مردی که بخاطر«گزارش اشتباه شهرداری رشت» جان برلب شد.
صورتجلسه ای که درآن با حیله کلمه"مترصد"را به "صدمتر" تبدیل کردند
اختلاف خواهران۲قلوبخاطرارث
آقای شبندی اصالتاًبچه همدان است وساکن قم ،همسرش اهل گیلان(رشت(است که خادم حرم حضرت معصومه (س)می باشد،این خانم "مدینه احمدنژادبوساری"مقدار ۲۶۵ مترمربع زمین به ارث برده که به شوهرش
"حجت الاسلام محمدجوادشبندی"منتقل کرده است.
این زمین در پل بوسار(فلکه شهیدقلی پور)ابتدای جاده خمسه بازارواقع است/دراین کوچه
این همان کوچه بن بستی است که مورداختلاف است/درتقسیمنامه وراث عرض بن بست ۲مترنوشته شده ولی حالا۴متری آسفالت کرده اند وبخاطراین زمین ۲خانواده بجان هم افتاده اند وهرکدام گرفتاریهایی کشیده اند،یکی زندان ودیگرشلاق رادرهمین کش وقوس متحمل شده اند!
آن دروازه آبی که پشت سرحاج آقاشبندی دیده می شود منزل مسکونی باجناق(حیدرزاده) ایشان است
آقای شبندی می گوید:من درسال ۱۳۶۵باخانواده احمدنژادوصلت نمودم که ۲۶۵مترمربع زمین در محل فوق الذکر براساس تقسیم نامه مورخ شنبه ، ۰۱ تیر ۱۳۶۴ وراث،به همسرم "مدینه احمدنژادبوساری"به ارث رسید
که من درسال ۱۳۸۴ آمدم زمینم رامحصورکنم بامشکلاتی مواجهه شدم
به اینصورت وقتی ازطرف کوچه"بن بست ۲ متری آمدم زمینم را به طول ۱۱ونیم متردیوارسنگ بلوک یک ونیم متری گذاشتم باجناقم برایم شکایت کرد که من دارم بدون مجوز بناسازی می کنم،مأموران شهرداری هم آمدندبرای تهیه گزارش ،درگزارشی که برای کمسیون ماده صدنوشته بودندآمده بود
متشاکی، محمدجوادشبندی"مترصدافزایش طول دیوارگذاری می باشد"
که تااینجا همه چیزعادی وطبیعی بود.شماره نامه۱/۳۳/۴۰۳۷بتاریخ سه شنبه ، ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۴
واما چندروزبعدبراساس تبانی آمدنددرگزارش شهرداری دست بردند! کلمه"مترصد"را به (صدمتر)تغییردادند! نوشتند"به صدمترافزایش داده"-وکوچه راهم ۶متری اعلام نمودند،درگزارش چهارشنبه ، ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۴ وبراساس همین گزارش مخدوش برایم رأی صادرشدشماره ۶۰۶۶ به تاریخ یکشنبه ، ۰۱ مرداد ۱۳۸۵
دیوان عدالت اداری شعبه ۲۸ (براساس همین صورتجلسه مخدوش)رای برمحکومیت من صادرکرد -شماره۲۴۶۷/۸۴/۲۸به تاریخ چهارشنبه ، ۳۱ مرداد ۱۳۸۶ به شماره دادنامه ۹۹۹
دیواربا بولدوزر تخریب شد
درپی اعتراض من مبنی برمخدوش بودن گزارش(تغییرمترصد به صدمتر)دوان عدالت اداری شعبه ۲تشخیص درتاریخ ۱۹ آبان ۱۳۸۹به شماره دادنامه ۲۰۳ آرای قبلی راباطل ورأی بنفع من صادرشد
این نامه استانداری است که ضمن اشاره به اشتباه مترصدوصدمتر به شهرداری(جعفری) دستور رفع مشکل آقای شبندی راداده
درتاریخ سه شنبه ، ۱۰ مهر ۱۳۹۷به شماره ج۱/۳۵۶/۹۰/۲ دیوان عدالت اداری به شهرداری منطقه یک برگه اجرایئه داده ودستور
داده رضایت شاکی(شبندی)جلب شود/دادنامه ۲۰۳به شماره۱۹۷/۸۹/تش ۲به تاریخ چهارشنبه ، ۱۹ آبان ۱۳۸۹ که رضایتم جلب نشد ،یعنی هیچ اقدامی صورت نگرفت
درتاریخ ۱۹ آبان ۱۳۸۹به شماره کلاسه ۱۹۷/ ۸۹/تش۲ به شماره دادنامه۲۰۳ دیوان عدالت اداری (هیئت تشخیص)دستوررسیدگی درکمسیون "همعرض"داده که شهرداری لاهیجان بعنوان کمسیون همعرض معرفی شده است.
آخرین مکاتبه شهرداری لاهیجان"همعرض"به شهرداری رشت درتاریخ سه شنبه ، ۲۳ دی ۱۳۹۳به شماره۶۳۲۱۶/۳۴ بوده
این ماجرادرشهرداری رشت اتفاق افتاده!/این اسنادی است که «حجت الاسلام محمدجوادشبندی»ارائه داده است
واما صحبتهای باجناق وخواهرخانم حجت الاسلام محمدجوادشبندی
اظهارات خواهرخانم حجت الاسلام محمدجوادشبندی
خانم مریم احمدنژادبوساری -همسرمهدی حیدرزاده می گوید:
من باخواهرم «مدینه احمدنژادبوساری»که همسرحجت الاسلام محمدجوادشبندی است،۲قلوییم ،تفاوت سنی تولدمان چندثانیه بیشترنیست ولی اختلافاتمان ۳۰ساله است!
وی می گوید:چرابایدبخاطر5مترزمین روابط خانوادگیمان بهم بخورد وما سالها ازهم خبرداشته باشیم!
مریم می گوید من دلم برای"قلویم"مدینه تنگ شده! ماسالهاست که ازهم بیخبریم،وازخواهرش درخواست داردکه هرطورکه صلاح می داند این موضوع را فیصله بدهد.
ایشان می گوید ما چشم طمع به زمین خواهرم ندوخته ایم،فقط یک راه باریکی هم باشدکه مابتوانیم به داخل منزل برویم وازآن خارج شویم،ولی دوست داریم چون دوران کودکی باهم مهربان باشیم وباهم ارتباط داشته باشیم
وی می گوید:خواهرم"مدینه" که ازمن عاقلتر ومتدین تراست بزرگواری کند که به دوران فراغ "قطع رحم"خاتمه بدهدوگذشته هارافراموش کند وماراپذیراباشد.وانتظارداردکه ازحضرت معصومه(س)بخواهدتازمینه صله ارحام فراهم بشود.
این دروازه ۲ ونیم متری است که ۲۸ سال پیش درحضور وباتشویق باجناقم(شبندی)گذاشته ام وکوچه هم دوونیم متربود.
این منزل حجت الاسلام شبندی (درهمین زمین)است که حالا به مخروبه تبدیل شده وپناهگاه موشها ومعتادهاست
آقای مهدی حیدرزاده"باجناق"حجت الاسلام شبندی می گوید:
ماهم انتظارداریم هرچه زودترآرامش خانوادههایمان حاکم شود وروابطمان گرم وصمیمی شود.
وی می گوید:سندخانه ام راگرفته ام شهرداری کوچه را ۲ ونیم متری محاسبه کرده وما به همان دوونیم مترراضی هستیم ،فقط یک ماشین پرایدبتواندعبورکند
البته ایشان معترف است که درتقسیم نامه وراث ۲مترذکرشده،باتوجه به سندخانه همان دونیم مترراآقای شبندی اجازبدهدماممنون می شویم تابجای رفتن به شهرداری ومحاکم قضایی به خانه های همدیگررفت وآمدکنیم.
آقای حیدرزاده می گوید:سال ۱۳۶۶که داشتم همین دروازه(آبی)رامی گذاشتم،آن موقع روابط مان خوب بود،باجناقم درهمین منزلی که حالا مخروبه است سکونت داشت،به نصاب دروازه مان،علی آقاآهنگرگفت:علی آقابرای مهدی من،یک درب ماشین روبزار.
اما حالا......
وی می گویدمادست حاج آقاشبندی رامی بوسیم ودست دوستی وارادت بسویش درازمی کنیم.
نویسنده (پیراسته فر)هم آرزوی زدودن کدورتها وروابط گرم وصمیمی برای این ۲خانواده محترم دارد،مخصوصاًوقتی اشکهاو دلتنگی های مریم خانم را برای قلویش"مدینه"احساس کردم.
مهرشادسهیلی کیست؟ متولد اردیبهشت ۱۳۸۳ در بهمن ۱۳۹۸ نقدیرشد واما دربهمن ۱۴۰۰ بازداشت شد(فرمانده جوان جهادی«آتش به اختیار» ایلامی)
« مهرشاد سهیلی»درطی ۲ سال حدود ۵ میلیارد تومان حسابهای موسسه دراختیارش را به حسابهای شخصیاش منتقل کرده است.
اهالی محل گفتند: «مهرشاد سهیلی» چند خانه خریده که هر کدامش یکمیلیارد و خردهای ارزش دارد. از کجا آورده خریده؟» این نفر دومی است که درباره خرید خانه میگوید. پیش از او نیز «فردی بهنقل از یکی از مقامات انتظامی» مدعی بود«فرشاد سهیلی» چهار منزل خریداری کرده است.
رونمایی کتاب« ستاره غرب» زندگی نامه نوجوان ترین فعال فرهنگی کشور توسط آیت الله مصباح۲۴ بهمن ۱۳۹۸
»شهرکریمه» نوشت:«کتاب ستاره غرب» زندگی نامه« مهرشاد سهیلی» نوجوان ترین فعال فرهنگی کشور با حضور« آیت الله مصباح یزدی» رئیس موسسه امام خمینی در ۲۴ بهمن ۱۳۹۸رونمایی می شود.
واما به یکباره خبراز «بازداشت جوان ترین فرماندهی رسیدکه۲سال پیش توسط آیت الله مصباح تقدیرشده بود!».
رئیس حوزه قضایی بخش موسیان و دشت عباس گفت: «مهرشاد سهیلی» بازداشت شده است.
مهر نوشت: عین الله نیازی فر گفت: در راستای نیابت قضایی دستگاه قضایی استان قم و با همکاری سربازان گمنام امام زمان (عج) صبح امروز مهرشاد سهیلی بازداشت و با قرار قانونی روانه زندان شده است.
عین الله نیازی فر اظهار کرد: در راستای نیابت قضایی صادره از استان قم مهرشاد سهیلی بازداشت شده است.
وی تصریح کرد: در راستای نیابت قضایی دستگاه قضایی استان قم و با همکاری سربازان گمنام امام زمان (عج) صبح امروز مهرشاد سهیلی بازداشت و با قرار قانونی روانه زندان شده است.
وی اظهار داشت: این حوزه قضایی مجری اجرای دستور نیابت قضایی بوده و از محتوای پرونده مهتم بازداشت شده مطلع نیست.
مهرشاد سهیلی این روزها به پدیده جالب و بحث برانگیز در شبکههای اجتماعی به ویژه توئیتر تبدیل شده است.
فرارو(۱۲ بهمن ۱۴۰۰)نوشت: نوجوانی حزباللهی که راه صد ساله را یک شبه پیموده و حالا به چهره ای مشهور بدل شده است. اخبار و گزارش های تصویری اش در خبرگزاری های اصلی کشور منعکس می شود و با مقامات و چهره های مذهبی شاخص دیدار و گفت و گو می کند.
برخی رسانههای اصولگرا زندگینامه او را منتشر کرده اند و به او لقب "جوانترین فرمانده" را دادهاند.
این توجه ویژه به مهرشاد سهیلی چند سالی وجود داشته و حالا پرسش برانگیز شده است. کاربران زیادی این سوال را مطرح می کنند که او چه کرده که اینگونه مورد توجه قرار گرفته است؟
مهرشاد سهیلی آنگونه که خبرگزاریها می گویند متولد سال ۱۳۸۳ در شهر موسیان که از توابع استان ایلام است. او یک قرارگاه فرهنگی ایجاد کرده و به عنوان فرمانده آن معرفی شده است.
ماجرای مهرشاد سهیلی از آنجا آغاز شد که از سال ۹۷ با شخصیتهای مذهبی دیدار کردو گفتگو کرد.
او در سال ۹۸ یعنی در سن ۱۵ سالگی از کتاب زندگینامه خود با عنوان "ستارهای از غرب" رونمایی کرد. از نکات جالب توجه حضور مرحوم آیت الله مصباح یزدی در مراسم رونمایی از کتاب زندگینامه او در قم است.
فرمانده آتش به اختیار،درجه سرتیپ دومی رابه محمدزهرایی تبریک گفت!
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:فارس(۱۹ مهر ۱۴۰۰)نوشت:این فرمانده جوان از چه کسی حکم گرفته. آیا از رویکرد جوانگرایی کشور در انتخاب مسئولین، فقط همینش را گرفته و با آن خودش را مطرح میکند؟!
دیده شدن در زمانه ما شاید کار چندان سختی هم نباشد. فقط یک مقدار رو میخواهد که با پوشیدن لباسهای خاص، آرایش عجیب یا بهکار بردن اصطلاحات بانمک و جذب فالوور در فضای مجازی سعی حاصل میشود.
یک جوان دهه هشتادی، همین راه را برای مشهور شدن انتخاب کرده است. او خود را برای معرفی به رسانهها، «فرمانده قرارگاه حضرت ولیعصر (عج)» و «مدیر موسسه حضرت ولیعصر(عج) و موسسه امام صادق (ع)» معرفی میکند. چطور ممکن است یک جوان دهه هشتادی که هنوز به سن قانونی هم نرسیده، چند مؤسسه ثبت کند؟ او خود را ناجی محرومان میداند و سعی دارد با کارهای جهادی شهرت کسب کرده و به عنوان فردی خیّر جلوه کند. در چنین شرایطی، خبرگزاری فارس هم به عنوان رسانه بازتابدهنده اقدامات جهادی در کشور، ممکن است بدون توجه به نیات افراد، آنان را تبلیغ کند. هرچند پس از مشخص شدن انگیزههای این جوان دهه هشتادی، با حذف مطالب و خبرهای مختلف روی خروجیها، این اقدام خود را تصحیح کرد.
یک جوان دهه هشتادی در یک سال اخیر در رسانهها خوب مطرح شده تا خود را نه تنها نسبت به همسالانش، بلکه نسبت به سایر افراد هم برتر معرفی کند. برای این اقدام هم به فعالیتهای فرهنگی روی آورده و به منظور دیده شدن در فضای مجازی و رسانهها پول خرج میکند؛ تا جایی که داده کتابی هم از زندگیاش نوشتهاند به نام «ستارهای از غرب». او چگونه و با چه حد از نخبگی، در نوجوانی ستاره شده است؟! او، دانش، مهارت یا قدرت خاصی دارد یا با ۱۷ سال سن، تجربههای گرانی برای عرضه به دیگران دارد؟ با قدرت میشود گفت: هیچکدام! /پایان.
کتاب ستاره غرب” زندگی نامه مهرشاد سهیلی نوجوان ترین فعال فرهنگی کشور با حضور آیت الله مصباح یزدی رئیس موسسه امام خمینی(ره) رونمایی می شود.
با عنایت به فرمایشات مقام معظم رهبری (مدظله العالی) که فرمودند: “آتش به اختیار به معنای کار فرهنگی خود جوش و تمیز است” اکنون در آستانه گام دوم انقلاب اسلامی
در راستای اهتمام به منویات حضرت آیت الله خامنه ی (دامت برکاته) کتاب ستاره ی از غرب ، مجموعه ای از فعالیت ها و زندگی نامه نوجوانترین فعال فرهنگی کشور مهرشاد سهیلی با نویسندگی نعمت الله دوودیان و خبرگزاری ایرنا جمع آوری و چاپ شده است.
مراسم رونمایی این کتاب توسط حضرت آیت الله مصباح یزدی رئیس موسسه امام خمینی(ره) برگزار می شود، این مراسم روز پنج شنبه ۲۴ بهمن ماه از ساعت ۹/۴۰ دقیقه صبح در سالن جلسات موسسه امام خمینی(ره) برگزار می شود.
مهرشاد سهیلی نوجوان ۱۵ ساله اهل روستای موسیان شهرستان دهلران استان ایلام است که ریاست موسسه حضرت مهدی(عج) بر عهده وی است.
موسسه حضرت مهدی(ع) در زمینهٔ موضوعات فرهنگی و اعزام مبلغ و کمک به نیازمندان فعالیت میکند، مراجع عظام تقلید نیز از فعالیتهای فرهنگی این موسسه تقدیر کردند.
منبع: تسنیم
مروری بر پیام شخصیت های علمی ، فرهنگی و حوزوی خطاب به مهرشاد سهیلی ایلامی:
آیت الله العظمی علوی گرگانی از مراجع تقلید:
"هیچ گاه نباید کارشکنی ها و سنگ اندازی ها، شما را از حرکت در مسیر پرتلاطم خدمت به ملت باز دارد، امیدواریم شما جوانان بتوانید در اقدام خویش کوشاتر و فعالتر از پیش مسیر متعالی را طی نمایید"
آیت الله موحدی کرمانی امام جمعه موقت تهران:
سرلشکر سیدحسن فیروزآبادی:
سردارفیروزآبادی:این شعر جناب حافظ که می فرماید گفتم هواى میکده غم مى برد زدل، گفتا خوش آن کسانی که دلى شادمان کنند، بهترین تعریف در وصف حال این نوجوان است.
مهرشادسهیلی فرمانده جوان آتش به اختیار
آیت الله حسینی بوشهری رئیس جامعه مدرسین حوزه های علمیه:
اگر در مسیر خیر قدم می گذارید باید مانند این نوجوان نگاه مومنانه داشته باشید تا کارهای خیری که انجام می دهید مورد پسند ورضای خدا باشد.
کربلایی محمد حسین پویانفر مداح و ستایشگر اهل بیت :
واقعا جای تحسین دارد که این نوجوان در این سن به چنین ادراک وتشخیصی رسیده است، کار او قابل ستایش و تقدیر است.
حجت الاسلام محمد حسنی رئیس سازمان عقیدتی سیاسی ارتش جمهوری اسلامی ایران:
جنگ و انقلاب را همین جوانان بودند که به سرانجام رساندن و امثال شما امروز مدافع جنگ نرم دشمن هستید
سید مرتضی بختیاری» رئیس کمیته امداد امام خمینی :
«کم ترین حمایت ما تقدیر از این حرکت های خودجوش اما سازماندهی شده است چون در این سن کار بزرگ وارزشمندی را شروع کرده است.
مهران رجبی بازیگر سینما و تلویزیون:
وقتی قرار است که خجالت بکشی خداوند یک جوان ۱۵ ساله از یک منطقه دور افتاده کشور یعنی شهر موسیان در استان ایلام به نام مهرشاد سهیلی را به تو نشون می دهد که چقدر بزرگ است و تو خودت چقدر کوچک هستی
خدایا چقدر جار زدم من که دوستم داری
بیا مقابل مردم مرا خراب مکن.
سوا نکن که همه در همیم جان حسین
همه غلام حسینیم انتخاب مکن.
«صادق امامی» روزنامهفرهیختگان
«صادق امامی» روزنامهنگارنوشت: نه قرارگاهش «قرارگاه جهادی حضرت مهدی »(عج) بود و نه موسسهاش «موسسه امام صادق(ع)». اولی عنوان واقعیاش «گروه فرهنگی جهادی حضرت مهدی(عج)» است و دومی هم «کانون فرهنگی تبلیغی امام صادق(ع)». مدعی است اولی به نام خودش ثبت شده اما دومی، ابتدا به نام فردی دیگر بوده و بعد هم شخصی به نام «مهدی طالبی» مسئولیت آن را برعهده گرفته است. «گروه فرهنگی جهادی حضرت مهدی(عج)» در بهار ۹۹ مجوز میگیرد و در زمستان ۹۹ حسابش بهدلیل خرید خودرو و خانه و «انتقال غیرقانونی» آن به نام «مجید بلوطی»، رئیس مستعفی سابق «شورای شهر موسیان» و جانشین «مهرشاد سهیلی» در گروه، مسدود میشود.
در حساب «گروه فرهنگی جهادی حضرت مهدی»(عج) که بیش از یک میلیارد و ۶۰۰ میلیون پول به حسابش واریز شده، اکنون در خوشبینانهترین حالت ۳۰۰ میلیون تومان در آن بلوکه شده موجود است. در «کانون فرهنگی تبلیغی امام صادق»(ع) با بیش از یک میلیارد کمک مردمی!.
به گفته «حجتالاسلام وحید قنبریراد»(استاد حوزه علمیه مشهد، پژوهشگر و مدرس درالقرآن آستان قدس رضوی) که میگوید هفته گذشته حساب را مسدود کرده است، کمتر از ۴ میلیون تومان باقیمانده است. البته بهنظر میرسد رقم واقعیای که سهیلی جمع کرده، ۲ یا ۳ برابر آنچه اعلام میکند، باشد. او در گفتوگو با خبرگزاری شبستان، از جمعآوری ۵ میلیارد تومان کمک مردمی خبر داده است. این خبرها اگرچه در بسیاری از رسانهها دیگر موجود نیست، اما تا پیش از گزارش «فرهیختگان» در سایت شخصی سهیلی به آدرس www.mehrshadsoheily.comدر دسترس بود که البته درحال حاضر آن هم در دسترس نیست. از دسترس خارج شدن این سایت، در حداقلیترین حالت نشان میدهد که چیزهایی برای پنهان کاری وجود داشته و دارد.
باشگاه خبرنگاران جوان نوشت:
وسایلش را جمع میکند. مقصدش تهران است. خانه دخترعمویش در کرج میشود محل اسکانش. صبح فردایش از خانه بیرون میزند. شاید این دومینباری است که از شهری با ۳ هزار نفر جمعیت به شهری آمده که بیش از ۸ میلیون نفر در آن زندگی میکنند. برای آنکه خانه دخترعمویش را گم نکند، «نشانه» میگذارد. درخت سر کوچه؛ درختی که صبح، هست و شب، نه. چند ساعت بعد، شهرداری با ارهبرقی به جان درخت میافتد و آن را قطع میکند. شب، هرچه میگردد، درخت نشانه را نمییابد تا خانه را پیدا کند. ناچار به دخترعمویش زنگ میزند تا او همسرش را بفرستد پیاش.
انگار درخت وسیلهای است تا در همان بدو حرکت، به او بفهماند عاقبت نشانههایی که دوام ندارد، همین میشود؛ هم نشانهگذار را گم میکند و هم عمر نشانه را کوتاه. این میتوانست بزرگترین درس زندگی «مهرشاد سهیلی» باشد، اما نبود و نشد. وگرنه این ماجرا را درقالب یک داستان «طنز» در دیماه ۱۴۰۰ برای من تعریف نمیکرد. دلم راضی به نوشتن درباره مهرشاد سهیلی نمیشود. چرخی در اینترنت میزنم. هرچه بیشتر میخوانم، سوالات بیشتری جلوی پایم سبز میشوند و کنجکاوترم میکنند. گزارش کاری را که در سایت پارسینه در مهر ۱۴۰۰ بهصورت ویدئویی ارائه داده کامل میبینم.
یک حساب سرانگشتی میکنم. هزینه کارهای انجامشدهاش، حدود ۶۰ یا ۷۰ میلیارد تومانی میشود. برای او و قرارگاه جهادیاش رقم بسیار زیادی است. دادهها را ذخیره میکنم، ولی همچنان تصمیم به نوشتن نگرفتهام. حتی شمارهاش را هم پیدا میکنم، اما برای نوشتن پر از شک و تردیدم. کار را به استخاره واگذار میکنم. اولینباری است که برای نوشتن این کار را میکنم. جواب، آیه ۵۲ سوره حجر ۱ میآید و میگوید «اضطراب» م بیمورد است.
آغاز با انتشارات زانا
شنبه ۱۱ دی تصمیم به رفتن میگیرم، اما بلیتی برای روز یکشنبه پیدا نمیشود. ناچار بلیت اولین پرواز روز دوشنبه ۱۳ دیماه به مقصد ایلام را میگیرم. پرواز برای ساعت ۶:۲۵ صبح است. ساعت ۳ ونیم بیدار میشوم. وسایلم را جمع میکنم و با تاکسی به فرودگاه میروم. کمی گرسنهام، اما با قیمتهای فرودگاه، جرات نمیکنم چیزی بخرم.
شکمم را حواله میدهم به صبحانه هواپیما. تا چندماه قبل، شرکتهای هواپیمایی به بهانه کرونا، از پذیرایی خودداری میکردند، اما حالا که همه ظرفیت هواپیما را مسافر میزنند و فوتیهای کرونا به زیر ۴۰ نفر رسیده است، احتمالا صبحانه میدهند. سوار هواپیما میشوم و روی صندلیام مینشینم. نیمساعت بعد، صدای چرخی را که بهسمتم میآید میشنوم.
مسافر کناردستیام، با همان چشمهای بسته، میزش را باز میکند. من منتظرتر از او، چشم به دست میهماندارم که ۳ پک صبحانه تقدیممان کند. روی چرخ، اما چیزی جز آبمعدنیهای کوچک نیست. میهماندار بیتوجه به بهت من و مرثیهای که در شکمم به راه افتاده، سه آبمعدنی کوچک میدهد و از ما عبور میکند. شروع تراژیکی رقم میخورد.
از پلههای هواپیما پیاده نشده، گوشه سمت راست باند در نزدیکی سالن فرودگاه، چند درجهدار سپاه پاسداران ایستادهاند. یکیشان سرتیپ دو است و بقیه افراد درجه پایینتری دارند. احتمالا در پرواز مقام بلندپایهای حضور دارد. فرصت بررسی ندارم. در سالن فرودگاه، کمتر از ۱۵ سرباز تشریفات با سازودهل روی صندلی، خودشان را خسته رها کردهاند. چند دقیقهای در سالن میمانم، اما خبری از آن مقامی که برایش این مراسم را تدارک دیدهاند، نیست.
بیخیال از سالن خارج میشوم. چندقدمی از سالن فرودگاه فاصله نگرفتهام، صدای نواختن سرود ایران را میشنوم. یاد سفر سیدابراهیم رئیسی به استان اردبیل میافتم که بهعنوان خبرنگار همراهش بودم. در آن سفر نه خبری از پهنکردن فرش قرمز پیشپای رئیسجمهور بود و نه تشریفات اینچنینی.
برنامهریزی کرده بودم که حتما در سفر به ایلام، سری به «انتشارات زانا» بزنم. زانا انتشارات متعلق به «ظاهر سارایی» است که سال ۹۸ اولین کتاب مهرشاد سهیلی را با نام «ستارهای از غرب» منتشر کرده است. شماره دفتر انتشارات را از اینترنت پیدا کرده بودم، اما دیدار حضوری را موثرتر از تماس تلفنی میدانستم.
«ظاهرسارایی»مدیر مسئول انتشارات« زانا» ،شاعرایلامی
یکی از اپلیکیشنهای تاکسی اینترنتی را روی موبایل باز میکنم. مبدأ را فرودگاه و مقصد را خیابان عاشورای سوم میزنم. مسافت نسبتا طولانیای است، اما کرایهاش ۱۰ هزار و ۵۰۰ تومان میشود. باورم نمیشود. برای همین مسیر در تهران حداقل باید ۴۰ هزار تومانی پیاده شوم. پیش از ساعت ۹ صبح به انتشارات میرسم. وارد کوچه میشوم. انتظار دارم یک تابلوی بزرگ ببینم، اما اثری از تابلوی بزرگ نیست. مشغول چرخزدن هستم که یک تابلوی کوچک بهطول ۳۰ و عرض ۱۵ سانتیمتر روی دیوار میبینم. روی تابلو نوشته شده «انتشارات زانا» و یک شماره موبایل هم زیر آن درج شده است. فورا به شماره همراه زنگ میزنم.
