کفعمی کیست؟
درخیلی از جاها درکتاب" مفاتیح الجنان" شیخ عباس قمی اسم "کفعمی"آمده که مثلاً کفعمی گفته...
نام کامل:شیخ تقی الدین ابراهیم بن شیخ زین الدین علی بن شیخ بدر الدین حسن بن شیخ محمد بن شیخ صالح بن شیخ اسماعیل حارثی همدانی خارفی عاملی «کفعمی» لویزی جبعیّ
علامه شیخ ابراهیم کفعمی (مؤلف ۲کتاب معروف مصباح وبلدالامین) از دانشمندان بزرگ شیعه در قرن نهم و دهم هجری است. او عالمی وارسته، محدثی مورد اطمینان، ادیبی توانا، شاعری زبردست و هنرمندی خوشنویس بود. کفعمی به دلیل مهارت در دانشهای عصر خویش و تسلط به علوم مختلف، تألیفات متنوع و آثار بدیعی را پدید آورده که موجب شگفتی دانشوران دیگر گردیده است. عبارات بلندِ تاریخ نویسان و شخصیت نگاران در مورد وی، نشانگر عظمت علمی و معنوی اوست.[۱]
کفعمی در نیمه اول قرن نهم هجری، در یکی از روستاهای جبل عامل به نام «کفعم» یا «کفرعیما» و در یک خانواده علمی ـ مذهبی دیده به جهان گشود.[۲] این روستا نزدیک منطقه جبشیت بود. امروزه تنها آثار ویرانههای این روستا به چشم میخورد.
خاندان پر افتخار دودمان کفعمی مانند سایر خاندانهای علمی جبل عامل، اهل دانش و تقوا بودند.
شیخ زین الدین علی کفعمی (متوفا: ۸۶۱هـ.ق) از دانشمندان و محدثان بزرگ جبل عامل است. او پدر و استاد کفعمی است و از مشایخ اجازه او به شمار میرود. وی از عالمانی بود که تمام زندگی و فرزندان خود را وقف خدمت به اسلام و اهل بیت پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ نمود. او در اثر تلاش و فداکاری مستمر، توانست فرزندانی تربیت کند که در طول تاریخ، زینت بخش جوامع اسلامی شوند.
تحصیل
محقق ارجمند «شیخ فارس حسّون» مهمترین استادن کفعمی را به این ترتیب ذکر میکند:
استادان۱. شیخ زین الدین علی بن حسن، پدر کفعمی که از فقهای بزرگ و شخصی عادل و پرهیزگار بود. کفعمی از این استاد خویش حدیث نقل کرده و وی را فقیه اعظم و اورع نامیده و از او به عنوان زینت اسلام و مسلمین یاد کرده است.۲. شیخ شمس الدین محمد (نویسنده زبده البیان) ؛ برادر کفعمی.۳. سید شریف فاضل حسین بن مساعد الحسینی الحائری؛ نویسنده «تحفه الابرار فی مناقب الائمه الاطهار ـ علیهم السّلام ـ».۴. شیخ زین الدین البیاضی العاملی؛ نویسنده «الصراط المستقیم».
5. سید حسیب علی بن عبدالحسین الموسوی الحسینی؛ نویسنده «رفع الملامه عن علی ـ علیه السلام ـ فی ترک الامامه».
نامههایی در قالب نظم و نثر بین وی و کفعمی ردّ و بدل شده است.
کفعمی در بعضی از رسالههایش استاد خود را ستوده، از کتاب وی تمجیدهایی به عمل آورده و مطالبی را از او نقل کرده است.[۳]
کفعمی در اثر تلاشهای شبانه روزی و استقامت در تحصیل علوم، به مرتبهای از دانش رسید که شخصیت نگاران بعد از وی، احاطه و تسلط او بر علوم مختلف را ستوده و او را پرچمدار علم حدیث و کاشف گنجینههای علوم و حکمت دانسته و از وی به عنوان زینت بخش عصر خویش و افتخار دانشمندان امامیه یاد کردهاند.[۴]
میرزا عبدالله افندی مینویسد:
«شیخ اجلّ عالم فاضل و فقیه کامل مرحوم کفعمی، از بزرگان علمای اصحاب بود. عصر او به زمان ظهور شاه اسماعیل صفوی (اول) متصل شد. این بزرگمرد جهان شیعه در انواع علوم رایج مهارتی تام داشت، به ویژه در علوم عربی و ادبیات سرآمد عصر خویش بود. او عاشق کتاب و کتابخوانی بود. کتابهای بسیاری را در کتابخانهاش جمع کرده بود که اکثر آنها از کتابهای ارزشمند و نایاب و معتبر به شمار میآمدند. شنیدهام: هنگامی که وی وارد شهر نجف اشرف شد و مدتی در آن جا اقامت گزید، در کتابخانه خزانه حرم مطهر علوی ـ علیه السلام ـ مطالعات بسیاری انجام داد. او در نیایشگری بینظیر بود، در زهد و تقوا و التزام به دستورهای شرع مقدس، شهره خاص و عام بود، تا آن جایی که در مورد زهد و عبادت او میگویند:
کفعمی به تمام اعمال، دعاها، عبادات و آداب زیارتهایی که در کتاب «مصباح» خود آورده است، عمل مینمود و در ساعاتی که وقت او اجازه نمیداد، دعاها و عبادات آن روز را همسر عالم و عابد وی به جای میآورد و این چنین بود که کتاب مصباح او بعد از تألیف، سریعاً به خانههای شیعیان راه یافت. عاشقان و سالکان خداجو، «مصباح» کفعمی را هم چون مشعلی روشنگر، زینت بخش محافل و مجالس مذهبی و روحانی میدانستند. او در واقع، عالمی عامل، عارفی واصل و پژوهشگری کامل بود. تألیفات وی در زمینه دعاها و عبادات و زیارتها، دلیل روشنی بر زهد و تقوای وی و اهمیت دادن او به ارتباط با خداوند متعال است. نگارش کتابهای مهمی برای تزکیه و تطهیر نفس مانند: «رساله محاسبه النفس اللوامه و تنبیه الروح النوامه»، «بلد الامین»، «مصباح» و «رساله المقصد الاسنی و شرح صحیفه سجادیه»، دقت نظر وی در زمینه خودسازی و التزام او را به مبانی فکری و عملی ائمّه اطهار ـ علیهم السّلام ـ نمایان میسازد.
کفعمی به دعاها و اثرات شگفتانگیز آن اعتقاد کامل داشت. او اعمال عبادی و دعاها و تعقیبات نقل شده از ائمه معصومین ـ علیهم السّلام ـ را نه برای تفنّن و یا به خاطر دیگران مینوشت؛ بلکه او اوّل، آن دستورها را خودش عمل میکرد، آن گاه با ایمان راسخ و اعتقاد یقینی، برای دیگران نقل مینمود. او آثار دنیوی و اخروی دعاها را با تمام وجود باور کرده بود. وی گاهی در حاشیه کتاب، به آثار و نتایج دعا اشاره میکند، مثلا در حاشیه «بلد الامین» میگوید:
«من اثر این دعا (یکی از دعاهای بعد از نماز صبح) را در کتابهای اصحاب بزرگوارمان خواندهام.»
و آن گاه به داستانی در این زمینه اشاره میکند که:«مردی از شیعیان در ایام گذشته به دردی مبتلا شد که تمام پزشکان از معالجه او عاجز شدند. او بعد از تلاشهای فراوان، از معالجه بیماری خویش مأیوس شد و تمام درها را به روی خود بسته دید، تا این که روزی کتابی را مطالعه میکرد که عبارتی توجه او را به خود جلب کرد. در آن جا نوشته بود: از امام صادق ـ علیه السلام ـ روایت شده است که هر کس مبتلا به بیماری جسمی شده باشد، بعد از نماز صبح چهل مرتبه این کلمات را بگوید: «بسم الله الرحمن الرحیم، الحمد لله رب العالمین حسبنا الله و نعم الوکیل، تبارک الله احسن الخالقین، و لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم» و سپس دست خود را به موضع درد بکشد، به خواست الهی شفا خواهد یافت. آن مرد به این دستور عمل کرده و به اذن الهی شفا یافت.»[۵]
کفعمی در ادامه داستانی را از مشاهدات خود نقل میکند:
«پدر و استاد بزرگوارم اعتقاد فوق العاده به مضمون این روایت داشت و هیچ گاه در نماز صبح از انجام آن فروگذاری نمیکرد؛ البته آن بزرگوار اثر آن را دیده و با تجربه برایش ثابت شده بود. او با یک خانم نجیب و بزرگواری از یک خانواده اصیل ازدواج کرد. بعد از مدتی، در اثر بیماری جسمی، همسر صالح و شایسته او ماهها به بستر بیماری افتاد. پدرم از این وضعیت شدیداً آشفته و مضطرب گردید. او که در حال ناچاری به دنبال چارهای میگشت، ناگهان این روایت به یادش آمد. لذا این دستور العمل شفابخش امام صادق ـ علیه السلام ـ را به همسرش توصیه کرد که آن را ۴۰ روز بعد از نماز صبح ۴۰ مرتبه بخواند. بعد از انجام این دستور العمل، به اذن خداوند متعال آن خانم از مرض سخت خویش شفا یافت.»[۶]
کفعمی در زهد و عبادت و خودسازی، سرآمد عصر خویش و سرمشق عارفان و زاهدان بود. کتاب محاسبه النفس کفعمی ـ که در قالبی زیبا به زیور طبع آراسته شده ـ در نوع خود بینظیر است و در مورد خودسازی و سیر و سلوک معنوی، عالیترین رهنمودها را دارد.
نقل حدیث
محدّث نام آور شیعه، تلاش فراوانی در گردآوری حدیث نمود. او به کتابهای مختلف در این مورد رجوع میکرد و در هر کجا حدیثی را مییافت که بزرگان و دانشمندان دیگر آن را در کتابهای خود نیاورده بودند، وی آن را ثبت و برای طالبان معارف زلال اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ نقل مینمود.
اگر امروزه به کتابهای بزرگ و معتبر شیعه، همچون: وسائل الشیعه، مستدرک الوسائل و بحار الانوار رجوع کنیم، در مییابیم که محدث کفعمی چقدر در نشر و گسترش احادیث و روایات ائمه ـ علیهم السّلام ـ نقش داشته است. شیخ حر عاملی در وسائل الشیعه، محدث نوری در مستدرک الوسائل و علامه مجلسی در بحار الانوار دهها روایت در موضوعات مختلف علوم اسلامی، از محدث کفعمی نقل کردهاند که بخشی از موضوعات آن روایات عبارتند از: آداب نماز، دعا، وصیت، طهارت، آداب فن و کفن میّت مسلمان، اخلاق اجتماعی، معماری اسلامی، آداب زندگی و معاشرت، خواصّ سورههای قرآن، آثار تربیت امام حسین ـ علیه السلام ـ، آداب زیارت و توسل، حقوق اجتماعی مسلمانان، بهداشت و مسائل فردی، تاریخ شهادت و ولادت ائمه ـ علیهم السّلام ـ، مهدویت، مسایل حج و سایر موضوعات گوناگون فقهی، اخلاقی، عبادی و اجتماعی که زینت بخش صفحات منابع گرانسنگ شیعه است و کفعمی در نشر و گسترش آنها سهم عظیمی را به خود اختصاص داده است.
علامه مجلسی علاوه بر نقل روایات کفعمی، بارها در کتاب بحار الانوار از نکات علمی، تفسیری و ادبی محدث کفعمی سود جسته و در معانی لغات مشکل و شرح بعضی جملات و عبارات سنگین، از نظرات این دانشمند فرزانه بهره گرفته است. وی در مورد فضل و عظمت و کمالات کفعمی میگوید:
«کتابها و آثار او ما را از سخن گفتن در مورد شخصیت وی باز میدارد و شکوه و جلالت این عالم جلیل القدر را، نوشتهها و آثار جاویدان وی بر همگان آشکار میسازد.»[۷]
آثار
این دانشمند گرانمایه در طول زندگی پربار خویش، نتیجه سالها تلاش علمی و فرهنگی خود را در قالب کتابها و رسالههای ارزشمند به جهان دانش عرضه کرده است. او تألیفات فراوانی را در موضوعات مختلف علوم اسلامی به رشته تحریر کشیده و نقش به سزایی در تدوین و تکمیل آثار مذهبی به ویژه آثار شیعی در قرن نهم هجری داشته است تا آن جا که علامه مجلسی وجود این شخصیت پژوهشگر اسلامی را حلقه اتصال بین دو دانشمند نخبه شیعی، یعنی شهید اول و شهید ثانی میداند.[۸]
تنوع موضوعات در آثار کفعمی، نشانگر تسلط سرشار آن بزرگوار بر علوم مختلف و رایج عصر خویش میباشد. تاکنون نزدیک به ۵۰ اثر از تألیفات و تصنیفات این بزرگمرد شناخته شده است که میتوان آنها را در ۱۲ موضوع طبقه بندی کرد که عبارتند از:
عرفان و سیر و سلوک۱. محاسبه النفس اللوامه و تنبیه الروح النوامه که به شرح فارسی ترجمه شده است.۲. المقام الاسنی یف شرح الاسما الحسنی.
۳. صفوه الصفات فی شرح دعاء السمات، که در سال ۸۷۵ هـ.ق نوشته شده است و در کتابخانه شیخ ضیاء الدین نوری در تهران، نسخهای از آن دیده شده است.
قرائت:۱. اللفظ الوجیز فی قرائه الکتاب العزیز.
تفسیر:۱. قراضه النضیر؛ تلخیص تفسیر «مجمع البیان» طبرسی میباشد.۲. الرساله الواضحه فی شرح سوره الفاتحه.۳. تلخیص «غریب القرآن» نوشته محمد سجستانی.۴. تلخیص «تفسیر علی بن ابراهیم».۵. تلخیص «جوامع الجامع» طبرسی.
ادبیات:۱. فرج الکرب و فرج القلب؛ درباره اقسام علم ادبیات تألیف شده و نزدیک به ۲۰۰۰۰ بیت است (هر بیت، سطر۵۰ حرفی را میگویند).۲. نهایه الارب فی امثال العرب؛ در دو جلد نگارش یافته است، که در نوع خود بینظیر است.۳. لمع البرق فی معرفه الفرق.۴. زهرا الربیع فی شواهد البدیع.۵. تلخیص «نزهه الالباء فی طبقات الادباء» اثر کمال الدین عبدالرحمن بن محمد انباری.۶. فروق اللغه.۷. مقالید الکنوز فی اقفال اللّغوز.۸. تلخیص «مغرب اللغه» مطرزی.۹. رساله فی علم البدیع.۱۰. تلخیص «المجازات النبویه» اثر سید رضی .
شعر و قصیده۱. قصیده فی البدیع فی مدح النبی ـ صلّی الله علیه و آله ـ و شرح آن.۲. نور حدیقه البدیع؛ در شرح تعدادی از قصیدههای معروف عرب.۳. قصیده غدیریه و سایر اشعار اخلاقی و ادبی.۴. البدیعیه؛ که قصیدهای است میمیه و حاوی تمامی محسّنات و زیباییهای ادبی و آرایشهای کلامی در علم بدیع میباشد.
تاریخ:۱. ارجوزه الفیه فی مقتل الحسین ـ علیه السلام ـ و اصحابه: درباره نامها، اشعار و زجرهای اصحاب امام حسین ـ علیه السلام ـ. وی در این مقتل از منابع متعددی بهره گرفته و شیوه نو در این زمینه به کار برده است.۲. تاریخ وفیات العلماء.
حدیث:۱. مشکاه الانوار: این کتاب غیر از «مشکاه الانوار» طبرسی و مجلسی میباشد و به این نام کتابهای متعدد در موضوعات مختلف تألیف شده است.۲. تلخیص «علل الشرایع» اثر صدوق .
اخلاق:
۱. مجموع الغرائب و موضوع الرغائب: این کتاب در سال ۱۴۱۲ هـ.ق به چاپ رسیده است. محقق کفعمی در مقدمه آن میگوید: من این کتاب را از کتاب کبیر و بینظیر خودم گرد آوردهام و آن را بعد از مطالعه و رجوع به ۱۰۰۰ تألیف و تصنیف نوشتهام.
۲. حیاه الارواح فی اللطایف و الاخبار و الآثار: نگارش این کتاب در سال ۸۴۳ هـ.ق به اتمام رسیده است. کفعمی این اثر را در ۷۸ باب تنظیم کرده
عقاید:تعلیقات بر «کشف الغمه» علی بن عیسی اربلی: این تعلیقات مورد توجه پژوهشگران مسلمان قرار گرفته است.
۱. التلخیص فی مسائل العویص من الفقه.
۲. تلخیص «قواعد» شهید .۳. تلخیص «الحدود و الحقایق فی تفسیر الالفاظ المتداوله فی الشرع و تصریفها»؛ اصل این کتاب تألیف سید مرتضی علم الهدی است.۴. منظومهای درباره ایام شریفهای که روزه آنها مستحب است. این سروده قصیدهای از نوع رجز میباشد که در۱۳۰ بیت ترتیب یافته است. وی این منظومه فقهی را به درخواست علامه بابلی به رشته نظم کشیده است.۱. البلد الامین: کفعمی در این کتاب، دعاها، ذکرها، زیارتها و اعمال سال را آورده است. او این کتاب را قبل از مصباح تألیف نموده است. آداب نمازهای یومیه، تعقیبات، دعاهای مختصه و زیارات متعددی برای پیامبرو ائمه معصومین ـ علیهم السّلام ـ در این کتاب ذکر شده و در پایان، مناجات ائمه و دعاهای وارده در مناسبتهای گوناگون بیان شده است.۲. شرح صحیفه سجادیه که آن را به نام «الفوائد الطریفه فی شرح الصحیفه» نامگذاری کرده است. وی در آخر این کتاب میگوید: من دعاهای این کتاب صحیفه را از منابع معتبر استخراج کرده و نقل نمودهام.۳. جنّه الامان الواقیه و جنه الایمان الباقیه: این کتاب معروفترین اثر کفعمی است که به مصباح کفعمی شهرت دارد. چون این کتاب به شیوه «مصباح المتهجّد» شیخ طوسی نگارش یافته است و شباهت زیادی به «مصباح» شیخ دارد. مصباح نام گرفته است و برای تمایز از «مصباح» شیخ طوسی به «مصباح کفعمی» چنین آمده است.
