰ کیلومتر مربع وحدود۳میلیون نفرجمعیت دارد وپایتختش «دوبلین/بلفاست»می باشد.
کشورولز :با ۲۱ هزار کیلومتر مربع مساحت دارای سه میلیون نفر جمعیت است پایتخت ولز« کاردیف» است.
پایتخت اسکاتلند شهر ادینبرو (ادینبورگ) است.
اسکاتلند و انگلستان تا سال ۱۷۰۷ کشورهایی با پادشاهی مستقل بودند واما ازاین تاریخ با هم متحد شده، کشور «پادشاهی متحد بریتانیای کبیر» را به وجود آوردند.
که گاهی به آن «پادشاهی متحده» نیرمی گویند.
جزایر بریتانیا (British Isles)یعنی محدوده ی بریتانیا و ایرلند
تفاوت «ایرلند شمالی» با «جمهوری ایرلند» چیست؟
جمعیت بریتانیا(انگلستان)در حدود ۶۵ میلیون نفر برآورد می شود ( انگلیس ۵۳ میلیون، اسکاتلند ۶ میلیون، ایرلند شمالی ۳ میلیون نفر و ولز ۳ میلیون).
مساحت بریتانیا(انگلستان) حدود ۲۴۵۰۰۰ کیلومتر مربع می باشد که دارای ۸۰۰۰ کیلومتر خط ساحلی می باشد.