بدون اینکه بداند من ایلام هستم، سلاموعلیک میکنم:
فرهیختگان: شما کتابی چاپ کردید و من دنبالش میگردم. خواستم ببینم داریدش یا نه؟
ظاهرسارایی: خب کدام کتاب؟ اسمش چیه؟
خون ودل مدیرانتشاراتی زانا از دست بهشتی(رفیق مهرشادسهیلی)
همین جملهاش نشان میدهد از گفتن حقیقت بدش نمیآید. برای اینکه بیشتر بتوانم گفتگو کنم، میگویم: «من تصویر رونمایی از کتاب را هم دیدهام.» منتظر همین حرف بود: «والا یکنفر تلفنی تماس گرفت و تمام کارهایش را انجام دادیم منتها خیلی شفاف نبود و اصلا معلوم نبود کیا بودند و کیا هستند و چیکار کردند. ما هم خیلی باخبر نیستیم از کارشان. ما رسما بهعنوان انتشارات، کتاب را چاپ نکردیم. اینکه خودشان از روی فایلی که بهشان دادیم چاپ کردند یا خیر را نمیدانم.»
کمی از صحبتمان که میگذرد، میگویم: «من برای پیگیری موضوع به ایلام آمدهام و الان جلوی دفترتان هستم.» چند ثانیه بعد، در دفتر انتشارات باز میشود و مردی میانسال جلوی در ظاهر میشود. تعارف میکند.
وارد ساختمان میشوم.« ساختمان انتشارات زانا» بسیار قدیمی است. حدود ۱۰ پلهای را بالا میرویم تا به دفترش برسیم. دفتر، یک اتاق تقریبا خالی است. یک میز و یک کامپیوتر یکطرف است و یک مبل ۳ نفره قدیمی هم روبهرویش.
همه انتشارات آقای سارایی، شاعر شناختهشده کردی، همین است.
اجازه فیلمبرداری میگیرم، اما رضایت نمیدهد.مدیرانتشاراتی زانا گفت: من از آقای «مهرشادسهیلی» جز دردسر چیزی ندیدم. به همین خاطر فیلم نگیرید، بهتر است.
«ظاهرسارایی» ۵۰ دقیقه وقت میگذارد تا تمام ماجرا را برایم(صادق امامی) تعریف کند.
داستان یک کتاب عجیب
پاییز سال ۹۸، فردی بهنام «بهشتی» به انتشارات« زانا» زنگ میزند و سفارش چاپ کتاب درمورد نوجوانی را میدهد که کمتر از ۱۵ سال دارد.
«ظاهرسارایی» پشت تلفن میپرسد که مهرشاد سهیلی کیست؟
بهشتی پاسخ میشنود: «ایشان [مهرشادسهیلی]با آیتاللهمصباح در ارتباط است و کار جهادی میکند.»
سارایی، کار را به« نعمتالله داودیان» یکی از دوستان شاعر و ویراستارش، سفارش میدهد: «معمولا آقای داودیان اینجور کارها را برای ما انجام میدهد.»
تمام فرآیند برای چاپ کتاب بهصورت مجازی و از طریق پیامرسان«واتسآپ» دنبال میشود، اما گاهی «بهشتی» برای پیگیری میزان پیشرفت کار با انتشارات تماس تلفنی میگیرد.
فرهیختگان نوشت:مشخص نیست بهشتی چگونه گفتگو میکرده که سارایی آن را گفتگوهای «پرتنش» میخواند.
مدیرانتشارات زانا گفت: «بهشتی خیلی آدم بیادبی بود». میگفت در قم آخوند است(طلبه است).
سارایی گفت:معلوم نبود راست میگفت یا دروغ.بهرحال این بهشتی روابط پرتنشی با ما داشت.
«بهشتی» هر باری که تماس داشتیم دعوایمان میشد. با اینکه پول مؤلف را نداده بود، میگفتم خدایا کی این کار تمام میشود، ما راحت شویم؟
یکبار از یک چاپخانه در اصفهان با انتشارات زانا تماس گرفت وگفت: « فلانی(سارایی) این آقای بهشتی که شما برایش کتاب چاپ کردی حقوحساب ما را نداده و خیلی هم آدم بیادبی بوده. احتمالا سر خیلیها را کلاه گذاشته است.»
متن کتاب بعد از چندماه تنظیم میشود و« انتشارات زانا»، «فیپا» [فهرستنویسی کتاب پیش از چاپ]و شابک [سیستم برای شمارهگذاری کتابها در سطح بینالمللی]و مجوز کتاب را میگیرد.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:«آقای بهشتی» کیست؟
«علی بهشتی» نام مستعار«مهرشادسهیلی»بود که تلفنی خودرا «بهشتی» معرفی می کرد.
سارایی گفت:بعد از نهاییشدن متن کتاب، «بهشتی» با انتشارات تماس میگیرد و میگوید که فعلا قصد چاپ کتاب را ندارند. «درنهایت گفت که فایل کتاب را میخواهیم. من فایل را دادم، اما فیپا را بهشان ندادم تا نتواند کتاب را چاپ کند. گفتم اگر میخواهی کتاب را چاپ کنی، حتما باید زیرنظر ما باشد.»
سارایی میگوید: «حالا خبرش در رفته که کتاب در تیراژ دوهزار نسخه چاپ شده است. چاپ کتاب باید زیرنظر ما باشد و ما اعلام وصولش را بگیریم. در غیر این صورت، چاپ آن غیرقانونی است.»
در میان «توضیحات مدیر انتشارات زانا»(ظاهرسارایی) تمام حواسم به تصویری است که از «رونمایی کتاب«ستاره ای ازغرب» در۲۴ بهمن سال ۹۸ دیدهام؛ تصویر نخستین جرقه درباره اینکه این نوجوان کیست که یکی از بزرگترین علمای قم(آیت الله مصباح یزدی) حاضر میشود کتاب زندگی او را رونمایی کند؟
اگر «انتشارات زانا» کتاب را چاپ نکرده باشد، چه کسی آن را بدون فیپا و بهصورت غیرقانونی چاپ کرده و«مهرشاد سهیلی» توانسته آن را به مراسم رونمایی برساند؟
خبرنگارفرهیختگان: احتمال دارد کتاب را جای دیگری چاپ کرده باشند؟
ظاهرسارایی: نه نمیتوانند. به احتمال زیاد چاپ نشده.
فرهیختگان: پس چطور برای آن مراسم رونمایی گرفتهاند؟
مدیرانتشاراتی زانا: یا چاپ نشده یا دیجیتال چاپ شده است. این کار جز بدنامی و رسوایی چیزی برای ما نداشت.
«ظاهر سارایی »وقتی به انتشاراتش(زانا) در مرکز ایلام نگاه میکند که در آن حتی «یک مبل درست و حسابی ندارد»، آنوقت «نوجوانی» با یکچهارم سن او «در مملکت گرد و خاک بلند میکند» از خودش این سوال را میپرسد که «چه کسانی پشت این قضیه هستند؟» او بخشی از پاسخ را از کلام «بهشتی و سهیلی »برداشت کرده است: «خودش را خیلی منتسب میکرد به دفتر آقای مصباح. از این طریق بیشتر مانور میداد.» البته بعدها مشخص شد که این انتساب دروغین و با هدف پیشبرد امور چاپ بوده است.
جمعبندیاش این است که مهرشاد سهیلی «به آدمای کلهگنده هم وصل بود.» میگوید: «من که یک چهره فرهنگی شناختهشده در ایلام هستم اگر بخواهم بروم استانداری، باید ۲ روز قبل وقت بگیرم، ولی این آقا با تمام مراجع ارتباط دارد و دربارهاش حرف میزنند.»
فرهیختگان نوشت: پسرِ آیتالله [ش]درباره این آقا مصاحبه و اظهارنظر کرده است. به هر حال معلوم است یک روابطی دارد.» اینها را میگوید، اما بازهم قانع نمیشود که ارتباطات سهیلی محدود به قم باشد: «نمیدانم اینها چطور در جامعه ما رشد میکنند؟
فرمانده جوان(مهرشادسهیلی)بااین سم کم واما اینهمه نفوذ!
پسرآیت الله(ش)گفت: من اول مشکوک شدم که چطور با این سن کم اینقدر نفوذ دارد؟! اینها مارهایی هستند که در آستین مملکت پرورش یافتهاند و بهنظرم حامیانی هم دارند و از یکجاهایی پشتیبانی میشوند.
» میگوید: «نمیدانم واقعا چه کسانی حامیاش هستند؟ نمیشود در مملکت اینطور کار کرد و پشتیبان نداشت.»
نمیدانم بین او(سهیلی) و بهشتی چه گذشته که در کمتر از یکساعت گفتگو ۳ بار میگوید: «از این کتاب جز دردسر ندیدم.» با یک خنده تلخ میگوید: «الانم دارم معروف میشوم.» پشتبندش به حالت سوالی از من میپرسد: «الان کسی ببیند میگوید اینها [انتشارات زانا]هم بخشی از «مافیا» هستند و یکچیزی گیرشان آمده است. مگه نه!؟»
بدون تعارف میگویم: «قطعا این را میگویند.» دو دقیقهای سکوت بینمان حاکم میشود. دلش آرام نمیگیرد که جواب قطعا من را نگوید: «اینها خودشان زرنگند و بزرگنمایی میکنند و کسی هم پشتشان است. الان شهردار انتخاب میشود، بلافاصله برایش [پیام]تبریک میفرستد. آخر شهردار به تو چه ربطی دارد؟ [اینها]راه نفوذ را پیدا کنند، میروند.»
خون دل آقای شاعر(ناشر)
فرهیختگان نوشت:«مدیرانتشارات زانا»پیشنهاد میکند که با « نعمت الله داودیان»، نویسنده کتاب هم گفتوگویی داشته باشم.
اما سارایی درادامه میگوید «داودیان دلش از دست بهشتی خون است.»
«صادق امامی» نوشت :«نعمت الله داودیان» میتوانست بهترین گزینه برای شناخت دقیقتر از مهرشاد سهیلی باشد.
خبرنگاره اعزامی« روزنامه فرهیختگان» ازتهران نوشت:از چند روز قبل بهدنبال یافتن شمارهاش بودم، اما درنهایت از طریق یکی از دوستان ایلامیام، شماره «سروش داودیان» پسرش را پیدا کردم.
«صادق امامی» نوشت :از انتشارات« زانا» خارج میشوم و بلافاصله به سروش زنگ میزنم و شرح ماجرایی را که دنبال میکنم، برایش میگویم. آدرسی در حوالی میدان معلم را میدهد. دوباره تاکسی اینترنتی میگیرم. اینبار ۶ هزار و ۵۰۰ تومان کرایهام میشود. با این ارقام شاید ۲ دهه پیش در تهران میشد چنین مسیری را رفت.
در میدان معلم پیاده میشوم. به سروش زنگ میزنم. قرار میشود بیاید دنبالم. چند دقیقه بعد، مرد حدودا ۶۰ سالهای با صورتی تراشیده و سبیلهایی تقریبا پرپشت جوگندمی که دود سیگار کمی حناییرنگشان کرده، مقابلم سبز میشود. میشناسمش.« نعمت الله داودیان» است. یک پالتو روی دوشش انداخته و یک سیگار هم در دستش دارد. صدایش پخته و کمی خشدار است. سلام و احوالپرسی میکنیم و با هم همراه میشویم تا به خانهاش برویم. من به اتاق کارش میروم.
روی زمین مینشینم و او هم. چند دقیقهای از تمام آن چیزی که یافتهام برایش میگویم. از اطلاعاتم تعجب میکند. او بهطور حتم اطلاعاتی از مهرشاد سهیلی دارد که کمتر کسی به آنها دست یافته است. داودیان شاعر، محقق و ویراستار ایلامی، حدود ۵۰ جلد کتاب را ویراستاری کرده است، اما «ستارهای از غرب»، متفاوت از بقیه کارهایش بوده است. او نویسنده کتاب است، اما هیچگاه مهرشاد سهیلی یا بهشتی را ندیده است: «از سهیلی هم فقط یک عکس دیدم؛ عکسی که قرار بود پشت جلد کتاب زده شود.» برای نوشتن کتاب، با مهرشاد سهیلی مصاحبه میکند، اما مصاحبه آنطور نیست که داودیان بتواند کتابش کند: «من دیدم زندگیاش هیچ کشوقوس جالبی ندارد؛ دوستان متفاوتی هم ندارد و گویا در زمان دانشآموزی یک رفیق داشته که آنهم بعدا نداشته است. آدمی است که بهتنهایی فعالیتهایی انجام داده.»
داودیان، اطلاعات دوران کودکی، نوجوانی و کارهایی که مهرشاد انجام داده را گردآوری میکند. در این بین مهرشاد شمارهتلفنهایی را هم به نویسنده داده است: «برای من جالب بود که شماره تلفن دفتر آیات عظام را میداد. گفتم اینها چیه؟ میگفت شما زنگ بزن و درباره من پرسوجو کن.
گفتم با خودشان [مراجع]حرف بزنم؟ گفت اینها مدیر دفتر، فرزند و... دارند.» داودیان به یکی دو تا از شمارهها زنگ میزند؛ یکی حجت الاسلام «س. م. ش» فرزند یکی از علما
و دیگری «حجتالاسلام وحید قنبریراد» رئیس دفتر آیتالله حسینیزنجانی: «من با یکی، دو نفر صحبت کردم و اینها چیزهای خوبی درموردش میگفتند. اینکه بچه فعالی است و به فقرا کمک میکند، ولی حقیقتا من ندیدم کاری و خدمتی بکند.»
حق الزحمه «انتشارات زانا» پرداخت نشد
توافق اولیهشان برای حقالزحمه مولف، ۳ میلیون تومان بوده، اما پس از اصرار سهیلی که ما همشهری هستیم و تخفیف بده، « نعمت الله داودیان» یکمیلیون تومان تخفیف میدهد. از این مرحله بهبعد بهشتی کار را پیگیری میکند: «بهشتی هر دفعه که چیزی میخواست جملاتش تحکمی بود: این کار را بکنید و این را انجام دهید.» او هیچگاه بهشتی را ندیده و احتمال میدهد او وجود خارجی نداشته باشد: «بهنظرم اصلا معمم نبود، چون در کلامش اصطلاحات عربی مثل «علیایحال» یا «معذلک» بود، اما معنی آن را نمیدانست. یکبار ازش پرسیدم این چیه داری میگی، معنیاش را بلد نبود. من تعجب کردم کسی که طلبه باشد این را بلد نباشد.»
پژوهش که تمام میشود، داودیان پیگیر حق و حقوقش میشود. در اینجاست که زبان تحکم بهشتی، تغییر میکند و خواهشی میشود. از حقالزحمه ۲ میلیون تومانی داودیان، سهیلی و بهشتی تنها ۷۰۰ هزار تومان پرداخت میکنند: «من شدیدا ناراحت شدم از کاری که انجام دادم. بهشتی گفت «حلال کنید ما هم داریم به فقرا کمک میکنیم.» من گفتم حلال نمیکنم، چون شما دارید حق زن و بچهام را میخورید. من ۳ ماه است روی کتاب کار کردم. اگر کار دیگری انجام میدادم سر هرماه یکتومان گیرم میآمد.»
داودیان دختر بزرگی دارد که او هم در فعالیتهای خیرخواهانه مشارکت دارد. او با فعالیتهای خیرخواهانه بیگانه نیست، اما میگوید: «حقیقتا ندیدم [از طرف سهیلی]بهجایی کمک شود. وقتی دیدم حق خودم را نمیدهند، شک کردم. به بهشتی گفتم وقتی شما حق من را نمیدهی، چطور به دیگران کمک میکنی؟ باورتان نمیشود واقعا همان ۷۰۰ تومان را هم نمیدادند. اونرو هم زورکی دادند.»
حوالی ساعت ۱۰ صبح در میانه گفتوگویمان، داودیان برای چند دقیقهای از اتاق بیرون میرود. من کمی فرصت میکنم در اتاق ساده، ولی زیبایش چشم بچرخانم. اتاق تقریبا ۱۲ متری یک پنجره بزرگ قدیمی رو به حیاط دارد. جلوی پنجره میز کار و کامپیوتر را گذاشته تا شاید اگر حین نوشتن، چشمهایش خسته شدند یا دلش گرفت، سر از مانیتور بکشد و برای دقایقی سرگرم درختهای زیبای داخل حیاط شود. یک بخاری برقی کنار میز هم هست تا سرمای اتاق را که از لای درزهای پنجره به داخل میخزند، بکشد. گوشه اتاق، چند کمد کتابخانه است. کمدهایی که تقریبا یک ضلع کامل اتاق را احاطه کردهاند. بین کتابها، «منِ او» رضا امیرخانی را که در اولین ردیف چیده شده است، راحت میبینم. حداقل هزار کتابی در کتابخانه جا خوش کردهاند. این همان اتاق رویایی است که دلم میخواهد من هم داشته باشم.
علاوهبر دو لیوان چای، یک سینی صبحانه هم برایم میآورد. نان، کره و پنیر محلی و یک کاسه کوچک ارده. من از فرودگاه مستقیم به دفتر انتشارات زانا رفته بودم و از آنجا هم بلافاصله به منزل مولف کتاب. بنا داشتم پس از این مصاحبهها و قبل از رفتن به سمت «موسیان»، صبحانه بخورم، اما خداوند رزق صبحانه را خودش رساند.
حالا که شکمم سیر شده است گفتگو را ادامه میدهیم، بهتر و با حواس جمعتر:
شما از پدر و مادرش چیزی نمیدانید؟ آنها با شما ارتباط نداشتند؟
نه. هیچکس ارتباط نداشت.
شما خبر رونمایی را شنیدید؟
در هر رونمایی باید خود نویسنده باشد و من تعجبم از این بود.
میپرسد سیگار میکشی؟ با ابراز تاسف میگویم نه.
-دودش آزارت نمیدهد؟
- نه؛ راحت باشید.
سیگار همدم بسیاری از نویسندگان و روزنامهنگاران بزرگ و صاحبنام بوده است، اما من از آن بهرهای نبردم احتمالا به دلیل خصومتم با سیگار، هیچگاه روزنامهنگار خوبی نشوم.
بهشتی که« نعمت الله داودیان» او را «جهنمی» میخواند، در بهمن ۱۳۹۸ چند هفته بعد از آخرین مصاحبه برای نگارش کتاب، با او تماس میگیرد و میگوید برای رونمایی از کتاب حتما باید «بروشور» باشد. پاسخ میشنود که «مگر میشود رونمایی باشد و نویسنده نباشد؟» بهشتی میگوید «حالا یک کاری میکنیم»، ولی هیچکاری نکردند: «نمیدانم اصلا کجا و چطور کار کردند که آیتالله مصباح هم برای رونمایی آمدند. واقعا عجیب است.»
« نعمت الله داودیان» به جز تصویر ۱۵ سالگی سهیلی که قرار بوده در کتاب چاپ شود، هیچ تصویری از او ندیده تا اینکه یک شب تلویزیون را روشن میکند و نوجوانی را میبیند که عنوان «جوانترین فرمانده کشور» را یدک میکشد. بیشتر که دقت میکند میبیند که کتاب ستارهای از غرب همراهش است: «آنجا هم اسمی از من نیاورد.»
دو سال بعد، با مطرح شدن سهیلی در شبکههای اجتماعی، خبرنگاری با « نعمت الله داودیان» تماس میگیرد و او هم میگوید که حقالزحمهاش را پرداخت نکردهاند. بعد از این مصاحبه، مهرشاد سهیلی با داودیان تماس میگیرد و میگوید که «میخواهیم حقالزحمهات را بدهیم.»، اما آن را هم نمیدهند.
داودیان از همان اخباری که در فضای مجازی دیده، مطمئن است که سهیلی با خیلی از بزرگان مراوده دارد و حرفش هم نفوذ داشته است: «اینها گفتند با موسسههای قم ارتباط دارند. ارتباط شدیدی با آیات عظام دارند و همین باعث میشود امتیازاتی بگیرند.» آخرین جمله داودیان، همان نقطهای است که دغدغه اصلی من است: «ای کاش شما دنبال این بروید که این پولها از کجا میآید و کجا میرود.»
داودیان میخواهد مرا تا ترمینال برساند، اما مخالفت میکنم. در هوای سرد زمستانی ایلام چند قدمی پیادهروی میکنم تا به خیابان اصلی برسم. سوار یک تاکسی میشوم. راننده جوان، تلافی همه تاکسیهای اینترنتی ایلام را یکجا در میآورد و تا ترمینال ۱۰ هزار تومان میگیرد. در ترمینال سوار یک تاکسی بین شهری به مقصد دهلران میشوم. کرایه تاکسی تا دهلران نفری ۹۰ هزار تومان است. در طول مسیر دو ساعت و خردهای به جای لذت بردن از طبیعت زمستانی ایلام، تمام حواسم درگیر بخشهایی از کتاب «ستارهای از غرب» مهرشاد سهیلی است که خواندهام.
«مهرشاد سهیلی، ۲۶ اردیبهشت سال ۱۳۸۳ در دزفول به دنیا آمد. پدر و مادرش سواد دارند؛ پدرش دامدار و کشاورز و مادرش خانهدار است. مادرش تیرانداز فوقالعادهای بوده و میتوانسته یک نشانه کوچک را از فاصله دور تا برد موثر سلاح، مخصوصا کلاشینکف، مورد اصابت قرار دهد.
هر چه بزرگتر میشود، گرایش بیشتری به روحانیت پیدا میکند و علاقهمند میشود ملبس به لباس روحانیت شود. در موسیان به مسجد میرفته و با همه روحانیون و معممین نیز آشنا بوده و محو کلام آنها میشده. بچه زرنگی نبوده و در درس ریاضی ضعیف بوده، اما واکنش متفاوتی در مدرسه داشته است.
با همسنوسالان خودش خیلی ارتباط نداشته و بیشتر با آدمهای بزرگتر در ارتباط بوده است. دوران راهنمایی تصمیم میگیرد وارد کارهای فرهنگی شود. نمیتوانسته فقرا را نادیده بگیرد. علم و دانش را دوست داشت، اما ریاضیاش کماکان مشکل داشت و تلاشش در حد نمره قبولی کفایت میکرد.
با کمک آقای احسانیان مدیر مدرسه، روحانی به مدرسه دعوت میکرد. میخواست روحانی شود، اما خانواده مخالفت میکنند و میگویند کار فرهنگی کن. وارد حوزه شد و امتحان ورودی را در «سرابله» داده است و دوره تحصیلیاش را در ایلام گذرانده است.
یکی از ایرادهایش این است که انتقادپذیر نبوده است. این عدمانتقادپذیری ناشی از «غرور» ش بوده است. با این حال گفته که مدتی است دارد کمکم غرورش را تضعیف میکند. اهل شوخی نیست. صدای خوبی دارد و تعزیهخوانی کرده است. به خبرنگاری هم علاقهمند بوده است. میخواست خبرنگار و تعزیهخوان حرفهای شود.»
هر چه به دهلران نزدیکتر میشویم، هوا گرمتر میشود. مجبور میشوم کاپشنم را از تنم دربیاورم. با راننده کمی درباره مهرشاد سهیلی صحبت میکنم.
مرد جوانی که همراه همسر یا خواهرش عقب نشسته است، کنجکاو میشود تا بداند این سهیلی کیست. مرد از عشایر کرمانشاه است که در این فصل سال با ایلش به دهلران کوچ کرده است.
بدون اینکه با من همکلام شود، با زبان کردی از راننده میپرسد که این مهرشاد «کُر» (پسر) کیه؟
«صادق امامی»(گزارشگرروزنامه فرهیختگان):جوابش را میدهم که فکر کنم فرزند «محمدرضا» باشد.
در کتابش به نظرم اینطور نوشته شده بود. تلفنش را در میآورد و با یکی دو نفر تماس میگیرد و بعد به راننده میگوید: «مهرشاد کُر»، «مَجیلَه» (مجید) میشه.» من میگویم اسم پدرش همانی بود که گفتم(محمدرضا). بعد از برگشت از سفر، یکی از دوستانی که درباره مهرشاد تحقیق کرده بود، میگفت که «مهرشاد به دلایل نامعلوم نام پدرش را مخفی میکند و به درستی نمیگوید:
پیداکردن خانه مهرشادسهیلی
«صادق امامی» نوشت:در یکی از میدانهای «دهلران» از تاکسی پیاده میشوم. هوا آنقدری گرم است که ناچار میشوم کاپشنی را که درآورده بودم در کولهپشتیام بگذارم. با یک تاکسی خطی به موسیان میروم. از راننده میخواهم که مرا نزدیک خانه مهرشاد سهیلی پیاده کند.
ماشین سر یک خیابان عریض متوقف میشود. اینجا همه خیابانها عریض هستند. هیچ جنبندهای در خیابان نیست. این یک نگرانیام است و نگرانی بزرگتر، نیازم به دستشویی است. هر طور حساب میکنم رویم نمیشود زنگ یک خانه را بزنم و بگویم دستشویی دارم. با خودم میگویم همین اول کار به سراغ خانه مهرشاد بروم، اما کمی تامل میکنم. در موسیان اکثر خانهها یک طبقهای هستند و در زمینی به مساحت ۳۰۰ تا ۴۰۰ مترمربع ساخته شدهاند. یک خانه تقریبا متفاوت از تمام خانههای اطراف، توجهم را جلب میکند. یک پارچه «یا فاطمه زهرا» روی دیوارش زدهاند. در دو طرف در ورودی خانه دوربین کار گذاشتهاند. علتش را نمیدانم، چون از خیلیها شنیدهام که دهلران و موسیان دزد ندارد.
چند ۱۰ متر جلوتر مردی را میبینم که از یک پراید پیاده میشود و در آن را میبندد. آدرس خانه مهرشاد را میپرسم، میگوید «سوار شو میرسانمت.» کنار پراید به صورت دوبله، یک پژوی پرشیا پارک شده. عرض خیابان آنقدری است که ۳ تا ماشین هم به سادگی میتوانند عبور کنند. سوار ماشین میشوم. نزدیک خانهشان پیادهام میکند. «خانه مهرشاد سهیلی را نشانم میدهد» همان خانه متفاوت که مجهز به دوربین مداربسته است.
خانه را که یاد میگیرم، چرخی در شهر میزنم تا شاید کسی را برای گفتگو پیدا کنم. همه شهر تعطیل است. همینطور پیادهروی عریض را میگیرم و جلو میروم. برخلاف تهران و خیلی جاهای دیگر، اینجا درختان سرسبزند و گیاهان از زمین سربرآوردهاند. من در بهترین فصل سال وارد موسیان شدهام. در تابستان این منطقه گرمایی تا ۶۰ درجه سانتیگراد را هم ثبت کرده است.
در شهر تنها در یک اداره باز است، «مرکز بهداشت موسیان» به سمت در ورودیاش میروم. زنی با لباس محلی و یک کیسه قرص در حال خروج است. خداخدا میکنم یک مرد داخل مرکز بهداشت باشد، اما نیست. خانمی جلوی در است.