در مورد منزلت والای این کتاب،معروف است که «مصباح کبیر» شیخ طوسی قبل از «مصباح کفعمی» از مقبولیت بسیار بالایی برخوردار بود و در بیشتر خانههای شیعیان نسخهای از آن موجود بود، امّا بعد از تألیف «مصباح کفعمی» در سال
۲. علامه امینی، (صاحب الغدیر):«شیخ تقی الدین ابراهیم بن شیخ زین الدین علی بن شیخ بدر الدین حسن بن شیخ محمد بن شیخ صالح بن شیخ اسماعیل حارثی همدانی خارفی عاملی کفعمی لویزی جبعیّ، یکی از چهرههای درخشان قرن نهم هجری قمری میباشد که جامع علم و ادب بود.»[۱۱]
۳. خیر الدین زرکلی، از شخصیت نگاران اهل سنت: «ابراهیم بن علی بن الحسن الحارثی عاملی کفعمی ملقب به تقی الدین، مردی ادیب و از فضلای امامیه میباشد. او در روستای «کفرعیما» از توابع جبل عامل متولد شد و در همان جا وفات یافت. وی مدتی در شهر کربلا مسافرت کرد و در آن جا اقامت گزید. آثار وی در قالب نظم و نثر به ۴۹کتاب و رساله میرسد.»سپس زرکلی تعدادی از آثار کفعمی را نام میبرد.[۱۲]فات
شیخ ابراهیم کفعمی، در اواخر عمر خویش، در کربلا زندگی میکرد و محلی هم برای دفن خودش در آن جامعین کرده و وصیت نموده بود که در آن جا دفن شود و سرودهای هم در این زمینه دارد که نهایت علاقه وی را به آستان مقدس امم حسین ـ علیه السلام ـ میرساند.کشف آرامگاه کفعمی
کفعمی با همه علاقهای که به کربلا داشت، موفق نشد تا آخر عمر در آن جا بماند و مهمان حضرت ابی عبدالله ـ علیه السلام ـ بشود. وی در در اواخر عمر خویش، سفری به زادگاهش(جبل عامل لبنان - روستایی بنام «جبشیت») نمود که در همان جا وفات یافت و به خاک سپرده شد.
قبرکفعمی بعدازسالها سالم کشف شد
آن منطقه در اثر مرور زمان خراب شده و قبر شریف کفعمی در زیر خاک ماند و از منظر مردم پنهان گردید
کسی آن جا را نمیشناخت و از اثر قبر او اطلاعی نداشت، تا این که بعد از قرن یازدهم هجری قمری، کشاورزی هنگام شخم زدن زمین، گاو آهن وی به سنگی برخورد و آن را از محل خودش تکان داد، از زیر آن سنگ جسدی با کفن تر و تازه برخاست و با حیرت تمام به راست و چپ نگاه کرد و گفت: «هل قامت القیامه؛ آیا قیامت به پا شده است؟!» آن گاه افتاد و دوباره به خواب ابدی فرو رفت. کشاورز از مشاهده این واقعه شگفت انگیز بیهوش میشود و بعد از مدتی که به حال طبیعی بر میگردد، اهالی روستا را مطلع میکند. آنان نوشته سنگ قبر را مشاهده میکنند که روی آن چنین حک شده بود: هذا قبر الشیخ ابراهیم بن علی الکفعمی.
بعد از این واقعه، مردم قبر شریف او را بازسازی و تعمیر نمودند. هم اکنون نیز مرقد او زیارتگاه عاشقان اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ و شیعیان جهان میباشد. بدین ترتیب، کفعمی بعد از عمری تلاش و جهاد در راه احیای فرهنگ اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ در سال۹۰۵ هـ.ق در آستانه سلطنت شاه اسماعیل صفوی، در زادگاه خویش جهان را وداع گفت و به لقای دوست شتافت.[۱۳]
[۱] . القابی نظیر: اکابر علمای امامیه، اعیان محدّثین شیعه، کثیر التتبع و وجوه شیعه، حکایت از گستردگی اطلاعات علمی و نفوذ شخصیت معنوی وی در میان دانشمندان میباشد.
[۲] . در مورد تاریخ تولد وی اختلاف وجود دارد علامه سید محسن امین تاریخ ولادت او را سال ۸۴۰هـ .ق ذکر کرده است (اعیان الشیعه، ج ۲، ص ۱۸۵). امّا اتمام نگارش کتابی را در سال ۸۴۳ هـ . ق به او نسبت میدهد. علامه شیخ آقا بزرگ طهرانی در الذریعه تولد او را در سال ۸۲۸ هـ . ق میداند. (الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج ۳، ص ۷۳ و۱۴۳).
[۳] . مقدمه رساله محاسبه النفس، ص ۱۷، و اعیان الشیعه، ج ۲، ص ۱۸۵.
[۴] . مقدمه بلد الامین.
[۵] . بحار الانوار، ج ۸۳، ص ۱۵۳.
[۶] . همان، ج ۸۳، ص ۱۵۴.
[۷] . همان، ج 1، ص ۳۴.
[۸] . اعیان الشیعه، ج ۲، ص .۱۸۵
[۹] . همان، ج ۲، ص ۱۸۴.
[۱۰] . امل الامل، ج ۱، ص ۸۲.
[۱1] . الغدیر، ج ۱۱، ص ۱۳۲.
[۱۲] . الاعلام، ج ۱، ص ۵۳.
[۱۳] . ریحانه الادب، ج ۵، ص ۶۸ و رساله محاسبه النفس، مقدمه،
منابع: ربنا/فارس//حوزه/متفرقه شیخ ابراهیم کفعمی کیست؟
داروها-مسکن-ضددرد
بعضی از داروها نیازی به تجویزپزشک ندارند
به آن دسته از داروهایی که برای خرید از داروخانه احتیاجی به نسخه پزشک نیست داروهای او تی سی (OTC) میگویند که مخف (Over-the-counter)است
واما بسیاری ازاینها بایدبانظرپزشک مصرف شود
«ژلوفن و استامینوفن» جزو پرمصرف ترین قرص هایی هستند که برای تسکین درد استفاده می شوند
* استامینوفن
* استامینوفن کدئین
*آسپیرین ( آ. اس. آ)
* پانادول( استامینوفن خارجی)
تفاوت «پاندول» باآسپرین؟
پانادول(Panadol) معمولا با عنوان پاراستامول و آسپیرین (اسید استیل) شناخته می شود که هر دو متعلق به گروه ضد درد از داروها و دارای خواص ضد التهابی و تسکین درد می باشند.
پانادول بر روی سیکلواکسیژناز با تمایل بیشتر به سمت آنزیم COX-2 تاثیر می گذارد. پاراستامول شکل اکسید شده از آنزیم COX را کاهش می دهد و موجب عدم شکل گیری مواد شیمیایی التهابی می شود.
*ایبوپروفن
۲داروی مسکن قوی
قرص ایبوپروفن (Ibuprofen) یا همان قرص بروفن و«ژلوفن» ازمسکن های قوی-ضددردمحسوب می شوند
ایبوپروفن در امراضی چون آرتریت، نقرس، دردهای شدید قاعدگی و درد دندان استفاده می شود.
«ادویل» Advil نام تجاری قرص ایبوپروفن است.
*ژلوفن(GELOFEN)
تفاوت ژلوفن با ایبوپروفن
تنها فرق ژلوفن با ایبوپروفن در حالت ژله ای بودن ان است
در ژلوفن بعلت اینکه مایع است سریعتر(۱۵دقیقه ای) از طریق دستگاه گوارش جذب می شود،هر۲ جز داروهای ضد التهاب غیر استروئیدی هستند .
دستور مصرف ایبوپروفن: هر ۸ ساعت یا هر ۶ ساعت استبهتر است ایبوپروفن را همراه با یک وعده غذای سبک مصرف شود تا عوارض گوارشی کمتری داشته باشد.
*نوافن (Nvafen)
در هر بار یک کپسول، آن هم هر ۸ ساعت یکبار استفاده کنید.
*قرص ناپروکسن (Naproxen)
«ناپروکسن» هم یک دارو ضددرد و التهاب است. به همین دلیل مصرف آن در دردهای عضلانی-مفصلی توصیه میشود.قرص ۵۰۰ میلی گرمی این دارو از این جهت که در داخل روده باز میشود عوارض کمتری برای معده دارد
ناپروکسن ،بیشتربرای دندادن درداست وهر ۱۲ ساعت یک بار مصرف میشود.
این دارو نسبت به «ایندومتاسین» و «پیروکسیکام» عوارض کمتری دارد.
*دیکلوفناک(DICLOFENAC)
این دارو ضمن اینکه مسکن مناسبی است،میتواندعوارضی هم داشته باشد ،بخاطرهمین آمپولهای دیکلوفناک (پاییز۱۳۹۳)ازداروخانه ها جمعآوری شد وفرشش ممنوع شد،فقط دردرمانگاه ها وبیمارستانها بانظرپزشک تجویزمی شود.
* قرص« ریلایف»(relife) ساخت کشور آمریکا است و یک مسکن ضد میگرن, ضد سردرد و تب بر می باشد. در تسکین درد دندان و نقرس نیز از قرص های ریلایف استفاده می شود. این قرص یک مسکن بسیار قوی برای همه دردهاست.
*سلبرکس
داروی سلبرکس (Celebrex)، که با نام عمومی سلکوکسیب (Celecoxib) نیز شناخته میشود.
* هیدرومورفون
داروی هیدرومورفون (hydromorphone)، که با نام های تجاری دایلادید (Dilaudid) (دیلادید)، اگزالگو (Exalgo) و هیدروستات آی آر (Hydrostat IR) نیز شناخته میشود، یک داروی مسکن است که گاهی به عنوان مخدر نیز شناخته میشود. این دارو برای تسکین دردهای متوسط و شدید استفاده میشود.
این دارو را نجوید و نشکنید. بلکه آن را به صورت کامل قورت دهید تا دچار آسیب ناشی از قرار گیری مستقیم در معرض مواد تشکیل دهندهی آن نشوید.
هیدرومورفون اعتیادآوراست.
یک داروی ضد درد مخدر است.
«هیدرومورفون» شبیه مرفین است ولی قدرت ضد درد بیشتری دارد. یک جانشین مفید برای مرفین است چون بهتر در آب حل می شود و مقادیر کمتری از آن می تواند در زیر جلد تزریق شود. پس از تزریق شروع اثر آن معمولاً بعد از ۱۵ دقیقه شروع می شود و ضد درد بودن آن تا ۳ الی ۵ ساعت ادامه دارد. در صورت مصرف خوراکی معمولاً ۳۰ دقیقه بعد اثر ضد درد آن شروع می شود.
«هیدرومورفون» به هماناندازه که خاصیت ضددرد دارد،عوارض سنگینی نیزدارد،خواب آورهم هست، که توصیه میشود بامشورت پزشک مصرف شود
*مفنامیک اسید
(مفنامیک اسیدبیشتردر دردهای قاعدگی استفاده می شود)البته این دارورا نبایدبیش از۲هفته استفاده کرد.
* ایندومتاسین (Indomethacin)
ایندومتاسین در تسکین دردهایی نظیر آرتریت (التهاب مفاصل)، رگ به رگ شدن عضلات یا ضرب دیدگی استخوان، کمردرد، نقرس و دردهای قاعدگی کابرد دارند
* پیروکسیکام (Piroxicom)
«پیروکسیکام»یک داروی ضد التهاب و ضد درد بوده و در موارد درد های مفصلی، استخوانی و عضلانی مصرف میشود.
یک داروی ضد التهاب و ضد درد بوده و در موارد درد های مفصلی، استخوانی و عضلانی مصرف میشود.
قرص را بطور کامل همراه با یک لیوان آب ببلعید. مصرف این دارو همراه با غذا، شیر و یا شربت های معده به کاهش عوارض گوارشی ناشی از مصرف آن کمک می نماید.
«پیروکسیکام»سه ونیم ساعته جذب بدن می شود،سعی کنیدتا ده دقیقه پس از مصرف دارو، دراز نکشید تا احتمال بروز عوارض گوارشی کاهش یابد.
« پیروکسیکام »همانند قرص ایندومتاسین, یک مسکن است و در کم کردن و از بین بردن دردهای قوی موثر است.
* اوپانا/اکسیمورفون
«اوپانا» (Oxymorphone ) یک داروی ضد درد است. بعضی از داروی اپیوئیدی بهعنوان مواد مخدر نامیده میشوند.
« اوپانا »برای درمان درد متوسط تا شدید استفاده میشود. فرم گسترده رهش این دارو برای درمان درد شدید در هنگام خواب است. فرم Opana ER بهطور پیشفرض برای استفاده بهعنوان یک ضد درد نیست
«اوپانا» میتواند«هوشیاری»رامختل کند.
ایبوبروفن، مفنامیک اسید و دیکلوفناک از جمله مسکن هایی هستند که چون در معده باز می شوند، بخصوص برای افراد مستعد می توانند عوارض گوارشی ایجاد کنند و به همین دلیل باید با معده پر مصرف شوند. این داروها در صورتی که معده خالی باشد، لزوما باید با دو لیوان آب خورده شوند تا باعث آسیب به مری و عوارض گوارشی و کلیوی نشود
* مسکن ها برای تاثیر بهتر و بیشتر باید همراه با آب خالص مصرف شوند و در خصوص مسکن های حاوی کافئین همچون نوافن و برخی از انواع استامینوفن ها، اگر به همراه چای و قهوه مصرف شوند، این نوشیدنی ها می توانند اثرات کافئین دارو را تشدید کنند.
تداخل دارویی
بعضی ازداروها ازتأثیرداروی دیگرمی کاهند،حتی بعضی ازغذاها(میوه ها) هم میتوانند«تداخل»ایجادکنند،که مهمترینش«گریپ فروت»است.
*داروهای مسکن بیش از سه روز توصیه نمی شود زیرا ممکن است درد ناشی از عارضهای جدی باشد. به علاوه استفاده بیش از حد از داروهای مسکن عوارض جانبی نیز به دنبال دارد.
جدول دارویی-مسکن
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:منظورازداروهای غیراستروئیدی«غیرهورمونی»است.
«استروئید »چیست؟
استروئیدها مواد شیمیایی هستند، غالباً هورمون هایی هستند که بدن به طور طبیعی آن ها را می سازد. این مواد به عملکرد اعضا، بافت ها، و سلول ها کمک می نمایند.
استروئید (کورتیزون یا کورتیکواستروئیدها) که درقدیم به” کورتون” معروف بودند، ترکیباتی هستند که بطور طبیعی در بدن، توسط غده فوق کلیوی (آدرنال) تحت عنوان هورمون کورتیزول ترشح می شوند که باعث کاهش التهاب، مهار نسبی ایمنی بدن، ترشح هیستامین، تقسیم سلولی و ساخت DNA می شود.
داروهای ضددرد-مخدر-دیگری نیزهستند که بایدباتجویزویامشورت باپزشک مصرف کردکه عوارض ناگواری دارند:
۱-مورفین (MORPHINE)
۲-ترامادول (TRAMADOL)
۳-متادون (METHADONE)
۴ -کدئین (CODEINE)
۵-پروپوکسیفن (PROPOXYPHENE)
۶-فنتانیل (FENTANYL)
۷-بوپرنورفین (BUPRENORPHINE)
۸-لوورفانول (LEVORPHANOL)
۹-پروپوکسیفن (PROPOXYPHENE)
۱۰-پتیدین (PETHIDINE)
۱۱-مپردین (MEPERDINE)
۱۲-پنتازوسین (PENTAZOCINE)
۱۳-اکسی کدون (OXYCODONE)
۱۴-نیمسولاید (NIMESULIDE)
۱۵-مکلوفنامات (MECLOFENAMATE)
۱۶-دیامورفین (DIAMORPHINE)
یاعلی !توخدارادیده ای!؟اگردیده اید برایمان تعریف کن چطوری دیدید؟
قوم بنی اسرائیل به پیامبرشا(حضرت موسی)گفتند:این خدایی که می گویید بمانشان بده،وگرنه توراتکذیب می کنیم..۷۰ نفر ازخوبان بنی اسرائیل انتخاب شدند برونددردامنه کوه خداراببیننند..درادامه خواهیدخواند.
قوم بنی اسرائیل از پیامبرشان(حضرت موسی)خواستند :خدارابمانشان بده
وَلَمَّا جَاءَ مُوسَىٰ لِمِیقَاتِنَا وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنظُرْ إِلَیْکَ ۚ قَالَ لَن تَرَانِی وَلَـٰکِنِ انظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی ۚ فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا ۚ فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ ﴿١٤٣اعراف﴾
حجت الاسلام قرائتی دربرنامه درسهایی از قرآن می گوید:و چون حضرت موسى(ع) به میقات و وعده گاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، (موسى) گفت: پروردگارا « خودت را به من نشان ده تا توراببینم»
(خداوند) فرمود: هرگز مرا نخواهى دید( لَن تَرَانِی)
ولى به این کوه بنگر(وَلَـٰکِنِ انظُرْ إِلَى الْجَبَلِ)
اگر در جاى خود برقرار ماند، پس به زودى مرا خواهى دید(فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی)
پس چون پروردگار موسى بر کوه تجلّى وجلوه نمود -و پرتوى از عظمت خود را بر کوه افکند(فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا).
کوه را متلاشى کرد و موسى مدهوش بر زمین افتاد(وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا)
پس چون به هوش آمد( فَلَمَّا أَفَاقَ) گفت: خدایاتو منزّهى -که دیده شوى( سُبْحَانَکَ).
من به سوى تو بازگشتم و من نخستین مؤمن هستم(تُبْتُ إِلَیْکَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ)
معلم قرآن(حجت الاسلام قرائتی)درتفسیراین آیه اینچنین می گوید:
«دَکّ»، به معناى زمین صاف
و«جعله دکّا»، یعنى کوه متلاشى و ذرّه ذرّه شد تا به زمین هموارى تبدیل گشت.
«خَرَّ»، به معناى ساقط شدن و افتادن است
و «صَعِقَ»، به معناى بیهوشى بر اثر صداى مهیب است.
آن نیروى الهى که بر کوه وارد آمد، آیا نیروى عظیم اتم بود، یا قدرت امواج صوتى و یا نیروى مرموز دیگر، هر چه بود کوه را متلاشى ساخت و موسى در اثر صداى غرّش انهدام کوه (یا از این مکاشفه و جذبه باطنى)، بیهوش بر زمین افتاد.
دیدن خداوند، تقاضاى جاهلانه بنى اسرائیل بود که از موسى مى خواستند خدا را با چشم سر(فیزیکی) به آنان بنمایاند (آیه ۱۵۵اعراف)
وَاخْتَارَ مُوسَىٰ قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلًا لِّمِیقَاتِنَا ۖ فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قَالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَکْتَهُم مِّن قَبْلُ وَإِیَّایَ ۖ أَتُهْلِکُنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاءُ مِنَّا ۖإِنْ هِیَ إِلَّا فِتْنَتُکَ تُضِلُّ بِهَا مَن تَشَاءُ وَتَهْدِی مَن تَشَاءُ ۖ أَنتَ وَلِیُّنَا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا ۖ وَأَنتَ خَیْرُ الْغَافِرِینَ ﴿١٥٥اعراف﴾
و آن کافران غافل از بودند که هرگز چشم توان دیدن خداوند را ندارد، «لاتدرکه الابصار» ، بلکه باید خدا را با چشم دل دید و به او ایمان آورد. چنانکه حضرت على (ع) فرمود: «رأته القلوب بحقایق الایمان»
چشم دل باز کن که جان بینى آنچه نادیدنى است آن بینى.
لَّا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصَارَ ۖ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ ﴿١٠٣انعام﴾
علامه طباطبایی-المیزان ی نویسد:این آیه برای رفع توهمی است که ممکن است در اینجا برای مشرکان حاصل شود،چون آنها با فهم ساده خود می پندارند که وقتی خدا وکیل برآنهاست ، لاجرم او موجودی جسمانی و مادی است ،لذا فرمود:(چشمها او رانمی بینند)یعنی او عالی تر از جسمیت و لوازم آن است و اینکه فرمود:(و هو یدرک الابصار)باز به جهت دفع توهم دیگری است ، چون بیم آن بود که مشرکین که غرق در مادیت هستند بپندارند که حال که خداوند محسوس به حس بینایی نیست ، پس او ارتباطی با مخلوقات خود نخواهد داشت و هیچ موجودی رانخواهد دید، لذا فرمود: (او چشمها را می بیند)اما ادراک او از قبیل ادراکات حسی ما که فقط به ظواهر اشیاء تعلق می گیردنیست ،بلکه (هو اللطیف الخبیر)اوباریک بین و آگاه است ، چون (لطیف ) یعنی رقیق و نافذ و (خبیر) یعنی خبره وآگاه و مطلع ، پس وقتی خدای متعال محیط بر همه موجودات است و احاطه اواحاطه حقیقی است ، قهرا شاهد و ناظر بر همه چیز خواهد بود و به ظاهر و باطن هر چیزی عالم خواهد بود و هیچ چیز حاجب و فاصل بین او و موجودی نمی گردد ،پس او هم چشم ها را می بیند و هم آنچه را چشمها درک می کنند، لیکن چشمها او را نمی بینند و این عبارت کوتاه و دقیق عقلها را حیران می کند، چون در عین اجمال گویای مطلب بسیار دقیق وعمیقی است.پایان المیزان.
۷۰ نفربه دیدن خدارفتند
ادامه سخنان حاج آقاقرائتی:امام صادق (ع) در مورد «انا اوّل المؤمنین» فرمودند: «انا اوّل مَن آمن و صَدّق بانّک لاتُرى» ، من اوّلین ایمان آورندگان باشم به این که ذات الهى قابل دیدن نیست.
در جلسه اى مأمون به امام رضا (ع) گفت: مگر شما نمى گویید انبیا(علیهم السلام) معصومند، پس چرا موسى رؤیت الهى را از خداوند درخواست کرد؟ «أَرِنِی أَنظُرْ إِلَیْکَ»﴿١٤٣اعراف﴾ آیا موسى نمى دانست که خداوند قابل دیدن نیست؟
امام جواب داد: حضرت موسى (ع) مى دانست که خداوند قابل دیدن با چشم نیست، امّا هنگامى که خدا با موسى سخن گفت و آن حضرت به مردم اعلام نمود، مردم گفتند: ما به تو ایمان نمى آوریم مگر اینکه کلام الهى را بشنویم.
درخواست قوم بنی اسرائیل بود
هفتادنفر از بنى اسرائیل برگزیده شدند و به میعادگاه کوه طور آمدند. حضرت موسى (ع) سؤال آنان را از خدا درخواست نمود، در این هنگام آنان کلام الهى را از تمام جهات شنیدند، ولى گفتند ایمان نمى آوریم مگر اینکه سخن گفتن خدا را خود ببینیم.
نه اینکه خداراندیدند،بلکه همگی براثررؤیت جلوه ای ازجمال خدابیهوش شدند(مُردند)
موسی متحیرمانده بود که به قومش چه جوابی بدهد!همه منتظر مشاهدات این گروه ۷۰ نفره بودند.
صاعقه اى از آسمان آمد و همه آنان هلاک شدند. حضرت موسى گفت: اگر با چنین وضعى برگردم، مردم خواهند گفت تو در ادّعایت راستگو نیستى که دیگران را به قتل رساندى.
به اذن الهى دوباره همه زنده شدند، این بار گفتند: اگر تنها خودت نیز خدا را ببینى، ما به تو ایمان مى آوریم. موسى گفت: «انّ اللّه لایُرى بالابصار و لا کیفیّة له و انّما یعرف بآیاته و یکلّم باعلامه»، خدا را تنها با نشانه ها و آیاتش مى توان درک کرد.
امّا آنان لجاجت کردند، خطاب آمد موسى بپرس آنچه مى پرسند و تورا به خاطر جهالت آنان مؤاخذه نمى کنم. حضرت موسى (ع) گفت: «ربّ ارنى انظر الیک»، خطاب آمد: «لن ترانى» هرگز، امّا نگاه کن به کوه، اگر پایدار ماند تو نیز خواهى توانست مرا ببینى.
با اشاره الهى کوه متلاشى و به زمینى صاف تبدیل شد و موسى پس از به هوش آمدن گفت: «سبحانک تبتُ الیک»، خدایا! از جهل و غفلت مردم، به شناخت و معرفتى که داشتم بازگشتم و من اوّلین کسى هستم که اعتراف مى کنم خدا را نمى توان با چشم سر دید. مأمون با این پاسخ شرمنده شد.
در واقع حضرت موسى (ع) با بیان جمله «ارنى» و پاسخ «لن ترانى» خواست به مردم بفهماند که خداوند براى من قابل رؤیت با چشم نیست، تا چه رسد به شما.
از امام صادق (ع) پرسیدند: اگر خدا قابل رؤیت نیست، پس در مورد روایاتى که مى گویند: پیامبر ، خدا را دید، یا در قیامت مؤمنان خدا را در بهشت مى بینند، شما چه مى فرمایید؟
حضرت تبسّمى کردند و فرمودند: بسیار زشت است که شخصى ۷۰ - ۸۰ سال در زمین خدا زندگى کند و از رزق و روزى او استفاده کند، امّا او را چنانچه باید نشناسد. پیامبر، خدا را با چشم ندیده است و اگر کسى چنین ادّعایى داشته باشد، دروغگو و کافر است، چنانکه آن حضرت فرمودند: «مَن شبّه اللّه بخلقه فقد کفر» کسى که خدا را به صفات مخلوقات تشبیه کند، کافر است.
حضرت على (ع) در پاسخ به این سؤال که اى برادر پیامبر! آیا تو خدا را دیده اى؟ فرمود: «لم أعبد ربّاً لم أره و لم تره العیون بمشاهدة الاعیان ولکن تراه القلوب بحقایق الایمان»، خدایى را که ندیده باشم عبادت نمى کنم، امّا نه با چشم سر، که با چشم دل. در جاى دیگر فرمود: «ما رأیتُ شیئاً الاّ و قد رأیتُ اللّه قبله و بعده و معه و فیه» چیزى را ندیدم، مگر آنکه خداوند را قبل و بعد و همراه با آن دیدم.
آرى، چشم توان دیدن او را ندارد، «لاتدرکه الابصار و هو یدرک الابصار» ، امّا با چشم دل مى توان خدا را دید، چنانکه قرآن مى فرماید: «لقد رآه نَزلَة اُخرى عند سِدرة المنتهى»
پیامبر، در معراج، ایات عظمت الهى را دید. البتّه آنچه در تورات در مورد ماجراى حضرت موسى در کوه طور آمده، از تحریفات تورات است.
آقای قرائتی درپایان اینگونه نتیجه گیری می کند:
۱- سخن گفتن خداوند با موسى، در جهت رشد و تربیت او بود. «کلّمه ربّه»
۲- آمدن به میقات و شنیدن سخن خداوند، شوق دیدار را نیز در موسى زنده کرد. «لمّا جاء... قال ارنى انظر الیک»
۳- خداوند، با چشم ظاهر دیدنى نیست، نه در دنیا و نه در آخرت. «لن ترانى»
۴- تجلّى خداوند بر موجودات طبیعى، امکان دارد. «تجلّى ربّه للجبل»
۵ - خداوند را باید از راه آثارش شناخت و به جلوه هاى او نگریست. (حقیقت تجلّى هم روشن نیست، بلکه آثار آن مشهود است). «تجلّى... جعله دکّاً»
۶- خدا دیدنى نیست، و گرنه موسى شایستگى و لیاقت دارد. «سبحانک»
۷- دیده شدن خداوند با چشم، نشانه جسم بودن اوست که باید خداوند را از آن منزّه دانست. «سبحانک»
۸ - فکر و تقاضاى ناروا نیز توبه دارد، هرگاه درباره خداوند توهّم باطلى تصوّر شد، باید سریعاً او را تنزیه کرد. «سبحانک»
۹- پس از روشن شدن حقیقت، باید آن را پذیرفت و به آن اعتراف کرد. «قال... انا اوّل المؤمنین»
۱۰- انبیا، پیشگامان راه مکتب اند. «أوّل المؤمنین»
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:حدیثی که حاج آقاقرائتی به آن استنادکرد واحادیث مشابه درادامه خواهدآمد.
آن ۷۰نفرازعلمای بنی اسرائیل بودند.
هفتاد نفرى که باحضرت موسی به میعادگاه رفته بودند ، دانشمندان بنی اسرائیل بودند که برگزیده قوم بنی اسرائیل بودندکه به نمایندگی ازقومشان آمده بودندتاخداراببینند و مشاهدات خود را برای قوم ببرند(تعریف کنند)واما خداوندآنهارا سفیه دانسته-درخواست سفیهانه-فَعَلَ السُّفَهَا﴿١٥٥اعراف﴾.
«کتابخانه احادیث شیعه» چندروایت درباره دیدن خداوچگونگی دیدن آورده است که با اندکی اصلاحات دراینجا اضافه می کنم:
در زمان خلافت حضرت علی(ع) شخصى به نام «ذِعْلِب» در مقابل حضرت ایستاد وگفت:
یا امیر مؤمنان! آیا تا کنون پروردگار خود را دیده اى ؟
حضرت فرمود: واى بر تو اى ذعلب! «من خدایى را که ندیده باشم نمى پرستم»
ذِعْلِب: چگونه او را دیده اى، برایمان وصفش کن؟
حضرت فرمود: واى بر تو! «چشمها او را با نگاه کردن ندیده اند، بلکه دلها از طریق حقایق ایمان مشاهده اش کرده اند» .
هَلْ رأیتَ رَبَّکَ؟
لَمّا جَلَسَ عَلیٌّ علیه السلام فِی الخِلافَةِ ، فَقامَ إلَیهِ رَجلٌ یقالُ لهُ ذعلب ، فقالَ : یا أمیرَ المؤمنینَ، هَلْ رأیتَ رَبَّکَ؟ فَقالَ : وَیلَکَ یا ذَعلَبُ ! لَم أکُن بِالّذی أعبُدُ رَبّا لَم أرَهُ ! قالَ : فکَیفَ رَأیتَهُ ؟ صِفْهُ لَنا ؟ قالَ : وَیلَکَ ! لَم تَرَهُ العُیونُ بِمُشاهَدَةِ الأبصارِ ، و لکِنْ رَأتهُ القُلوبُ بِحَقائقِ الإیمانِ ./امالی صدوق
روش دیدن خداچگونه است؟
زندگى جاویدان زندگى اى است که آدمى براى خود چنان کار کند که دنیا در نظرش بى ارزش شود و در نگاهش خُرد آید و آخرت در نظرش بزرگ شود، هر گاه چنین کند، در دل او چنان محبّتى قرار دهم که دل او و فراغت و اشتغال و همّت و سخنش از نعمتى که به دوستداران خود عطا کرده ام، همگى، را از آن خودم گردانم و چشم دل و گوشش را باز کنم تا به دل خود بشنود و به دل خود به شکوه و عظمت من بنگرد.
أمَّا الحَیاةُ الباقِیَةُ فَهِیَ الّتی یَعمَلُ لِنَفسِهِ حتّى تَهونَ عَلَیهِ الدّنیا و تَصغُرَ فی عَینَیهِ ، و تَعظُمَ الآخِرَةُ عِندَهُ ، فإذا فَعَلَ ذلِکَ أسکَنتُ فی قَلبِهِ حُبّا حتّى أجعَلَ قَلبَهُ لی ، و فَراغَهُ و اشتِغالَهُ و هَمَّهُ و حَدیثَهُ مِنَ النِّعمَةِ الّتی أنعَمتُ بِها عَلى أهلِ مَحَبَّتی من خَلقی ، و أفتَحَ عَینَ قَلبِهِ و سَمعُهُ ؛ حتّى یَسمَعَ بِقَلبِهِ ، و یَنظُرَ بِقَلبِهِ إلى جَلالی و عَظَمَتی .ارشاد القلوب ـ در حدیث معراج.
***
امام صادق (ع)روایت می کند: فردى یهودى خدمت امام على(ع) رسید. عرضه داشت:
اى على آیا پروردگارت را دیده اى؟
حضرت فرمود: من کسى نیستم که خدایى را بپرستم که ندیده ام. وآنگاه ادامه داد: دیدگان ، او را به نگاه چشم ها ندیده اند، بلکه ایمان به غیب، دلها را به او گره زده است.
إنَّ رَجُلاً مِن الیَهودِ أتى أمیر المؤمنین علیه السلام ، فَقالَ : یا عَلیُّ، هَل رأیتَ رَبّکَ؟ فقالَ : ما کُنتُ بِالّذی أعبُدُ إلها لَم أرَهُ . ثُمّ قالَ : لَم تَرَهُ العُیونُ فی مُشاهَدَةِ الأبصارِ ، غَیرَ أنَّ الإیمانَ بِالغَیبِ بَیَّنَ عَقدَ القُلوبِ.
***
مردى خدمت امام صادق(ع) رسید و گفت : آیا خدایى را که عبادت مى کنى دیده اى؟ حضرت فرمود : من چیزى را که ندیده باشم عبادت نمى کنم.
یهودی پرسید: چگونه او را دیده اى؟
فرمود: چشمها با مشاهده عینى او را ندیده اند، بلکه دلها از طریق حقایق ایمان مشاهده اش کرده اند. او با حواس درک نمى شود و با مردم سنجیده نمى گردد. او بدون تشبیه، شناخته شده است.
دَخَلَ رَجلٌ على أبی عبدِ اللّه ِ علیه السلام ، قالَ : أ رَأیتَ اللّه َ حینَ عَبَدتَهُ ؟ قالَ له : ما کُنتُ أعبُدُ شَیئا لَم أرَهُ . قالَ : فکَیفَ رَأیتَهُ ؟ قالَ : لَم تَرَهُ الأبصارُ بِمُشاهَدَةِ العِیانِ ، و لکِنْ رَأتهُ القُلوبُ بِحَقائقِ الإیمانِ ، لا یُدرَکُ بِالحَواسِّ ، و لا یُقاسُ بِالنّاسِ ، مَعروفٌ بِغَیرِ تَشبیهٍ./احتجاج
***
ابو بصیر می گوید:از امام صادق(ع)سؤال کردم :
آیا مؤمنان در روز رستاخیز خدا را مى بینند؟
امام صادق(ع) پاسخ داد : آرى، پیش از روز قیامت هم او را دیده اند!
عرض کردم: چه وقت؟
امام صادق(ع) پاسخ داد: هنگامى که به آنان فرمود: «آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا»[۱].
حضرت سپس لحظاتى سکوت کرد و آن گاه فرمود: همانا مؤمنان، خدا را در دنیا و پیش از روز رستاخیز مى بینند. آیا همین حالا تو او را نمى بینى؟! ابو بصیر مى گوید: عرض کردم: قربانت گردم، آیا این سخن را از قول شما نقل کنم؟ حضرت فرمود: نه؛ زیرا اگر آن را نقل کنى و کسى که معناى سخن تو را نمى فهمد انکارش کند و تصوّر نماید که آن تشبیه است، کافر شود. دیدن به دل، با دیدن به چشم فرق مى کند. خداوند برتر و والاتر از آن چیزى است که مشبِّهه و ملحدان درباره اش مى گویند./ توحید، شیخ صدوف
عن أبی بصیرٍ عن الإمام الصّادقِ علیه السلام ـ : قُلتُ لهُ : أخبرنی عَن اللّه ِ عزَّ و جلَّ، هَل یراهُ المؤمنونَ یَومَ القِیامَةِ؟ قالَ : نَعَم ، و قَد رَأوهُ قَبلَ یَومِ القِیامَةِ ! فقُلتُ : مَتى ؟
قالَ: حِینَ قالَ لَهُم : «أ لَسْتُ بِرَبِّکُم قالوا بَلى» . ثُمَّ سَکَتَ ساعَةً ، ثُمَّ قالَ : و إنَّ المُؤمِنینَ لَیَرَونَهُ فی الدّنیا قَبلَ یَومِ القِیامَةِ ، أ لَستَ تَراهُ فی وَقتِکَ هذا ؟! فقالَ أبو بَصیرٍ : فقُلتُ لَهُ : جُعِلتُ فِداکَ ، فاُحَدِّثُ بِهذا عَنکَ ؟ فقالَ : لا ؛ فإنَّکَ إذا حَدَّثتَ بِهِ فأنکَرَهُ مُنکِرٌ جاهِلٌ بِمعنى ما تَقولُهُ ، ثُمّ قَدَّرَ أنَّ ذلکَ تَشبیهٌ کَفَرَ ، و لَیسَتِ الرُّؤیَةُ بِالقَلبِ کَالرُّؤیَةِ بِالعَینِ ، تَعالَى اللّه ُ عَمّا یَصِفُهُ المُشَبِّهونَ و المُلحِدونَ .