(گزارشگرروزنامه فرهیختگان):میگویم از تهران آمدهام و نیاز به سرویس بهداشتی دارم. خدا را شکر اجازه ورود میدهد. هنوز نماز نخواندهام و اگر در همین محل نمازم را نخوانم، قطعا قضا میشود. حین خارج شدن از سالن، مردی را میبینم که وارد یک اتاق میشود. سراغش میروم. لاغراندام است با موهای لخت و جوگندمی. میگویم «جایی هست ۲ رکعت نماز بخوانم؟» تعارف میکند وارد اتاق نگهبانی شوم و نماز بخوانم. نمازم را که میخوانم، میگویم برای چه کاری آمدهام.
یک نسکافه برایم باز میکند و میریزد داخل یک استکان. برای خودش هم باز میکند. بخشی از نسکافه خودش را هم برای من میریزد تا نسکافهام غلیظتر شود. شکر هم کنار سینی میگذارد.
اتاقش حدود ۳۰ متری میشود. یک گوشه کمدهای فلزی پرسنل است و گوشه دیگر یک تخت بیمارستانی. وسط اتاق هم یک هیتر برقی گذاشته است. اسمش محمد است و حدود ۱۵ سالی به نظر از من بزرگتر است. از خلوتی شهر میپرسم؛ میگوید صبح تا ظهر مردم در خیابان هستند، ولی عصر دیگر شهر خلوت میشود. تلفنش زنگ میخورد. جواب میدهد و میگوید میهمان دارد و دستش گیر است. بعد از قطع کردن تلفن، رو به من میکند و از یک شکاف و دودستگی در شهر میگوید: «این طرف شهر یک قوم هستند و آن طرف یک قوم دیگر. با هم کمی زاویه دارند. یک طرف شاید بدیاش را بگویند و آن طرف خوبیاش را. باید طوری صحبت کنی که مردم راستش را بگویند.»
روایت همسن و سالان از مهرشادسهیلی
از اداره بهداشت بیرون میزنم. به پارکی میروم که مزار ۲ شهید گمنام در آن قرار دارد. بعد از خواندن فاتحه، ۳ نوجوان را در یک آلاچیق بتنی میبینم. میروم سراغشان. میپرسم مهرشاد سهیلی را میشناسید؟ میشناسند. از کارها و خدماتش میپرسم. یکیشان که صورت سبزهای دارد و یک سال از مهرشاد بزرگتر است میگوید «سپاهی است.»
چشمهایم میخواهد از حدقه بیرون بزند. میپرسم:
- سپاهی است؟ سنش که نمیرسد. الان ۱۶ یا ۱۷ سالش است.
- این با پارتی رفت بالا وگرنه من خودم سپاهی هستم. چرا من نرفتم؟
حالا منظورش از سپاهی را میفهمم. اینجا به «بسیجی» میگویند «سپاهی»، میپرسم منظورت همان بسیجی است؟ میگوید آره.
یکی که قد بلند و صورت سفیدی دارد، از مهرشاد یک سال کوچکتر است، میگوید: «بچه کوچیکهای بود. سوسول بود.»
دیگری که ۲ سال کوچکتر و از آن یکی که صورت سبزهایداشت، هم سبزهتر است، ادامه حرف را میگیرد «قبلا ما میزدیمش.» میپرسم چطور سال ۹۶ توانست با میرسلیم دیدار کند؟ نوجوانی که یک سال کوچکتر است، میگوید: «میدانی! هر آخوندی که موسیان میآمد این میرفت و میگفت من را با یکی دیگر آشنا کن. خودش پیگیری میکرد.»
همسنوسالان مهرشاد هم متعجب هستند که او چطور پلههای ترقی را طی کرده است: «من موندم این چطور رفته بالا.» میگویم در تهران تصور ما این بود که احتمالا پدرش مقام بلندپایهای است و او تدارک این دیدارها و برنامهها را میبیند. این احتمال را رد میکنند و میگویند پدرش کشاورز است.
بچهها یکی از دوستان سابق مهرشاد را که مشغول زدن پارچه سیاه عزاداری است، نشانم میدهند. با فرشید هم صحبت میکنم، اما او اصلا تمایل به حرف زدن ندارد.
بخشی از گزارش کار ارائه شده توسط سهیلی در دیدار با مسئولان را میگویم و میپرسم:
پخت ۲ میلیون غذا به نظرت درست است؟
خدا شاهده خبر ندارم. منم شنیدم.
تو منطقه شما به فقرا کمک شده؟
شنیدیم، ولی ندیدیم.
کسی هست دیده باشد؟
بپرسی سمت منطقه خودشان بیشتر دیدهاند. خانهشان نزدیک جهاد کشاورزی است. از آن منطقه بپرسی بیشتر برایت میگویند.
تحقیق ازاقدامات جهادی مهرشادسهیلی در«مسجدجامع موسیان »
«صادق امامی» نوشت:هوا که کمکم تاریک میشود، صدای اذان در شهر میپیچد. به سمت مسجد جامع شهر میروم. نماز را به جماعت میخوانیم. انتظار داشتم مهرشاد را در مسجد ببینم، ولی نمیبینم. براساس خبری که از مهاجرتش به قم برای تحصیل خواندهام، احتمال میدهم در قم باشد. بعد از نماز، از مسجد بیرون میروم. دو جوان در حال رفتن به سمت میدان هستند. یکیشان موتور دستش است و آن را هل میدهد. جوانی که موتور را حمل میکند، موهای حنایی رنگ لختی دارد. نفر دیگر قد کوتاهتری دارد و تپل است. از خدمات سهیلی در موسیان میپرسم؟ جوان مو حنایی رنگ میگوید: «من بچه اینجا نیستم؛ بچه خوزستان هستم.»
در همین حین یک پراید با ۲ سرنشین کنارم توقف میکند.
- حاجی میشه بیای سوار شی؟
-برای چی؟
-هیچی خیره انشاءالله.
-نه نمیتوانم سوار شم؛ ببخشید.
- ما بچههای سپاه هستیم. کارِت داریم.
- کارتتون رو نشون بدید.
خم میشوم تا بندهای کفشم را محکم کنم و اگر لازم شد، فرار کنم.
یکیشان میگوید «ما از بچههای سپاهیم.» اطرافیان را نشان میدهد و میگوید: «از اینها بپرس.» همان جوان مو حنایی رنگ که میگفت بچه موسیان نیست و از خوزستان آمده، راننده را میشناسد و اسمش را هم میگوید و تایید میکند از سپاه است. با تایید او، سوار خودرو میشوم. میپرسند «از کجا آمدی؟» پاسخ میدهم «روزنامه فرهیختگان.» مدارکم را میبیند. یکیشان میپرسد «چه میخواهی؟» میگویم «میخواهم بدانم چقدر گزارش کار آقای سهیلی درست است.»
-سهیلی در جریان است که شما آمدید؟
- نه.
-باید بدونه یا ندونه؟
- نیاز نیست فعلا چیزی بداند.
بعد از این توضیحات، راننده میگوید «اینجا منطقه مرزی است و با شهرهای دیگر فرق میکند. ما فقط میخواستیم ببینیم شما واقعا خبرنگارید و از تهران آمدید یا نه. این دیدار هم در همین مقطع قطع میشود و نه شما چیزی میگویید و نه ما.»
میهمان حاج جبار
من را جلوی مسجد پیاده میکنند. صدای یک موتور از پشت سر میآید. موتور به من که میرسد، خاموش میشود. راکب موتور انگار که دنبال من بوده. به او هم میگویم برای چه آمدهام. میگوید «بیا ببرمت پیش آدم امین. برویم هم شام میخوری و هم چیزی میپرسی.» از موتور پیاده میشود و آن را هل میدهد و همراهیاش میکنم. هادی دیناروند جانشین دسته بسیج مسجد است. خودش و پدرش برای نماز، مسجد بودند. وقتی دیدند نماز دومم را شکسته خواندم، فهمیدند غریب هستم. بعد از نماز، دنبال من بودند تا مرا به خانهشان ببرند، چون موسیان، هتل و مسافرخانهای ندارد که یک غریبه بخواهد در آن اسکان پیدا کند.
تا برسیم خانه، هادی از وضعیت ایل و طائفهای موسیان میگوید: «من جانشین دسته هستم و میگویم اگر مهرشاد و ایلش نباشند، مرز نا امن است. سهیلی درست است جوان است، اما یک ایل پشتش است. طائفهاش که سرگچی است قدرت دارند.» نزدیک خانهشان که میرسیم، جملهای میگوید که اولش نمیفهمم در مدح مهرشاد است یا در نقدش: «سهیلی از همه لحاظ خطرناک است.» جمله را ادامه میدهد تا منظورش را بفهمم «یعنی توان دارد.»
تقریبا دقیقه ۷۰ بازی پرسپولیس و تراکتور است که وارد خانهشان میشوم. حاججبار دیناروند، پدر هادی برای خوشامد جلوی در میآید. مثل عربها، اینجا یک اتاق برای میهمان دارند. دو پشتی میگذارند پشت سرم. تلویزیون روشن است و یکی از اعضای خانواده با جدیت بازی پرسپولیس را که یک گل پیش افتاده دنبال میکند. همان زمانی که «سامان نریمان جهان» زمین بازی را با عصبانیت ترک میکند، برای من هم چایی میآورند. حاججبار سر سخن را باز میکند: «اینجا منطقه مرزی است و وقتی که غریبه میآید، چون همه با هم آشنا هستند، میفهمند.»
حاجی که به نظر بین ۶۰ تا ۷۰ سال دارد، عمری را در جنگ گذرانده و به بچههای مردم درس داده است. تمام فرزندانش هم یا دکترند یا فوقلیسانس دارند. یک برادر هم داشت که شهید شد. عکسهایش را به من نشان میدهد، میگوید: «درباره مهرشاد هر سوالی داری بپرس؛ من آنچه خدایی هست را میگویم.» از جزئیات کارهای مهرشاد خبر ندارد، ولی میداند که «بچه فعالی است» و به همین دلیل ممکن است «جوانان اینجا کمی حسودی کنند.»
- میدانید که کتاب دارد؟
- خودش؟ نه والا نمیدانیم.
بحث که به کتاب میرسد، پیگیر بهشتی میشوم تا بدانم چنین آدمی وجود خارجی دارد؟ میگوید: «یک بهشتی داشتیم که الان هم رفته قم. قبلا شهرتش چیز دیگری بود؛ کردش بهشتی.»
حاججبار نه، ولی پسرش هادی خیلی تلاش میکند ابهامات درباره مهرشاد را بهنحوی توجیه کند: «همین مهرشاد بگوید آدم جمع شود، تمام ایل جمع میشوند برایش.» حاجی که به زبان عربی هم مسلط است و اخبار را عمدتا از رسانههای عربی مقاومت بهوسیله دیش ماهوارهای دنبال میکند که در حیاط گذاشته، چند باری به من میگوید: «قاضی همیشه لب پرتگاه جهنم است.» تا با احتیاط درباره مهرشاد بنویسم.
شهر«موسیان» فقط ۶ کیلومتر با مرز عراق فاصله دارد.
حاججبار، همسر و خانوادهاش به بهترین نحو از من پذیرایی و اصرار میکنند که شب را در خانهشان بمانم، اما میگویم باید کمی بیشتر تحقیق کنم. خانواده میهماننوازی هستند. حوالی ساعت ۱۰ شب خداحافظی میکنم و در باران نرمی که میبارد، یکی از خیابانها را میگیرم و بهسمت مسجد میروم. از یک مرد میانسال که در خیابان ایستاده، آدرس مسجد را میپرسم. میپرسد کجا میخواهی بروی؟ میگویم همان مسجد جامع را بگویی کفایت میکند. اصرار میکند که «تو غریبی بیا خانه ما امشب.» در موسیان از بچه کوچک تا پیرمرد دنیادیده اگر در شهر غریب ببینند، بیتوجه از کنارش رد نمیشوند و او را میهمان خانهشان میکنند.
یادمان شهدا«شرهانی» در ۶۵ کیلومتری شهرستان دهلران،روی ارتفاعات حمرین ، در نزدیکی پاسگاه «چمسری»(کیلومتر ۴۵ جاده دهلران- اندیمشک) در محدوده فکه شمالی نزدیک به «زبیدات» عراق و در ۷۰ کیلومتری استان «العماره» عراق قرار دارد.
شهرتازه تأسیس «موسیان »با جمعیتی بیش از سه هزار نفر در ۲۲ کیلومتری شهرستان دهلران قرار دارد.
ماجرای توزیع ۱۰ میلیون قرص نان مهرشادسهیلی
«صادق امامی» نوشت:بهسمت «مسجد جامع» میروم. ساعت حوالی ۱۱ شب به منزل یکی از کسانی میروم که با او گفتگو کرده بودم. شب را آنجا میمانم. سهشنبه صبح زود بیدار میشوم و اول به بانک ملی دور میدان شهرداری میروم تا کمی پول بردارم. دور میدان چند پیرمرد نشستهاند که بهرسم عربها چفیه دور سرشان پیچیده اند. در «موسیان» مردها که سنشان از ۶۰ یا ۶۵ رد میشود، چنین چفیهای را دور سرشان میبندند. دور میدان کمی آنطرفتر از نانوایی، درست در ضلع مقابل شهرداری موسیان، یک وانت سبزی فروشی توقف کرده و پیرمردی چفیه بر سر کنار سبزیفروش ایستاده است.
- شما «مهرشاد سهیلی» را میشناسید؟
- بله.
- میخوام بدانم چیکار کرده؟
- کار خیر کرده، ولی داده به فامیلای خودش... دیگه نمیدانم.
هر کاری را که سهیلی بهعنوان گزارش کار اعلام کرده میگویم، پیرمرد تایید میکند، اما کنارش میگوید: «داده به فامیلای خودش.»
سبزیفروش که به نظر کمی منصفتر است، میگوید: «من اون روز دیدم که غذا داد.»
سهیلی مهرماه در گزارش ویدئویی که سایت پارسینه آن را منتشر کرد از «توزیع ۱۰ میلیون قرص نان در ماه رمضان» خبر داده بود. او یک ماه قبل از این گزارش ویدئویی، شهریورماه ۱۴۰۰ در دیدار با بختیاری، رئیس کمیته امداد امام خمینی (ره) از پخت و توزیع ۱۰ میلیون قرص نان گرم «قبـل، حین ماه مبـارک رمضـان و محرم» در میـان نیازمنـدان خبر داده بود. از پیرمرد میپرسم سهیلی گفته ۱۰ میلیون نان توزیع کرده. نانوایی را نشانم میدهد: «از این نانوا پرسیدی؟ برو بپرس.»
سراغ نانوایی میروم. یک جوان مشغول پخت نان است.
- سلامعلیکم، خسته نباشی.
- قربانت عزیزجان.
- من یه سوال دارم. آقای سهیلی را میشناسید؛ مهرشاد.
با کمی مکث میگوید: «آره». ادامه میدهم: «خودش گفته ۱۰ میلیون نان پخت کرده. تا حالا سفارشی به شما برای پخت نان دادهاند؟»
- نه والا.
- یعنی نشده پول بدهند نان توزیع کنید؟
- نداشتیم.
میپرسم: «اصلا نظری دربارهشان دارید؟» معنادار میگوید: «نمیدانم.» حالا دیگر منظور آنهایی را که در موسیان اینطور پاسخ میدهند، خوب میفهمم.
پیرمرد پیشنهاد خوبی داد که با نانواها صحبت کنم. عزم یافتن نانوایی دیگری را میکنم، سراغ دومین نانوایی میروم. برخلاف نانوای اول، نانوای دوم راحت حرف میزند: «ما که چند نانوا هستیم، ندیدیم یکبار بگوید یک نان نذری بده دست مردم. چند باری هم آمد برنج و روغن آورد و بار زد برد طرفای اندیمشک و شوش.»
یک دفتر نشانم میدهد که اسامی افراد و تاریخ را در آن نوشته: «شاید سهمیلیون نان قرضی دادم به بندههای خدا. [مهرشاد]هنوز نیامده بگوید کی نان قرضی برده تا پولش را بدهم. من قول شرف میدهم و حاضرم دست روی قرآن بگذارم که همچین چیزی [پخت ۱۰ میلیون قرص نان]نبوده و نیست.» دفتر را میگیرم و نگاه میکنم. یکی ۳۰۰ هزار تومان بدهکار است؛ دیگری ۱۰۰ هزار تومان و دیگری ۵۰ هزار تومان. تاریخها نشان میدهد با واریز یارانهها، حجم بدهی کمتر میشود، اما هیچگاه به صفر نمیرسد.
مرد نانوا از پیرزن سیده بیوهای میگوید که همیشه نان قرضی میبرد: «ما به زن سیده به زبان خودمان میگوییم «اَلوِیَه» یعنی زن سیده. به خدا میآید نان قرضی میبرد. الان دیگر فکر کنم سروکلهاش پیدا شود.» چند دقیقه بعد پیرزن میآید. فقط پیرزن نیست. مرد میانسالی هم میآید نان قرضی بگیرد. کیسه نان دستش است. مرا که میبیند، خجالت میکشد و میرود.
نانوا یک پیرزن را نشانم میدهد تا از او هم سوال کنم. پیرزن بیسرپرست است: «به سیدالشهدا بهش رو انداختم که بیسرپرستم کمکم کن.» خمیر نان را نشان میدهد و حرفش را ادامه میدهد: «به این نعمت خدا، هنوز مرغی ازش ندیدم. کلا یک کیسه برنج به من دادهاند آنهم خیلی وقت پیش.»
سهیلی تقریبا در تمام دیدارهایی که داشته ازجمله در دیدار با رئیس کمیته امداد امام خمینی (ره) گفته که «قـرارگاه حضـرت مهـدی (عج) در عرصـه معیشـت اقدام به تهیـه و توزیـع دومیلیون غـذای گرم، یک میلیون بسـته معیشـتی و سـبد غذایـی کرده است.» بر همین اساس از نانوای موسیانی میپرسم که مهرشاد میگوید که دومیلیون غذا توزیع کرده. با طعنه جواب میدهد: «راست میگوید، باهاش خانه خریده.» پیرزن مرا پسرم خطاب میکند: «پسرم با یک میلیون همه فقرای موسیان را میتوان غذا داد. شما اگه غذا دیدی، هرچه خواستی به این مادرت بگو.» مرد نانوا میگوید: «بیا ببرمت در هر خانه که خواستی در بزنیم. شما فقط بهعنوان رفیق بیا ببین دروغ میگویم یا راست.
ما اینجا آدم سرطانی داریم که گفتیم، ولی بهش کمک نمیکند.» میگوید: «شایعه شده که «مهرشاد سهیلی» چند خانه خریده که هر کدامش یکمیلیارد و خردهای ارزش دارد. از کجا آورده خریده؟» این نفر دومی است که درباره خرید خانه میگوید. پیش از او نیز «فردی بهنقل از یکی از مقامات انتظامی» مدعی بود«فرشاد سهیلی» چهار منزل خریداری کرده است.
بعد از نانوایی، با آقایی بهصورت تلفنی گفتگو میکنم. او سالهاست به محرومان و معلولان در موسیان و روستاهای اطرافش کمک میکند. اصلیترین نگرانیاش افشای نامش بود: «خواهش میکنم راز من را پیش خودتان نگه دارید.اگر مهرشاد بفهمد من چیزی گفتم، از اینجا بیرونم میکند.»
صادق امامی : مگر میشود که مهرشادسهیلی بتواندهمچین کاری کند؟
همشهری سهیلی پاسخ میدهد: «ببین این آقا(مهرشادسهیلی) خیلی آدم دارد آن بالا. ممکن است زیرآبم را بزنند و کارم را از دست بدهم.»
از او هم درباره« توزیع نان و غذای گرم »سوال میکنم
این مردموسیانی میگوید: «من فقط در فضای مجازی عکس دیدم که چندنفر داشتند غذا پخش میکردند.» او اطلاعات قابلتوجهی را در اختیارم قرار میدهد، اما بهدلیل نگرانی از افشا شدن نامش، از انتشار آن خودداری میکنم.
مصاحبه با مهرشادسهیلی
میانه صحبتهایمان هستیم که در واتساپ پیامی دریافت میکنم. اولین پیام را شب گذشته در ساعت ۱ دقیقه بامداد دریافت کردم. آنقدر خسته بودم که نخواهم به پیام ناشناس «سلام و ادب» آن ساعت پاسخ بدهم. ساعت ۷:۲۰ صبح پاسخش را دادم. یک ساعت بعد «احوال شریف برادر؟ خدا قوت، خوب هستید الحمدلله؟» مینویسد. به این شکل از پیام دادنها که خودشان را معرفی نمیکنند و گامبهگام مخاطب را درگیر میکنند، حس خوبی ندارم و مشکوکم. به همین خاطر مینویسم: «شماره شما را ندارم و به همین خاطر نمیتونم ارادتم را خدمتتون نشون بدم.» ساعت ۹:۳۰ مینویسد: «خدا حفظت کند،
«مجیدبلوطی» هستم [از]قرارگاه حضرت مهدی.» اولین سوالم این است که از کجا شماره مرا پیدا کرده است؟ من به هیچکسی شماره همراهم را نداده بودم. پیام میدهم:
- این شماره شخصی من بوده. شما از کجا بهدست آوردینش؟
- واقعیت امر اینکه دیشب یکی از عزیزان با من تماس گرفتند و فرمودند یک شخص از فرهیختگان مطلب جمعآوری میکنه.
جواب درستی نمیدهد که شمارهام را از کجا پیدا کرده است. میپرسد:«موقعیت شما کجاست؟ و اینکه نظرتون چیه آقا مهرشاد رو هم ببینیم؟»
میگویم: «من تو شهر درحال چرخ زدن هستم. نظرم کاملا مثبت است برای گفتگو با آقای مهرشادسهیلی.»
قرارمان میدان شهرداری موسیان میشود.
«مجیدبلوطی»، «رئیس سابق شورای شهر موسیان» چند دقیقه بعد از من میرسد. سوار ماشینش میشوم. او چنددقیقهای صحبت میکند. تمام حرفش در دو چیز خلاصه میشود: «اول اینکه مهرشاد اشتباه دارد، اما کار درست هم کم نکرده است؛ بعدشم اینکه در موسیان دودستگی حاکم است و برخی حرفهایی که در موسیان درباره مهرشاد شنیدهام، عمدتا ناشی از اختلافات قومی است.» برخلاف او در موسیان خیلی دودستگی مشهود نبود. من با مردانی همصحبت شدم که خودشان با وجود اینکه از قوم و قبیله مهرشاد سهیلی نبودند، اما تایید میکردند که با چشمشان بعضی کارهای او را دیدهاند، البته نه در کمیتی که مهرشاد آن را برای دیگران اعلام میکند.
روز دوشنبه هرچه گشتم، اثری از دفتر قرارگاه جهادی حضرت مهدی (عج) در موسیان پیدا نکردم. از مردم هم میپرسیدم، میگفتند هرچه هست در منزل پدریاش است. حالا من در مقابل منزل پدریاش هستم؛ همان منزل متفاوتی که دو دوربین حفاظتی هم دارد. وارد خانه میشوم و مثل تمام منازل موسیان، خانه حیاط بزرگی دارد. در ورودی خانه که باز میشود، با یک در «اِلشکل» اداری روبهرو میشوم. در سمت راست برای یک اتاق مجزاست. وارد اتاق میشوم، چند صندلی اداری کنار هم ردیف شدهاند، از همان صندلیهایی که در دفاتر مراجع هم نمونهاش هستند. در سمت چپ اتاق، کمی آنطرفتر از ورودی عکس دیدار مهرشاد سهیلی با آیتالله نوریهمدانی در مهر ۱۴۰۰ را روی تخته شاسی چسبانده و به دیوار زدهاند.
در میانه اتاق پرده آبی نصب کردهاند. در این سوی پرده، مبلمان اداری است و در آن سوی پرده، مبلمان معمولی که در هر خانهای یافت میشود. من به آن سوی پرده که مبلمان عادی دارد میروم و مینشینم. خبری از مهرشاد سهیلی نیست. طبیعتا من میهمان او هستم و حتی اگر نخواهد به آداب میهماننوازی قوم و ایلش وفادار باشد، حداقل شرط میهماننوازی حضورش در اتاق است. در اتاق که نمیبینمش، بخشی از گفتههایش که در کتابش آمده، جلوی چشمم رژه میروند؛ آنجا که از بلند شدن مراجع پیش پایش حال عجیبی پیدا میکند: «وقتی مراجع تقلید من را تحسین میکردند حسوحال خوبی داشت. وارد دفتر و خانهشان میشوی و میبینی یک پیرمرد با سن زیاد به احترام شما بلند میشود، حال عجیبی پیدا میکنید.» احتمال میدهم دلیل اینکه در اتاق حضور ندارد هم این است که من هم جلوی پایش بلند شوم تا او شاید «حال عجیبی» پیدا کند.
در انتهای اتاق، یعنی در امتداد همان دیواری که عکس سهیلی با آیتالله نوریهمدانی نصب شده، مسیر ورودی به بخشی است که خانواده سهیلی در آن زندگی میکنند. بین این اتاق و سایر بخشهای خانه، دولایه پرده کشیده شده است. تا قبل از اینکه «مهرشادسهیلی» وارد اتاق شود،«مجیدبلوطی» از وضعیت کشاورزی در موسیان میگوید. او درحالحاضر دانشجوی دکتری عمران است، ولی بهواسطه اینکه پدرش حدود ۴۰ هکتاری زمین کشاورزی دارد، در حوزه کشاورزی هم فعال است.
کمی از تصمیمات اشتباه دولت در حوزه کشاورزی میگوید: «ارز چهار هزار و ۲۰۰ تومانی را از ذرت برداشتند. دولت موقع کشت ذرت، قیمت تضمینی آن را سه هزار و ۵۰۰ تومان تعیین کرد. الان که میخواهند ارز دولتی را بردارند، دلالها ذرت را با افتش، هفت هزار و ۸۰۰ میخرند. در مجموع پنجهزار تومانی بابت هر کیلو گیر کشاورز میآید. با این وضعیت مطمئن باش گوشت خیلی گران میشود.» از گندم هم میگوید: «دولت گندم را از کیلویی پنجهزار تومان به هفتهزار و ۵۰۰ تومان رسانده است. شما مطمئن باش دلال از ۵/۷ گرانتر میخرد، چون وقتی جو کیلویی ۱۱ یا ۱۲ تومان میشود، دامدار به جای جو، گندم میخرد و جلوی گاو و گوسفند میریزد.»
در میانه گفتگو با بلوطی، مهرشاد از همان بخشی که با دو پرده، دو بخش خانه را مجزا کردهاند، وارد میشود. بلند میشوم و احوالپرسی میکنم، اما بیتوجه به حضورش، از بلوطی میپرسم موسیان گذرگاه مرزی ندارد؟ میگوید: «سال ۸۲ آقای عادلآذر نماینده بودند و پیگیری کردند و گذرگاه مرزی تایید شد، اما هیچکاری نشد.» بعد از پایان کلامش، رو به مهرشاد میکنم که سمت راست من روی یکی از مبلهای یکنفره نشسته است. اول بحث درباره چگونگی مطلع شدنش از آمدنم به موسیان میگوید: «تقریبا دیشب منزل بودیم یکی از آقایان زنگ زدند و گفتند کسی آمده و درباره شما تحقیق میکند.
دیدیم تماسها بیشتر شد گفتند خیلی این آدم را که دارد آمار میگیرد، نمیشناسیم. گفتند چیزی ارائه نداده است. الان که من کنار شما نشستم، بچهها امنیتیها را در جریان گذاشتند و مشخص شد شما از فرهیختگان هستید. خودم با ایلام صحبت کردم. گفتم اگر از فرهیختگان است و خبرنگار است قدمش روی چشم.»