توضیحات مدیریت سایت-پیراسته فر:
[۱]- اشاره به «عالم ذر» است.أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ ۖ قَالُوا بَلَىٰ ۛ
به خاطر بیاور زمانى را که پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم ، ذریه آنها را برگرفت و آنها را گواه بر خویشتن ساخت (و فرمود:) آیا من پروردگار شما نیستم ؟! گفتند آرى ، گواهى مى دهیم (چرا چنین کرد؟) براى اینکه در روز رستاخیز نگوئید ما از این غافل بودیم (و از پیمان فطرى توحید و خداشناسى بى خبر)
«الست» منظورعالم ذر ،صُلب پدران/ذریه=نُطفه
خداوند روى سخن را در این آیه به پیامبر کرده ، نخست چنین مى گوید: به خاطر بیاور موقعى را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذریه آنها را بر گرفت و آشکار ساخت و آنها را گواه بر خویشتن نمود و از آنها پرسید: آیا من پروردگار شما نیستم ؟ آنها همگى گفتند آرى گواهى مى دهیم . (و اذ اخذ ربک من بنى آدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم على انفسهم الست بربکم قالوا بلى شهدنا).علامه طبابایی/المیزان
وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ ۖ قَالُوا بَلَىٰ ۛ شَهِدْنَا ۛ أَن تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هَـٰذَا غَافِلِینَ ﴿١٧٢اعراف﴾
«سایت حوزه »در رابطه با این سئوال:
« آیا حضرت موسی(ع) نمی دانست که خداوند قابل دیدن نیست؟ چرادرخواست رؤیت کرد!؟» می نویسد:
«وَ لَمَّا جاءَ مُوسی لِمیقاتِنا وَ کلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنی أَنْظُرْ إِلَیک قالَ لَنْ تَرانی وَ لکنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانی فَلَمَّا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکا وَ خَرَّ مُوسی صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَک تُبْتُ إِلَیک وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنینَ »(اعراف، ۱۴۳)
«وَ اخْتارَ مُوسی قَوْمَهُ سَبْعینَ رَجُلاً لِمیقاتِنا فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَکتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِیای أَ تُهْلِکنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنَّا إِنْ هِی إِلاَّ فِتْنَتُک تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدی مَنْ تَشاءُ أَنْتَ وَلِینا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَیرُ الْغافِرینَ»(اعراف، ۱۵۵)
دیدن خدا»درخواست مؤکدفوم بنی اسرائیل بود
حضرت موسی(ع) می دانست که خداوند قابل رؤیت نیست؛ زیرا هر انسان موحد و یکتاپرست و عاقلی می داند که چشم ما قدرت دیدن خداوند را ندارد.
دیدن خداوند، تقاضای جاهلانه بنی اسرائیل بود که از موسی(ع) می خواستند؛ خدا را با چشم سر ببینند و آن کافران، غافل بودند که هرگز چشم، توان دیدن خداوند را ندارد «لا تُدْرِکهُ الْأَبْصارُ»(۱۰۳انعام)
بلکه باید خدا را با چشم دل دید و به او ایمان آورد. چنان که حضرت علی علیه السلام فرمود: «رأته القلوب بحقایق الایمان»[۱]
در جلسه ای مأمون به امام رضا(ع) گفت: مگر شما نمی گویید؛ انبیاءعلیهم السلام، معصوم هستند؛ پس چرا موسی رؤیت الاهی را از خداوند درخواست کرد؟ «أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیک» آیا موسی نمی دانست که خداوند قابل دیدن نیست؟امام صادق(ع) در مورد «أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ» فرمودند: «انا اول من آمن و صدق بانک لا تری؛ من اوّلین ایمان آورندگان هستم؛ به این که ذات الاهی قابل دیدن نیست»[۲]
امام رضا(ع) جواب داد: حضرت موسی(ع)می دانست که خداوند قابل دیدن با چشم نیست؛ امّا هنگامی که خدا با موسی سخن گفت و آن حضرت به مردم اعلام نمود، مردم گفتند: ما به تو ایمان نمی آوریم؛ مگر این که کلام الاهی را بشنویم.
هفتاد نفر از بنی اسرائیل برگزیده شدند و به میعادگاه کوه طور آمدند. حضرت موسی علیه السلام سؤال آنان را از خدا درخواست نمود. در این هنگام آنان کلام الاهی را از تمام جهات شنیدند. ولی گفتند: ایمان نمی آوریم؛ مگر این که خدا را خود ببینیم. صاعقه ای از آسمان آمد و همه ی آنان هلاک شدند. حضرت موسی گفت: اگر با چنین وضعی برگردم؛ مردم خواهند گفت: تو در ادّعایت راستگو نیستی که دیگران را به قتل رساندی. به اذن الاهی دوباره همه زنده شدند. این بار گفتند: اگر تنها خودت نیز خدا را ببینی؛ ما به تو ایمان می آوریم.
موسی گفت: «ان الله لا یری بالابصار و لا کیفیة له و انما یعرف بآیاته و یکلم باعلامه» خدا را تنها با نشانه ها و آیاتش می توان درک کرد. امّا آنان لجاجت کردند. خطاب آمد: موسی بپرس آنچه می پرسند و تو را به خاطر جهالت آنان مؤاخذه نمی کنیم. حضرت موسی علیه السلام گفت: «رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیک» خطاب آمد: «لَنْ تَرانِی؛ هرگز مرا نمی بینی» امّا نگاه کن به کوه، اگر پایدار ماند؛ تو نیز خواهی توانست مرا ببینی.
با اشاره الاهی کوه متلاشی و به زمینی صاف تبدیل شد و موسی پس از به هوش آمدن گفت: «سُبْحانَک تُبْتُ إِلَیک؛ خدایا! از جهل و غفلت مردم، به شناخت و معرفتی که داشتم بازگشتم و من اوّلین کسی هستم که اعتراف می کنم خدا را نمی توان با چشم سر دید» مأمون با این پاسخ شرمنده شد.[۳]
در واقع حضرت موسی(ع) با بیان جمله «أَرِنِی» و پاسخ «لَنْ تَرانِی» خواست به مردم بفهماند که خداوند برای من قابل رؤیت با چشم نیست؛ تا چه رسد به شما.
از امام صادق (ع) پرسیدند: اگر خدا قابل رؤیت نیست، پس در مورد روایاتی که می گویند:
پیامبر (ص) خدا را دید، یا در قیامت مؤمنان خدا را در بهشت می بینند، شما چه می فرمایید؟
پیامبر تبسّمی کردند و فرمودند: بسیار زشت است که شخصی ۷۰ - ۸۰ سال در زمین خدا زندگی کند و از رزق و روزی او استفاده کند؛ امّا او را چنانچه باید، نشناسد. پیامبر، خدا را با چشم ندیده است و اگر کسی چنین ادّعایی داشته باشد؛ دروغگو و کافر است،
چنان که آن حضرت فرمودند: «مَنْ شَبَّهَ اللَّهَ بِخَلْقِهِ فَقَدْ کَفَرَ؛ کسی که خدا را به صفات مخلوقات تشبیه کند؛ کافر است»
حضرت علی(ع) در پاسخ به این سؤال که خدا را چگونه دیده ای؟ فرمود: «لم أعبد ربا لم أره و لم تره العیون بمشاهدة الاعیان و لکن تراه القلوب بحقایق الایمان؛ خدایی را که ندیده باشم؛ عبادت نمی کنم؛ امّا نه با چشم سر، که با چشم دل. و امام صادق فرمود: «ما رأیت شیئا الا و قد رأیت الله قبله و بعده و معه و فیه؛ چیزی را ندیدم، مگر آن که خداوند را قبل و بعد و همراه با آن و در آن، دیدم»[۴]
آری، چشم توان دیدن او را ندارد، «لا تُدْرِکهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یدْرِک الْأَبْصارَ» (انعام، ۱۰۳) امّا با چشم دل می توان خدا را دید.[۵]
تقاضای دیدن خدا، از جانب موسی نبوده است تا مستحق عذاب شود. بلکه از جانب قوم بنی اسرائیل و اصرار و پافشاری ایشان بر رؤیت خدا، بوده است. حضرت موسی قومش را ارشاد می کند که خداوند قابل دیدن نیست. از آن جایی که قوم بنی اسرائیل، قومی لجوج بوده و بر خواسته های نامعقولشان اصرار داشتند؛ لذا وقتی تقاضای دیدن خدا را داشتند با این که به آن ها گفته شده بود که این کار غیر ممکن است؛ صاعقه ای آمد و هلاک شدند.
حضرت موسی از اول می دانست که این کار نشدنی و بر این مطلب ایمان و باور داشت؛ و طبق فرمان باری تعالی به دلیل اصرار قومش، از خداوند تقاضای رؤیت کرد. چون حضرت موسی در تقاضایش، ادب را رعایت کرد؛ با احترام جواب شنید: «لن ترانی» ولی قوم ایشان، هتاک و لجوج بوده و با تقاضای بچه گانه شان، مستحق تأدیب و عذاب می شوند.
پاروقی
۱- فیض کاشانی، ملا محسن، تفسیر صافی، ج ۲، ص ۲۳۶.
۲-طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج ۴، ص ۷۳.
۳-عروسی حویزی، عبد علی بن جمعه، تفسیر نور الثقلین، ج ۲، ص ۶۴ و ۶۵.
۴-صادقی تهرانی، محمد، الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، ج ۲۹، ص ۲۸۷.
۵- قرائتی، تفسیر نور، ج ۴، ص ۱۷۴-۱۷۲.
توضیح مدیریت سایت -پیراسته فر:علامه آیةالله حاج سیّد محمّد حسین حسینی طهرانی در کتاب تفسیر آیه نور درتوضیح پیرامون حدیث: «ما رَأیتُ شیئاً إلاّ و رَأیتُ اللهَ قَبلَهُ و بَعدَهُ و مَعَهُ» اینگونه می نویسد(بنقل ازخبرگزاری مهرخرداد ۱۳۹۲) :
«فمن کان یرجوا لقآء رَبه فلیَعمل عملاً صالحاً وَ لا یُشرک بِعبادةِ رَبه احدا» این آیه را هم دنبال فرمودند: «هر کسی که می خواهد خدا را ببیند دو کار کند: کارش خوب باشد، این کار خوب را هم با اخلاص انجام بدهد، برای خدا انجام بدهد.» یعنی ای ذعلب! تو هم ناامید نباش، از این راهی که من رفتم تو هم بیا! تو هم ـ إن شاء الله ـ به شرف ملاقات خدا برس! هرکس می خواهد برسد.(فَمَن کانَ یرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یشْرِکْ بِعِبادةِ رَبِّهِ أَحَدا)۱۱۰کهف
پس کار شایسته انجام دهد. و هیچ کس را در عبادت پروردگارش شریک نسازد
روایاتی از آن حضرت و از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام نقل شده به اینکه: «ما رَأیتُ شیئاً إلّا و رَأیتُ اللَهَ قَبلَهُ و بَعدَهُ و مَعَهُ!»
مرحوم حاج میرزا جواد آقای تبریزی در کتاب لقاء الله روایت را از حضرت صادق(ع) اینطور نقل می کند: «ما رَأیتُ شَیئاً إلّا و رَأیتُ اللَهَ قَبلَهُ و مَعَهُ و بَعدَهُ.»
مرحوم حاج میرزا جواد آقای تبریزی در کتاب لقاء الله روایت را از حضرت صادق علیه السّلام اینطور نقل میکند: «ما رَأیتُ شَیئاً إلّا و رَأیتُ اللَهَ قَبلَهُ و مَعَهُ و بَعدَهُ.» امّا در کتاب اسرار الصّلاة ظاهراً از أمیرالمؤمنین(ع) نقل می کند که: «أنّه "ما نَظَرتُ إلَی شَیءٍ إلّا و رَأیتُ اللَهَ قَبلَهُ و بَعدَهُ و مَعَهُ!"؛ یعنی: «من نگاه نکردم به چیزی مگر اینکه قبل از او خدا را دیدم، بعد از او خدا را دیدم، با او خدا را دیدم!»
برای توضیح این مطلب: ببینید تمام این موجودات، نورِ خدا هستند و ظهور خدا و متّکی به خدا و قائم به خدا. یک وقت آن شخصی که دارای بصیرت باطنی است نگاه می کند به این موجود، اصلاً این را نمی بیند، اوّل خدا را می بیند، بعد این را متّکی به خدا می بیند.
ما رَأیتُ شیئاً إلّا و رَأیتُ اللَهَ قَبلَهُ و بَعدَهُ و مَعَهُ
«من نگاه نکردم به چیزی مگر اینکه قبل از او خدا را دیدم، بعد از او خدا را دیدم، با او خدا را دیدم»
***
خداوندانسان رامی بیند
أَلَمْ یَعْلَم بِأَنَّ اللَّـهَ یَرَىٰ ﴿١٤علق﴾
آیا او (انسان) نمی داند که خداوند همه اعمالش را می بیند؟
أَلَمْ یَعْلَم بِأَنَّ اللَّـهَ یَرَىٰ
آن وقتی که قلم به دست می گیرید(می نویسید)، بدانید که در محضر خدا هستید. آن وقتی که می خواهید تکلم کنید، بدانید که زبان شما، قلب شما، چشم شما، گوش شما در محضر خداست. عالم محضر خداست، در محضر خدا معصیت خدا نکنید. / جلد هشتم « صحیفه امام خمینی» صفحات ۱۱۲ و ۱۱۳
بفهمید که همه عالم محضر خداست، اگر قلب ما این معنا را ادراک بکند. ما الان در محضر خدا هستیم، همین مجلس محضر خداست. اگر قلب انسان بیابد این مطلب را، از معصیت کنار می رود. تمام معصیتها برای این است که انسان نیافته این مسائل را. برهان هم بر آن دارد، برهان عقلی هم قائم است به اینکه خدای تبارک و تعالی همه جا حاضر است. هم برهان است و هم همه انبیا گفته اند: « وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ ۚ وَاللَّـهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ ﴿٤حدید﴾» قرآن است، آن با شماست، هرجا هستید با شماست، ما آن را از قرآن شنیده ایم، به برهان هم ثابت هست لکن به قلب ما نرسیده است./صحیفه نور، ج۱۱، ص۸۲.
تفسیرنمونه:عالم هستی محضر خدا است. توجه به این واقعیت که هر کاری را انسان انجام می دهد در پیشگاه خدا است و اصولاً (تمام عالم هستی محضر خدا است) و چیزی از اعمال و حتی نیات آدمی از او پنهان نیست، می تواند روی برنامه زندگی انسان اثر زیادی بگذارد و او را از خلافکاریها باز دارد، مشروط بر این که ایمان به این مطلب واقعاً در دل او جای گیرد و به صورت یک باور قطعی در آید.
وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ ۖ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ ﴿١٦ق﴾ إِذْ یَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّیَانِ عَنِ الْیَمِینِ وَعَنِ الشِّمَالِ قَعِیدٌ ﴿١٧ق﴾ مَّا یَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ﴿١٨ق﴾
و ما انسان را خلق کرده ایم و از وساوس (وسوسه ها) و اندیشه های نفس او کاملاً آگاهیم که از رگ گردن او به او نزدیک تریم.
با اینکه ما انسان را آفریدیم و مى دانیم چه چیزهایى را دلش وسوسه مى کند و ما از رگ گـردن بـه او نـزدیکتریم١٦. (کافى است به یاد آرى این معنا را که ) دو ماءمور ما در طرف راست و چپ او نشسته اعمال او را مى گیرند (١٧).هیچ سخنى در فضاى دهان نمى آورد مگر آنکه در همانجا مراقبى آماده است ١٨
علامه طباطبایی(المیزان): دو فرشته گیرنده که در راست و چپ هر انسان نشسته اند اعمال او را مى گیرند(ثبت وضبط می کنند).
و جـمـله« عَنِ الْیَمِینِ وَعَنِ الشِّمَالِ قَعِید » مى خواهد موقعیتى را که ملائکه نسبت به انسان دارنـد تمثیل کند، و دو طرف خیر و شر انسان را که حسنات و گناهان منسوب به آن دو جهت اسـت به راست و چپ محسوس انسان تشبیه نماید، (و گر نه فرشتگان موجوداتى مجردند که در جهت قرار نمى گیرند).
«لفظ» در یَلْفِظُ چیست؟
مَّا یَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِید- کلمه«لفظ » به معناى پرت کردن است، و اگر سخن گفتن را لفظ نامیده اند، به نوعى تشبیه است . و کلمه «رقیب» به معناى محافظ، و کلمه«عتید» به معناى کسى است که فراهم کننده مقدمات آن ضبط و حفظ است ؛ خلاصه یکى مقدمات را براى دیگرى فراهم مى کند تا او از نتیجه کار وى آگاه شود.
و ایـن آیـه شـریـفـه بـعـد از جمله«إِذْ یَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّیَانِ » که آن نیز در باره فرشتگان مـوکـل اسـت، دوبـاره راجـع بـه مـراقـبـت دو فـرشـتـه سـخـن گـفـتـه بـا ایـنـکـه جـمـله اول تـمـامـى کـارهـاى انـسان را شامل مى شد و جمله دوم تنها راجع به تکلم انسان است، از بـاب ذکـر خـاص بعد از عام است که در همه جا مى فهماند گوینده نسبت به خاص عنایتى بیشتر دارد،
وقتی خداوند از خطورات قلبی انسان و وسوسه های زودگذری که از فکر آنها می گذرد آگاه است مسلماً از تمام عقائد و اعمال و گفتار آنها با خبر می باشد و حساب همه را برای روز حساب نگه می دارد.
مدیریت سایت-پیراسته فر:۲فرشته ای که اعمال انسان راثبت وضبط می کنند
علامه طباطبایی درادامه بنقل ازتفسیرطبرسی اینگونه می نویسد:
درتفسیر جـوامـع الجـامـع (فضل بن حسن طبرسی) از رسـول خـدا (ص) روایت کرده که فرمود: نویسنده حسنات در طرف راست آدمى، و نویسنده سیئات در طرف چپ آدمى قرار دارند و دست راسـتـى بـر دست چپى فرماندهى دارد، و دست چپى به فرمان او کار مى کند. بنابراین، اگـر انـسـان عـمـل نـیـکـى انـجـام دهـد، دسـت راسـتـى ده بـرابـرش را مـى نـویـسد، و اگر عـمـل زشـتـى مـرتـکـب شود به دست چپى مى گوید: هفت ساعت مهلتش بده، شاید تسبیحى گوید و استغفارى کند(توبه کند)،
مؤلف(المیزان): و در نـهـج البـلاغـه در مـعـنـاى آیـه:وَجَاءَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَّعَهَا سَائِقٌ وَشَهِیدٌ ﴿٢١ق﴾ فرموده : سائقى که او را به سوى محشر مى برد، و شاهدى که علیه او به آنچه کرده است شهادت مى دهد.
سائق یعنی «محرک،سوق دهنده،برانگیختگی.
:۲فرشته(رقیب وعتید)درروزقیامت هم حاضرمی شوند
علامه طباطبایی بنقل ازالدر المنثور ،می نویسد:
و چون روز قیامت شود، دو فرشته نویسنده حسنات و گناهان، دوباره به سراغش مى آیند، و نـامـه عـمل او را باز کرده به گردنش مى افکنند، و همچنان با او هستند، یکى به عنوان سـائق و دیـگـرى بـه عـنـوان شـهـیـد (تـا بـه عـرصـه اش بـرسـانـنـد). آنـگـاه رسـول خـدا (ص) فـرمـود بـه درسـتى در پیش رو، امرى عظیم دارید، امرى مافوق قدرتتان، از خداى عظیم استقامت بجویید.
ما به او(انسان) از رگ گردنش ، نزدیک تریم/نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ
وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّـهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ ﴿٢٤انفال﴾
خداوند از هر چیزى به انسان نزدیکتر است، حتّى از قلب او به خودش.
علامه طباطبایی درتفسیراین آیه می نویسد:
چیزى که هست از آنجایى که خداى سبحان آفریننده این انسان و پدید آورنده یک - یک اجزاء وجود و ابعاض قوا و ادوات او است، لذا خود او به یک یک اجزاء وجود وى و توابع اجزایش محیط است، و بطور حقیقت همه آنها را مالک است، و در آنها بهر صورت که بخواهد تصرف مى کند، و از ملک خود و تصرفاتش هر مقدار که بخواهد به خود انسان واگذار مى نماید، و به او تملیک مى کند، پس خداى تعالى میان انسان و جزء جزء وجودش و تمامى توابعش حائل است، بین او و قلبش، بین او و گوشش، بین او و چشمش، بین او و بدنش و بین او و جانش ؛ و در آنها هم به نحو ایجاد تصرف مى کند،و هم به نحو مالک قرار دادن انسان، که هر مقدار از آن را به هر نحوى که بخواهد به سود انسان تملیک مى کند، و هر مقدار را که نخواهد نمى کند.
نظیر انسان در این مطلب سایر موجودات است، چون هیچ موجودى نیست مگر اینکه ذاتى دارد، و نیز توابع ذاتى، یعنى قوا و آثار و افعالى دارد، چیزى که هست مالک حقیقى ذات آن و توابع ذاتش خدا است، خدا است که آن ذات و آن توابع ذات را به آن موجود تملیک کرده، پس او میان آن موجود و میان ذاتش حائل است، میان آن موجود و توابع ذاتش و قوا و آثار و افعالش حایل است.
پس خداى سبحان حایل میان آدمى و میان قلب او است، و انسان هر چه را که دارد و بهر چیزى که به نحوى از انحاء اتصال و ارتباط دارد، خداوند به آن چیز نزدیک تر و مربوطتر است، همچنانکه فرموده :و نحن اقرب الیه من حبل الورید.
مفسرالمیزان می گوید:این آیه میخواهدبگوید:بدانید که خدا مالک حقیقى شما و دلهاى شما است، و او از هر چیز به شما نزدیک تر است، و شما به زودى به سویش باز مى گردید، و برایتان معلوم مى شود که چگونه مالک حقیقى شما است و چطور بر شما مسلط است، و هیچ چیز شما را از او بى نیاز نمى کند.
و اما وجه اتصال کلام یعنى ارتباط جمله:و اعلموا ان الله یحول بین المرء و قلبه...، با جمله« إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ ۖ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّـهَ» این است که حائل بودن خداوند میان آدمى و قلب او تمامى عذرها را در نپذیرفتن دعوت او و رسولش را از اعتبار مى اندازد، چون دعوت او دعوت به چیزى است که آدمى را زنده مى کند و آن توحید است که حقیقت و لب دعوت اوست،
و از آنجایى که خدا از هر چیزى به انسان نزدیک تر است حتى از قلب او و از آنجایى که قلب اولین چیزى است که انسان آن را به وجدان خود درک نموده و مى شناسد پس انسان خداى تعالى را از قلب خود که بوسیله ادراک و سبب اصلى علم و معرفت او است بهتر و زودتر مى شناسد.
وقتى خدا میان انسان و قلبش حایل باشد پس او از قلب انسان به انسان نزدیک تر خواهد بود، همچنانکه از خود انسان به قلبش نزدیک تر است چون هر حایلى نزدیک تر است به دو طرف خود از هر طرف به طرف دیگر، و وقتى خداى تعالى از خود انسان نزدیک تر باشد به قلب او قهرا او به آنچه که در قلب انسان است داناتر هم هست.
***
«زمانى ایشان [شهید مطهری] به من گفتند: «مىخواهم زودتر خودم را بازنشست کنم بروم قم، خدا را ببینم.» . البته جوابى به ایشان دادم و آن جواب، ایشان را خیلى جذب کرده بود... من گفتم: «آقاى مطهرى! من خدا را گوشهى سلول دیدم.» ایشان تکانى خوردند و توجه زیادى کردند. ... بعد ایشان، همین کار را هم کردند؛ یعنى به قم رفتند و رفت و آمدهایشان را زیاد کردند. در حالى که به نظر من، ایشان مىخواستند بروند آنجا بمانند. خوب؛ این شخصیت، غیر از شخصیتى است که از قم بلند شد، آمد اینجا و رفت دانشگاه و این حرفها. به نظر من، این تحولات شخصیتى، باید با یک چشم دقیق انتقادى، تنظیم شود.»۱۳۷۷/۰۲/۱۲مقام معظم رهبری(آیت الله خامنه ای)-سایت رهبری.
خداوند انسان رامی بیند(همه اعمال وافعال واقوال)
أَلَمْ یَعْلَم بِأَنَّ اللَّـهَ یَرَىٰ ﴿١٤علق﴾
آیا او (انسان) نمی داند که خداوند همه اعمالش را می بیند؟
أَمْ یَحْسَبُونَ أَنَّا لَا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُمْ! بَلَىٰ وَرُسُلُنَا لَدَیْهِمْ یَکْتُبُونَ ۸۰ زخرف
آنـهـا چنین مى پندارند که ما اسرار پنهانى و سخنان درگوشى آنها را نمى شنویم! آرى رسولان (و فرشتگان ) ما نزد آنها هستند و مى نویسند.
أَلَمْ یَعْلَم بِأَنَّ اللَّـهَ یَرَىٰ
آن وقتی که قلم به دست می گیرید(می نویسید)، بدانید که در محضر خدا هستید. آن وقتی که می خواهید تکلم کنید، بدانید که زبان شما، قلب شما، چشم شما، گوش شما در محضر خداست. عالم محضر خداست، در محضر خدا معصیت خدا نکنید. / جلد هشتم « صحیفه امام خمینی» صفحات ۱۱۲ و ۱۱۳
بفهمید که همه عالم محضر خداست، اگر قلب ما این معنا را ادراک بکند. ما الان در محضر خدا هستیم، همین مجلس محضر خداست. اگر قلب انسان بیابد این مطلب را، از معصیت کنار می رود. تمام معصیتها برای این است که انسان نیافته این مسائل را. برهان هم بر آن دارد، برهان عقلی هم قائم است به اینکه خدای تبارک و تعالی همه جا حاضر است. هم برهان است و هم همه انبیا گفته اند: « وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ ۚ وَاللَّـهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ ﴿٤حدید﴾» قرآن است، آن با شماست، هرجا هستید با شماست، ما آن را از قرآن شنیده ایم، به برهان هم ثابت هست لکن به قلب ما نرسیده است./صحیفه نور، ج۱۱، ص۸۲.
تفسیرنمونه:عالم هستی محضر خدا است. توجه به این واقعیت که هر کاری را انسان انجام می دهد در پیشگاه خدا است و اصولاً (تمام عالم هستی محضر خدا است) و چیزی از اعمال و حتی نیات آدمی از او پنهان نیست، می تواند روی برنامه زندگی انسان اثر زیادی بگذارد و او را از خلافکاریها باز دارد، مشروط بر این که ایمان به این مطلب واقعاً در دل او جای گیرد و به صورت یک باور قطعی در آید.
وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ ۖ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ ﴿١٦ق﴾ إِذْ یَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّیَانِ عَنِ الْیَمِینِ وَعَنِ الشِّمَالِ قَعِیدٌ ﴿١٧ق﴾ مَّا یَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ﴿١٨ق﴾
و ما انسان را خلق کرده ایم و از وساوس (وسوسه ها) و اندیشه های نفس او کاملاً آگاهیم که از رگ گردن او به او نزدیک تریم.
با اینکه ما انسان را آفریدیم و مى دانیم چه چیزهایى را دلش وسوسه مى کند و ما از رگ گـردن بـه او نـزدیکتریم١٦. (کافى است به یاد آرى این معنا را که ) دو ماءمور ما در طرف راست و چپ او نشسته اعمال او را مى گیرند (١٧).هیچ سخنى در فضاى دهان نمى آورد مگر آنکه در همانجا مراقبى آماده است ١٨
علامه طباطبایی(المیزان): دو فرشته گیرنده که در راست و چپ هر انسان نشسته اند اعمال او را مى گیرند(ثبت وضبط می کنند).
و جـمـله« عَنِ الْیَمِینِ وَعَنِ الشِّمَالِ قَعِید » » مى خواهد موقعیتى را که ملائکه نسبت به انسان دارنـد تمثیل کند، و دو طرف خیر و شر انسان را که حسنات و گناهان منسوب به آن دو جهت اسـت به راست و چپ محسوس انسان تشبیه نماید، (و گر نه فرشتگان موجوداتى مجردند که در جهت قرار نمى گیرند).
«لفظ» در یَلْفِظُ چیست؟
مَّا یَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِید- کلمه«لفظ » به معناى پرت کردن است، و اگر سخن گفتن را لفظ نامیده اند، به نوعى تشبیه است . و کلمه «رقیب» به معناى محافظ، و کلمه«عتید» به معناى کسى است که فراهم کننده مقدمات آن ضبط و حفظ است ؛ خلاصه یکى مقدمات را براى دیگرى فراهم مى کند تا او از نتیجه کار وى آگاه شود.
و ایـن آیـه شـریـفـه بـعـد از جمله«إِذْ یَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّیَانِ » که آن نیز در باره فرشتگان مـوکـل اسـت، دوبـاره راجـع بـه مـراقـبـت دو فـرشـتـه سـخـن گـفـتـه بـا ایـنـکـه جـمـله اول تـمـامـى کـارهـاى انـسان را شامل مى شد و جمله دوم تنها راجع به تکلم انسان است، از بـاب ذکـر خـاص بعد از عام است که در همه جا مى فهماند گوینده نسبت به خاص عنایتى بیشتر دارد،
وقتی خداوند از خطورات قلبی انسان و وسوسه های زودگذری که از فکر آنها می گذرد آگاه است مسلماً از تمام عقائد و اعمال و گفتار آنها با خبر می باشد و حساب همه را برای روز حساب نگه می دارد.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:۲فرشته ای که اعمال انسان راثبت وضبط می کنند
علامه طباطبایی درادامه بنقل ازتفسیرطبرسی اینگونه می نویسد:
درتفسیر جـوامـع الجـامـع (فضل بن حسن طبرسی) از رسـول خـدا (ص) روایت کرده که فرمود: « نویسنده اعمال حسنات در طرف راست آدمى، و نویسنده اعمال سیئات در طرف چپ آدمى قرار دارند» و «ملک دست راسـتـى بـر دست چپى فرماندهى دارد وملک دست چپى به فرمان او کار مى کند».
بنابراین، اگـر انـسـان عـمـل نـیـکـى انـجـام دهـد، دسـت راسـتـى ده بـرابـرش را مـى نـویـسد، و اگر عـمـل زشـتـى مـرتـکـب شود به دست چپى مى گوید:
هفت ساعت مهلتش بده، شاید تسبیحى گوید و استغفارى کند(توبه کند)،
مؤلف(المیزان): و در نـهـج البـلاغـه در مـعـنـاى آیـه:وَجَاءَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَّعَهَا سَائِقٌ وَشَهِیدٌ ﴿٢١ق﴾ فرموده : سائقى که او را به سوى محشر مى برد، و شاهدى که علیه او به آنچه کرده است شهادت مى دهد.
سائق یعنی «محرک،سوق دهنده،برانگیختگی.
:۲فرشته(رقیب وعتید)درروزقیامت هم حاضرمی شوند
علامه طباطبایی بنقل ازالدر المنثور ،می نویسد:
و چون روز قیامت شود، دو فرشته نویسنده حسنات و گناهان، دوباره به سراغش مى آیند، و نـامـه عـمل او را باز کرده به گردنش مى افکنند، و همچنان با او هستند، یکى به عنوان سـائق و دیـگـرى بـه عـنـوان شـهـیـد (تـا بـه عـرصـه اش بـرسـانـنـد). آنـگـاه رسـول خـدا (ص) فـرمـود بـه درسـتى در پیش رو، امرى عظیم دارید، امرى مافوق قدرتتان، از خداى عظیم استقامت بجویید.
ما به او(انسان) از رگ گردنش ، نزدیک تریم/نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ
وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّـهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ ﴿٢٤انفال﴾
خداوند از هر چیزى به انسان نزدیکتر است، حتّى از قلب او به خودش.
علامه طباطبایی درتفسیراین آیه می نویسد:
چیزى که هست از آنجایى که خداى سبحان آفریننده این انسان و پدید آورنده یک - یک اجزاء وجود و ابعاض قوا و ادوات او است، لذا خود او به یک یک اجزاء وجود وى و توابع اجزایش محیط است، و بطور حقیقت همه آنها را مالک است، و در آنها بهر صورت که بخواهد تصرف مى کند، و از ملک خود و تصرفاتش هر مقدار که بخواهد به خود انسان واگذار مى نماید، و به او تملیک مى کند، پس خداى تعالى میان انسان و جزء جزء وجودش و تمامى توابعش حائل است، بین او و قلبش، بین او و گوشش، بین او و چشمش، بین او و بدنش و بین او و جانش ؛ و در آنها هم به نحو ایجاد تصرف مى کند،و هم به نحو مالک قرار دادن انسان، که هر مقدار از آن را به هر نحوى که بخواهد به سود انسان تملیک مى کند، و هر مقدار را که نخواهد نمى کند.
نظیر انسان در این مطلب سایر موجودات است، چون هیچ موجودى نیست مگر اینکه ذاتى دارد، و نیز توابع ذاتى، یعنى قوا و آثار و افعالى دارد، چیزى که هست مالک حقیقى ذات آن و توابع ذاتش خدا است، خدا است که آن ذات و آن توابع ذات را به آن موجود تملیک کرده، پس او میان آن موجود و میان ذاتش حائل است، میان آن موجود و توابع ذاتش و قوا و آثار و افعالش حایل است.
پس خداى سبحان حایل میان آدمى و میان قلب او است، و انسان هر چه را که دارد و بهر چیزى که به نحوى از انحاء اتصال و ارتباط دارد، خداوند به آن چیز نزدیک تر و مربوطتر است، همچنانکه فرموده :و نحن اقرب الیه من حبل الورید.
مفسرالمیزان می گوید:این آیه میخواهدبگوید:بدانید که خدا مالک حقیقى شما و دلهاى شما است، و او از هر چیز به شما نزدیک تر است، و شما به زودى به سویش باز مى گردید، و برایتان معلوم مى شود که چگونه مالک حقیقى شما است و چطور بر شما مسلط است، و هیچ چیز شما را از او بى نیاز نمى کند.
و اما وجه اتصال کلام یعنى ارتباط جمله:و اعلموا ان الله یحول بین المرء و قلبه...، با جمله« إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ ۖ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّـهَ» این است که حائل بودن خداوند میان آدمى و قلب او تمامى عذرها را در نپذیرفتن دعوت او و رسولش را از اعتبار مى اندازد، چون دعوت او دعوت به چیزى است که آدمى را زنده مى کند و آن توحید است که حقیقت و لب دعوت اوست،
و از آنجایى که خدا از هر چیزى به انسان نزدیک تر است حتى از قلب او و از آنجایى که قلب اولین چیزى است که انسان آن را به وجدان خود درک نموده و مى شناسد پس انسان خداى تعالى را از قلب خود که بوسیله ادراک و سبب اصلى علم و معرفت او است بهتر و زودتر مى شناسد.
وقتى خدا میان انسان و قلبش حایل باشد پس او از قلب انسان به انسان نزدیک تر خواهد بود، همچنانکه از خود انسان به قلبش نزدیک تر است چون هر حایلى نزدیک تر است به دو طرف خود از هر طرف به طرف دیگر، و وقتى خداى تعالى از خود انسان نزدیک تر باشد به قلب او قهرا او به آنچه که در قلب انسان است داناتر هم هست.
حجت الاسلام قرائتی :بدانید خدا در میان شخص و قلب( روح و عقل) او حائل است.
قوم بنی اسرائیل از پیامبرشان(حضرت موسی)خواستند :خدارابمانشان بده
وَلَمَّا جَاءَ مُوسَىٰ لِمِیقَاتِنَا وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنظُرْ إِلَیْکَ ۚ قَالَ لَن تَرَانِی وَلَـٰکِنِ انظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی ۚ فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا ۚ فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ ﴿١٤٣اعراف﴾
حجت الاسلام قرائتی دربرنامه درسهایی از قرآن می گوید:و چون حضرت موسى(ع) به میقات میقات(وعده گاه) ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، (موسى) گفت: پروردگارا « خودت را به من نشان ده تا توراببینم»
(خداوند) فرمود: هرگز مرا نخواهى دید( لَن تَرَانِی)
ولى به این کوه بنگر(وَلَـٰکِنِ انظُرْ إِلَى الْجَبَلِ)
اگر در جاى خود برقرار ماند، پس به زودى مرا خواهى دید(فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی)
پس چون پروردگار موسى بر کوه تجلّى وجلوه نمود -و پرتوى از عظمت خود را بر کوه افکند(فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا).
کوه را متلاشى کرد و موسى مدهوش بر زمین افتاد(وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا)«حضرت موسی بیهوش شد»
پس-وقتی-به هوش آمد( فَلَمَّا أَفَاقَ) گفت: خدایاتو منزّهى -که دیده شوى( سُبْحَانَکَ).
من به سوى تو بازگشتم و من نخستین مؤمن (ایمان آورندگان)هستم(تُبْتُ إِلَیْکَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ)
معلم ومفسّرقرآن(حجت الاسلام محسن قرائتی)درتفسیراین آیه اینچنین می گوید:
«دَکّ»، به معناى «زمین صاف وهموار»
و«جعله دکّا»، یعنى کوه متلاشى و ذرّه ذرّه شد تا به زمین هموارى تبدیل گشت.
«خَرَّ»، به معناى ساقط شدن و افتادن است
و «صَعِقَ»، به معناى بیهوشى بر اثر صداى مهیب است.
آن نیروى الهى که بر کوه وارد آمد، آیا نیروى عظیم اتم بود، یا قدرت امواج صوتى و یا نیروى مرموز دیگر، هر چه بود کوه را متلاشى ساخت و حضرت موسى در اثر صداى غرّش انهدام کوه (یا از این مکاشفه و جذبه باطنى)، بیهوش بر زمین افتاد.