پوشه آبی رنگ
همان ابتدا میپرسد: «کلا برداشت خود شما چیست؟» جواب میدهم: «من حرفهایی شنیدم و آمدم از شما درباره آن بپرسم.» میخواهد نظر خودم را بداند: «حالا مردم نه. برداشت کلی شما چیست؟» پاسخ میدهم: «برداشت من به گفتههای شما ربط دارد. من به جمعبندی خاصی نرسیدهام، ولی مسائل مالی برایم مهم است. دومیلیون غذای نذری و پخت ۱۰ میلیون قرص نان رقم کمینیست.» بین ۱۰ میلیون قرص نان و یکمیلیون قرص نان کمی شک میکنم.
از خودش میپرسم یک میلیون قرص نان بود یا ۱۰ میلیون؟ میگوید: «یک میلیون.» تعجب میکنم که چطور پس من در محاسباتم که قیمت نان را بهطور متوسط هزار تومان در نظر گرفتم، به عدد ۱۰ میلیارد تومان رسیدم؟ اگر سهیلی یک میلیون نان توزیع کرده، باید یکمیلیارد هزینه کرده باشد. بعد از بازگشت به تهران که دوباره مصاحبهها و ویدئویش را نگاه میکنم متوجه میشوم همان ۱۰ میلیون قرص نان درست بوده است. تعجب میکنم چگونه او که در هر دیداری به ۱۰ میلیون اشاره کرده، حالا از پخت یکمیلیون قرص نان میگوید؟!
اینها را که میگویم از یکی از دوستانش میخواهد که برود پوشه آبیرنگی را بیاورد. تا پوشه آبی رنگ برسد، ویس رکوردر را کنار دستش میگذارم. کمی از فعالیتهایش میگوید که از سال ۹۰ در مراسم تعزیهخوانی شرکت کرده و تعزیهخوان بوده تا اینکه یک روز «معاون سیاسی فرماندار آمدند مسجد. اگر اشتباه نکنم سال ۹۷ بود. گفتند خوب است شما یک موسسه با نام حضرت مهدی (عج) تاسیس کنید. از آن روز به بعد کارمان شروع شد. از همان روزِ پیشنهاد ثبت گروه، تهبرگهای هزار تا پنجهزار تومانی دارم که از مردم برای کار فرهنگی پول جمع میکردیم.»
پیگیریهایش در فرمانداری نتیجه نمیدهد و موسسه ثبت نمیشود: «سال ۹۷ در اتاق خودم مثل همیشه داشتم کار میکردم. دیدم تلویزیون داره صحبتهای رهبر انقلاب درباره آتش به اختیار را پخش میکند. من تا الان ندیده بودم تلویزیون به بیانات آقا با صراحت بپردازد! جشنواره آتش به اختیار قرار بود برگزار شود. گفتم خوب است ما هم شرکت کنیم. عکسهای تعزیه و فیلمها را آماده کردیم و فرستادیم برای جشنواره. به ما زنگ زدند که بیایید برنامههایتان را به نمایش بگذارید. خیلی خوشحال شدم. زنگ زدم به آقای کریمیتبار، نماینده، ولی فقیه در استان ایلام و گفتم مبلغی اختصاص دهید که ما به تهران برویم.»
نماینده، ولی فقیه در استان برای این سفر ۳۰۰ هزار تومان اختصاص داده بود. در جشنواره برخی مقامات سپاه ازجمله سردار نقدی و سردار ذوالقدر هم حضور داشتند: «آنجا بود که به خودمان آمدیم و گفتیم ما هم میتوانیم پیشرفت کنیم.»
تشکیل قرارگاه حضرت مهدی(عج)
این نخستینباری است که مهرشاد میتواند فعالیتهای مربوط به «تعزیهخوانی» اش را در«قرارگاه حضرت مهدی» به نمایش بگذارد. زمستان سال ۹۸، دومین دوره جشنواره آتشبهاختیار در تهران برگزار میشود. به یک ماجرا که از نظر خودش طنز است، اشاره میکند: «سال دوم غرفه نداشتیم. بهعنوان روابطعمومی برای ترویج آتشبهاختیار رفتیم. صبح از خانه دخترعمویم در کرج به تهران و بسیج شهرداری میرفتم. خیلی آشنا نبودم و سواد شهررفتن نداشتم.
سر کوچه [دخترعمویم]درختی بود. من نه تابلو خواندم، نه چیزی. همان درخت را انتخاب کردم تا «نشانی باشد برای برگشت». برنامه تا ۱۰ شب طول کشید و گفتند دیروقت است، با اسنپ برو.
هرچه گشتیم خیابان [خانه دخترعمویم]را پیدا نکردیم. با هزار مکافات پیاده شدم و زنگ زدم دخترعمویم. شوهرش را دنبالم فرستاد. دیدیم شهرداری درخت را بریده و ما کلی آواره شدهایم.» در «دومین جشنواره آتشبهاختیار»، «سردارمحمدرضا یزدی» فرمانده سپاه تهران نیز به محل جشنواره سری میزند: «آقای سالک، رئیس بسیج شهرداری تهران هم بودند.
آقای« سید محمد نقیب» که قبلا معاون فرهنگی بسیج شهرداری و دبیر جشنواره هم بود و الان معاون فرهنگی متروی تهران است، نیز حضور داشت.
اینها، من را به سردار نشان دادند که بچه ایلام است و ظرفیت دارد و میشود ازش استفاده کرد.
«سردارمحمدرضا یزدی» گفت جایزهای پیش من دارد که آن را هم ندادند.
آنجا گفتند خوب است فعالیتت را در قالب گروه جهادی بیاوری.
من هم خوشحال شدم و رفتم سراغ بسیج سازندگی تهران.
آنجا بود که گفتم ما میخواهیم گروه جهادی تشکیل دهیم و کارمان هم شروع شد.»
گروه جهادی تحتعنوان «قرارگاه جهادی حضرت مهدی (عج)» تشکیل میشود.
همزمان با تشکیل این قرارگاه، ویروس کرونا وارد کشور میشود. نهادهای حمایتی توزیع کمکهای مومنانه و بستههای غذایی و ماسک و ملزومات بهداشتی را در دستورکار قرار میدهند.
«قرارگاه حضرت مهدی» نیز از این کمکها بهرهمند میشود.
فرمانده جوان جهادی(مهرشادسهیلی)درادامه گفت:یادم است بعد از تشکیل گروه جهادی رفتیم پیش «سردارمحمد زهرایی» رئیس بسیج سازندگی.
«سردارمحمد زهرایی»گفت» شنیدیم خیلی گروه فعالی هستید و کار میکنید.
گفتم بله. ظرفیت خوبی ایجاد شده و داریم کار میکنیم.
رئیس بسیج سازندگی گفت ۵ میلیون بهتان میدهم برای اردو استفاده کنید.
«مهرشادسهیلی»:گفتم میدانید جریان چیست؟ ما نیاز نداریم و بدهید به گروه دیگر. این مثال را زدم که بگویم ما هیچ اعتبار دولتی نداشتیم و تمام سازوکارهای ما بر پایه نذورات مردمی بود.
خبرنگاره اعزامی« روزنامه فرهیختگان» نوشت:سوالاتم را برای بخش آخر گذاشتهام، اما گاهی لازم میشود وارد بحث شوم تا ابهاماتم رفع شود.
صادق امامی: مجوز شما برای تهران است؟
مهرشادسهیلی: شما بروید در اطلس جهادی که برای گروههای جهادی است، آنجا مشخص است. کارت بانکی و... داریم.
مهرشاد سهیلی یکی از کارهای مفیدش را استفاده از ظرفیت گروههای جهادی دیگر میداند: «الان از همه استانها نیرو داریم. شما فرمودید یک میلیون قرص نان. این را که قرارگاه نداده، گفتیم از فعالیتهای این قرارگاه میتوان به یک میلیون قرص نان اشاره کرد. یکموقع شما خودتان نان میخرید و یکموقع ظرفیتش را ایجاد میکنید. ۳۰ یا ۴۰ درصد برنامههای ما برپایه ظرفیتی است که ایجاد کردیم. [یعنی]هیچ پولی به حساب ما نیامده است. ما خَیِر را بردیم فلانجا و گفتیم شما این کار را انجام بده و گزارشش را به ما بده.»
کمک میلیاردی همراه اول به مهرشادسهیلی
فرهیختگان نوشت:جمعآوری کمکهای مردمی از شهر موسیان با جمعیت حدود ۳ هزار نفر، نمیتواند هزینه ایدههای بلندپروازانه سهیلی را بدهد. او به فکر تامین منابع مالی از راههای دیگر میافتد: «از پرواز سیستان و بلوچستان بهسمت هتل محل اقامتم میرفتم. نمیدانم چطور شد تاکسی از ونک گذر کرد و چشمم به برج همراه اول افتاد. آقای بای که طلبه است و یک گروه جهادی در گلستان دارد، همراه من بود. گفتم این همراه اول چطور میتواند به ما کمک بکند؟ با خود فکر کردم که میشود برای ما به مردم پیامک بزند و اگر اینطور شود، غوغا میکنیم.
هیچی به بای نگفتم. به یکی از بچهها پیغام دادم که شماره «دکتر مهدی اخوان بهابادی» مدیر عامل همراه اول را میخواهم. عضو گروه مجازی خبرنگاران هم بودم. سرچ کردم، شمارهای بود که دیدم یکطرفه است. پیام دادم. گفت اشتباه است و این شمارهاش است. با خود گفتم اخوان که تلفن با پیش شماره ۰۹۱۸ را جواب نمیدهد. با تلفن هتل زنگ زدم. شانس ما جواب داد. گفتم ما یک گروه جهادی هستیم و به شما ارادت داریم و میخواهیم شما را زیارت کنیم. گفت من فرصت ندارم. اگر موضوعی هست، مکتوب بفرستید. من خیلی سمج هستم. خیلی پیگیری کردم و گفت یک ساعت دیگر برج باشید. به جلسه رفتم و ماجرا را گفتم. اخوان گفت من چه کار میتوانم بکنم؟ [گفتم]خواسته ما در حد پیامک است و هیچ انتظاری نداریم. گفت در بحث ماسک میتوانیم کمک کنیم. یک یا دو میلیون یا بیشتر ماسک دادند. تنها کار همراه اول برای ما ارسال پیامک بود.»
اصلیترین منابع مالی قرارگاه مهرشاد سهیلی را همین پیامکها تامین میکنند. سهیلی میپرسد: «بعد از این ارسال پیامک چه اتفاقی افتاد؟» بدون اینکه منتظر بماند، ادامه میدهد: «همراه اول در اعیاد و مناسبتهای مختلف، پیامک ارسال میکرد. یادم میآید که هر سری که پیامک ارسال میشد، حدود ۲۰۰ میلیون تومان پول به حساب ما مینشست. جمع مبالغی که به حساب ما پول آمد، یک میلیارد و ۶۰۰ و خردهای میلیون تومان در این ۲ سال بود. مازاد هم یک میلیاردتومان هم روی حساب گروه جهادی. درمجموع شاید ۳ میلیاردتومان بود.»
ماسکهایی که همراه اول به گروه سهیلی اهدا میکند، بسیار بیشتر از نیاز موسیان و استان ایلام است و به همین دلیل او تشخیص میدهد ماسکها به استان سیستان و بلوچستان اهدا شود: «به بلوطی گفتم نظرت چیست؟ ماسکها را ببریم زاهدان و یکی دو وعده غذای گرم هم بدهیم؟ گفت اشکالی ندارد. یک پویش برگزار کنیم. یادم هست ۸۰ و خردهای میلیون هم هزینه کردیم برای سیستان.»
ماجرای قرارگاه«آتس به اختیار» مهرشادسهیلی
قرهیختگان نوشت:تلاش برای اخذ مجوز فعالیت قرارگاه در بهمن و اسفند سال ۹۸ انجام میشود. سهیلی میگوید در سال ۹۹ یعنی نخستین سال فعالیت قرارگاه، فعالیتهای قرارگاه سروصدا به پا کرد: «کار ادامه داشت تا یک روز گفتند ظاهرا برنامه شما نامشخص است و اعتباراتتان زیاد است. آن روز شاید ۶۰۰ میلیون تومان پول داشتیم. همه اینها را سند دارم. هنوز هیچ دستگاهی از ما چیزی نخواسته است. حساب گروه جهادی را بستند. حدود ۳۰۰ میلیون در حساب گروه است و حساب مسدود شد. ما قانع نشدیم و کسی طرف ما نشد که برای چه گروه را بستند.» با تعجب میپرسم: «بدون اعلام بستند؟» میگوید: «بله. زمستان ۹۹ حساب را مسدود کردند. یکی دوبار نامه زدم به بسیج و پیگیری کردم.
میگفتند اجازه بدهید تامل کنیم. ما آنجا [بسیج]کسی را نداشتیم که بهمان کمک کند. من کلش را حسادت میدیدم. چون نتوانستند توجیه کنند. یکموقع است میگویند شما اینجا تخلف کردید و وظیفهتان هست جواب بدهید، ولی یکموقع میگویند آقا شما در حدی نیستی با فلانی دیدار کنی. مگر دیدار جرم است؟ مگر ضد انقلابیم؟ مگر توهین کردیم؟» علامتهای تعجب و سوال بیشتر و بیشتر در ذهنم شکل میگیرد.
-یعنی بهخاطر دیدار با مراجع حساب شما را بستند؟
- یکی از بهانههایشان این بود. چیزهایی میگفتند که خندهدار بود.
-حساب را نهادهای امنیتی مسدود کردهاند؟
- نه نهادهای امنیتی نمیتوانند. چیزی که متوجه شدم این است که در بسیج سازندگی همه گروههای جهادی ذیل یک حساب قرار دارند. صاحب حساب بسیج سازندگی است و هر لحظه اراده کند، میتواند حساب را مسدود کند.
هرچند دیدار با مراجع و شخصیتهای سیاسی پیش از تشکیل قرارگاه جهادی حضرت مهدی (عج) در دستورکار سهیلی بوده و او با برخی مراجع دیدار داشته است، اما اکنون میگوید پس از دیدار با مراجع تلفنش را کنترل کردهاند: «بحث مراجع اتفاق افتاد. من به دیدار شخصیتها میرفتم. بخشی از آن علاقه بود و بخشی هم کاری و بهشان گزارش عملکرد میدادم. با تحسین مقامات سیاسی و لشکری و کشوری به قول خودمان حال میکردیم. خیلی این موبایل ما کنترل شد و رفتوآمدها مورد کنترل قرار گرفت تا اینکه بفهمند کسی دارد من را راهنمایی میکند. من با این موبایل ارتباطها و هماهنگیها را خودم انجام میدادم. یکی از خصوصیاتی که من دارم، ارتباط قوی است و راحت میتوانم ارتباط برقرار کنم.
ما موکب اربعین داشتیم. دیدم کمک مردمی در بحث غذا کفاف نمیکند. زنگ زدم به دیجیکالا و گفتم میخواهم با آقای محمدی صحبت کنم. گفتند وقت ندارد. آنموقع من رابط حرم حضرت معصومه (س) در ایلام بودم. توجیهش کردم و کمتر از ۵ دقیقه مدیرعامل به من زنگ زد. گفتم ما داریم کار جهادی میکنیم. این برای قبل گروه جهادی است. برای موکب کمک میخواهیم. یادم هست ۱۵ میلیون تومان کمک کرد. از خیلی از شرکتها مثل عالیس مشارکت میگرفتیم. قبل از تشکیل گروه جهادی، اطلاعات خانوادهها را میگرفتیم و ثبت میکردیم. معرفی میکردیم به موسسه دانشگاه شریف خدمت آقای خبیری.»
ارتباط با قم و دفتر مراجع، سهیلی را بهسمت تحصیل علوم دینی مشتاق میکند: «یک سال رفتم حوزه. دیدم اذیتکننده است و با روحیاتم نمیسازد. آنجا گفتند یا تحصیل یا کار جهادی؟ گفتم کار جهادی و از حوزه آمدم بیرون. در همان دوران، با مراجع ارتباط میگرفتیم و میرفتیم سراغ آنها.»
خرید خانه و خودرو با پول خیریه
تیرماه ۱۴۰۰ سهیلی با مشایعت«حجتالاسلام وحید قنبریراد» رئیس دفتر آیتالله حسینیزنجانی به دیدار آیتالله حسینیزنجانی و نماینده، ولی فقیه در زنجان میرود. پس از این دیدارها، سهیلی به تهران بازمیگردد: «رسیدم تهران، آقای بلوطی در هتل منتظر من بودند. ساعت ۱۲ شب بود. دیدم چند پیام در واتساپ دارد میآید. آن زمان اصلا نمیدانستم توئیتر چیست. با خود گفتم [حتما]مثل همیشه تخریب میکنند. دیدم نه خیلی دارند میزنند.
همان اوایل بحث تخریب من آغاز شد. یکدفعه فوران کرد و توئیت میزدند که آقا این دزد و کلاهبردار است. واقعا بستر یا فضایی نبود که به اینها پاسخ دهیم و شرایط هم خوب نبود. گفتم گزارشهایمان را در قالب فضای مجازی روی کانال بگذارید و سعی کنید جواب ندهید تا فرصت مناسب شود. آن را هم پشتسر گذاشتیم، ولی دیدیم ادامه دارد. یکروز همراه اول گفت ما دیگر نمیتوانیم همکاری کنیم و یک روز فلان ارگان گفت ما نمیتوانیم همکاری کنیم. خیلی محدود شدیم.»
سعی میکنم کمتر وارد کلامش بشوم تا روندی را که میخواهد آن را تشریح کند، از یاد نبرد. او از خستگی خانواده بهدلیل ترددهای زیادی که به خانه برای کارهای قرارگاه شده، میگوید و چاره کار را خرید یک خانه میداند: «یک محلی را در دهلران خریداری کردیم. یک خانه بود که تمام اسنادش هم موجود است. ۵۳۰ یا ۵۸۰ میلیون تومان. خانه را تجهیز کردیم و جلسات را بردیم آنجا.»
من هم در حد شایعه درباره این خانه شنیده بودم، اما به نظر از اینطرف و آنطرف چیزهایی به گوش سهیلی رسیده که میگوید «ما [آنجا]رفتیم شبنشینی؟ اصلا اینطور نبود. توجیه داشتیم برای این کار. [خانه]به اسم آقای بلوطی بود.» علاوهبر خانه، سهیلی یک خودرو هم خریداری میکند: «هر سری ۳۰۰ یا ۴۰۰ کرایه میدادیم. [گفتم]این ماشین را خریداری کنیم و اینجا هم قید کنیم که از اموال مردم (!) است و از اموال قرارگاه نیست. چون ما پولی از قرارگاه نداریم و پول خیرین و مردم است.» توجیه عجیبی است. سهیلی با نام قرارگاه جهادی حضرت مهدی توانسته همراه اول را مجاب به ارسال پیامک برای کمک به قرارگاه بکند و از این طریق بیش از چند میلیاردتومان کمک مردمی به دست آورده، اما منزل و خودرویی را که با این پول خریداری شده به بهانه اینکه این پول مردم است، به نام یکی از نزدیکانش میزند!
در تمام مدت گفتگو، تلاش میکنم از زمان دقیق اتفاقات مطلع شوم. زمانها را که کنار هم میگذارم، خیلی درست درنمیآید و یک به همریختگی عجیبی در آنها میبینم. درست مثل گزارشهایی که میدهد؛ درست مثل رقمهایی که تحتعنوان کمکهای مردمی جمعآوری کرده است. یکی از این به همریختگیها در ماجرای کنار گذاشتن قرارگاه جهادی حضرت مهدی (عج) است: «در بهار سال ۱۴۰۰ سردار یزدی، فرمانده سپاه تهران به موسیان آمد.
چندوقت بعد فارس گزارشی زد که با بزرگان عکس بگیرید و مشهور شوید. توئیتها همچنان ادامه داشت، ولی من نمیخواندم مطالب را. حجمش بالا بود. بعد مطلب فارس، زنگ زدم سردار یزدی. گفتم چند سال است داریم کار جهادی میکنیم؟ گفت یکی دو سال؛ ولی من در جزئیات کارتان نیستم. راست هم میگفت در جریان جزئیات کار نبود. گفتم الان فارس ما را زده است. فارس دل سپاه است. ۴ روز دیگه میگویند ۴ میلیاردتومان اختلاس کرده است. گفت چه کنیم؟ گفتم اگر این مطلب را [فارس]پاک کرد که به کارم ادامه میدهم وگرنه استعفا میکنم. گفت لینک را بفرست، پیگیری میکنم. فرستادم، ولی بعد یک هفته خبری نشد. به بلوطی گفتم قرارگاه را کنار بگذاریم. استعفا نوشتم و به بسیج سازندگی نامه نوشتم که هیچگونه فعالیتی در این گروه جهادی نخواهم داشت.»
یکی از ابهامات جدی، در این نقطه شکل میگیرد. گزارش فارس متعلق به ۱۹ مهر ۱۴۰۰ است. سهیلی آنطور که گفته یک هفته بعد یعنی ۲۶ مهرماه استعفایش را نوشته است و به فعالیتهایش در قرارگاه حضرت مهدی (عج) پایان داده، اما ته مانده خبرهایی که از او در وبگاه خبرگزاریها باقی مانده و هنوز پاک نشده، نشان میدهد سهیلی قبل از اینکه گزارش فارس منتشر شود، فعالیتهایش را به موسسه امام صادق (ع) منتقل کرده است. خبرگزاری شبستان در ۱۴ مهرماه ۱۴۰۰ در گزارشی از آغاز بهکار نخستین پویش مهرانه با هدف کمک به دانشآموزان مناطق محروم کشور خبر داده است.
در این خبر سمت(مسئولیت) مهرشاد سهیلی «مسئول موسسه امام صادق » درج شده و شمارهحسابی نیز که برای کمک ارائه شده، به نام «موسسه امام صادق» (ع) است. این نشان میدهد، ریشه مساله را باید در جای دیگری یافت. به نظر میرسد این افتراق بیش از آنکه به یک گزارش مربوط باشد، به دستوری که از «بسیج سازندگی» به «مهرشاد سهیلی» داده شده و پس از آن حساب او مسدود شده است، بازمیگردد: «ماشین و خانه را بعد از ۲ یا ۳ ماه، بسیج گفت بفروشید؛ چه کسی گفته بخرید؟ گفتند بفروشید و ما فروختیم.»
-دلیلشان برای فروش چه بود؟
-توجیه نشدم من.
-چی گفتند؟
جوابی نمیدهد.
«موسسه امام صادق» و ابهاماتش
سهیلی مشخص نیست چه زمانی در قم به سازمان تبلیغات اسلامی مراجعه کرده است تا مجوز موسسه امام صادق (ع) را بهعنوان بازوی فرهنگی قرارگاه اخذ کند، اما تصویری که از مجوز فعالیت در صفحه اینستاگرام به نام اوست، نشان میدهد که آن را در اواخر اردیبهشتماه ۱۴۰۰ گرفته است: «با حجتالاسلام شعبانزاده صحبت کردم. گفتم ما یک گروه هستیم و میخواهیم کار جهادی بکنیم. گفت بله ما اطلاعاتی از شما داریم، خوب است موسسه تشکیل دهید و کار کنید. مجوزهایش هست و موسسه امام صادق (ع) فعالیت خود را شروع کرد. گروه جهادی حضرت مهدی به اسم من بود.
موسسه امام صادق، چون سامانهای بود و سن من برای مسئولیت این موسسه پایین بود، آقای مهدی طالبی را که از بچههای قم بودند، مسئول گذاشتم تا مجوز بگیریم. دوست نداشتم قوانین را زیر پا بگذاریم. در قالب موسسه برنامهها و کارهای فرهنگی ادامه داشت.»
مجوز ابتدایی موسسه امام صادق به نام «حجتالاسلام وحید قنبریراد» صادر شده است. در این مجوز اجازه داده شده است موسسه امام صادق در حوزه تخصصی «مهدویت» و در شهر «قم» فعالیت کند. در تعهدنامهای هم که سهیلی آن را امضا کرده، متعهد شده که فعالیت کانون «در محدوده زمانی و مکانی اعلامشده اعتبار» دارد.
اما آنطور که از شواهد امر پیداست، نه موسسه در حوزه تخصصی خود فعالیت میکند و نه محدوده مکانی آن شهر قم است. «مهرشادسهیلی» به همین دلیل برای استفاده از بخشی از مبالغی که به شیوههای مختلف به دست آورده، آن را به حساب شخصیاش واریز میکند: «یک حساب داشتیم برای گروه جهادی و یک حساب داشتیم برای موسسه امام صادق. الان یک سال است تقریبا در امام صادق کار میکنیم. حساب حضرت مهدی جمع شد.
حساب امام صادق، چون قم بود، نمیشد بیاییم اینجا. مجبور بودیم از امام صادق به حساب شخصی خودم واریز کنیم. درمجموع در آن حساب گروه جهادی و امام صادق [هرکدام]یک میلیارد و خردهای بود. در حساب امام صادق یک میلیارد و خردهای بوده و حساب شخصی من هم یک میلیارد و خردهای بوده است.» اعداد و ارقامی که در حساب موسسه و شخصیاش است، خیرهکننده است. اینکه چگونه توانسته پول کمکهای مردمی را به حساب شخصیاش واریز کند و هیچ ارگان نظارتی نیز این موضوع را پیگیری نکرده، برایم جالب است:
-حساب شما چطوری است؟ از کجا است؟
- [پول]هم از حساب گروه جهادی میآمد، هم از خیرین.
- موسسه امام صادق هم یک میلیارد و خردهای کمک جمع کرده؟
-بله! همهاش کمک مردمی بوده.
«مهرشادسهیلی» در« انتخابات ریاست جمهوری آیت الله رئیسی» هم تحرکاتی داشت و اخباری از او منتشر شد که بهعنوان« رئیس ستاد جوانان قم» انتخاب شده؛ اخباری که خیلی زود تکذیب شد.
«سهیلی» البته در همین حین یک نشست خبری نیز با حضور چندین خبرنگار برگزار کرد، اما خیلی نتوانست نقش موثری ایفا کند و به همان نشست و« پیام تبریک به آقای رئیسی» اکتفا کرد.
«مهرشادسهیلی» درباره انتخابات ریاستجمهوری ۱۴۰۰ هم حرفهایی دارد: «در انتخابات برای آقای رئیسی کار کردم.
مهرشادسهیلی:من به آقای« صولت مرتضوی» بارها گفتم که ما اگر داریم تلاش میکنیم؛ چون اصلح ایشان آیت الله [رئیسی]است.
مهرشادسهیلی:من تا الان آقای رئیسی را ندیدم. شاید او، من را بشناسد، ولی من او را نمیشناسم؛ نمیشناسم از این بابت که مجالستی نداشتم.
فرهیختگان نوشت:خودش(مهرشادسهیلی) معتقد است که یکشبه رشد نکرده و «استخوان» ش در این مسیر خُرد شده است: «این اواخر گفتند بیایید مستند بسازیم. مستندی که در آن با مادرم هم صحبت میکنند. به من گفتند مصاحبه کن.»
صادق امامی:مستند از شما ساختند؟
مهرشادسهیلی:بله. مستند«فرزند موسیان» [..]منتشر کرد.
خبرنگار فرهیختگان :خودشان اقدام کردند یا شما؟
مهرشادسهیلی:بچههای روابطعمومی ما ساختند.
صادق امامی:کار تولید با شما بود؟
مهرشادسهیلی:بله. توزیع را دادیم به آنها. گفتیم کلی کار کردیم و الان دارند الکی ما را میسوزانند. همزمان با آن حواشی در فضای مجازی این کار شکل گرفت.
خبرنگار فرهیختگان نوشت :میپرسم: «بابت انتشار این مطلب هزینهای دادید؟ چون اینجور خبرها پولی است.»
مهرشادسهیلی: «آمار روابطعمومی درباره هزینهها را دارم. آقای [..]که الان مجری یک برنامه تلویزیونی هستند، مشاور رسانهای بودند و مشاوره میدادند. این [مستند]مشارکتی بود. اگر ۲ میلیون بود، یک تومانش را ما میدادیم. هیچ هزینهای بالای ۲ میلیون تومان [برای کار رسانهای]ندادم. زیر یک میلیون تومان بوده است. بالاخره باید به مردم گزارش میدادیم و باید میرفتیم در رسانهها.»
هزینه تبلیغ مهرشادسهیلی دررسانه ها برای هرخبر یک ونیم میلیون تومان
صادق امامی:پس حداکثر ۲ میلیون تومان دادید؟برای هرخبر یک ونیم میلیون تومان
مهرشادسهیلی:نه ۲ تومان ندادیم. در کل، [..]یا سایر رسانهها مفتی خبر نمیروند. برای [انتشار خبر]هر پویش، [..]۵/۱ میلیون تومان میگیرد.
خبرنگار فرهیختگان نوشت :ما روی شخص کار نکردیم. واقعا اینطور نبوده که روی شخص مهرشاد سهیلی کار کرده باشیم! یادم هست برای مهرشاد سهیلی یک یا دوبار بود، آن هم بالای یک میلیون نبوده، ولی برای کارهای جهادی بیشتر از ۲ میلیون ندادهایم.»
رونمایی از کتاب غیرقانونی کتاب «مهرشادسهیلی» درمؤسسه آیت الله مصباح
فرهیختگان نوشت:فقط از تعجب شاخ درنمیآورم وقتی میگوید روی شخص سهیلی کار نکردهایم. این را که میگوید، میپرسم: «چرا شما سراغ انتشار کتاب رفتید؟» میگوید: «سال دوم جشنواره آتشبهاختیار قرار بود در سال ۹۸ برگزار شود. یادم هست قبل جشنواره با افراد شاخص جشنواره مشورت کردم و گفتم میخواهم بیایم. گفتم نظرتان چیست؟ گفتند اگر بشود فعالیتهایتان را در قالب یک کتاب تهیه کنید که به بازدیدکنندهها بدهیم تا بدانند یک نوجوان موسیانی کار جهادی میکند. من نمیدانستم چطور میشود. پیگیری کردم و به بچهها گفتم اگر کتابی باشد میتواند تاثیرگذار باشد. کتاب نوشتند. خودم راغب نبودم و اگر پیگیری کنید، نگذاشتم خیلی چاپ شود.»
سهیلی نمیداند که من از جزئیات انتشار کتاب اطلاع دارم. همینطور ادامه میدهد: «کتاب بهمن ۹۸ رونمایی شد. آقای مصباح فکر کنم کتاب را خوانده بودند، چون قبل از رونمایی کتاب را فرستادم، بعد از ۳ روز زنگ زدند و وقت را مشخص کردند و گفتند فلان ساعت اینجا باشید. من هم به رفقا گفتم. کتاب در جشنواره ارائه شد. حتی نگذاشتم خیلی درج پیدا کند. اگر روزی بخواهند فشار بیاورند، اسم افرادی که من را راهنمایی کردند که این کار انجام شود، میگویم.
این کتاب مجوزدار است. از نظرم کتاب به دل آدم نمینشیند، ولی در رأس آنها کتاب دیگری به نام «فرزند موسیان» نوشته شده و تمام داستانها دارد تدوین میشود. آن را هنوز نخواندهام. بخشی را خلاصهوار خواندم. اسمی از من نیست، ولی داستان فعالیتهای ما را نوشتهاند. کتاب شیرینی است.»
-کتاب شما را چاپ کردند؟
-بله.
-خودتان چاپ کردید؟
-بله. بچههای ما چاپ کردند.
نمیخواهم بگویم که با مدیر انتشارات زانا صحبت کردم. میگویم: «یک رسانهای زده بود که انتشارات زانا گفته اصلا کتاب را چاپ نکردم و از طریق ما چاپ نشده است.» موبایلش را درمیآورد: «من با آقای سارایی تماس میگیرم و میزنم روی آیفون.»
زنگ میزند به سارایی. زنگ اول، نه؛ دوم، نه؛ زنگ سوم نزده، سارایی جواب میدهد. عرض ادب و ارادتی میکند: «سهیلی هستم از موسیان. بیا موسیان سری به ما بزن. آقای سارایی ما در جلسهای هستیم داریم جمعبندی میکنیم به نقل از شما شیطنت کردند و گفتند زانا گفته این کتاب را ما چاپ نکردیم.» فاصله ما به اندازهای نزدیک است که صدای سارایی را بشنوم:
-خب نکردیم دیگه.
-این کتاب را انتشارات شما بحث مجوز و فیپایش را انجام داده؟
-ببینید مجوزهاش درست است یعنی از نظر مجوز درست است، منتها کتاب باید از مجرای ما چاپ شود. کجا ما چاپ کردیم که زدید انتشارات زانا منتشر کرده است؟ ما برای چاپ باید اعلام وصول کتاب را بگیریم.
بحث کمی بالا میگیرد. سهیلی برای اینکه من هم بشنوم، صدای سارایی را روی بلندگو میگذارد: «آقای سارایی ببینید شما کارای مجوز را انجام دادید. بحث چاپ کتاب را که من میگویم شما روز اول ۲۰ نسخه برای رونمایی به بچههای ما تحویل دادید.» سارایی در پاسخ میگوید: «این برای چاپ نبوده است. فقط ۲۰ نسخه دادیم که نگاه کنید از نظر طرح جلد و این بهمنزله چاپ کتاب نیست. آنچیزی که دست شماست، فیپا ندارد.»
به سارایی میگوید: «آن کتاب اصلا جایی انتشار پیدا نکرد.» سارایی کمی عصبانی است. این را از تند صحبت کردنش میتوان فهمید: «ببینید، من میخواهم از شما سوال کنم ما کجا چاپ کردیم؟» اینقدر عصبانی است که من را هم لو میدهد: «دیروز یک نفر از «فرهیختگان» آمد ایلام. ۵۰ دقیقه اینجا بود و دنبال مساله بودند. یک نفر هم از اصفهان تماس گرفت، گفت سر مسائل چاپی باهاش مساله داشتیم یک شماره تلفن به من بدهید.»
به روی خودش نمیآورد، اما مشخص است حسابی یکهخورده. به سارایی میگوید: «ما در کل جمعبندی کنیم.» سارایی اجازه نمیدهد و وارد کلامش میشود و از بهشتی میگوید. سهیلی هم پاسخ میدهد: «آقای برادری که کارمان را پیگیری کردند، هیچکاری را بدونهماهنگی با من انجام ندادهاند. روز اول کسی که نویسنده را معرفی کرد، شما بودید. به شما گفتند کتاب میخواهد رونمایی شود تعدادی چاپ دیجیتال کردید.»
سارایی این موضوع را رد میکند: «آن کتابها بهخاطر این بوده که نگاه کنید. آن کتابهایی که به شما داده شده، فیپا ندارد. بدون فیپا چگونه چاپ میشود؟ اینکه این کتاب را ما چاپ کرده باشیم، یک دروغ بزرگ است. من به بهشتی هم گفتم شما حق ندارید بدونهماهنگی کتاب را چاپ کنید.» مطمئنم اگر کارد به مدیر انتشارات زانا بزنند، خونش درنمیآید. اینقدر عصبانی است که اینبار حاضر به کوتاه آمدن دربرابر سهیلی نمیشود.
-آقای سارایی شما کلا ۲۰ نسخه دادید.
-اون پیشپرینت بوده برای اینکه نگاه کنید.
عصبانیت سارایی را که میبیند، ادامه دادن بحث در حضور مرا خیلی درست نمیداند. خداحافظی میکند. بلوطی که تجربه بیشتری دارد و آنطور که به من گفته گاهی از خودسریهای سهیلی گلایه دارد، برای رفع و رجوع کردن ماجرا وارد میشود: «این چیز بزرگی هم نیست که بخواهیم روی آن مانور بدهیم.» این جمله را یکبار دیگر وقتی که سهیلی داشت درباره جزئیات حسابها توضیح میداد هم گفت، ولی سهیلی متوجه نشد که منظور او چیست.
سهیلی باز تاکید میکند که «کتاب مجوز داشته» و بلوطی هم میگوید: «در تیراژ کم یعنی ۲۰ تا منتشر شد.» فرآیند جالبی شکل گرفته است. سهیلی معتقد است که سال دوم جشنواره به او که عملا غرفهای نداشته پیشنهاد میدهند که کتابی درباره خودش و اقداماتش چاپ کند. آخرین مصاحبه کتاب در ۱۸ دیماه انجام میشود.
مشخص نیست چه زمانی نگارش کتاب به پایان میرسد، اما او از انتشارات حدود ۲۰ نسخه تحویل میگیرد. انتشارات هم برای اینکه سهیلی و بهشتی نتوانند کتاب را خودشان منتشر کنند، در نسخههایی که تحویلشان میدهد، اطلاعات کتاب همچون فیپا را درج نمیکند.
»مهرشادسهیلی »کتاب را که فاقد فیپاست و عملا نسخه غیرقانونی تلقی میشود از مسیری نامعلوم تحویل دفتر آیتالله مصباحیزدی میدهد تا برای این کتاب رونمایی بگیرند.
احتمال این وجود دارد در این فرآیند، قنبریراد و فرزند آیتالله [ش]نیز نقش ایفا کرده باشند. به هر روی سهیلی و تیمی که این پروژه را پیش میبردند، میتوانند برای یک کتابچه غیرقانونی مراسم رونمایی برگزار کنند و خبر آن را به رسانهها بدهند. نکته جالب اینجاست که در یک خبر آنها از تیراژ دوهزار نسخهای کتاب توسط انتشارات زانا خبر دادهاند و در خبر دیگر، اما نوشتهاند که این کتاب «با نویسندگی نعمتالله داودیان و خبرگزاری ایرنا جمعآوری و چاپ شده است.» اگر از ۲۰ جلد کتاب یک یا دو نسخهاش در مراسم رونمایی تقدیم دفتر موسسه امامخمینی (ره) و یک یا دو نسخه هم آرشیو شخصی مهرشاد سهیلی باشد، در بهترین حالت ۱۶ نسخه کتاب به جشنواره آتش به اختیار رسیده است. این در تعارض با هدفی است که سهیلی برای انتشار کتابش داشته است. نمیخواهم از موضوع کتاب غافل شوم. بهنظرم تمرکز بر کتاب، واقعیت خیلی چیزهای دیگر را هم مشخص میکند.
با نویسنده کتاب شما صحبت کردم. خیلی گله داشت از باب حقالتالیف. میگفت بهجای دومیلیون به او ۷۰۰ دادهاند.
- خب!
- حرفش درست است یا نه؟
- من در جریان نیستم.
- اتفاقا گفتند بعد از مصاحبهاش، با او تماس داشتید که میخواهیم پولت را بدهیم.
- من زنگ زدم؟
-بله.
- آقای سارایی یا نویسنده؟
-آقای داودیان نویسنده کتاب.
-نمیدانم. نمیدانم.
از ابهامات نویسنده و ناشر درباره بهشتی هم میپرسم که او کیست و واقعا از دفتر آقای مصباح هستند؟ میگوید: «نه، نه؛ همچین چیزی نیست. من صوتهایشان را میتوانم بگیرم. ایشان طلبه و از بچههای خود ماست. یه مدتی کارهای مرا پیگیری میکرد. جسارت را من از ایشان یاد گرفتم.» من بحث را دنبال میکنم: «نویسنده و ناشر از ایشان بسیار ناراحت بودند. آقای نویسنده هم بهش گفته بود یکمیلیون و ۳۰۰ حق مرا ندادید و حلال نمیکنم.» این را که میگویم به بلوطی ماموریت میدهد: «عجب! آقای بلوطی این موضوع را پیگیری کنید.»
بعد از موضوع کتاب، به مساله دیدار با مراجع عظام تقلید هم میرسم. تصاویر دیدارهای سهیلی با مراجع تقلید، این سوال را در ذهنم میدواند که چرا «مجید غلامی» که در قم زندگی میکند، نمیتواند دیدار مراجع برود یا اساسا چرا مراجع او را به حضور دعوت نمیکنند؟ ششم آذر سال ۹۶، در حوالی شهرک شیخ نجار حلب، یک انفجار مجید عسگری جمکرانی را شهید و سعید محلوجی را زخمی کرد. موج انفجار، سهم مجید غلامی شد. آنقدر داد میزد که صدایش را از فاصله ۳۰ متری شنیدم و با دوربین دویدم تا به محل صدا برسم. سوار یک تویوتا بود و دونفر از دوستانش دوطرفش نشسته بودند.
مجید داد میزد: «آی سرم داره میترکه» و موهایش را میکشید، چون کشتیگیر بود و بدن ورزیدهای داشت، نمیتوانستند کنترلش کنند. سال ۹۸ که کرونا آمد، نمیدانم که چه شد مجید افتاد در کار ضدعفونی و بعدش هم کمک به فقرا و نیازمندان. در زمستان دنبال بخاری بود و تابستان دنبال کولر. دوسالی از کرونا میگذرد، اما مجید هنوز هم درتلاش برای کمک به فقراست. اینکه چطور مجید مدافع حرم با دوسال فعالیت بیوقفه، دیده نمیشود، حتی یک رسانه هم به او و فعالیتهایش نمیپردازد.
از سهیلی درباره دیدارش با مراجع میپرسم: «اومدم نامه نوشتم برای مراجع با موسسه و هیاتی که داشتیم. آیتالله سعیدی، گرامی، شبیریزنجانی و حسینیبوشهری قبول کردند. رفتیم قم آقای مکارم دفترش خیلی گیروگور دارد. یادمه روضه شهادت امام جعفرصادق (ع) بود- این را برای اولینبار میگویم- روی یک تکه کاغذ نوشتم که ما از مناطق محروم آمدهایم و هیات تعزیهخوانی داریم و میخواهیم با شما صحبت کنیم. مطلب را خواند، بلند شد که برود، مرا نشان داد و گفت این را همراه من بیاورید. رفتیم در اتاقی و صحبت کردیم و گفت چه خبر از شهرتان؟ این نکته را یادم نمیرود.
گفت پسرم نوجوانی خیلی از گرم و سردها را نچشیدی. این راهی که شروع کردی سنگ بهت پرتاب میکنند. نوجوان همسن تو زیادند که دارند کار میکنند. اینکه شما از ایلام آمدی خیلی حرف است. بلند گفت گوش به این حرفها هم نده. از این کارها دلسرد نشو و کارت را محکم ادامه بده. گفتم از امامجمعه دلسردیم. گفتند گوش نده اینها میگذرد.» این اظهارات نشان میدهد که در گام نخست، سهیلی با استفاده از موضوع تغزیهخوانی و هیات برخی از این دیدارها را هماهنگ کرده است. او در نامهنگاریهایش از کلیدواژه «مناطق محروم» هم به بهترین نحو استفاده کرده و احتمالا همین نیز باعثشده بسیاری از علما حاضر به پذیرش او شوند.
سهیلی گزارشهای تقریبا یکنواخت، اما با دامنه ارقام متفاوتی دارد. او در جایی از توزیع یکمیلیون بسته معیشتی و در جای دیگر از توزیع سهمیلیون میگوید، در گفتگو با من کل مبلغی که به قرارگاه و موسسه کمک شده را سهمیلیارد میخواند و در جای دیگر آن را پنجمیلیارد و حتی ۶ میلیارد تومان عنوان میکند. قبلتر در گزارشهایش از تهیه جهیزیه برای زوجهای جوان هم میگفت، اما چندوقتی است این بخش از گزارشهایش حذف شده و به جای آن از تعمیر ۵۰هزار خانه محرومان سخن گفته است. این اعداد و ارقام برایم قابلقبول نیستند و صراحتا هم میپرسم: «شما چگونه دومیلیون غذا توزیع کردید؟ اگر قیمت تمامشده هر غذا ۱۵ هزار تومان باشد، دومیلیون غذا رقمی بالغ بر ۳۰ میلیارد تومان اعتبار نیاز دارد.» از این عدد دفاع میکند: «ما با مدیرعامل شرکتهای موادغذایی ارتباط داریم. در مجموع میگویم با یکسری از برندهای معروف تلویزیون ارتباط داریم. با شرکتهای بیمهای ارتباط داریم. با مسئولیت اجتماعی برخی ارگانها ارتباط داریم. مازاد بر آن با خیرین ارتباط داریم.»
- این دومیلیون غذا برای بازه یکساله است؟
- برای کل فعالیت ما بوده است، یعنی کل کار ما از روز آغاز فعالیت.
- آن یکمیلیون نانی که گفتید توزیعش برای ماه رمضان بوده است؟
- نه، ما کارهایی که انجام میدادیم در اعیاد و مناسبتهای مختلف به فلان نانوا پول میدادیم که نان پخت کند و رایگان بدهد به مردم. این یکبار هم نبوده و ما در دوسال کلی نان دادهایم، خیلی از اینها پول ما نبوده. خَیِر زنگ زده گفتیم مردم نان میخواهند. پولش را بده و آمارش را به ما بده.»
- شما این اعداد و ارقام را غیرطبیعی نمیدانید؟
- نه، ما رابط داریم.
-رابطها برای گروههای جهادی دیگری هستند؟
-نه، نیروی مختص ما هستند و کارهای مرا در استانها انجام میدهند و وظیفهشان ارتباطگیری است. با خیلی از گروههای جهادی ارتباط دارم. بخشیشان نیروهای خودم هستند. گروه ما شناخته شده است و بارها رفتهایم تلویزیون.
سهیلی در سفری که سالجاری به استان زنجان داشته، بازدیدی از دفتر خبرگزاری فارس در این استان نیز داشته است. او در فارس گفته که «قرارگاه حضرت مهدی (عج) از سال ۱۳۹۸ با رویکرد کمک به محرومان در ۳۱ استان فعالیت میکند.» سهیلی در همین بازدید از فعالیت «یک هزار و ۵۰۰ نیرو در این قرارگاه» سخن گفته و ادعا کرده است که «بیش از نیمی از این افراد در تهران فعالیت دارند و با استانها ارتباطگیری میکنند.» کسانی که در حوزه فعالیتهای جهادی و خیریه مشغولند، بهخوبی میدانند که تا چه اندازه این عدد میتواند با واقعیت فاصله داشته باشد.
شما با موسسات دیگر همکاری دارید؟
- با برخی داریم. آنها هم از ظرفیت ما استفاده میکنند و به ما نامه میزنند. نگو چرا به قرارگاه ما به موسیان زنگ میزنند. قرارگاه ما جلوه تهران را دارد و در تهران ثبت شده است.
یکی از موسساتی که «مهرشاد سهیلی» در گفتگو به آن اشاره کرده «خیریه فردای سبز شریف» وابسته به «دانشگاه صنعتی شریف»تهران است.
«صادق امامی:»در سایت این موسسه تعداد کمکهای صورت گرفته و میزان کمکهای دریافتشده بهراحتی در دسترس مخاطبان است. با آقای «خبیری» که سهیلی به نام او اشاره کرده و در کتابش نیز از موسسه او یاد کرده است، تماس میگیرم.
«صادق امامی:«مهرشاد سهیلی» در کتابش به موسسه شما اشاره کرده است. آیا شما با مجموعه ایشان همکاری داشتید؟
خبیری : مدتی همکاری میکردیم بنابر دلایلی قطع همکاری کردیم.
صادق امامی: چه مدتی همکاری میکردید؟
خبیری :قریب به یکسال. عید قربان ۹۸ شروع شد و در مهر ۹۹ به پایان رسید.
خبرنگارفرهیختگان: امکان دارد علت قطع همکاری را بدانم؟
مؤسسه خیریه فردای سبز شریف: خیر.
صادق امامی: شخصی است؟
خبیری شخصی که نیست، ولی کاری است. ما یکسال در زمینههای بستههای ارزاق، لباس گرم برای کودکان، هزینههای درمان و خرید بخاری همکاری کردیم. خیریه هم اصول خاص خودش را دارد؛ بعد از مدتی همکاریمان قطع شده است.
«محسن سلیمانی جای» مدیر عامل موسسه خیریه فردای سبز دانشگاه صنعتی شریف است.
خبرنگارفرهیختگان درادامه نوشت:فعالیتهای رسانهای سهیلی، از همه فعالیتهایش پرحاشیهتر است. چند روزی به صورت خاص روی اخبار منتشر شده از او متمرکز بودهام. اگر چه برخی از همان رسانههایی که اخبار سهیلی را پوشش میدادند، بعد از حاشیههای پیشآمده، تمام اخبار مربوط به او را از بین بردهاند، اما همچنان در سایتهای دیگر میتوان رد این اخبار را دنبال کرد. اینکه انتصاب مشاور سهیلی چقدر اهمیت دارد که یک خبرگزاری آن را پوشش میدهد را میتوان به هر چیزی نسبت داد، اما اینکه چگونه یک سایت نسبتا مهم، ۶ روز بعد از فوت آیتالله مصباح یعنی در روز ۱۸ دیماه ۱۳۹۹، خبر دیدار مهرشاد سهیلی با ایشان را منتشر میکند، چیزی جز رپورتاژ آگهی نیست. این حرف من نیست و دقیقا سخنی است که سهیلی میگوید.
صادق امامی:آیتالله مصباح ۱۲ دیماه فوت کردند. ۱۸ دی ۹۹ یعنی(۶ روز بعد از درگذشت آیت الله مصباح)، سایت [..]خبر دیدارشما«سهیلی» باآیت الله مصباح» شما را منتشر کرده است.
سهیلی:خبر را بیاورید ببینم.
باورشان نمیشود و به همین دلیل «مجیدبلوطی» میگوید: «با عقل جور درنمیآید که بعد از فوت خبرش را بزنند.»
صادق امامی:آقای سهیلی نظر خودتان چیست؟
سهیلی :نمی دانم باید پیگیری کنم.
صادق امامی:شما فکر میکنید یک خبرنگار ارادت قلبی دارد نسبت به شما که ۶ روز بعد از درگذشت چنین خبری را بزند؟
سهیلی :نه این نمیتواند ارادت باشد. میتوان گفت رپورتاژ است.
صادق امامی:همان سایت که اخبارش را منتشر کرده، نشانش میدهم و میگویم: «میتوانید در این خبرها بگویید کدامش رپورتاژ است؟ اینها را میتوانید بگویید؟» میگوید: «این را واقعا نمیدانم.»
صادق امامی:سهیلی در گفتوگویش صراحتا از پرداخت هزینه برای انتشار اخبار مربوط به فعالیتش سخن گفته است، اما به جز خودش، سردبیر سایت قم نیوز یکی از سایتهایی که اخبار سهیلی را منتشر کرده است، ماجرا را به خوبی تشریح کرده است: «رپورتاژ داده به سایت، ما رپورتاژ میگیریم و میزنیم.» او البته گفته که در سایتش مطالب اینچنینی را با برچسب «رپورتاژ» مشخص کرده است. در سایت قم نیوز، در مجموع ۲۱ خبر به این شکل برچسبگذاری شده است. از این بین ۱۶ خبر متعلق به مهرشاد سهیلی است. نکته جالب این است که از این ۱۶ خبر رپورتاژی ۵ خبر محدود به بازه ۱۹ تا ۲۰ فروردین ماه ۱۴۰۰ است. جریان توزیع پول توسط سهیلی در رسانهها برای بسیاری از کسانی که با او کموبیش آشنا هستند، عادی است. یکی از خبرنگارانی که در انتخابات ریاستجمهوری در ستاد آقای رئیسی فعال بود، برایم تعریف میکرد که «سهیلی میگفت تو رسانه ارتباط دارم. مطلبی بهش دادم و گفتم اون رو بزن تو رسانهها. فرداش حدود ۵۰ تا کانال تلگرامی اون متن را منتشر کرده بودند. پیگیر شدیم که چگونه این اتفاق افتاده، گفتند پول داده و ما هم زدیم.»
الگوی هیتلری
فرهیختگان نوشت:میگویند «ژوزف گوبلز»، وزیر تبلیغات دولت نازی هیتلر گفته که «دروغ هر قدر بزرگتر باشد، باور آن برای تودههای مردم راحتتر است.»
به نظر میرسد«مهرشاد سهیلی» در تبلیغات خود از تکنیک «دروغ بزرگ» گوبلز استفاده میکند. او با استفاده از این تکنیک و با بهرهمندی از تمام حفرههایی که در سیستم وجود دارد، توانست مجوز فعالیت را از بسیج سازندگی تهران اخذ کند؛ با مراجع دیدار کند؛ همراه اول را بهعنوان اصلیترین بنگاه تولید سرمایه تعریف کند و از این طریق، در رسانهها پولپاشی کند. او از تمام این حفرهها، نهایت سوءاستفاده را برده است.
یکی از شیوههای سهیلی برای چهره شدن، راه انداختن پویشهای متفاوت و بدون حاصل بوده است. او یا خودش صاحب یک پویش بوده است یا حداقل دبیری پویشهای سطح ملی و فراملی را برعهده داشته است. در همین پویشها او از الگوی رسانهای گوبلزیاش غافل نبوده است. قرارگاه او در اسفند ۹۸ پویشی با عنوان «در خانه بمانیم» با محوریت زیارت عاشورا ایجاد کرد. در این پویش مردم برای رفع بلا از کشور دعای توسل، دعای ندبه و زیارت عاشورا قرائت میکردند. پس از تعطیلات نوروز در ۱۶ فروردینماه، سهیلی اعلام کرده که ۱۳ هزار و ۱۵۴ نفر در این پویش شرکت کردند.
با این حال او در ۲۴ فروردینماه یعنی ۸ روز بعد، گفته است: «صبح امروز حضور مردم در این پویش فرهنگی از سقف یک میلیون عبور کرده است. این درحالی است که سایتهای دریافت آثار مردم دچار اختلال شده است.» اینکه چگونه در بازه تعطیلات و فرصت مردم برای خواندن زیارت عاشورا ۱۳ هزار نفر در پویش شرکت میکنند و در یک بازه ۸ روزه این رقم به یک میلیون میرسد، خود جای سوال دارد که البته در بین ابهامات سهیلی این خیلی به چشم نمیآید.
البته در این پویش قرار بوده که ۲۰ کمکهزینه کربلای معلی و صدها جایزه نقدی هم به برگزیدگان پرداخت شود، اما از سرنوشت قرعهکشی خبری نیست. او در تیر ۹۹، دبیر «جشنواره خلوت انس» میشود که در ایران و کشورهای اسلامی آغاز شده، اما از نتایج آنها هم خبری در دست نیست.
تازهترین جشنوارهای که سهیلی آن را در دست گرفته است و از طریق آن توانسته با حجتالاسلام قرائتی، آیتالله نوریهمدانی و آیتالله جوادیآملی دیدار کند، «جشنواره شهید علی لندی» است. طراح این جشنواره موسسه امام صادق (ع) یعنی موسسه مهرشاد بوده، اما او که از حساسیتها آگاه بوده، نخستین خبر را به نقل از روابطعمومی ادارهکل سازمان تبلیغات اسلامی استان قم به رسانهها میفرستد و پس از آن زمام امور را در دست میگیرد. درحال حاضر تمام این پروژه در اختیار مهرشاد سهیلی و تیم اوست.