«دیدن خداوند»، تقاضاى جاهلانه بنى اسرائیل بود که از موسى مى خواستند خدا را با چشم سر(فیزیکی) به آنان نشان دهد (آیه ۱۵۵اعراف)
وَاخْتَارَ مُوسَىٰ قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلًا لِّمِیقَاتِنَا ۖ فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قَالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَکْتَهُم مِّن قَبْلُ وَإِیَّایَ ۖ أَتُهْلِکُنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاءُ مِنَّا ۖإِنْ هِیَ إِلَّا فِتْنَتُکَ تُضِلُّ بِهَا مَن تَشَاءُ وَتَهْدِی مَن تَشَاءُ ۖ أَنتَ وَلِیُّنَا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا ۖ وَأَنتَ خَیْرُ الْغَافِرِینَ ﴿١٥٥اعراف﴾
و آن کافران غافل از بودند که هرگز چشم توان دیدن خداوند را ندارد، «لاتدرکه الابصار» ، بلکه باید خدا را با چشم دل دید و به او ایمان آورد. چنانکه حضرت على (ع) فرمود: «رأته القلوب بحقایق الایمان»
چشم دل باز کن که جان بینى آنچه نادیدنى است آن بینى.
لَّا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصَارَ ۖ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ ﴿١٠٣انعام﴾
«علامه سیدمحمدحسین طباطبایی»درکتاب ارزشمندتفسیرش(المیزان) نوشت:این آیه برای رفع توهمی است که ممکن است در اینجا برای مشرکان حاصل شود،چون آنها با فهم ساده خود می پندارند که وقتی خدا «وکیل» برآنهاست (چون وکالت مردم رادارد) لاجرم او موجودی جسمانی و مادی است ،لذا فرمود:(چشمها او رانمی بینند)یعنی او عالی تر از جسمیت و لوازم آن است و اینکه فرمود:(و هو یدرک الابصار)باز به جهت دفع توهم دیگری است ، چون بیم آن بود که مشرکین که غرق در مادیت هستند بپندارند که حال که خداوند «محسوس به حس بینایی نیست» ، پس او ارتباطی با مخلوقات خود نخواهد داشت و هیچ موجودی رانخواهد دید(ازآن طزف بام بیفتند) لذا فرمود: (او چشمها را می بیند)اما ادراک خدا از قبیل ادراکات حسی ما که فقط به ظواهر اشیاء تعلق می گیردنیست ،بلکه (هو اللطیف الخبیر)اوباریک بین و آگاه است ، چون (لطیف ) یعنی رقیق و نافذ و (خبیر) یعنی خبره وآگاه و مطلع ، پس وقتی خدای متعال محیط بر همه موجودات است و احاطه اواحاطه حقیقی است ، قهراً شاهد و ناظر بر همه چیز خواهد بود و به ظاهر و باطن هر چیزی عالم خواهد بود و هیچ چیز حاجب و فاصل بین او و موجودی نمی گردد ،پس او هم چشم ها را می بیند و هم آنچه را چشمها درک می کنند، لیکن چشمها او را نمی بینند و این عبارت کوتاه و دقیق عقلها را حیران می کند، چون در عین اجمال گویای مطلب بسیار دقیق وعمیقی است.پایان المیزان.
۷۰ نفربه دیدن خدارفتند
درخواست قوم بنی اسرائیل بود
هفتادنفر از بنى اسرائیل برگزیده شدند و به میعادگاه کوه طور آمدند. حضرت موسى (ع) سؤال آنان را از خدا درخواست نمود، در این هنگام آنان کلام الهى را از تمام جهات شنیدند، ولى گفتند ایمان نمى آوریم مگر اینکه سخن گفتن خدا را خود ببینیم.
نه اینکه خداراندیدند،بلکه همگی براثررؤیت جلوه ای ازجمال خدابیهوش شدند(مُردند)
موسی متحیرمانده بود که به قومش چه جوابی بدهد!همه منتظر مشاهدات این گروه ۷۰ نفره بودند.
صاعقه اى از آسمان آمد و همه آنان هلاک شدند. حضرت موسى گفت: اگر با چنین وضعى برگردم، مردم خواهند گفت تو در ادّعایت راستگو نیستى که دیگران را به قتل رساندى.
به اذن الهى دوباره همه زنده شدند، این بار گفتند: اگر تنها خودت نیز خدا را ببینى، ما به تو ایمان مى آوریم. موسى گفت: «انّ اللّه لایُرى بالابصار و لا کیفیّة له و انّما یعرف بآیاته و یکلّم باعلامه»، خدا را تنها با نشانه ها و آیاتش مى توان درک کرد.
امّا آنان لجاجت کردند، خطاب آمد موسى بپرس آنچه مى پرسند و تورا به خاطر جهالت آنان مؤاخذه نمى کنم. حضرت موسى (ع) گفت: «ربّ ارنى انظر الیک»، خطاب آمد: «لَن تَرَانِی» هرگز، امّا نگاه کن به کوه، اگر پایدار ماند تو نیز خواهى توانست مرا ببینى.
با اشاره الهى کوه متلاشى و به زمینى صاف تبدیل شد و موسى پس از به هوش آمدن گفت: «سبحانک تبتُ الیک»، خدایا! از جهل و غفلت مردم، به شناخت و معرفتى که داشتم بازگشتم و من اوّلین کسى هستم که اعتراف مى کنم خدا را نمى توان با چشم سر دید.
«مأمون» با این پاسخ امام صادق(ع) شرمنده شد.
در واقع حضرت موسى (ع) با بیان جمله «ارنى» و پاسخ «لَن تَرَانِی» خواست به مردم بفهماند که «خداوند براى من قابل رؤیت با چشم نیست، تا چه رسد به شما.»
از امام صادق (ع) پرسیدند: اگر خدا قابل رؤیت نیست، پس در مورد روایاتى که مى گویند: پیامبر ، خدا را دید، یا در قیامت مؤمنان خدا را در بهشت مى بینند، شما چه مى فرمایید؟
حضرت امام صادق(ع) تبسّمى کردند و فرمودند:پسندیده نیست اینکه شخصى ۷۰ - ۸۰ سال در زمین خدا زندگى کند و از رزق و روزى او استفاده کند، امّا او را چنانچه باید نشناسد.
امام صادق علیه السلام درادامه فرمود:«حضرت محمد(پیامبر)، خدا را با چشم ندیده است و اگر کسى چنین ادّعایى داشته باشد، دروغگو و کافر است»، چنانکه آن حضرت فرمودند: «مَنْ شَبَّهَ اللَهَ بِخَلْقِهِ فَقَدْ کَفَرَ» کسى که خدا را به صفات مخلوقات تشبیه کند، کافر است.
حضرت على (ع) در پاسخ به این سؤال که اى برادر پیامبر! آیا تو خدا را دیده اى؟ فرمود: «لم أعبد ربّاً لم أره و لم تره العیون بمشاهدة الاعیان ولکن تراه القلوب بحقایق الایمان»، «خدایى را که ندیده باشم عبادت نمى کنم»، امّا نه با چشم سر، که با چشم دل. در جاى دیگر فرمود: «ما رَأَیْتُ شَیْئاً اِلاّ وَ رَأَیْتُ اللهَ قَبْلَهُ وَ بَعْدَهُ وَ مَعَهُ وَ فیهِ» چیزى را ندیدم، مگر آنکه خداوند را قبل و بعد و همراه با آن دیدم.
آرى، «چشمان توان دیدن خدا را ندارد»، «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ» ، امّا با چشم دل مى توان خدا را دید، چنانکه قرآن مى فرماید: «لقد رآه نَزلَة اُخرى عند سِدرة المنتهى»
پیامبر، در معراج، ایات عظمت الهى را دید. البتّه آنچه در تورات در مورد ماجراى حضرت موسى در کوه طور آمده، از تحریفات تورات است.
آقای قرائتی درپایان اینگونه نتیجه گیری می کند:
۱- سخن گفتن خداوند با موسى، در جهت رشد و تربیت او بود. «کلّمه ربّه»
۲- آمدن به میقات و شنیدن سخن خداوند، شوق دیدار را نیز در موسى زنده کرد. «لمّا جاء... قال ارنى انظر الیک»
۳- خداوند، با چشم ظاهر دیدنى نیست، نه در دنیا و نه در آخرت. «لن ترانى»
۴- تجلّى خداوند بر موجودات طبیعى، امکان دارد. «تجلّى ربّه للجبل»
۵ - خداوند را باید از راه آثارش شناخت و به جلوه هاى او نگریست. (حقیقت تجلّى هم روشن نیست، بلکه آثار آن مشهود است). «تجلّى... جعله دکّاً»
۶- خدا دیدنى نیست، و گرنه موسى شایستگى و لیاقت دارد. «سبحانک»
۷- دیده شدن خداوند با چشم، نشانه جسم بودن اوست که باید خداوند را از آن منزّه دانست. «سبحانک»
۸ - فکر و تقاضاى ناروا نیز توبه دارد، هرگاه درباره خداوند توهّم باطلى تصوّر شد، باید سریعاً او را تنزیه کرد. «سبحانک»
۹- پس از روشن شدن حقیقت، باید آن را پذیرفت و به آن اعتراف کرد. «قال... انا اوّل المؤمنین»
۱۰- انبیا، پیشگامان راه مکتب اند. «أوّل المؤمنین»
***
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:حدیثی که حاج آقاقرائتی به آن استنادکرد واحادیث مشابه درادامه خواهدآمد.
«کتابخانه احادیث شیعه» چندروایت درباره دیدن خداوچگونگی دیدن آورده است که با اندکی اصلاحات دراینجا اضافه می کنم:
در زمان خلافت حضرت علی(ع) شخصى به نام «ذِعْلِب» در مقابل حضرت ایستاد وگفت:
یا امیر مؤمنان! آیا تا کنون پروردگار خود را دیده اى ؟
حضرت فرمود: واى بر تو اى ذعلب! «من خدایى را که ندیده باشم نمى پرستم»
ذِعْلِب: چگونه او را دیده اى، برایمان وصفش کن؟
حضرت فرمود: واى بر تو! «چشمها او را با نگاه کردن ندیده اند، بلکه دلها از طریق حقایق ایمان مشاهده اش کرده اند» .
هَلْ رأیتَ رَبَّکَ؟
لَمّا جَلَسَ عَلیٌّ علیه السلام فِی الخِلافَةِ ، فَقامَ إلَیهِ رَجلٌ یقالُ لهُ ذعلب ، فقالَ : یا أمیرَ المؤمنینَ، هَلْ رأیتَ رَبَّکَ؟ فَقالَ : وَیلَکَ یا ذَعلَبُ ! لَم أکُن بِالّذی أعبُدُ رَبّا لَم أرَهُ ! قالَ : فکَیفَ رَأیتَهُ ؟ صِفْهُ لَنا ؟ قالَ : وَیلَکَ ! لَم تَرَهُ العُیونُ بِمُشاهَدَةِ الأبصارِ ، و لکِنْ رَأتهُ القُلوبُ بِحَقائقِ الإیمانِ ./امالی صدوق
روش دیدن خداچگونه است؟
زندگى جاویدان زندگى اى است که آدمى براى خود چنان کار کند که دنیا در نظرش بى ارزش شود و در نگاهش خُرد آید و آخرت در نظرش بزرگ شود، هر گاه چنین کند، در دل او چنان محبّتى قرار دهم که دل او و فراغت و اشتغال و همّت و سخنش از نعمتى که به دوستداران خود عطا کرده ام، همگى، را از آن خودم گردانم و چشم دل و گوشش را باز کنم تا به دل خود بشنود و به دل خود به شکوه و عظمت من بنگرد.
أمَّا الحَیاةُ الباقِیَةُ فَهِیَ الّتی یَعمَلُ لِنَفسِهِ حتّى تَهونَ عَلَیهِ الدّنیا و تَصغُرَ فی عَینَیهِ ، و تَعظُمَ الآخِرَةُ عِندَهُ ، فإذا فَعَلَ ذلِکَ أسکَنتُ فی قَلبِهِ حُبّا حتّى أجعَلَ قَلبَهُ لی ، و فَراغَهُ و اشتِغالَهُ و هَمَّهُ و حَدیثَهُ مِنَ النِّعمَةِ الّتی أنعَمتُ بِها عَلى أهلِ مَحَبَّتی من خَلقی ، و أفتَحَ عَینَ قَلبِهِ و سَمعُهُ ؛ حتّى یَسمَعَ بِقَلبِهِ ، و یَنظُرَ بِقَلبِهِ إلى جَلالی و عَظَمَتی .ارشاد القلوب ـ در حدیث معراج.
***
امام صادق (ع)روایت می کند: فردى یهودى خدمت امام على(ع) رسید. عرضه داشت:
اى على آیا پروردگارت را دیده اى؟ حضرت فرمود: من کسى نیستم که خدایى را بپرستم که ندیده ام. وآنگاه ادامه داد: دیدگان ، او را به نگاه چشم ها ندیده اند، بلکه ایمان به غیب، دلها را به او گره زده است.
إنَّ رَجُلاً مِن الیَهودِ أتى أمیر المؤمنین علیه السلام ، فَقالَ : یا عَلیُّ، هَل رأیتَ رَبّکَ؟ فقالَ : ما کُنتُ بِالّذی أعبُدُ إلها لَم أرَهُ . ثُمّ قالَ : لَم تَرَهُ العُیونُ فی مُشاهَدَةِ الأبصارِ ، غَیرَ أنَّ الإیمانَ بِالغَیبِ بَیَّنَ عَقدَ القُلوبِ.
***
مردى خدمت امام صادق(ع) رسید و گفت : آیا خدایى را که عبادت مى کنى دیده اى؟ حضرت فرمود : من چیزى را که ندیده باشم عبادت نمى کنم. پرسید: چگونه او را دیده اى؟ فرمود: چشمها با مشاهده عینى او را ندیده اند، بلکه دلها از طریق حقایق ایمان مشاهده اش کرده اند. او با حواس درک نمى شود و با مردم سنجیده نمى گردد. او بدون تشبیه، شناخته شده است.
دَخَلَ رَجلٌ على أبی عبدِ اللّه ِ علیه السلام ، قالَ : أ رَأیتَ اللّه َ حینَ عَبَدتَهُ ؟ قالَ له : ما کُنتُ أعبُدُ شَیئا لَم أرَهُ . قالَ : فکَیفَ رَأیتَهُ ؟ قالَ : لَم تَرَهُ الأبصارُ بِمُشاهَدَةِ العِیانِ ، و لکِنْ رَأتهُ القُلوبُ بِحَقائقِ الإیمانِ ، لا یُدرَکُ بِالحَواسِّ ، و لا یُقاسُ بِالنّاسِ ، مَعروفٌ بِغَیرِ تَشبیهٍ./احتجاج
ابو بصیر می گوید:
از امام صادق(ع)سؤال کردم :آیا مؤمنان در روز رستاخیز خدا را مى بینند؟
امام صادق(ع) پاسخ داد : آرى، پیش از روز قیامت هم او را دیده اند!
عرض کردم: چه وقت؟
امام صادق(ع) پاسخ داد: هنگامى که به آنان فرمود: «آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا»[۱].
حضرت سپس لحظاتى سکوت کرد و آن گاه فرمود: همانا مؤمنان، خدا را در دنیا و پیش از روز رستاخیز مى بینند. آیا همین حالا تو او را نمى بینى؟! ابو بصیر مى گوید: عرض کردم: قربانت گردم، آیا این سخن را از قول شما نقل کنم؟ حضرت فرمود: نه؛ زیرا اگر آن را نقل کنى و کسى که معناى سخن تو را نمى فهمد انکارش کند و تصوّر نماید که آن تشبیه است، کافر شود. دیدن به دل، با دیدن به چشم فرق مى کند. خداوند برتر و والاتر از آن چیزى است که مشبِّهه و ملحدان درباره اش مى گویند./ توحید، شیخ صدوف
عن أبی بصیرٍ عن الإمام الصّادقِ علیه السلام ـ : قُلتُ لهُ : أخبرنی عَن اللّه ِ عزَّ و جلَّ، هَل یراهُ المؤمنونَ یَومَ القِیامَةِ؟ قالَ : نَعَم ، و قَد رَأوهُ قَبلَ یَومِ القِیامَةِ ! فقُلتُ : مَتى ؟
قالَ: حِینَ قالَ لَهُم : «أ لَسْتُ بِرَبِّکُم قالوا بَلى» . ثُمَّ سَکَتَ ساعَةً ، ثُمَّ قالَ : و إنَّ المُؤمِنینَ لَیَرَونَهُ فی الدّنیا قَبلَ یَومِ القِیامَةِ ، أ لَستَ تَراهُ فی وَقتِکَ هذا ؟! فقالَ أبو بَصیرٍ : فقُلتُ لَهُ : جُعِلتُ فِداکَ ، فاُحَدِّثُ بِهذا عَنکَ ؟ فقالَ : لا ؛ فإنَّکَ إذا حَدَّثتَ بِهِ فأنکَرَهُ مُنکِرٌ جاهِلٌ بِمعنى ما تَقولُهُ ، ثُمّ قَدَّرَ أنَّ ذلکَ تَشبیهٌ کَفَرَ ، و لَیسَتِ الرُّؤیَةُ بِالقَلبِ کَالرُّؤیَةِ بِالعَینِ ، تَعالَى اللّه ُ عَمّا یَصِفُهُ المُشَبِّهونَ و المُلحِدونَ .
توضیحات مدیریت سایت-پیراسته فر:
[۱]- اشاره به عالم ذر است.أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ ۖ قَالُوا بَلَىٰ ۛ
به خاطر بیاور زمانى را که پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم ، ذریه آنها را برگرفت و آنها را گواه بر خویشتن ساخت (و فرمود:) آیا من پروردگار شما نیستم ؟! گفتند آرى ، گواهى مى دهیم (چرا چنین کرد؟) براى اینکه در روز رستاخیز نگوئید ما از این غافل بودیم (و از پیمان فطرى توحید و خداشناسى بى خبر)
«الست» منظور«عالم ذر»صُلب پدران/ذریه=نُطفه
خداوند روى سخن را در این آیه به پیامبر کرده ، نخست چنین مى گوید: به خاطر بیاور موقعى را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذریه آنها را بر گرفت و آشکار ساخت و آنها را گواه بر خویشتن نمود و از آنها پرسید: آیا من پروردگار شما نیستم ؟ آنها همگى گفتند آرى گواهى مى دهیم . (و اذ اخذ ربک من بنى آدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم على انفسهم الست بربکم قالوا بلى شهدنا).علامه طبابایی/المیزان
وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ ۖ قَالُوا بَلَىٰ ۛ شَهِدْنَا ۛ أَن تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هَـٰذَا غَافِلِینَ ﴿١٧٢اعراف﴾
«سایت حوزه »در رابطه با این سئوال:
« آیا حضرت موسی(ع) نمی دانست که خداوند قابل دیدن نیست؟ چرادرخواست رؤیت کرد!؟» می نویسد:
«وَ لَمَّا جاءَ مُوسی لِمیقاتِنا وَ کلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنی أَنْظُرْ إِلَیک قالَ لَنْ تَرانی وَ لکنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانی فَلَمَّا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکا وَ خَرَّ مُوسی صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَک تُبْتُ إِلَیک وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنینَ »(اعراف، ۱۴۳)
«وَ اخْتارَ مُوسی قَوْمَهُ سَبْعینَ رَجُلاً لِمیقاتِنا فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَکتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِیای أَ تُهْلِکنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنَّا إِنْ هِی إِلاَّ فِتْنَتُک تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدی مَنْ تَشاءُ أَنْتَ وَلِینا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَیرُ الْغافِرینَ»(اعراف، ۱۵۵)
دیدن خدا»درخواست مؤکدفوم بنی اسرائیل بود
حضرت موسی(ع) می دانست که خداوند قابل رؤیت نیست؛ زیرا هر انسان موحد و یکتاپرست و عاقلی می داند که چشم ما قدرت دیدن خداوند را ندارد.