البته«مهرشاد سهیلی»«حجتالاسلام شعبانزاده» مدیرکل سازمان تبلیغات اسلامی قم، را بهعنوان رئیس شورای سیاستگذاری جشنواره معرفی کرده، اما مدیریت جشنواره را در اختیار دارد. به احتمال بسیار قوی، مراجعی که در این برنامه شرکت کردهاند اطلاعی از قضایای پشت پرده آن نداشتند و سهیلی در این زمینه نیز توانسته به خوبی از ظرفیت سازمان تبلیغات اسلامی برای خودش استفاده کند. این جشنواره مثل تقریبا پویشهای سهیلی، «مجازی» است و افراد آثارشان را در قالب عکس، فیلم، شعر و مقاله در سایت ثبت میکنند.
سهیلی خودش استقبال از این جشنواره را بینظیر میخواند: «چنین جشنوارهای در این برهه از زمان بینظیر است. بچهها آنتن تلویزیونی رفتند. مراجع و آقای قرائتی پیام دادند. دیدارهای لشکری و کشوری داشتیم و ادامه هم دارد.» اگر چه سهیلی در درس نبوغ خاصی نداشته و ندارد و درحال حاضر مشخص نیست او ترک تحصیل کرده یا خیر، اما بهطور حتم او دارای نبوغی است که توانسته حفرههای موجود در بخشهای مختلف را شناسایی کند و خودش را تبدیل به یک چهره کند.
درخواست مادر و پدر مهرشاد برای اینکه او را مثل برادر خودم بدانم، مدتی من را مشغول کرده بود، اما دستور سهیلی به بلوطی برای تهیه بلیت هواپیما برای من و خانوادهام به مشهد مقدس و اقامت ۳ روزهام در این شهر، نشان داد که باید او را نقد کرد. او در ۱۷ سالگی به خوبی آموخته چگونه انسانها را بخرد و با خود همراه کند. کاری که در موسیان به خوبی آن را انجام داده است.«مهرشاد سهیلی» یک نمونه بود تا نهادها و مجموعههایی که او را به این نقطه رساندهاند، کمی هوشیارتر شوند. شاید دهها و صدها سهیلی دیگر روزی چنین سودایی را در سر بپرورانند. تا پیش از شکلگیری دهها و صدها سهیلی، «حُفرهها» را بپوشانید./پایان گزارش.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:منبع مأخوذه، باشگاه خبرنگاران جوان(۲۲ دی ۱۴۰۰) می باشدکه گزارشی بوداز«روزنامه فرهیختگان»،امابعلت آشفتگی کزارش، بااصلاحات انجام داده ام وافزودن تصاویر.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:برای اطلاع ازسوءاستفاده عجیب مهرشاد سهیلی از نام «شهید علی لندی » به این لینک مراجعه کنید:
اتهامات مهرشادسهیلی
پیگیریها خبرنگار مشرق(۱۳ بهمن ۱۴۰۰) نشان میدهد مهرشاد سهیلی به اتهام «غصب عنوان شغلی» و »کلاهبرداری» بازداشت شده است.
درباره نوع ارتکاب افعال مجرمانه وی آمده است: متهم(مهرشادسهیلی) با نام مستعار «علی بهشتی» با مانور متقلبانه با اعمال نفوذ و آشنایی با صاحبان نفوذ اقدام به جمع اوری کمک های نقدی برای نیازمندان کرده است.
با ردیابی های مالی مشخص شد متهم اقدام به انجام فعالیت های مجرمانه میکرده و مبالغ دریافتی توسط متهم برای دستگیری از نیازمندان صرف نمی شده است.
طی روزهای گذشته بود که با ورود مدعی العموم به این موضوع متهم با نیابت قضایی از استان قم در ایلام بازداشت شد و قرار تامین وثیقه نیز در این خصوص صادر شده است.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:«مهرشادسهیلی »چندروزقبل ازبازداشتش نوشت:
«مهرشادسهیلی »: من در منطقهای فعالیت میکنم که بسیاری از خانوادهها ماهها رنگ گوشت و میوه را به خود نمیبینند و گرفتار بحران تغذیه هستند و به دلیل همین شرایط من میخواهم صدای نسل خود در عرصه محرومیتزدایی باشم.
با علما و مراجع معظم ملاقات کردم تا موضوع فقر زدایی از مناطق محروم را برایشان پراهمیت کنم، همان کاری که «گرتا تونبرگ» سوئدی در موضوع محیط زیست انجام میدهد.
حکم مهرشاد سهیلی اعلام شد:
۳ سال حبس در کانون اصلاح و تربیت + رد مال.
«ذبیح الله خداییان» سخنگوی قوه قضاییه در نشست خبری امروز( ۲۰ فروردین ۱۴۰۱) در پاسخ به سوال ایسنا درباره جزییات حکم صادره در پرونده مهرشاد سهیلی گفت: این پرونده با کیفرخواست به دادگاه ارسال شد. حکم بدوی صادر و به سه سال نگهداری در کانون اصلاح و تربیت، جزای نقدی و رد مال محکوم شده است. حکم بدوی است و در صورت قطعیت اجرا می شود.
بر اساس این گزارش «عبدالصمد خرمشاهی» ۲۸ فروردین ماه به ایسنا گفته بود: دادگاه مهرشاد سهیلی روز ۲۰ فروردین در شعبه ۱۱۰ دادگاه کیفری دو استان قم برگزار شد و از آنجا که موکلم زیر ۱۸ سال است دادگاهش در شعبه ۱۱۰ دادگاه کیفری قم که ویژه اطفال هم است برگزار شد. موکلم اتهامات را تکذیب کرد و گفت که اقداماتش همواره خیر و در جهت کمک به فقرا بوده است.
وی ادامه داد: عناوین اتهامی موکلم «تحصیل مال نامشروع» و «غصب عنوان» و «جعل سند» بوده است. در دفاع از موکلم گفتم که هرگز و در هیچ جا عنوانی برای خود قائل نشده و اگر دیگران او را با عناوینی مانند فرمانده یاد کردند مشمول غصب عنوان نمی شود.
خرمشاهی گفت: ایرادات شکلی و ماهوی پرونده را در دفاع از موکلم عنوان کردم و با اعلام ختم رسیدگی، رای پرونده طی روزهای آتی صادر خواهد شد.
ذبیح الله خداییان سخنگوی قوه قضاییه ۱۹ بهمن سال گذشته در نشست خبری در پاسخ به سوالی درباره بازداشت مهرشاد سهیلی و اینکه اتهامات او چیست؟ گفت: این شخص هنوز تحت تعقیب دادسرای عمومی و انقلاب قم است و با اعطای نیابت قضایی نسبت به دستگیری او اقدام شد و اتهامات متعددی متوجه این شخص است و با صدورقرار تامین بدلیل عجز از تودیع وثیقه در بازداشت است و چند نفر هم بعنوان مظنون و مطلع دعوت شدند ولی به غیر این شخص هنوز کسی بازداشت نیست.
واکنش وزارت خارجه به نامه مخالفت آمیزسعید جلیلی دبیر پیشین شورای عالی امنیت ملی کشور به مذاکرات برجامی ؟
سعید خطیبزاده سخنگوی وزارت امور خارجه: من خبرندارم! از خود ایشان سوال کنید.اماما در مذاکرات وین با یک اجماع ملی و با استفاده از تمام ظرفیت های داخلی گفت وگوها را به جلو می بریم.
«سعید جلیلی »در نامه به رهبری: «از برجام خارج شویم»
«طبق نسخه تجویزی جلیلی» طرفهای دیگر برجام برای پیگیری سازوکار ماشه و بازگرداندن تحریمهای اصلی هستهای به مشکل حقوقی خواهند خورد ومتوسل به شورای امنیت سازمان ملل متحد خواهند شد.
پیشنهادبعدی «سعیدجلیلی»: افزایش غنیسازی و ارتقای آن به سطوح بالاتر تا حتی ۹۰ درصد.
«سعید جلیلی پای مخالفت با برجام ایستاده است. سیاستمدار محافظهکار ضد برجام در نامهای به رهبری مخالفت خود را حتی با مسیری که دولت اصولگرای فعلی در راستای برجام طی میکند نیز نشان داده است.
ایسنادرروزسهشنبه (۱۲ بهمن ۱۴۰۰) نوشت:یک منبع آگاه که خواستار ذکرنشدن نامش شد، درباره محتوای این نامه به «شرق» توضیح داده است که جلیلی در این نامه از نقد صرف برجام فراتر رفته و خواستار این شده است که ایران از برجام خارج شود و غنیسازی را تشدید کند. دیروز سعید خطیبزاده، سخنگوی وزارت خارجه، نیز حاضر نشد وارد بحث مستقیم درباره این نامه شود و در پاسخ به سؤالی در این باره گفت: «من خبری از این موضوع ندارم. مناسب است در مورد این مسئله از خود ایشان سؤال کنید. اما میتوانم بگویم که ما در مذاکرات وین با یک اجماع ملی و با استفاده از تمام ظرفیتهای داخلی گفتوگوها را به جلو میبریم و این سرمایه بزرگی است که باید پاس داشته شود.»
ارسال این نامه چند پیام با خود دارد که یکی از آنها تصمیم جلیلی برای فاصلهگرفتن از نتایج تلاشهای دولتی است که در نگاه افکار عمومی همجناح او تلقی میشده اما او همچنان حتی در دورانی که یار قدیمیاش متولی احیای برجام شده است نیز نظر خود را در این زمینه تغییر نداده است.
نکته قابل توجه در این زمینه این است که در نامه جلیلی نیز مذاکرات مستقیم با ایالات متحده پیشنهاد شده است اما از مسیر و خاستگاهی کاملا متفاوت با آن چه پیشتر مطرح شده بود. نگاهی به اتفاقات گذشته در کنار آن چه این منبع آگاه به «شرق» گفته است، نشان میدهد که انگیزه و برنامه جلیلی در این زمینه چه بوده است و البته از تحقق چالشی که دولت سیدابراهیم رئیسی نگران آن بود، خبر میدهد.
جلیلی برای رهبری چه نوشته است؟
« سعید جلیلی» در این نامه نسخهای را که به نظر او برای حل مسئله تحریم و برنامه هستهای ایران کارا خواهد بود، تجویز کرده است. در این نامه او صراحتا مخالفت خود را با مسیری که در حال حاضر در حال طیشدن است، اعلام کرده و گفته است ایران باید از برجام خارج شود.
طبق نسخه تجویزی او، در گام بعدی، طرفهای دیگر برجام برای پیگیری سازوکار ماشه و بازگرداندن تحریمهای اصلی هستهای به مشکل حقوقی خواهند خورد و نیازمند مراجعه به شورای امنیت سازمان ملل متحد خواهند شد اما در آنجا، به تصور جلیلی، روسیه و چین از حق وتو استفاده خواهند کرد و تلاش اروپاییها و ایالات متحده به نتیجه نخواهد رسید. مرحله بعدی پیشنهاد جلیلی افزایش غنیسازی و ارتقای آن به سطوح بالاتر تا حتی ۹۰ درصد است.
به گفته او پس از آن ایران باید وارد مذاکره مستقیمی با ایالات متحده شود و امتیازات لازم و رفع تحریمها را آنجا از آمریکا بگیرد. این سناریویی است که جلیلی معتقد است ایران از طریق آن به خواستههایش خواهد رسید و مشکلی در طیکردن این مسیر نیز نخواهد داشت.
نامه به رهبری بعد از ناکامی در اقناع وزارت خارجه
«سعیدجلیلی» پیشتر و قبل از ارسال این نامه، تماسهای خود را با «حسین امیرعبداللهیان»، وزیر خارجه، و علی باقری کنی، معاون سیاسی او و رئیس هیات مذاکرهکننده ایران در مذاکرات احیای برجام در وین، داشته و در تلاش برای اقناع آنها ناکام مانده است. پس از این بوده است که جلیلی در این مرحله سراغ نامه به رهبری رفته است.
از مذاکره مستقیم تا مذاکره مستقیم
ایده مذاکره مستقیم با ایالات متحده البته پیش از این توسط شخص وزیر خارجه نیز مطرح شده بود اما به عنوان بخشی از مسیر احیای برجام و در تلاش برای بهنتیجهرساندن مذاکرات. اما جلیلی خواستار تعامل مستقیم با آمریکا خارج از چارچوب برجام، پس از خروج از آن و پس از افزایش بیسابقه حجم و سطح غنیسازی است. این در حالی است که طرف آمریکایی همکلام با طرفهای اروپایی تأکید کرده اگر در همین روزها مذاکره برجام به نتیجه نرسد، توافق از نگاه آنها در زمینه برنامه هستهای ایران بیاثر خواهد شد. در واقع یک دلیل ارسال نامه جلیلی در این مرحله همین نزدیکی به ضربالاجل است. به عبارتی این احتمال وجود دارد که بازگشت بعدی تیم مذاکرهکننده به وین برای توافق باشد و از این رو جلیلی به تکاپو افتاده است که تا دیر نشده، تکلیف موضع خود را با مسئله روشن کند.
فاصلهگرفتن جلیلی از دولت رئیسی و تیم باقری
«باقری سهم جلیلی در دولت رئیسی است.» این تحلیلی بود که از زمان مطرحشدن نام باقری کنی به عنوان گزینه وزارت خارجه در تابستان امسال مطرح شد. با توجه به این که تمام نامزدهای اصولگرای انتخابات پس از انتخابات سمتی گرفتند، این تصور مطرح شد که به هر دلیل، جلیلی به خواست خود یا به دلیل عدم تمایل رئیسی وارد دولت نشده است اما بهخصوص به این دلیل که او به نفع رئیسی از انتخابات کنار رفته بود، امتیازی که به او داده شده، واردکردن باقری به دولت است. این گمانهزنی البته بیراه هم نبود؛ چرا که باقری بخش مهمی از سابقه خود را در کنار جلیلی گذرانده است و در طول سالهای دولت روحانی نیز در موضوع برجام همنظر جلیلی بوده است اما حالا این نامه جلیلی به این معناست که در آستانه بزنگاهی که در آن ممکن است دولت رئیسی بر سر احیای برجام به توافق برسد، او قصد دارد هم در نگاه نظام و هم در افکار عمومی، از مسیری که دولت و بهخصوص تیم یار سابقش، باقری کنی، طی میکنند، دست بشوید و از حالا پرچم مخالفت را بلند کند یا به عبارت دیگر پرچم مخالفت با برجام را بالا نگاه دارد. این البته یکی از سناریوهای نگرانکننده برای دولت نیز بود که البته پیشبینی نیز شده بود.
مجریان از نظردهندگان فاصله میگیرند
زمانی که سرانجام فرمان مذاکرات بر سر برجام به دست اصولگرایان افتاد، دو سناریو مطرح شد که اصولگرایان خارج از دولت ممکن بود در صورت احیای احتمالی برجام طی کنند. یکی نادیدهگرفتن همه انتقادات پیش از برجام، حمایت از هر نتیجهای که به دست بیاید و زدن سند حل مسئله به نام دولت اصولگرای رئیسی بود و دیگری این که بعد از مدتها حمله، حالا حتی اگر دولت اصولگرا در این زمینه به نتیجه برسد نیز بدنه و اصولگرایان خارج از دولت به خط مخالفت و حمله ادامه خواهند داد.
در عمل احتمالا هر کدام از این دو مسیر توسط بخشی از اصولگرایان طی شود اما فعلا به نظر میرسد سعید جلیلی قصد دارد پایگاه مخالفت با برجام را حتی در صورتی که در دولت همجناح احیا شود، از هماکنون و با مدیریت خود بنا کند.
این نامه تا این لحظه جدیترین و برجستهترین حمله به مسیر برجامی رئیسی، امیرعبداللهیان و باقری است که از پایگاه اصولگرایی است.
به تعبیری: جلیلی از احیای برجام توسط دولت رئیسی حمایت نخواهد کرد.
این در کنار انتقاد شدید «حسین شریعتمداری» در کیهان به ایده مذاکره مستقیم که امیرعبداللهیان مطرح کرده بود، یک مسئله دیگر را نیز مشخص میکند: اصولگرایانی که به دولت رفتهاند، در مواجهه با گزینهها و شرایط به تصمیمات و انتخاباتی متفاوت با مواضع پیشین جریان خود رسیدهاند اما آنهایی که همچنان بیرون از گود دولت هستند، قصد ندارند به خاطر الزامات و ترجیحاتی که دولت منسوب به آنها احساس میکند، از مواضع گذشته و مخالفتهای قبلی خود با برجام یا مذاکره با آمریکا دست بکشند و با رئیسی همراه شوند.
این نامه در واقع این نظریه را تأیید میکند که با وجود پیروزی یک دولت اصولگرا، جلیلی قصد دارد همچنان راهبرد «دولت در سایه» خود را ادامه دهد و با دولت فعلی نیز مثل دولت قبل همراه نیست.»
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:درمنبع اخذشده،اندکی اصلاحات انجام داده ام+افزودن تصاویر
حوادث جالب و شیرنی راازروزورودامام خمینی خواهیدخواند+عکسهای دیدنی.
«دهه فجر» چیست؟:« از۱۲ بهمن ۱۳۵۷ ورودامام خمینی تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ فرارنخست وزیرشاه(شاهپوربختیار) واعلام وفاداری فرماندهان ارشدرژیم پهلوی(سقوط حکومت شاه)»رادهه فجرمی گویند.
خاطرات ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ ورودامام خمینی به ایران
ماشین حامل امام خمینی متوقف شد وراننده-رفیقدوست-بیهوش شد هلی کوپترآمد
پنج شنبه، ۱۲ بهمن ۱۳۵۷، پایان ۱۴سال ۳ماه دوری ازوطن.
خاطرات «محسن رفیقدوست»(راننده لیزر): وقتی حرکت کردیم، بیرون فرودگاه ماشینهای اسکورت و موتورسوارها با همان آرایشی که مشخص کرده بودیم، مستقر شده بودند. من میان آنها قرار گرفتتم و حرکت کردیم.
«محسن رفیقدوست»:همین که به «میدان فرودگاه» رسیدیم، برنامه به هم خورد. مردم ریخند دور ماشین و فشار جمعیت بین ماشین من و ماشینهایاسکورت فاصله انداخت. ماشینها کم و بیش با فاصلههای زیاد از هم، درمسیر بوند. ولی دیگر آن نظمی که میخواستیم وجود نداشت. یعنی در عمل، کاری از اسکورتها برنمیآمد.
توضیحات مدیریت سایت-پیراسته فر:دراین ایام(ورودامام خمینی)حکومت شاه برچیده نشده بود،نخست وزیر(بختیار)درمسندبود.
فرار محترمانه شاه ازایران سه شنبه، ۲۶ دی ۱۳۵۷
سه شنبه ، ۲۶ دی ۱۳۵۷ میدان بهارستان
سه شنبه ، ۲۶ دی ۱۳۵۷ میدان بهارستان
شادی مردم ازفرارشاه
(آستانه ورودامام به ایران) درآن وضعیت آشوب وطوفان تظاهرات درایران،هنوز«رژیم شاه حاکم بود«شاپوربختیار»نخست وزیربودوخودرا«مُرغ طوفان»می دانست،می گفت«یک کشور،یک دولت بیشترندارد»تهران شبه حکومت نظامی بود..
اعلام شده بودکه امام خمینی ششم بهمن به ایران می آید،اماوقتی آمدن امام به کشور قوت گرفت، دولت بختیار، برای جلوگیری از ورود امام، به کلیه شرکتهای هواپیمایی بین المللی اعلام کرد که به تهران پرواز نکنند. علاوه بر این به دستور بختیار، تعداد زیادی تانک و زرهپوش در فرودگاه مهرآباد تهران مستقر شدند تا از ورود امام به میهن اسلامی جلوگیری نمایند. همچنین کلیه فرودگاههای کشور برای سه روز بسته اعلام شد و در نتیجه، ازنوفل لوشاتو اعلام شد، به مناسبت بسته بودن فرودگاهها، سفر امام به تهران، دو روز به تعویق افتاد. عکس العمل مردم در برابر این عمل بختیار به حدی شدید بود که «مرغ طوفان»گرفتارامواج سهمگین اعتراضات مردمی شد ومجبوربه بازگشایی فرودگاه مهرآبادشد...تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷حکومت شاه پرچمش نیمه افراشته بود(ساقط نشده بود)که بختیار در۲۲ بهمن ۱۳۵۷ ازمرزهای جنوبی-باهمکاری عواملش-فرارکرد.
«دهه فجر» چیست؟
« از۱۲ بهمن ۱۳۵۷ ورودامام خمینی تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ فرارنخست وزیرشاه(شاهپوربختیار) واعلام وفاداری فرماندهان ارشدرژیم پهلوی(سقوط حکومت شاه)»رادهه فجرمی گویند.
«محسن رفیقدوست»:از ابتدای جاده فرودگاه جمعیت به حدی رسید که به نظر من ماشین به دست مردم به چپ و راست متمایل میشد.
دیدم اگراین طور پیش برود، هیچ وقت به بهشت زهرا نمیرسیم.
تصمیم گرفتم هر طور شده و بیتوجه به آنچه در بیرون ماشین میگذرد، به راه خود ادامه بدهیم. مینیبوس تلویزیون جوی ما قرار گرفت و مشغول فیلمبرداری بود.
بعد از آن بلیزر من بود. مردم پشت مینیبوس را نمیدیدند. مینیبوس که رد میشد، چشمشان به آن نبز میافتاد و فکر میکردند امام داخل آن است. بعد از آن، متوجه بلیزر میشدند و تا حضرت امام را میدیدند، ابراز احساسات میکردند.
ورودامام خمینی به روایت«اکبربراتی»
امام خمینی درلحظات اولیه ورودبه ایران
ورود امام خمینی درفرودگاه مهرآباد
خاطره عضوتیم حفاظت امام خمینی«اکبربراتی » عضوگروه توحیدی صف
عکسالعمل امام چه بود؟
امام از همان لحظه که حرکت کردیم، لبخند روی لبهایشان بود و با دستهایشان به دور طرف خیابان اشاره میکردند. این در طول مسیر تغییر نکرد و امام همین طور با چهره رضایتمد، و لبخند بسیار مطبوعی،به حساسات مردم پاسخ میدادند.
از بعضی جاها که رد میشدیم، امام اسم مکانها را میپرسیدند.
اکبربراتی:وقتی به «میدان انقلاب» رسیدیم،«امام خمینی» پرسیدند: «اینجا کجاست؟»
پنجشنبه ، ۰۵ بهمن ۱۳۵۷ «میدان ۲۴ اسفند»(میدان انقلاب)
گفتم: «میدان ۲۴ اسفند»(میدان انقلاب).
در این میدان هم ماشین میان ازدحام جمعیت قرار گرفت و به سختی عبور کردیم. یک بار حس کردم از روی چیزی رد شدم پای کسی را زیر کرده بودم همینطور که میرفتم دیدم مردم از دو طرف خیابان به جلو ماشین آشاره میکنند. ترمز که کردم دیدم جوانی بلند شد و دوید. معلوم شد که این جوان ۳۰۰-۲۰۰ متر به ماشین جسبیده بوده و نمیتوانسته هیچ کاری بکند. روی کاپوت ماشین هم پر از آدم شده بود. آنقدر پا از جلوی شیشه آویزان بود که من جایی را نمیدیدم.
به یکی از برادرها به نام «داوود روزبهانی» که جلوی ماشین نشسته بود اشاره کردم که کاری بکند. او توانست کمی مردم را به دو طرف هدایت کند. کاپوت ماشین به سبب بالا پایین پریدن مردم، له شده بود آرام آرام به روبروی دانشگاه تهران رسیدیم. امام پرسید: اینجا دانشگاه است؟گفتم بله.
فرمودند: «باید داخل دانشگاه برویم و پایان تحصن علما را اعلام کنیم».
گفتم: آقا، اکثر علما به فرودگاه آمده بودند، خیلیها هم در بهشت زهرا هستند.
گفتند: مسئله شکستن تحصن چه میشود؟.
جواب دادم: آقا! با تشریف فرمایی شما خود به خود شکست است. اصلا امکان ندارد با این جمعیت بتوانیم داخل دانشگاه برویم. اجازه بدهید راه را ادامه بدهیم.
در جلوی دانشگاه هم جمعیت به حدی بود که ماشین با فشار مردم به چپ و راست میرفت. در یک آن که ماشین از دست مردم خارج شد، پدال گاز را گرفتم و به «خیابان ولیعصر» پیچیدم، عدهای خستگی ناپذیر، همپای ماشین میدویند.
تماشای صحنه های ورودامام خمینی به وطن ازجایگاه VIP
«فُحشی» که «ذکر»بود!
نزدیک میدان منیریه، جوانی دستگیره طرف امام خمینی را گرفته بود و با یک حالت از خود بیخود، «قربان صدقه امام میرفت و به شاه فحشهای بد میداد».
اولین وزیرسپاه (راننده امام خمینی)گفت:من به آن جوان اشاره میکردم که بس کند. دیدم بس نمیکند با عصبانیت به او تشر زدم که بس کند.
امام فرمود: کاری به او نداشته باش، دارد «ذکر» خودش را میگوید، شمابه رانندگیات بپرداز.
راننده بلیزرگفت:یکباره ترمز کردم و دستگیره از دستش رها شد.
در خیابان آرامگاه (خیابان شهید رجایی) که آن زمان خانههای گلی در اطرافش پیدا بود، امام رو به سید احمد آقا کردند و گفتند: «ببین احمد! من با این مردم کار دارم و این مردم با من کار دارند.»
در طول ۳۴ کیلومتر فرودگاه تا بهشتزهرا، جمعیت کم نشد، حدود ۷ میلیون نفر از ا مام استقبال کردند.
«محسن رفیق دوست»: «نرسیده به بهشت زهرا مردم دیگر خودشان ماشین را حرکت میدادند و فرمان از دستم خارج میشد».
روی کاپوت ماشین آنقدر آدم بودکه دیگر هیچ جا دیده نمیشد. توی ماشین گرم شده بود. البته ماشین کولردار بود و با توجه به اینکه همه عرق کرده بودیم، من یک باد نسبتا کمی را تنظیم کردم که باد کولر مستقیم به امام نخورد.
نزدیک ورودی بهشت زهرا، «سید احمد آقا» بر اثر فشار جمعیت «بیهوش شد» و روی صندلی عقب افتاد»
حال و روز خودتان چطور بود؟
«راننده بلیزرامام خمینی» گفت: فشار عصبی روی من و «سید احمدآقا» واقعا محسوس بود، اما درچهره«امام خمینی» اضطرابی مشاهده نمیشد.
هر بار ایشان را نگاه میکردم، میدیدم همان لبخندی را درند که در فرودگاه بر لبشان بود. هیچ احساس سنگینی و خستگی نمیکردند. چند بار احساس کردم دستهایم در اختیار بدنم نیست. امام متوجه حال من میشدند و میفرمودند: «آرام باشید، اتفاقی نمیافتد.»
امام خمینی سه۴ بار این را«آرام باشید، اتفاقی نمیافتد.» به من گفتند و کلام ایشان مثل آب سردی بمن آرمش میداد.
«بلیزر»ازکارافتاد
«محسن رفیق دوست»:از در اصلی بهشتزهرا که داخل شدیم، موتور ماشین از کار افتاد و خاموش شد.
«تیم استقبال ازامام خمینی» تماس گرفته بودند و خلبانی از نیروی هوایی یک هلیکوپتر آورده بود. من خبر نداشتم قرار است هلیکوپتر بیاورند.