دیدن خداوند، تقاضای جاهلانه بنی اسرائیل بود که از موسی(ع) می خواستند؛ خدا را با چشم سر ببینند و آن کافران، غافل بودند که هرگز چشم، توان دیدن خداوند را ندارد «لا تُدْرِکهُ الْأَبْصارُ»(۱۰۳انعام)
بلکه باید خدا را با چشم دل دید و به او ایمان آورد. چنان که حضرت علی علیه السلام فرمود: «رأته القلوب بحقایق الایمان»[۱]
در جلسه ای مأمون به امام رضا(ع) گفت: مگر شما نمی گویید؛ انبیاءعلیهم السلام، معصوم هستند؛ پس چرا موسی رؤیت الاهی را از خداوند درخواست کرد؟ «أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیک» آیا موسی نمی دانست که خداوند قابل دیدن نیست؟امام صادق(ع) در مورد «أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ» فرمودند: «انا اول من آمن و صدق بانک لا تری؛ من اوّلین ایمان آورندگان هستم؛ به این که ذات الاهی قابل دیدن نیست»[۲]
امام رضا(ع) جواب داد: حضرت موسی(ع)می دانست که خداوند قابل دیدن با چشم نیست؛ امّا هنگامی که خدا با موسی سخن گفت و آن حضرت به مردم اعلام نمود، مردم گفتند: ما به تو ایمان نمی آوریم؛ مگر این که کلام الاهی را بشنویم.
هفتاد نفر از بنی اسرائیل برگزیده شدند و به میعادگاه کوه طور آمدند. حضرت موسی علیه السلام سؤال آنان را از خدا درخواست نمود. در این هنگام آنان کلام الاهی را از تمام جهات شنیدند. ولی گفتند: ایمان نمی آوریم؛ مگر این که خدا را خود ببینیم. صاعقه ای از آسمان آمد و همه ی آنان هلاک شدند. حضرت موسی گفت: اگر با چنین وضعی برگردم؛ مردم خواهند گفت: تو در ادّعایت راستگو نیستی که دیگران را به قتل رساندی. به اذن الاهی دوباره همه زنده شدند. این بار گفتند: اگر تنها خودت نیز خدا را ببینی؛ ما به تو ایمان می آوریم.
موسی گفت: «ان الله لا یری بالابصار و لا کیفیة له و انما یعرف بآیاته و یکلم باعلامه» خدا را تنها با نشانه ها و آیاتش می توان درک کرد. امّا آنان لجاجت کردند. خطاب آمد: موسی بپرس آنچه می پرسند و تو را به خاطر جهالت آنان مؤاخذه نمی کنیم. حضرت موسی علیه السلام گفت: «رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیک» خطاب آمد: «لَنْ تَرانِی؛ هرگز مرا نمی بینی» امّا نگاه کن به کوه، اگر پایدار ماند؛ تو نیز خواهی توانست مرا ببینی.
با اشاره الاهی کوه متلاشی و به زمینی صاف تبدیل شد و موسی پس از به هوش آمدن گفت: «سُبْحانَک تُبْتُ إِلَیک؛ خدایا! از جهل و غفلت مردم، به شناخت و معرفتی که داشتم بازگشتم و من اوّلین کسی هستم که اعتراف می کنم خدا را نمی توان با چشم سر دید» مأمون با این پاسخ شرمنده شد.[۳]
در واقع حضرت موسی(ع) با بیان جمله «أَرِنِی» و پاسخ «لَنْ تَرانِی» خواست به مردم بفهماند که خداوند برای من قابل رؤیت با چشم نیست؛ تا چه رسد به شما.
از امام صادق (ع) پرسیدند: اگر خدا قابل رؤیت نیست، پس در مورد روایاتی که می گویند:
پیامبر (ص) خدا را دید، یا در قیامت مؤمنان خدا را در بهشت می بینند، شما چه می فرمایید؟
پیامبر تبسّمی کردند و فرمودند: بسیار زشت است که شخصی ۷۰ - ۸۰ سال در زمین خدا زندگی کند و از رزق و روزی او استفاده کند؛ امّا او را چنانچه باید، نشناسد. پیامبر، خدا را با چشم ندیده است و اگر کسی چنین ادّعایی داشته باشد؛ دروغگو و کافر است، چنان که آن حضرت فرمودند: «مَنْ شَبَّهَ اللَّهَ بِخَلْقِهِ فَقَدْ کَفَرَ؛ کسی که خدا را به صفات مخلوقات تشبیه کند؛ کافر است»حضرت علی(ع) در پاسخ به این سؤال که خدا را چگونه دیده ای؟ فرمود: «لم أعبد ربا لم أره و لم تره العیون بمشاهدة الاعیان و لکن تراه القلوب بحقایق الایمان؛ خدایی را که ندیده باشم؛ عبادت نمی کنم؛ امّا نه با چشم سر، که با چشم دل. و امام صادق فرمود: «ما رأیت شیئا الا و قد رأیت الله قبله و بعده و معه و فیه؛ چیزی را ندیدم، مگر آن که خداوند را قبل و بعد و همراه با آن و در آن، دیدم»[۴]
آری، چشم توان دیدن او را ندارد، «لا تُدْرِکهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یدْرِک الْأَبْصارَ» (انعام، ۱۰۳) امّا با چشم دل می توان خدا را دید.[۵]
تقاضای دیدن خدا، از جانب موسی نبوده است تا مستحق عذاب شود. بلکه از جانب قوم بنی اسرائیل و اصرار و پافشاری ایشان بر رؤیت خدا، بوده است. حضرت موسی قومش را ارشاد می کند که خداوند قابل دیدن نیست. از آن جایی که قوم بنی اسرائیل، قومی لجوج بوده و بر خواسته های نامعقولشان اصرار داشتند؛ لذا وقتی تقاضای دیدن خدا را داشتند با این که به آن ها گفته شده بود که این کار غیر ممکن است؛ صاعقه ای آمد و هلاک شدند.
حضرت موسی از اول می دانست که این کار نشدنی و بر این مطلب ایمان و باور داشت؛ و طبق فرمان باری تعالی به دلیل اصرار قومش، از خداوند تقاضای رؤیت کرد. چون حضرت موسی در تقاضایش، ادب را رعایت کرد؛ با احترام جواب شنید: «لن ترانی» ولی قوم ایشان، هتاک و لجوج بوده و با تقاضای بچه گانه شان، مستحق تأدیب و عذاب می شوند.
پاروقی
۱- فیض کاشانی، ملا محسن، تفسیر صافی، ج ۲، ص ۲۳۶.
۲-طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج ۴، ص ۷۳.
۳-عروسی حویزی، عبد علی بن جمعه، تفسیر نور الثقلین، ج ۲، ص ۶۴ و ۶۵.
۴-صادقی تهرانی، محمد، الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، ج ۲۹، ص ۲۸۷.
۵- قرائتی، تفسیر نور، ج ۴، ص ۱۷۴-۱۷۲.
توضیح مدیریت سایت -پیراسته فر:علامه آیةالله حاج سیّد محمّد حسین حسینی طهرانی در کتاب تفسیر آیه نور درتوضیح پیرامون حدیث: «ما رَأیتُ شیئاً إلاّ و رَأیتُ اللهَ قَبلَهُ و بَعدَهُ و مَعَهُ» اینگونه می نویسد(بنقل ازخبرگزاری مهرخرداد ۱۳۹۲) :
«فمن کان یرجوا لقآء رَبه فلیَعمل عملاً صالحاً وَ لا یُشرک بِعبادةِ رَبه احدا» این آیه را هم دنبال فرمودند: «هر کسی که می خواهد خدا را ببیند دو کار کند: کارش خوب باشد، این کار خوب را هم با اخلاص انجام بدهد، برای خدا انجام بدهد.» یعنی ای ذعلب! تو هم ناامید نباش، از این راهی که من رفتم تو هم بیا! تو هم ـ إن شاء الله ـ به شرف ملاقات خدا برس! هرکس می خواهد برسد.(فَمَن کانَ یرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یشْرِکْ بِعِبادةِ رَبِّهِ أَحَدا)۱۱۰کهف
پس کار شایسته انجام دهد. و هیچ کس را در عبادت پروردگارش شریک نسازد
روایاتی از آن حضرت و از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام نقل شده به اینکه: «ما رَأیتُ شیئاً إلّا و رَأیتُ اللَهَ قَبلَهُ و بَعدَهُ و مَعَهُ!»
« حاج میرزا جواد آقای تبریزی» در کتاب لقاء الله روایت را از حضرت صادق(ع) اینطور نقل می کند: «ما رَأیتُ شَیئاً إلّا و رَأیتُ اللَهَ قَبلَهُ و مَعَهُ و بَعدَهُ.»
مرحوم حاج میرزا جواد آقای تبریزی در کتاب لقاء الله روایت را از حضرت صادق علیه السّلام اینطور نقل میکند: «ما رَأیتُ شَیئاً إلّا و رَأیتُ اللَهَ قَبلَهُ و مَعَهُ و بَعدَهُ.» امّا در کتاب اسرار الصّلاة ظاهراً از أمیرالمؤمنین(ع) نقل می کند که: «أنّه "ما نَظَرتُ إلَی شَیءٍ إلّا و رَأیتُ اللَهَ قَبلَهُ و بَعدَهُ و مَعَهُ!"؛ یعنی: «من نگاه نکردم به چیزی مگر اینکه قبل از او خدا را دیدم، بعد از او خدا را دیدم، با او خدا را دیدم!»
برای توضیح این مطلب: ببینید تمام این موجودات، نورِ خدا هستند و ظهور خدا و متّکی به خدا و قائم به خدا. یک وقت آن شخصی که دارای بصیرت باطنی است نگاه می کند به این موجود، اصلاً این را نمی بیند، اوّل خدا را می بیند، بعد این را متّکی به خدا می بیند.
ما رَأیتُ شیئاً إلّا و رَأیتُ اللَهَ قَبلَهُ و بَعدَهُ و مَعَهُ
«من نگاه نکردم به چیزی مگر اینکه قبل از او خدا را دیدم، بعد از او خدا را دیدم، با او خدا را دیدم»
خدا در«زندان»
آیت الله خامنه ای:زمانى ایشان [شهید مطهری] به من گفتند: «مىخواهم زودتر خودم را بازنشست کنم بروم قم، خدا را ببینم.»،البته جوابى به ایشان دادم و آن جواب، ایشان را خیلى جذب کرده بود... من گفتم: «آقاى مطهرى! من خدا را گوشهى سلول دیدم.» ایشان تکانى خوردند و توجه زیادى کردند.
آیت الله خامنه ای درادامه گفتند:بعد ایشان(مرتضی مطهری)، همین کار را هم کردند؛ یعنى به قم رفتند و رفت و آمدهایشان را زیاد کردند. در حالى که به نظر من، ایشان مىخواستند بروند آنجا بمانند. خوب؛ این شخصیت، غیر از شخصیتى است که از قم بلند شد، آمد اینجا و رفت دانشگاه و این حرفها. به نظر من، این تحولات شخصیتى، باید با یک چشم دقیق انتقادى، تنظیم شود.»۱۳۷۷/۰۲/۱۲مقام معظم رهبری-سایت رهبری.
اسرائیلی ها«زمینها»راازکجاآوردند؟
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر::از کل سرزمین های اسرائیل (۲.۷ میلیون هکتار) مقداری را دولت بریتانیا با قیمت ارزان در اختیار آژانس یهود و شرکتهای صهیونیستی قرار داد. مقداری نیز توسط خانوادههای عرب(غیرفلسطینی) به یهودیان فروخت،،مقداری هم خودفلسطینی ها به یهودیان فروختند ،مناطقی را هم به زورصهیونیستهاازفلسطینی هاگرفتند،تعدادی ازفسلطینی ها هم ازدست طلم های صهیونیستها(مهرحلال ،جان آزاد) خانه وکاشانه خودرا رهاکردند ورفتند..درادامه خواهیدخواند.
تسنیم می نویسد:سردمداران صهیونیزم پیش از آنکه جنبشی با این نام تأسیس کنند، از قرن ۱۷ میلادی در اندیشه ایجاد «وطن قوم یهود» بوده اند. این اشخاص که در میان آنها شخصیت های مشهوری چون اسحاق نیوتن و ژان ژاک روس نیز مشاهده می شوند یهودیان را به مهاجرت به فلسطین تشویق می کردند. اواسط قرن ۱۹ میلادی کسی چون موشه مونتفیورِه به خرید زمین در فلسطین روی آوردند اما این جریان فردی بود و همه گیر نشد.
تأسیس« رژیم صهیونیستی»با بالفور
با تأسیس جنبش صهیونیزم در سال ۱۸۹۷میلادی( ۱۲۷۶شمسی) در نخستین کنگره این جنبش در شهر بال سوئیس این فکر از یک اندیشه محض به یک طرح آماده اجرا تبدیل شد. ۲۰ سال بعد از برگزاری اولین کنگره صهیونیزم، انگلستان یک سند رسمی برای یهودیان به وجود آورد که منشأ تأسیس رژیم صهیونیستی شد. این سند رسمی اعلامیه «بالفور» نام داشت. در این اعلامیه انگلستان رسماً متعهد شد به یهودیان برای ایجاد وطن قومی یهود کمک کند. این سند، اقدامات مخفی انگلستان را علنی و رسمی کرد. سه سال بعد انگلستان با دسیسه هایی که در منطقه انجام داد با اجیر کردن برخی مدعیان قدرت در میان عرب ها آنها را علیه حکومت عثمانی شوراند. سال ۱۹۱۹میلادی( ۱۲۹۸شمسی) انگلستان با آنکه با فرانسه برای تقسیم منطقه، توافقی به نام سایکس- پیکو را امضا کرد، اما فرانسه را در میان راه جاگذاشت و در جامعه ملل خود را به عنوان سرپرست فلسطین معرفی کرد. انگلستان از سال ۱۹۲۰میلادی(۱۲۹۹شمسی) قیمومت فلسطین را برعهده داشت.
نقش انگلستان درتأسیس کشورانگلستان
شواهد تاریخی دوره حضور انگلستان در فلسطین نشان می دهد قیمومت انگلستان بهانه ای برای مقدمه چینی و زمینه ساز تشکیل رژیم صهیونیستی بوده است. در تمام دوره حضور انگلیسی ها اقدامات فلسطینی ها سرکوب می شد و امتیازات فراوانی به صهیونیست ها داده می شد. میزان مهاجرت یهودیان و امتیازاتی که انگلیسی ها به یهودیان می دانند سبب قیام ها و اعتراضات مردمی فراوانی شد. قیام موسای نبی(بیست)، قیام یافا، قیام دیوار براق، قیام نخل سبز، انتفاضه اکتوبر ۱۹۳۳میلادی(۱۳۱۲شمسی)، جنبش عزالدین قسام، انقلاب بزرگ ۱۹۳۶تا ۱۹۳۹(۱۳۱۵الی۱۳۱۸) جنگ قسطل بخشی از این قیام ها بودند.
در این مسیر رهبران بزرگی چون سید کاظم الحسینی، الحاج امین الحسینی، عبدالقادر الحسینی و شیخ عزالدین قسام دراین مسیر به شهادت رسیدند.
خرید زمین
یهودیان در دوره قیمومت انگلستان از راه های مختلفی اقدام به خرید زمین کردند:
۱- زمین هایی که متعلق به اقلیت یهودی ساکن در فلسطین بود. این زمین ها بالغ بر ۶۵ هزار هکتار می شد. در این زمینه جریان فراماسونی موجود در فلسطین که توسط دولت اتحاد و ترقی در ترکیه هدایت می شد اقدام به خرید زمین کرد که زمین های خریداری شده توسط این جریان ماسونی نیز بخشی از این ۶۵ هزار هکتار را شامل می شد. یکی از این ماسون ها سیدضیاءالدین طباطبایی، کودتاچی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بود که زمین ها را از فلسطینی هایی که به یهودیان زمین نمی فروختند، خریداری کرده، این زمین ها را به یهودیان منتقل می کردند.
۲- از طریق دولت قیمومت انگلستان بود. دولتی که انگلستان در فلسطین ساکن کرد ۶۶.۵ هزار هکتار زمین را در اختیار جنبش صهیونیزم قرار داد. این زمین های زمین ها و ساختمان های دولتی بود که از دوره عثمانی اماکن دولتی و حاکمیتی محسوب می شد و می باید در اختیار دولت فلسطینی آینده فلسطین قرار می گرفت.
۳- خرید زمین از طریق فئودال های لبنانی و سوری بود. فلسطین پیش از قیمومت انگلستان بخشی از قلمرو عثمانی بود که شامل سوریه، لبنان، اردن، فلسطین، ترکیه و بخشی از عراق می شد. فئودال ها و ملاکان زمین دار و ثروتمندی که به فلسطین تعلق خاطری نداشتند و عِرق ملی در آنها وجود نداشت و به دنبال ثروت و ملک در هرجایی ساکن می شدند. از سوی دیگر با تقسیم قلمرو عثمانی پس از فروپاشی آن امپراتوری که به ۳بخش، فلسطین، لبنان و سوریه و شرق اردن تقسیم شده بود زمین های بسیاری از این فئودال ها در مرزبندی هایی قرار گرفته بود که آنها دیگر به آن دسترسی نداشتند لذا با پیشنهادهای اغواکننده ای که آژانس یهود و جنبش صهیونیزم به آنها می داد به راحتی زمین هایی را که در اختیار داشتند به آنها می فروختند. صهیونیست ها از این طریق ۶۰.۶ هزار هکتار زمین به دست آوردند.