فاصله هلیکوپتر با «بلیزر »حدود ۵۰۰ متر بود.
فرمان« ماشین بلیزر» هیدرولیک بود و با موتور خاموش حرکت نمیکرد. زمانی که ماشین خاموش شد، چرخهایش به طرف راست بود، اما هلیکوپتر در سمت چپ قرار داشت. فرمان هم قفل بود.
یعنی اگر ماشین را هُل میدادند، از هلیکوپتر بیشتر فاصله میگرفت.
داخل ماشین از هجوم جمعیت که روی ماشین ریخته بودند، فاقددیدبود،فقط بعضی اوقات که پای کسی کنار میرفت یک نوری میآمد.
«قطعه ۱۷بهشت زهرا»فرودگاه امام خمینی
«امام خمینی خواستند در ماشین را باز کنند و پیاده شوند»
امام چند دفعه با دستگیره ور رفتند، باز نشد. وقتی دیدند که در باز نمیشود فرمودند: «من باید به قطعه ۱۷ بروم، در ماشین را باز کنید.»
رفیقدوست:قبل از اینکه به فرودگاه بروم میلهای را کنار گذاشته بودم که اگر دستگیره هم باز میشد، در ماشین باز نمیشد.
گفتم: «آقاجان! اگر پیاده شوید،آسیب می بینید.»
«بهشت زهرا»(قطعه ۱۷) پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۵۷
اگر امام خمینی در چنین وضعیتی پیاده میشدند، جانشان به خطر میافتاد. از سختترین لحظات عمرم همان چند دقیقه بود. در مخمصه عجیبی گیر کرده بودم.
مخالفت بامولا(علیرغم میل باطنی)
محسن رفیقدوست:امام خمینی راکه بیش از همه دنیا دوستش داشتم(مولایم) به من دستور میداد (درب ماشین رابازکنید)که باید آن را اجرا میکردم، ولی من مخالفت میکردم!.
اصرارامام خمینی(درب ماشین رابازکنید)رفیقدوست:
رفیقدوست: من خواهش میکردم که آقا اجازه دهید یک فکری کنیم.
امام خمینی مصرومصمم بودندکه پیاده شوند ومی گفتند»«تو در را باز کن، کاری به بقیه نداشته باش.»
گفتم:«آقا تو را به جده اطهرتان، فاطمه زهرا، مهلتی به من بدهید.»
رفیقدوست:در آنجا بلندبلند به حضرت زهرا (س) متوسل شدم که یا حضرت زهرا (س) خیلی جاها به من کمک کردهای، اینجا هم کمک کن.
یکباره دیدم آقای« علیاکبر ناطقنوری» بدون عبا و عمامه، مثل کسی که دارد در استخر شنا میکند، روی سر جمعیت به طرف ماشین میآید.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:خاطره ناطق نوری:من شناکنان روی دستهای مردم به طرف ماشین امام رفتم ، روی کاپوت ماشین نشستم در حالی که ماشین (کاپوتش ) سوراخ سوراخ شده بود. در این لحظه بود که هلیکوپتر رسید. وقتی هلیکوپتر رسید، مردم ، ماشین را به طرف هلیکوپتر هُل دادند . جایی که آقای رفیقدوست نشسته بود و چسبیده به در هلیکوپتر بود، به محض این که در باز شد به شدت به سینهی وی برخورد و ایشان بیهوش شدند، آقای محمدرضا طالقانی(کشتیگیر)که ازمحافظان بود همراه ما داخل هلیکوپتر آمد.
من ازدرِ طرف خودم(راننده) و به آقای ناطق گفتم: «شما از امام خواهش کنید بیرون نروند.»
ایشان سلام و علیکی با امام کرد و گفت: «چند لحظه صبر کنید تا به نزدیک هلیکوپتر برویم.»
حاج سیداحمد آقا هم به هوش آمد و از امام میخواست صبر کند.
قرار شد مردم ماشین را نزدیک هلیکوپتر ببرند. عدهای از این جوانان ماشین را بلند کردند و نزدیک هلیکوپتر بر زمین گذاشتند . آقای ناطق نوری درِ هلیکوپتر را باز کرد و بالای پلهها رفت. پله به بالاتر بود. من از امام خواستم روی پای من بالا بروند. بعد ایشان را بغل کردم و دستشان را به دست آقای ناطق دادم. امام داخل هلیکوپتر شدند؛ بعد احمدآقا وارد شد. در این بین، یک جوان پایش را روی سینه من گذاشت تا به داخل هلیکوپتر برود. در این وقت از هوش رفتم و دیگر چیزی نفهمیدم. چشم که باز کردم، دیدم دکتر عارفی دارد قلب من را ماساز میدهد و امام هم فریاد میزنند: «من دولت تعیین میکنم، من توی دهن این دولت میزنم.»
گروه سرود«خمینی ای امام»
اولین اقامتگاه امام خمینی
«مدرسه رفاه»: ۱۰سال قبل از انقلاب آقایان بهشتی، باهنر و رجایی این مدرسه را راهانداختند؛ شامل یک دبستان و یک مدرسه راهنمایی در خیابان ایران بود. امام اولین شب را بعد از ورود اینجا بودند و به دلیل کوچکی اینجا صبح فردا به مدرسه علوی رفتند.
«حجت الاسلام علی اکبرناطق نوری» درروزتشیع جنازه امام خمینی.
«مدرسه علوی»جمعه ، ۲۰ بهمن ۱۳۵۷
«بهشت زهرا» پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۵۷
شنبه ، ۲۱ بهمن ۱۳۵۷ «خیابان تهران نو» جلوگیری مردم از ورود گارد جاویدان به« پادگان نیروی هوائی»
« میدان فردوسی» پنجشنبه ، ۱۶ شهریور ۱۳۵۷
دوشنبه ، ۱۳ شهریور ۱۳۵۷(۱ شوال ۱۳۹۸)عیدفطر.
درمقابل زحماتم،اجری ازشما نمیخواهم الااحترام به خانواده ام.
علی خمینی وامام خمینی
حاج احمد آقا در دوران پربرکت زندگیشان خدمات گسترده ای را به اسلام و انقلاب انجام دادند. اما بویژه در دوران حیات امام خمینی (ره) همواره در معرض خبرسازی ها و سوء تبلیغات ضد انقلاب و دشمنان کشور قرار داشت. رویه ای که بعدها نیز برای فرزندان رهبر معظم انقلاب هم دنبال شد.
فرزندان حاج احمد
حاج احمد از خود سه فرزند به نامهای سید حسن خمینی، سید یاسر خمینی و سید علی خمینی به جا گذاشت.
پسر بزرگ وی سید حسن خمینی است که اکنون تولیت مرقد مطهر امام خمینی را بر عهده دارد.
درمقابل زحماتم،اجری ازشما نمیخواهم الااحترام به خانواده ام.
آخرین روزحضورامام خمینی درنوفل لوشاتو
۱۴سال ۳ماه دوری ازوطن/۲+ماه زندان۸ماه حصر
یازده ماه ترکیه+۱۳سال عراق+۴ماه فرانسه
۱۳آبان۱۳۴۳–تیعیدامام خمینی به ترکیه
کویت اجازه حضوربه خاکش رانداد،بناچارامام چندساعت بعدبه عراق(بصره)برگشت وروزبعد۱۳مهر۵۷ازطریق فرودگاه بغدادبه «فرانسه»منتقل شد.
۱۴مهر۱۳۵۷وارد«پاریس»شد.
ترک نوفل لوشاتو ۱۱بهمن ۱۳۵۷
با قطعی شدن خبرهای مبنی به عزم امام خمینی برای بازگشت به کشور پنج شنبه، ۱۲ بهمن ۱۳۵۷(٣ ربیع الاول ١٣٩٩)١فوریه ١٩۷٩ ، موجی از شادی در سراسر ایران به راه افتاد.
مردم روزیازدهم بهمن ۱۳۵۷ مردم هیجانزده و بسیار خوشحال بودند و هر چه به ساعات پایانی روز نزدیک میشدند، این هیجان افزایش مییافت.
ردیف نشسته در کنار امام،«حجت الاسلام سیدعلیاکبر محتشمیپور» و«حجت الاسلام هادی غفاری».
ایستاده از چپ:«حجت الاسلام سیدمحمد خاتمی»(رئیس جمهور)،«محمد کیارشی»، «سیدصادق طباطبایی» و«اسماعیل فردوسی پور».
امام خمینی دریازدهم بهمن ۱۳۵۷ در نامه ای که در اعلامیه خود منتشر کردند از دولت و ملت فرانسه تشکر کردند و میهماننوازی آنها را به فال نیک گرفتند. ایشان همان روز در محله نوفل لوشاتو حاضر شده با ساکنان آن دیدار و گفتگو و این دیدار خداحافظی بود.
از سویی دیگر با این که دولت شاپور بختیار نخستوزیر شاه مجبور به پذیرش ورود امام خمینی به وطن شده بود، اما عقبنشینی خود را با رژه نظامیان در سطح شهر جبران کرده است.
نظامیان و ارتشیها با ادوات و تجهیزات نظامی روز یازدهم بهمن به خیابانهای تهران آمدند و برای مردم قدرتنمایی کردند. از طرفی نیز تمام تهران و شهرهای دیگر شاهد درگیری نظامیان با مردم و کشتار انقلابیون است.
کارکنان اعتصابی و به انقلاب اسلامی پیوسته بودند، در رادیو و تلویزیون ملی ایران در تدارک پخش مراسم ورود رهبر انقلاب اسلامی بودند؛ اما پخش مراسم در نخستین دقایق آن قطع شد. هواداران سلطنت با قدرت نظامیان حاضر در تلویزیون، از پخش مستقیم مراسم جلوگیری کردند.
محل ستقرار امام خمینی در پاریس یک منزل کوچک و کاملا ساده بود و ایشان بدون تشریفات خاصی از آنجا نهضت را رهبری میکردند. این سادگی آنچنان بود که حیرت خبرنگاران خارجی را نیز به همراه داشت. به طوری که: «گاهی مصاحبهگران میگفتند اینگونه ندیدهاند در اتاقی ۲ در ۳ و بدون تشریفات و برو و بیا و بدون میز و صندلی، یک روحانی سخن میگوید و به دنبال آن ایرانی به حرکت در میآید.»
حجتالاسلام سید احمد خمینی محل استقرار امام در دهکده نوفللوشاتو را اینگونه توصیف میکند: «منزل ما سه اتاق دارد: یکی برای آقا و یک اتاق 1و نیم در 1و نیم برای من که درش توی اتاق آقا باز میشود و اگر احتیاجی شود، [چون] درها صدادار [است] من (برای رعایت حال آقا) از پنجره به حیاط میروم.... در اتاق دیگر 10 نفر میخوابند که در اتاق آقا توی آن اتاق باز میشود. یعنی من اگر بخواهم بیرون بروم باید از اتاقم بروم توی اتاق آقا و از آنجا باید بروم توی اتاق 10 نفری...»
«حجتالاسلام حسن روحانی» نیز ضمن نقل خاطرهای از توجه امام خمینی به رعایت حال ساکنین منطقه، درباره محل استقرار ایشان در دهکدهای در ۴۰ کیلومتری پاریس میگوید: «روز یکشنبه (۱۶ مهر۱۳۵۷)مصادف با(۶ ذیقعده ۱۳۹۸) با یکی از دوستان عازم پاریس شدیم.
از لندن با قطار به بندر دوور (Dover) رفتیم و از آن جا با کشتی به بندر کاله (Calais) فرانسه و از آن جا با قطار عازم پاریس شدیم. در پاریس هم با مترو به «محله کشان» رفتیم.
تقریبا حدود ساعت پنج بعدازظهر بود که به آن جا رسیدیم. میدانستیم امام منزل«احمد غضنفرپور» است.
«آپارتمان آقای غضنفرپور طبقه چهارم یک ساختمان در محله کشان بود» به محل آپارتمان رفتیم. تعدادی از دانشجویان هم برای دیدن امام آمده بودند. به ما گفتند: امام ساعتی پیش از این محل به محل جدیدی به نام نوفللوشاتو که بیرون پاریس است رفتهاند. گفتند: به دلیل تردد زیاد افراد برای دیدن امام که تقریبا در این چند روز مسیر راه پلهها تا طبقه چهارم و حتی در کوچه برای زیارت امام صف بسته بودند همسایهها مستأصل شده بودند و ظاهرا یکی از آنها به پلیس شکایت کرده بود. گفتند: چون امام احساس کرده بود که همسایگان در زحمت هستند، فرموده بودند: باید از این محل برویم. لذا به چهل کیلومتری پاریس در محلی به نام نوفل لوشاتو و به ساختمانی که متعلق به یکی از ایرانیها بود، رفته بودند.»
روحانی ادامه میدهد: «در نوفل لوشاتو، امام در خانهای که متعلق به یک ایرانی به نام آقای عسگری بود مستقر شده بودند. خانه آقای عسگری در واقع، فضایی شبیه باغ داشت که در وسط آن ساختمان کوچکی قرار داشت. این ساختمان زیرزمینی داشت که یک طبقه ساختمان روی آن ساخته شده بود که با چند پله به آن دسترسی بود. بنای مزبور سه باب اتاق داشت که یکی از آنها محل رفت و آمد مراجعین بود و دیگری برای فعالیت دفتر اختصاص داشت و اتاق سوم نیز برای استراحت امام در نظر گرفته شده بود.»
پذیرایی از مهمانان با غذای ساده
«آیتالله طاهری خرمآبادی» درباره زندگی عاری از تشریفات امام خمینی در ایام حضور در پاریس میگوید: حضرت امام در زمان اقامت در نوفل لوشاتو زندگی بسیار معمولی و سادهای داشتند و با غذاهای بسیار ساده از مهمانان پذیرایی میکردند. کسانی که به خدمت امام میرفتند، دست کم یک شام و یک ناهار را در آنجا میماندند. از آنان با آب گوشت یا تخم مرغ یا غذاهای ساده دیگر پذیرایی میشد.»
آیتالله طاهری خرمآبادی درباره اثرات رفتار امام خمینی میگوید: «این رفتار امام، اثرات مثبت فراوانی داشت، هم در روحیه کسانی که در آنجا بودند و این رفتار امام را به افراد دیگر چه در داخل ایران و چه در جاهای دیگر منتقل میکردند و هم در روحیه خارجیهایی که نزد امام میرفتند؛ مقایسه زندگی ساده امام که رهبر مبارزات بود، با زندگی سران کشورهای دیگر برای آنان بسیار جالب بود. مردمی بودن و در بین مردم بودن و با غذاهای ساده از آنان پذیرایی کردن و همراه با آنان نماز خواندن، برای آن افراد بسیار جالب بود و تازگی داشت.»
«حجتالاسلام محمد افشاری کروندی» هم درباره غذای ساده منزل امام در دهکده نوفللوشاتو میگوید: «در نوفل لوشاتو ناهار هر روز آبگوشت بود که از طرف حاج عبدالله کفاشزاده تهیه میشد. ایشان مورد اعتماد حاج احمد آقا بود و ما هم اکنون با هم دوست هستیم. ایشان نان باگت سفید میخرید. روزهایی که شلوغ میشد، مانند روزهای یکشنبه که از سراسر اروپا نزد امام میآمدند از او میپرسیدند چه کار میکنی که غذا کم نیاید؟ میگفت: «برکت در شیلنگ آب است؛ هرچه جمعیت زیاد شود ما هم آب را اضافه میکنیم.» ولی چون ناهار ساعت دو بعد از ظهر بود و میان وعده غذایی در کار نبود ناهار همیشه خوشمزه به نظر میرسید.»
بنا بر خاطرات حجتالاسلام حسن روحانی: «گوشه باغ گاز و دیگ و وسایل آشپزخانه برپا شده بود. ناهار معمولا آبگوشت بود برای هز نفر یک قطعه نان فرانسوی و یک کاسه کوچک آبگوشت. شبها هم معمولا شام سیب زمینی و تخم مرغ است. برای هر نفر یک تخم مرغ و دو عدد سیب زمینی و یک قطعه نان. چقدر هم خوشمزه بود. بی تکلف و برای همه یکسان...»
واکنش امام به اعتراض برخی از همراهان به سادگی غذای منزل ایشان
آیتالله مسعودی خمینی» ضمن روایت خاطراتی از زندگی بدون تجمل امام خمینی در نوفللوشاتو، به اعتراض برخی همراهان به سادگی غذای منزل امام اشاره کرده و میگوید:
««یک روز آقای« آیت الله ابراهیم امینی» و آقای« آیت الله حسینعلی منتظری» به حضرت امام گفته بودند: «چرا اینجا [در منزل امام در نوفللوشاتو] وضعیت غذایی اینگونه است!؟ نان هم به میزان کافی وجود ندارد تا انسان سد جوع کند.» امام سرشان را بلند کرده و فرموده بودند: «به همین زندگی بسازید که خوب زندگیای است.» یک بار هم آقای اشراقی به امام گفته بود: «ما از بس در اینجا نان و سیب زمینی خوردیم، پوسیدیم!» امام در جواب گفته بودند: «اگر میخواهی غذای حسابی بخوری، برو ایران و چلوکباب بخور تا حالت جا بیاید.»
«آیتالله مسعودی خمینی» ادامه میدهد: «زهد و دنیاگریزی حضرت امام صرفا برای این نبود که توده مردم را متوجه خود کند. امام واقعا باور داشت که راه صحیح در این گونه زندگی خالی از تشریفات و تجملات است. تمام حرکات و سکنات امام توأم با زیبایی و ظرافت بود.
به یاد دارم که چگونه خودشان را به درخت سیب معروفی که زیر سایه آن مینشستند، میرساندند. فرشی آنجا پهن بود که رویش مینشستند و در وقت نماز در همانجا اقامه جماعت میکردند. برخی از اهالی منطقه به تماشای نماز امام میآمدند. این امر باعث شد که عده زیادی به ایشان گرویدند. حتی دولت فرانسه پی برد که امام تنها یک سیاستمدار ساده و با اندیشههای خشک سیاسی نیست؛ بلکه به یک مکتب الهی وابسته است و از آرمانهای آن دفاع میکند.
حتی وقتی خبرگزاریها برای تهیه نوار و گزارش به نزد امام میآمدند، ایشان غیر از اسلام و انقلاب و مردم چیزی نمیگفتند و برای یک بار هم از خودشان دم نزدند.»
جماران نوشت: دهکده نوفل لوشاتو هر چند، دهکده ای کوچک و بسیار آرام است؛ اما در تاریخ ایران یادآور انقلابی بزرگ به شمار می رود.
این دهکده که در ۳۵ کیلومتری جنوب غربی شهر پاریس قرار دارد، آخرین منزل گاه امام خمینی پیش از بازگشت پیروزمندانه به ایران در دوازدهم بهمن ۱۳۵۷ بود.
با فشار روزافزون رژیم شاه که از فعالیت های سیاسی امام در نجف بیمناک بود، حضرت امام سرانجام مجبور شد تا روز ۱۲ مهر ۱۳۵۷ شهر نجف را به سوی کویت ترک کند، اما دولت آن کشور نیز به خواست دولت ایران از ورود امام جلوگیری کرد تا وی سرانجام رهسپار پاریس شود.
حجت الاسلام سیدمحمود دعایی(سمت راست اولین نفر)،دکترابراهیم یزدی)روبروعینکی) ...همراهان امام خمینی درمرزکویت
حضورمردم وازدحام،اعتراض همسایگان موجب تغییراقامت شد
به مجرد اطلاع دانشجویان ایرانى از حضور امام، آنها مشتاقانه خود را به آن منزل"محله کشان" رساندند و این امر باعث مزاحمت براى همسایگان شد و آنها به پلیس شکایت کردند و وقتى پلیس براى رفع مزاحمت آمد، تازه متوجه حضور امام در پاریس شد!
حضرت امام سریعا براى رفع مزاحمت، به منزلى که در روستایى در حومه پاریس، بنام نوفل لوشاتو و در تملک یکى از ایرانیان بود منتقل شدند،
روز ۱۴ مهر رهبر انقلاب ایران وارد پاریس شد و در منزل یکی از ایرانیان در محله «کشان» اقامت گزید، اما موقعیت آپارتمانی محل، ازدحام زیاد ملاقات کنندگان و دیگر مسائل سبب شد تا حضرت امام خواستار تغییر این مکان شود. تنها دو روز بعد بود که آقای دکتر عسگری، از ایرانیان نوفل لوشاتو به گرمی پذیرفت تا امام در خانه وی مستقر شود. اقامت حضرت امام در آن دهکده حدود چهار ماه (۱۱۶ روز) به طول انجامید و بسیاری باور دارند و حق هم همین است که هجرت امام به پاریس، تحولی بسیار مثبت در روند انقلاب پدید آورد.
امام خمینی درهنگام ورودبه«پاریس» منزل آقای غضنفرپور مستقر شدند که در طبقه چهارم یک آپارتمان در محله کشان واقع شده بود.
وقتی که امام تصمیم گرفتند به فرانسه بیایند نکته ای را به دکتر یزدی گفته بودند که ایشان هم به افراد دیگر بگویند و آن اینکه آنها ایشان را درگیر اختلافات درون گروهی خودشان نکنند. ضمنا خواسته بودند که وقتی وارد پاریس شدند منزل مستقلی برایشان تهیه شود.
آقای دکتر یزدی این موضوع را قبل از ورود امام به پاریس با آقای دکتر حبیبی در میان گذاشته بود اما دکتر حبیبی موفق نشده بود که در مدت کوتاهی در طول آن شب منزلی مستقل تهیه کند لذا وقتی امام وارد پاریس شدند با صحبتی که آقای بنی صدر کرده بود، امام در منزل آقای غضنفرپور مستقر شدند که در طبقه چهارم یک آپارتمان در محله کشان واقع شده بود.
این منزل علاوه بر اینکه کوچک و نامناسب بود و رفت و آمدهای مهمانان امام موجب نارضایتی همسایگان می شد، به طور کلی مطابق میل و نظر اولیه امام نبود. بنابر این امام و همراهان به دنبال محل مناسبی بودند تا اینکه آقای دکتر عسگری پیشنهاد کرد امام در ویلای ایشان در نوفل لوشاتو در حومه پاریس اسکان یابند، احمد آقا هم رفت و آن محل را دید. روز بعد با اتومبیل آقای محمد کیارشی - از دوستان ما در اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان اروپا- که یک فورد دو درب و ضمنا قراضه هم بود امام را به نوفل لوشاتو منتقل کردیم. یادم می آید آدم اگر می خواست برود عقب این ماشین بنشیند واقعا باید چند تا تاب می خورد. امام و سید احمد آقا عقب نشستند و من و آقای کیارشی جلو بودیم و صندلی جلو هم لق می خورد. به کیارشی گفتم تکلیف ما را روشن کن. آدم این جلو که می نشیند باید بخوابد یا بنشیند؟!
حال که اسم آقای کیارشی را آوردم این نکته را ذکر کنم که ایشان هفت - هشت روزی وظیفه پذیرایی از امام و تهیه صبحانه و ناهار و شام را بر عهده داشت و پس از آمدن مرحوم آقای اشراقی روابط گرم و صمیمانه ای با ایشان پیدا کرده بود. هنگامی که امام برای نماز شب بیدار می شدند ایشان هم بیدار می شد که چنانچه لازم بود خدمتی انجام دهد ولی امام از این کار ناراحت می شد به لحاظ اینکه نمی خواست مزاحم کسی باشد.
آقای کیارشی زودتر بیدار می شد و با آقای اشراقی در باغ مشغول قدم زدن می شدند که امام احساس نکند به خاطر او این کار را انجام می دهند.
کتاب خاطرات سیاسی - اجتماعی دکتر صادق طباطبایی؛ ج ۳؛ ص ۳۳-۳۴
مصاحبه با« تنهازنی که باشوهرش درنوفل لوشاتوبودند»
«حجت الاسلام محمدحسین املایی» ازیاران امام خمینی دوران هجرت(نجف ونوفل لوشاتو)بودند
«همسرِحجت الاسلام املایی»: ایشان(شوهرم) خیلی به روز بود. زبان انگلیسی می دانست، «هیچ کدام از اطرافیان امام به اندازه آقای املایی و آقای دعایی نمی توانستند عربی را خوب حرف بزنند» به گونه ای که حتی خودِ امام هم مترجم داشتند.
«حجت الاسلام املایی»از دانشگاه لبنان لیسانس حقوق گرفته بود ،« آن زمان که خیلی از روحانیون رانندگی را بد می دانستند، آقای املایی گواهینامه رانندگی داشت».«مرحوم املایی»
«مرحوم املایی»با شهید چمران ارتباط نزدیکی داشت و در لبنان دوره چریکی دیده بود. عضو «جنبش امل» دردوران نظامی(چریکی)درلبنان کارهای درمانی ، تزریقاتی را هم یادگرفته بود
«همسرِحجت الاسلام محمدحسین املایی»گفت:«حجت الاسلام سیدمحمود دعایی» روزانه ۲ ساعت برنامه رادیویی«عراق» داشتند که آقای املایی هم در تهیه مطالبش نقش داشت. یک دستگاه زیراکس هم در خانه بود.
حجت الاسلام سیدمحموددعایی دربالا سرامام خمینی
نمازجماعت درنوفل لوشاتو
در نوفل لوشاتو که بودیم هر شب پشت سر ایشان نماز می خواندیم و صف های نماز جماعت به گونه ای بود که «مرد و زن در یک صف کنار هم می ایستادند».
«همسرِمرحوم املایی»:بعد از سکونت امام در تهران هم مرتب در ملاقات های خصوصی می رفتم دیدنشان البته ایشان مرا به عنوان همسر آقای املایی نمی شناختند و من هم چیزی نمی گفتم. معمولا برای دوستانم که می خواستند صیغه عقدشان را امام بخوانند، وقت می گرفتم از جمله برای خانم آلیا که الان نماینده مجلس هستند.
حجت الاسلام سیدمحموددعایی درکنار حجت الاسلام حسن لاهوتی(درپلکان هواپیما درهنگام وروداما خمینی به وطن)
بعد از هجرت امام به فرانسه که آقای املایی هم همراهشان بود، شما چه کردید؟
من سه چهار روز رفتم خانه امام. همسرشان آنجا بودند و عروس هایشان. بعد از چند روز همراه همسر حاج احمدآقا رفتیم کاظمین منزل دختر آیت اله صدر (دختر خاله خانم طباطبایی) آنجا برایمان بلیط هواپیما تهیه کردند و آمدیم ایران. دی ماه بود که عازم فرانسه شدم.
به غیر از شما همسر روحانیون دیگر هم به منزل امام آمدند؟
خیر فقط بنده آنجا بودم.
از خاطراتتان در منزل امام در نجف بگویید.
«همسرِحجت الاسلام محمدحسین املایی»گفت:آن زمان من ۱۹ سال بیشتر نداشتم و سنم از آنها کمتر بود اما در میانشان احساس غریبی نمی کردم.
خانواده امام خمینی
«همسرِمرحوم املایی»گفت:«همسر امام خیلی مهربان و خوش برخورد بودند»،
«همسرِمرحوم املایی»:همسر حاج آقا مصطفی، «سید حسین» و «مریم»(فرزندان) را داشتند و همسر حاج احمد ،آقا سید حسن را توی همان چند روز یک سفر هم همراه فاطمه خانم طباطبایی به کربلا مشرف شدیم.
امام خمینی درنجف
«همسرِمرحوم املایی»:ما تهران بودیم و من تا تیرماه ۱۳۵۷ که رفتیم نجف اصلا ایشان را ندیده بودم(۴-۳ روزی که در نجف مهمان همسر امام بودم) اما آوازه مبارز بودن ایشان و همراهی شان با امام در میان اقوام پیچیده بود و شخصیتی تحسین برانگیز داشتند.
یک ماهی که در نوفل لوشاتو در جوار امام به سر بردیم
صیغه عقد ما را امام در منزل خودشان خواندند.
امام و خانواده شان هم در این جشن(عقد) شرکت کردند؟
«همسرِمرحوم املایی»:یادم نیست. حاج احمد آقا و خانمش بعد از مراسم آمدند و کادو برایمان یک روتختی آوردند. حاج آقا ناصری (امام جمعه فعلی یزد) هم برایمان یک چرخ خیاطی آورد.
از امام هدیه ای نگرفتید؟
ایشان پیش از عقد برایم هدیه فرستادند. یک گردنبند و یک پلاک و زنجیر طلا داده بودند به «مادرخانم آقای محتشمی پور» بیاورد تهران. محمدحسین آن زمان تلفنی به من گفت که شاید این هدیه ارزش مادی چندانی نداشته باشد اما این را کسی برای تو فرستاده که ۳۵ میلیون آدم در ایران چشم به راهش هستند.
مگر شما به این ازدواج راضی نبودید؟
خانواده ام به خاطر اینکه دخترشان باید در مملکت غریب سر می کرد، نگران بودند. خطراتی هم که به خاطر فعالیت سیاسی متوجه محمدحسین بود، مزید بر علت شده بود.
«همسرِحجت الاسلام محمدحسین املایی»گفت: اختلاف سنی مان هم ۱۲ سال بود.
ارتباطتان با خانواده امام تا کی ادامه داشت؟
«همسرِمرحوم املایی»:در طول یکی دو ماهی که نجف بودیم با حاج احمدآقا رفت و آمد خانوادگی داشتیم. در ایران هم ارتباطاتمان ادامه داشت حتی بعد از فوت محمدحسین.
روزی که بنی صدر فرار کرد من منزل فاطمه خانم بودم که حاج احمد آقا ناگهان وارد شدند و خبر را به ما دادند و بعد هم از تلویزیون اعلام شد.
برای برگشت به ایران با هواپیمای امام آمدید؟
آقای املایی با هواپیمای امام آمدند اما همه خانم ها از جمله خانم امامسه،۴ روز بعد با هواپیمای دیگری آمدیم ایران. خیلی از آقایان هم با ما بودند. خاطرم هست خانم مرضیه دباغ هم بود که بعدها در حزب جمهوری هم با هم بودیم.
«همسرِحجت الاسلام محمدحسین املایی»گفت:بعد از۲۱۲بهمن ۱۳۵۷ که باآقای املایی عازم خمینی شهر شدیم.
مسوولیت آقای املایی بعد از انقلاب چه بود؟
ایشان همراه آقایان وحید دستجردی، عسگر اولادی و کروبی در کمیته امداد مشغول شدند.
چگونگی فوت حجت الاسلام املایی
امام ساکن قم بودند و محمدحسین مرتب به قم رفت و آمد داشتند. برای انجام ماموریت کاری با پیکان راهی قم شدند که در جاده حسن آباد تصادف کردند که فردایش بمااطلاع دادندکه فوت کرده است
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:منبع مأخوذه :منبع:فرصت می باشد،ضمناً،محمدحسین نام مستعار«علمی» داشتند.
آنجایی که امام در خیابان کشان وارد شدند منزل آقای غضنفرپور بود لذا امام چند روزی را در پاریس بودند. وقتی دولت فرانسه به امام اجازه سخنرانی و یا مصاحبه با خبرنگاران را نداد، این موجب شد که آقای عسگرپور ویلایی در نوفل لوشاتو را معرفی کنند که مورد موافقت امام قرار میگیرد.
صبح فردای آن روز یک ساعت و نیم با امام ملاقات داشتیم و من و شهید مهدیعراقی تمام گزارش داخل ایران را خدمت امام دادیم، امام رو کردند به من و شهید عراقی و فرمودند: بروید وسایلتان را(ازهتل درپاریس) بیاورید، اداره اینجا با شما دو نفر.
مهدی عراقی و ابوالفضل توکلی بینا
اینکه ظهر و شب هم غذا داده میشد، البته حاج مهدی عراقی یک مدیر قوی بود. ما هم سعی کردیم همان غذاهای سنتی و ساده خودمان را برای میهمانان آماده کنیم. لذا آبگوشت درست میکردیم، سیب زمینی میپختیم، تخم مرغ آب پز میکردیم. در مجموع دو وعده غذا میدادیم، یکی ظهر و یکی شب.
* در نوفل لوشاتو یک واحد نان صنعتی بود، یکی از برادران را گذاشته بودیم. هر چه او میپخت برای غذای ظهر و شب تحویل میگرفتیم. سعی میکردیم که غذاها ساده و در عین حال کم هزینه باشد. با همین نوع غذاها همه مراجعین را اطعام میکردیم و بدون غذا کسی را نمیگذاشتیم برود. خوب دانشجویان ایرانی و یا خارجی که برای دیدار حضرت امام میآمدند فقط کرایه رفت و آمد داشتند. لذا ما سعی میکردیم اینها را خوب پذیرائی کنیم. حتی شب هم امکانات استراحت و خوابشان را فراهم میکردیم. میدیدیم که اینها از آن سر دنیا به عشق دیدار امام آمدهاند، خوب دانشجویی که توانسته با هزینه دانشجویی یک بلیط تهیه کند و بیاید پاریس و از آنجا برگردد نیاز به مساعدت دارد لذا سعی داشتیم که وسایل راحتی و آرامش آنان را حتی الامکان فراهم کنیم.
هتل کوچکی در نوفل لوشاتو بود که من با کمک عراقی، هتل اجاره ماهانه کردیم
ملاقاتهای خصوصی امام در همان منزل مسکونی خودشان در نوفل لوشاتو انجام میشد، تعیین وقت با شخصیتها هم به عهده دکتر ابراهیم یزدی بود.
قویترین پلیس فرانسه ژاندارم است. چهار صد ژاندارم در 24 ساعت، حفاظت امام را به عهده داشتند.
دولت فرانسه دخالتی در امور نداشت و فقط بحث محافظت و امنیت امام بود. البته آن دو سه روز اول که امام پاریس بودند دولت فرانسه از مصاحبه و مراجعات جلوگیری کرد،
روزانه ۳۰۰ الی ۴۰۰ خبرنگار از سراسر جهان به نوفل لوشاتو میآمدند. اداره آنها به عهده ما بود .
/ابوالفضل توکلی بینا/۲۱ بهمن ۱۳۹۴ خبرآنلاین
ارفرانس اعلام کرده است بیش از 150 نفر را نمیتواند به هواپیما سوار کند، چون باید سوخت لازم برای بازگشت داشته باشد، ممکن است در تهران به هواپیما اجازه فرود داده نشود، از این 150 نفر، 120 نفر خبرنگار خارجی هستند و 30 نفر ایرانی،هیچ زن وبچه ای درآن نبودغیرازچندخبرنگارزن
رسول صدرعاملی فرستاده ویژه روزنامه اطلاعات بود تا از نوفللوشاتو تا تهران بزرگترین واقعه قرن را گزارش کند.
«(در نوفللوشاتو) بیشتر وقتشان به مصاحبه، سخنرانی و دیدار با گروههای مختلف درباره تبیین نوع حکومت مورد نظرشان میگذشت. مسئول تنظیم برنامهها و دیدارها، دکتر یزدی بود. امام او را دوست داشتند و محترم میشمردند. به خاطره انبوه مراجعان، برخی از افراد میبایست روزها به انتظار وقت دیدار میماندند. در این دیدارها بیشتر قطبزاده و بنی صدر مترجم زبان فرانسوی و دکتر یزدی و صادق مترجم زبانهای انگلیسی و آلمانی بودند.» (ص ۴۷۴)
وقتی که وارد شدند، ابتدا خبری نبود. چند نفری بیشتر نمیآمدند. مردم خبر نداشتند، ناهار و شام را هم از منزل آقای بنی صدر میآوردند. از فردا سیل جمعیت سرازیر شد، حالا در یک خانه مسکونی با فضا محدود که فرانسویها واقعاً شوکه شده بودند. بالاخره دلال آن منزل آمد و گفت که آقا، ما شما را بیرون میکنیم، به شما که هتل اجاره ندادیم بلکه خانه اجاره دادیم. ما به هر زبانی که بود آنها را آرام کردیم. حالا نمیتوانستیم جلوی مردم را بگیریم. سیل جمعیت سرازیر شد و بالاخره مردم محله اعتراضی کردند و قرار شد که خانه را عوض کنیم و یک محلی را خارج از پاریس تهیه کنیم. با آقای دکتر عسگری تماس گرفتیم که نوفل لوشاتو رو میشود در اختیار ایشان بگذارید. ایشان هم قبول کرد. آقای دکتر عسگری جامعه شناس از دوستان مرحوم دکتر شریعتی و مرحوم دکتر سامی بود. ایشان و آقای دکتر هراتی و چند نفر دیگر یک جمعی را تشکیل داده بودند و بسیار هم آدمهای با صفا بودند. آقای دکتر عسگری نمیخواست زیاد خودش را مطرح کند/۸۵/۱۱/۲۲مصاحبه فارس با احمد غضنفرپور
ساکنان قدیمی این دهکده زیبا، همان هایی که حضور بنیانگذار جمهوری اسلامی را در نوفل لوشاتو به یاد می آورند، از محل اقامت امام به عنوان منزل آیت الله یاد می کنند. در آن ایام کانال دوم تلویزیون فرانسه گفت وگویی با اهالی نوفل لوشاتو کرده و نظرشان را درباره همسایگی با [آیت الله] پرسیده بود. همگی آن ها، از این بابت اظهار خوشحالی کرده بودند.
«ندا» دانشجوی فرانسوی گفته بود: «امیدوارم دیگر ملت های دربند، پیشوایی مثل آیت الله خمینی داشته باشند.» حضرت امام پیش از عزیمت به تهران در پیامی از مهمان نوازی دولت و ملت فرانسه تشکر کرد و نوشت: «بسم اللّه الرحمن الرحیم، در این موقع که پس از چهار ماه توقف پرحادثه در خاک فرانسه، برای خدمت به وطنم میخواهم اینجا را ترک کنم، لازم میدانم از دولت فرانسه که وسایل امنیت و آزادی بیان را برای اینجانب مهیا نمود، و از اهالی محترم که با حس انسان دوستی علاقۀ خود را به آزادی و استقلال کشور ایران اظهار داشتند تشکر کنم. امید است مهماننوازی دولت و ملت فرانسه و حس آزادیخواهی آنان را فراموش نکنم. و از زحماتی که به همسایگان و اهالی نوفللوشاتو دادم معذرت میخواهم. امید است احترامات اینجانب را بپذیرند.»
اکنون و بعد از ۴۱ سال از آن ایام که چشم دنیا به این دهکده کوچک اما خبرساز خیره شده بود، مردم نوفل لوشاتو آرام و بی هیاهو زندگی عادی خود را ادامه می دهند. در تابلویی که در ورودی این محل نصب شده است، نوشته: «نام نوفل لوشاتو برای همیشه در تاریخ روابط ایران و فرانسه ثبت شده است و ملت ایران همواره میهمان نوازی ملت فرانسه و استقبالی که از امام خمینی(ره) رهبر کبیر انقلاب اسلامی و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران به عمل آمد را به یاد خواهد داشت...»
علاقه مردم پاریس به امام خمینی
به استناد خاطرات و روایتها، در روزهایی که امام خمینی در دهکده نوفللوشاتو مستقر بودند، بسیاری از ساکنین منطقه شیفته رفتار و منش ایشان شده بودند. حجتالاسلام محمد افشاری در این رابطه خاطرهای نقل کرده و میگوید: «یک روز یکی از ایرانیهای مقیم پاریس که از پزشکان بدون مرز بود به من گفت که آن خانمی که آنجا ایستاده همسر من است. دیدم یک خانم جوان با روسری داخل جمعیت و روبه روی ما ایستاده است. پرسیدم: «ایرانی است؟» گفت: «خیر، فرانسوی است». پرسیدم: «این جا چه کار می کند؟» گفت: «این کار هر روز این خانم است. به محض این که کار اداریاش تمام میشود به این مکان میآید و آن قدر میایستد تا امام از منزل بیرون بیاید و به نماز برود و ایشان حضرت امام را ببیند. وقتی امام از نماز برمیگردد ایشان هم به منزل میرود. این کار هر روز این خانم است». این خانم مسیحی بود.»
همسایههای روحالله خمینی خاطراتی از او دارند یا دست کم حرفهایی از مردم محلی شنیدهاند. ساکنان دهکده نوفل لوشاتو آن روزها متعجب بودند که این همه پلیس و هلیکوپتر اینجا چه میکند. آنها درکی از مبارزه آیتالله خمینی با شاه ایران نداشتند. روایتشان این است که روح الله خمینی در میان انواع خانههای شیک و مجلل منطقه نوفل لوشاتو سادهترین خانه را برای زندگی انتخاب کرده بود. نوفل لوشاتو در ۳۵ کیلومتری پاریس قرار دارد و سال ۵۷ به مدت چهار ماه اقامتگاه روحالله خمینی بود. رهبر انقلاب ایران ۱۲ بهمن ۵۷ با گروهی از همراهانش از نوفل لوشاتو عازم ایران شد و کمی بعد انقلاب ۵۷ ایران رقم خورد.
«ژان کلود»۶۱ ساله هنرمند است و در انتهای خیابانی زندگی میکند که خانه روحالله خمینی در آنجا بوده است. میگوید « برای ساکنان نوفلشاتو و برای ما عجیب بود. میگفتیم چرا اینقدر به این مرد اهمیت میدهند و چرا شهر را با این همه پلیس و هلیکوپتر بند آوردهاند. هدف آن مرد را آن زمان نمیفهمیدیم. حتی اگر میدانستیم که او با شاه ایران میجنگد.»
میشل لاورداک، هنرمندی که ۲۰ سال پیش به نوفل لوشاتو آمده روایتهایی که از مردم شنیده را بازگو میکند. برای او به ویژه انتخاب خانه از سوی خمینی عجیب بوده، خانهای که به گفته او «بسیار محقرانه و ساده است، آن هم در میان خانههای مجلل آن منطقه. البته خانه یک پنجره بزرگ به سمت شرق و یکی به سمت غرب داشت و او میتوانست به سمت دره نماز بخواند.»
«پاول تیلور» خبرنگار رویترز در پاریس که در ایام جوانی با آیتالله خمینی مصاحبه کرده نیز به رویترز گفته «او شبیه یک مرد عصبانی بود که سر طغیان داشت. در یک اتاق با نور اندک و چند مخده و قالی و بدون مبلمان زندگی میکرد. وقتی برای دیدن او رفتم آیتالله روی مخده نشسته بود. به من توضیح داده بودند «نباید با اودست بدهی و اینکه او با تو حرف نخواهد زد.»
این روزنامهنگار درباره آنچه برای خمینی در کشور فرانسه اتفاق افتاده نیز گفته «فرانسه به او یک امکان داده بود و او از این سکو برای پرش به بهترین نحو استفاده کرد. به عنوان یک سیاستمدار خیلی باهوش در میان جمعی از هواداران پرانرژی احاطه شده بود. اما بالاخره این مردم ایران بودند که تصمیم گرفتند در مقابل شاه به پا خیزند.»
او همچنین درباره ویژگیهای آیتالله خمینی نیز چنین توضیح داده «خمینی در تمام موارد فوقالعاده آرام بود، خیلی احساس کمی از خودش بروز میداد. او آرام بود و گویی در سیاره دیگری زندگی میکرد. وقتی آنها فرانسه را ترک کردند نمیدانستند آیا این هواپیما مورد اصابت قرار میگیرد؟ یا اینکه هواپیما اصلا اجازه خواهد یافت در ایران فرود بیاید.»
در پرتال آیتالله خمینی درباره آنچه روز ۱۲ بهمن گذشته چنین نوشته شده «حضرت امام به هنگام خروج از فرانسه ، شب هنگام به خیابان نوفللوشاتو رفته و از اهالی آنجا خداحافظی کردند. امام با ارسال پیامی خطاب به مردم فرانسه، ضمن اظهار تشکر از مهمان نوازی ملت فرانسه ،از زحماتی که به همسایگان و اهالی نوفل لوشاتو داده بودند،عذر خواهی کردند.»
در ادامه این گزارش آمده که گروهی به نام «سازمان کماندویی مبارزه در راه قانون اساسی» با دفتر خبرگزاری آسوشیتدپرس تماس گرفته و هشدار میدهد که اگر آیت الله خمینی قصد داشته باشد از پاریس به سمت تهران پرواز کند، هواپیمای حامل ایشان را منهدم خواهند کرد.
در گزارش حوادث ۱۲ بهمن که در پرتال روحالله خمینی منتشر شده همچنین آمده « ایرفرانس بهواسطه تهدید امنیتی حاضربه انتقال حضرت امام وهمراهان ایشان به ایران نشده بود.( ظاهراً چند ایرانی خیر، کل هواپیما را ازشرکت ایرفرانس اجاره و بیمه کردند) ساعت ۵.۳۰ بامداد ، هواپیمای جمبوجت ۷۴۷ ایر فرانس، در حالیکه حدود پنج هزار پلیس ، ژاندارم و نیروهای ویژه، فرودگاه شارل دوگل و راه های منتهی به فرودگاه را زیر نظر داشتند به پرواز در آمد. هواپیمای امام با نیم ساعت تاخیر ،ساعت ۹.۲۷ به زمین نشست.»
به گفته آیتالله مسعودی خمینی: «اقامت امام در پاریس بیش از سه ماه به طول انجامید. در این مدت امام حتی در میان خارجیها جا باز کردند. وقتی امام از خیابانهای نوفل لوشاتو عبور میکردند، مردم آن ناحیه میایستادند و به حضرت امام و چهره نورانی ایشان خیره میشدند
امام خمینی در عصر روز یازدهم بهمن با پیامی به ملت و دولت فرانسه از مهماننوازی آنها تشکر کردند. امام خمینی در آخرین ساعات آخرین روز، رئیس پلیس نوفللوشاتو را نیز به حضور پذیرفتند. وی به همراه گارد حفاظت خدمت امام رسید. رئیس پلیس نطقی ایراد کرد و افزود: « از برکت وجود شما در نوفللوشاتو با شخصیتهایی آشنا شدیم و بزرگانی را ملاقات کردیم که هرگز در دوران عمرمان فکر نمیکنیم دیدار آنان برایمان امکان داشت.» امام خمینی نیز متنی را به عنوان تشکر از زحمات پلیس آماده کرده بودند که به زبان فرانسه ترجمه شد و پس از قرائت به آنان تسلیم شد.
از سوی ساکنان نوفللوشاتو نیز یک شیشه حاوی خاک فرانسه به امام خمینی هدیه شد. داستان از این قرار بود که در آخرین لحظات که امام در حال آماده شدن برایحرکت به سوی فرودگاه بودند دو دختر فرانسوی جلو اقامتگاه امام خمینی آمدند و با آقای فردوسیپور صحبت کردند و وقت ملاقات با امام خواستند. وی عذر آورد که امام در حال جمع کردن اثاثیه هستند. آنها یک شیشه محتوای خاک که لاک و مهر شده بودند به وی دادند تا به امام برساند و دو عکس با امضای امام برای آنها بیاورد. آنها توضیح دادند که رسم مردم فرانسه این است که کسی را که خیلی دوست دارند هنگام خداحافظی نفیسترین چیز یعنی خاک فرانسه را هدیه میکنند. امام خمینی نیز در پاسخ آنها دو عکس امضا کردند و برای آنها ارسال نمودند.
امام خمینی در آخرین نماز جماعت مغرب و عشا در جمع دوستان و هواداران خود حاضر شدند و پس از نماز گزاردن به یکی از وعاظ گفتند تا برای آنهایی که موفق بههمراهی با پرواز امام نشدهاند صحبت کند و بگوید: «این سفر، سفر خطرناکی است. معلوم نیست ما به سلامت به ایران برسیم. شاید این پرواز را در هوا یا زمین بزنند. شما نگران نباشید، اصرار نکنید با من باشید. بگذارید من بروم اگر خطری بود برای من باشد». پس از سخنرانی مفصل سخنران و نقل سخنان امام، گریه و زاری از هر سو بلند شد و هر کس با زبانی میگفت: اگر برای شما خطری هست ما پیشمرگ شماییم. امام برای همه دعا کردند و سرانجام برای باقی ماندگان نیز پرواز دیگری تهیه شد.
حضور امام در فرودگاه شارل دوگل
امام خمینی پس از ساعتی از شب گذشته به سوی فرودگاه دوگل در حومه پاریسحرکت کردند. پلیس فرانسه تشریفات را در حد امکان رعایت کرد. پنج هزار نیروی ژاندارم، پلیس و نیروهای مخصوص در دو طرف جاده نوفللوشاتو تا فرودگاه مستقر شده بودند.
صدها نفر ایرانی در فرودگاه دوگل حاضر شده بودند تا امام خمینی را بدرقه کنند. آنها یکسره شعار میدادند؛ فرودگاه با دهها عکس از امام خمینی تزیین شده بود و عدهای مشغول خواندن سرودهای انقلابی بودند. حدود ساعت 11 به وقت محلی امامخمینی سوار بر هواپیما شدند و به دنبال او پنجاه تن از همراهان و صد و پنجاه خبرنگار سوار شدند. ساعت حدود یک به وقت فرانسه (3:30 به وقت تهران) هواپیمای حامل امام از فرودگاه شارل دوگل به پرواز درآمد.
توضیحات نگارنده-پیراسته فر: «مأمورفرانسوی» که دست امام خمینی راگرفته کیست؟
«ژرژان فابین با تااوش»محافظ حضرت امام خمینی ، که دستان امام را گرفته و در حال پائین آمدن امام از هواپیماست.
من متولد سال ۱۹۴۳ میلادی هستم و در خانواده ای کاتولیک بزرگ شده ام که پس از استخدام در پلیس فرانسه با یک زن ایرانی مسلمان ازدواج نمودم و دارای دو فرزند می باشم.
وقتی امام خمینی به پاریس آمد پلیس فرانسه چند نفر را برای محافظت نزد امام فرستاد اما آقای خمینی هیچ کدام را نپذیرفت تا این که قسمت من شد و چون فارسی هم صحبت میکردم مزید بر علت شد و در مدت ۱۱۶ روز اقامت امام در نوفل لوشاتو همواره با امام بودم.
«باتااوش»مامور فرانسوی می گوید: بعد از ورود امام به ایران به احمد آقا فرزند امام گفتم میخواهم در ایران بمانم احمد آقا گفت دولت فرانسه برای شما مشکل درست نمیکند گفتم خیر، خودم را بازنشسته میکنم.وموافقت کرد.
واما حالا این بنده «ژرژان فابین با تااوش»خدا راگیردادندکه جاسوسه!.
روایت مهماندار هواپیمای ایرفرانس از آرامش امام
هواپیمای امام خمینی غرشکنان از فرودگاه شارل دوگل به سوی آسمان پرواز کرد. امام خمینی که از تلاشهای آخرین روز پاریس خسته بودند پس از لحظاتی نماز شب را در طبقه دوم به جای آوردند و سپس در کف هواپیما خوابیدند. مهماندار هواپیما که از آرامش امام خمینی تعجب کرده بود نقل کرد که آیتالله اندکی بعد از سوار شدن به هواپیما، به طبقه بالای هواپیما رفت نمازش را خواند و بعد روی دو پتو خوابید. خبرنگاران با همراهان امام مصاحبه میکردند هر کس سخنی میگفت، یکی احساسات خود را بیان میکرد، دیگری احتمال برگرداندن یا سرنگونکردن هواپیما را میداد، همگی در یک چیز همانند بودند و آن نگرانی.
پس از طلوع فجر امام خمینی به نماز ایستادند و یاران نیز به او پیوستند و نماز صبح رابا جماعت در هواپیما اقامه کردند. ساعت نزدیک هشت به وقت ایران بود که مهماندار پشت بلندگو رفت و اعلام کرد هم اکنون در آسمان ایران وارد شدیم. امامخمینی با شنیدن این جمله، لبخندی بر لبان خویش نقش بستند.
منبع:حجتالاسلام روحالله حسینیان،یکسال مبارزه برای سرنگونی رژیم شاه؛ تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:منابع مأخوذه:متفرقه است.
۹سال۴ماه۱۲روز اقامت مجدددرتهران یعنی(۴ماه"۵روزکمتر")در"دربند"+۹سال ۱۷روز-جماران
دوازدهم۱۲بهمن۱۳۵۷ ورودبه میهن -ازدهم اسفندعزیمت به قم تادوم بهمن
ازدوم بهمنماه سال ۵۸ به محله "دربند"تهران رفتند(۴ماه"۵روزکمتر")
ازشب بیست و هشتم اردیبهشت۱۳۵۹به جماران رفت
البته ازاین مدت حضوردرتهران حدود۲ماه دربیمارستان بوده
دکترمعالج امام می گوید:
بعد از۲۸روزاقامت درتهران- حضرت امام به قم رفتند. اما به علت ناراحتی قلبی به پیشنهاد بنده به تهران منتقل شدند. ایشان حدود ۴۸ روز در بیمارستان شهید رجائی فعلی بودند. بعداً به منزلشان در خیابان دربند، که موقتی بود، منتقل شدند
در شرایطی که ترورها وجود داشت بتوانیم حضرت امام را سریع از جماران به بیمارستان نزدیکی منتقل کنیم، وجود نداشت. به حاج احمد آقا پیشنهاد کردم که در نزدیک ترین محل باید یک مرکز قلب، حتی به صورت مختصر، داشته باشیم. ایشان هم قبول کرد. بعد بیمارستان بقیه الله جماران با پیشنهاد بنده ساخته شد. در ساختنش نیز نظارت کامل داشتم.
در فاصله بیست متری محل سکونتشان بیمارستان ساختیم. ایشان در همان زمانی که بیمارستان آماده شده بود سکته وسیع قلبی کردند. قلبشان ایست کرد. درست پیشبینی کرده بودیم و بلافاصله ایشان احیا و به آن جا منتقل شدند.
بیماری امام تشخیص اولیه "سرطان معده "بود. بعد هم معلوم شد "سرطان خون" بودهکه اولین تظاهراتش را به طریق زخم معده نشان داده.
دکتر سید حسن عارفی سرتیم پزشکی حضرت امام ۸ خرداد ۱۳۹۳عصرایران
امام خمینی ازروزسوم خرداد۱۳۶۸تا۱۳خرداد۱۳۶۸دربیمارستان قلب بستری بود۱۰روز
۱۶:۰۱ با آمادگی کامل تیم پزشکی با الکتروشوکهای مکرر، گذاشتن لوله داخل مجرای تنفس و متصل کردن به دستگاه تنفس مصنوعی موقتاً ضربان قلب و تنفس ولو مصنوعی شروع به کار کرد.
۲۲:۲۲ با وجودی که پیس میکر کار میکند و الکتریسیته تحریکی به عضله قلب وارد میکند، ولی عضله قلب قادر به عکس العمل و منقبض شدن نیست.
ساعت۲۲:۲۳ شنبه ۱۳خرداد۱۳۶۸(٢٨ شوال ١٤٠٩)روح خدا به خدا پیوست.
امام فقط یک شب در مدرسه رفاه خوابیدند و بعد به مدرسه علوی رفتند