۴- خرید از خود فلسطینی هایی بود که با انگیزه های متفاوت زمین های خود را علناً به صهیونیست ها فروختند. این افراد از سوی فلسطینی ها خائن معرفی می شدند و بسیاری از آنها از سوی ملت فلسطین اعدام انقلابی شدند. اسامی خانواده هایی که در این بخش و بخش سوم یعنی فئودال ها زمین های خود را به صهیونیست ها فروختند در اسناد تاریخی فلسطین ثبت شده و موجود است. صهیونیست ها از این طریق نیز ۳۰ هزار هکتار زمین خریداری کردند. یعنی فلسطینی ها فقط ۳۰ هزار از کل ۲.۷ میلیون هکتار زمین فلسطین، معادل ۱.۸%، را به یهودیان فروختند.
در مجموع اراضی خریداری شده از ۴ روش فوق حدود ۲۲۰ هزار هکتار از زمین های فلسطین را شامل می شد. مجموع اراضی فلسطین ۲.۷ میلیون هکتار است که رقم فوق حدود ۸% کل فلسطین را شامل می شود. در کتاب «فروش زمین شایعه یا واقعیت» این رقم با کمی تفاوت حدود ۶% کل فلسطین ذکر شده است.
وقتی فلسطینی ها ،به انگلیس اعتمادکردند!
زمانی که انگلستان از سوی جامعه ملل به عنوان قیم فلسطین معرفی شد در سندی که برای این قیمومت نوشته شد موظف شد طی ۱۰ سال شرایط را برای برپایی حاکمیتی فلسطینی برای فلسطینیان فراهم کند. در حقیقت از سوی جامعه ملل به دلیل آنکه پس از جنگ جهانی اول و فروپاشی امپراتوری عثمانی، شرایط تأسیس دولت و حاکمیت برای فلسطینی ها فراهم دیده نشد، این نهاد بین المللی انگلستان را موظف کرد تا این شرایط را طی یک دوره ۱۰ ساله فراهم کند. اما انگلیسی همانگونه که در اعلامیه بالفور به یهودیان قول داده بودند، سند جامعه ملل را تنها وسیله ای برای حاکمیت قرار دادند و طی ۲۸ سال قیمومیت، شرایط را برای تأسیس وطن قوم یهود آماده کردند.
زمانی که صهیونیست ها تصمیم به تأسیس یک دولت جعلی در فلسطین گرفتند، طی یک اقدام هماهنگ شده، انگلیسی ها شبانه با کشتی های خود فلسطین را ترک کردند و تمام امکاناتی را که در اختیار داشتند در اختیار صهیونیست ها قرار دادند. انگلیسی ها که با ساز و برگ نظامی به فلسطین آمده بودند و حاکم انگلیسی فلسطین هم در تمام دوره قیمومیت یک فرمانده نظامی بود حتی سلاح ها و تجهیزات جنگی خود را نیز با خود نبردند و تمام آنها را برای صهیونیست ها باقی گذاشتند.
قسمتی اززمین هارا-فلسطینی ها-رهاکرده بودند
از زمانی که صهیونیست ها، رژیم جعلی صهیونیستی را رسما اعلام کردند، روند جدیدی برای به دست آوردن بقیه زمین های فلسطین آغاز شد. قتل و غارت و کشتار فلسطینی ها روشی بود که صهیونیست ها آن را پیش گرفتند. کشتارهای وسیع موجب شد میلیون ها فلسطینی از ترس جان خود زمین های خود را رها کنند و از سرزمین مادری خود به جاهای دیگر پناه ببرند./۰۷ خرداد ۱۳۹۸تسنیم.
مدیریت سایت-پیراسته فر:درآمارتسنیم«زمینهای رهاشده»لحاظ نشده است+بقیه را زمینهارا اسرائیلی ها بزرورتصاحب شدند.
سایت مشرق درمورخه ۲۷ آبان ۱۳۹۷ اینگونه می نویسد:
از کل زمین فلسطین رقمی در حدود ۵۹۷ کیلومتر مربع توسط خود دولت بریتانیا به طور رایگان و به قیمت ارزان در اختیار آژانس یهود و شرکتهای صهیونیستی قرار گرفت. ۶۷۸ کیلومتر مربع نیز توسط خانوادههای عرب غیرفلسطینی به یهودیان فروخته شد.
۶۸ کیلومتر مربع نیز به دستور وزیر مختار انگلیس توسط یهودیان به زور از فلسطینیان گرفته شد. به هر حال در میان ملت فلسطین بسیار کم دیده شدهاند کسانی که زمینهای خودشان را فروخته باشند.
آن دستة قلیل که زمینهای خود را فروختند، اکثراً نه با طیب خاطر بلکه در اثر شرایط به وجود آمده از قوانین انگلیس در مورد کشاورزان فلسطینی، مجبور به فروش زمینهای خود شدند. مثلاً دولت انگلیس، مقدار مالیاتها را افزایش میداد و همزمان از صدور حبوبات و زیتون که عمده محصول کشاورزی فلسطین بود، جلوگیری میکرد. در نتیجه، کشاورزان از عهدة مخارج و مالیاتها بر نمیآمدند و به ناچار، ملک خود را در معرض فروش میگذاشتند.
پس از مدّتی فتوایی شرعی مبنی بر حرام بودن فروش زمین به یهودیان و مباح بودن خون کسی که چنین کاری انجام دهد یا واسطة این کار باشد، از سوی اغلب علما صادر شده بود.
اوّلین فتوا در مورد حرام بودن فروش زمین به یهودیان، توسط کنگرة علمای فلسطین که در بهمن ۱۳۱۳(۱۹ژوئن۱۹۳۴) در بیتالمقدّس تشکیل جلسه داد، صادر شد
در زمان سلطة انگلیس،از مساحت ۲۷ هزار کیلومتر مربعی فلسطین، فقط ۷/۷ درصد یعنی دوهزار کیلومتر و از این درصد هم چیزی حدود یک سوم آن از طریق خرید به صهیونیستها رسیده و رقمی در حدود ۵۹۷ کیلومتر مربع توسط خود دولت بریتانیا به طور رایگان و به قیمت ارزان در اختیار آژانس یهود و شرکتهای صهیونیستی قرار گرفت.
و این بدان معنی است که تنها چیزی حدود ۵/۲ درصد از زمینهای فلسطین به صهیونیستها فروخته شده است.
پس از خروج انگلیس از فلسطین، در اردیبهشت ۱۳۲۷ (می۱۹۴۸)، مابقی این سرزمین نه از طریق خرید بلکه با کشتار، غصب، شکنجه، تخریب، فشار و توطئه و با بدترین شکل از فجایع و جنایات که ممکن است به تصوّر بشر درآید، به تصرّف صهیونیستها درآمده است. وقایع جنایتکارانهای که صهیونیستها ترتیب دادهاند، یک فهرست بلندبالا و شامل دهها عنوان است. فقط در سال ۱۹۴۸م. و برای آمادهسازی فضا جهت اعلام موجودیت به اصطلاح «دولت اسرائیل»، دهها مورد کشتار دستهجمعی با صدها شهید از زن و مرد و کوچک و بزرگ، «عملیات افتخارآمیز صهیونیستها» را شامل میشود که فاجعة «دیریاسین» با کشته و کشتار حیفا با ۱۵۰ شهید، دو نمونه از آنها است/پایان گزارش مشرق.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:آنقدرمردم تمایل به فروش املاکشان داشتند که بناچار قانونی درمنع فروشش وضع شد،برای فروشندگان مجازات زندان تعیین شد +فتوی تحریم صادرشد.
وزیرخارجه سابق(دکترولایتی)می نویسد:
ارتباط سید ضیاء الدین طباطبایی با انگلیسیها خیلی نزدیک بود. اصلا شرط انگلیسها این بود که رضاخان بشود وزیر دفاع و او بشود رئیس الوزرا و احمدشاه هم پادشاهی کند. رضا شاه در داخل کشور، پلنگ طبیعت بود و هیچ کسی را بالای سر خودش نمی توانست ببیند. سیدضیاء ۹۰ روز حکومت کرد و بعدا هم گفتند دروه حکومت سیاه بوده و آن را ساقط کردند. اما تاریخ سیاسی انگلیس نشان می دهد که آنها آدمهای خودشان را همیشه حفظ می کنند و لذا سیدضیاء را فرستادند فلسطین و اسناد قطعی وجود دارد که سیدضیاء در آنجا دلال خرید و فروش زمین بود. زمین های مسلمانها را به یهودیانی که به تدریج به آنجا انتقال داده شده بودند، می فروخت و مسلمانها هم نمی دانستند که اینها چه طرحی در سرشان دارند.
وضعیت به گونه ای بود که گویا دو نفر دارند با هم منازعه می کنند، فرد ثالثی می آید و دست یکی را از پشت میگیرد و به طرف مقابل اجازه میدهد که او را بزند. دست عربها را گرفته بودند و از آن طرف، به صهیونیستها اسحله می دادند و آنها مسلمانان را می کشتند.
حاج امیرالحسینی، یکی از بزرگان فلسطین که در حقیقت، مفتی قدس بود فکر می کرد جامعه ملل که بعد از جنگ جهانی اول درست شده، بنا بر ادعای خود قرار است که امنیت و صلح را در جهان برقرار کنند و هر جا ظلم و اشغالی اتفاق افتاده، جلوی آن را بگیرند، لذا به خاطر همین اشغال تدریجی سرزمین فلسطین توسط صهیونیستها و حمایت انگلیسها از صهیونیستها، به جامعه ملل شکایت کرد و یک جلسه ای تشکیل داد و از کشورهای اسلامی دعوت کرد که بیایند و در آن جلسه در بیت المقدس جمع شده و کمک کنند.
نکته جالب این است که نماینده ایران در آن جلسه، سیدضیاء الدین طباطبایی بود. از این نمونه ها ما متعدد داریم. ملک عبدالله، پدر ملک حسین، جد پادشاه فعلی اردن، به سهم خودش کمک زیادی کرد به این که در فلسطین، چنین دولتی تشکیل شود و ممانعتی به عمل نمی آورد. در تاریخ معروف است و در منابع مختلف نوشته اند که فاروق، پادشاه مصر، تفنگ را برای یک طرف جنگ می فرستاد و فشنگ را برای طرف دیگر! وقتی در فلسطین جنگ شروع شد و قرار شد کشورهای عربی به فلسطینیها کمک کنند، یکی از کارها این بود که تفنگ خالی را برای یک طرف می فرستادند، فشنگ را برای طرف دیگر. در همان سال ۱۹۴۸ جنگی که بین اعراب و اسرائیل درگرفت، اگر کسانی که در رأس حکومتهای خاورمیانه بودند، خیانت نمی کردند و آنطور که باید کمک می کردند، حتما این حکومتی که بالفور وعده اش را داده بود، شکل نمی گرفت.
در اینجا گریزی بزنم به وضع کنونی. همین اخیرا یک مقاله ای در غرب - به نظرم- توسط آمریکایی ها نوشته شده بود که ما متعهدیم به حمایت از اسرائیل چرا که حضور و وجود اسرائیل در منطقه خاورمیانه و جهان اسلام، ضروری است. نکته مهمش این است که نوشته بود اگر هم اسرائیلی وجود نمی داشت، آنها باید در این نقطه، اسرائیل را به وجود می آوردند. یعنی تکرار حرف بالفور بعد از حدود یک قرن. در سال ۱۹۱۷ بالفور اعلامیه را داد و حالا در سال ۲۰۱۳ اینها همان حرف را می زنند. بنابراین، معلوم است که دنبال همین بوده اند. اینها در اواخر قرن ۱۹ آمدند از سلطان عبدالحمید فلسطین را بخرند، ایشان یک کلمه تاریخی گفت و آن این بود که ما ندیده ایم بدن کسی را که هنوز حیات دارد، کالبدشکافی کنند. از یک زمانی اروپایی ها در تبلیغات خود به عثمانی می گفتند مرد بیمار اروپا و حالا سلطان عبدالحمید هم این انتساب را پذیرفته بود و می گفت ما که هنوز نمرده ایم. لذا حاضر نشد فلسطین را بفروشد و این کلمه معروف را گفت.
فلسطینی هاوسوسه می شدندبرای فروش زمینهایشان
دویچه وله فارسی(۱۱دی۱۳۹۷)می نویسد:یک مرد فلسطینی که در کرانه غربی رود اردن زمین خود را به خریداری یهودی فروخته بود به حبس ابد محکوم شد. بنا به قوانین موجود در سرزمین فلسطینیان مجازات اعدام نیز میتوانست در انتظار این مرد باشد.
یک مرد فلسطینی که در کرانه غربی رود اردن زمین خود را به خریداری یهودی فروخته بود به حبس ابد محکوم شد. بنا به قوانین موجود در سرزمین فلسطینیان مجازات اعدام نیز میتوانست در انتظار این مرد باشد.
دادگاهی در کرانه غربی رود اردن یک مرد فلسطینی را که قطعه زمینی را در منطقه شرق اورشلیم (بیتالمقدس) به یک یهودی فروخته بود، به مجازات حبس ابد محکوم کرد.
در گزارش روز سهشنبه ۱۱ دی (اول ژانویه) اشپیگل به نقل از خبرگزاری فلسطینی(وفا) آمده است که این فلسطینی علاوه بر مجازات زندان به اعمال شاقه نیز متهم شده است.
بر اساس قوانین موجود در سرزمین فلسطینیان اگر یک فلسطینی زمین خود را به یک خارجی بفروشد حتی میتواند به مجازات مرگ محکوم شود.
رسانههای اسرائیلی در گزارشی که در این باره منتشر کردهاند، نوشتهاند که مرد خریدار دارای اقامت اسرائیلی در شرق اورشلیم بوده ودارای پاسپورت آمریکایی است.
در سال ۲۰۰۹ میلادی(۱۳۸۸شمسی) حکم اعدام برای یک فلسطینی در شهر حبرون (الخلیل) با اعتراضهای زیادی روبرو شد. او قطعه زمین خود را به یک یهودی فروخته بود.
حبرون (الخلیل) در ۳۰ کیلومتری جنوب اورشلیم (بیتالمقدس) و از بزرگترین شهرهای کرانه غربی رود اردن است.
این حکم به دلیل اینکه محمود عباس، رئیس تشکیلات خودگران فلسطین از امضای آن خودداری کرد به مرحله اجرا در نیامد.
محمود عباس به طور کلی از سال ۲۰۰۶ میلادی، از زمانی که قدرت سیاسی را در دست دارد از امضای حکم اعدام خودداری کرده است.
اسرائیل در سال ۱۹۶۷ در طی جنگهای شش روزه از جمله مناطقی در کرانه غربی رود اردن و شرق بیتالمقدس را اشغال کرد. در این مناطق در حال حاضر بیش از ۶۰۰ هزار اسرائیلی در حدود ۲۰۰ شهرک اشغالی زندگی میکنند.
حکومت فلسطین، اتحادیه اروپا و سازمان ملل متحد شرق بیتالمقدس را بخشی از کرانه غربی رود اردن میدانند.
فلسطینیان خواهان بازگرداندن سرزمینهای اشغال شده و اعلام کشور مستقل فلسطین و شرق بیتالمقدس به عنوان پایتخت آن هستند.
رادیوامریکا (۲۴ فروردین ۱۳۹۷)اینگونه می نویسد:
اسرائیل هفتادمین سالگرد استقلال خود را در شرایطی جشن می گیرد که مردم آن کشور، با استناد به سوابقی تاریخی، به آن جشن “استقلال دوباره” نام داده اند.
یهودیان شصت و سه سال پیش از میلاد مسیح، پس از اشغال سرزمین شان توسط امپراطوری روم، که بکلی ویران و به اخراجشان انجامید، در چند نقطه جهان، به ویژه در اروپا و مشرق زمین پراکنده شدند، ولی همواره وابستگی خود به اعتقادات دینی و باورهای ملی شان را حفظ کردند.
یهودیان در دو هزار سالی که در خارج از سرزمین شان پراکنده بودند، هنگام دعا رو به سوی اورشلیم داشتند و نیایش هایشان را با آرزوی بازگشت به سرزمین از دست رفته شان به انجام می رساندند.
سرانجام در اواسط قرن نوزدهم میلادی، با آغاز روند فروپاشی امپراطوری ها در اروپا، و رشد و قوت گرفتن جنبش های ناسیونالیسی، که به ملل و اقوام مختلف در اروپا فرصت ایجاد کشورهای مستقل خودشان را داده بود، یهودیان نیز به این اندیشه افتادندکه همانند دیگران سراغ پس گرفتن سرزمین های از دست رفته و ایجاد کشوری مستقل برای خود بروند.
این روند، در عین حال با دورانی همراه شد که در بسیاری از کشورهای اروپایی و به ویژه در اروپای شرقی و روسیه، یهودیان را به شدت سرکوب می کردند. از جمله، اوکراین و دیگر اقمار امپراطوری روسیه بارها صحنه قتل عام یهودیان بود.
با اوج گرفتن اندیشه های ناسیونالیستی در بین یهودیان اروپا، جنبشی به نام "صهیونیسم" توسط بنیامین زئب هرتسل، روزنامه نگار یهودی مقیم وین شکل گرفت که نخستین کنفرانس آن با حضور نمایندگان یهودی از سراسر جهان، در ۲۲ اوت ۱۸۹۷ در شهر "بازل" در سوئیس برگزار شد، و به ایده مهاجرت یهودیان به سرزمینی که اسرائیل نامیده شود شتاب بخشید.
در حقیقت ایده مهاجرت نخستین گروه از یهودیان اروپای شرقی در عصر جدید به سرزمین اسرائیل آتی، ۱۶ سال پیش از برگزاری کنگره بازل آغاز شده بود.
گرچه هرتسل، نمایندگانی را از جوامع یهودی در سراسر جهان به این همایش دعوت کرده بود، ولی یهودیان ایرانی که در آن دوران در شرائط سختی زندگی می کردند، نتوانستند نماینده ای به سوئیس بفرستند.
«بالفور »وزیر خارجه انگلیس
اعلامیه ای که در دوم نوامبر ۱۹۱۷ با امضای« لرد آرتور جیمز بالفور »وزیر خارجه وقت بریتانیا صادر شد، تلاش یهودیان برای برپایی کشوری مستقل را وارد مرحله تازه ای کرد. در آن هنگام، بریتانیا در آستانه تصرف بخش های عظیمی ای از امپراطوری فروپاشیده عثمانی بود.
دستوربالفور برای تشکیل خانه وزندگی یهودیان
بالفور درنامه کوتاهش خطاب به «لرد لیونل والتر روچیلد»، از سران جامعه یهودیان بریتانیا تاکید کرده بود یهودیان حق دارند در سرزمینی که فلسطین نامیده شده بود وطن خود را برپا کنند، بی آن که به آرمان های عربی خللی وارد شود.
مخالف اعراب
این توصیه بریتانیا، همزمان با اشغال فلسطین توسط ارتش آن کشور، با مخالفت های شدید اعراب روبرو گشت و بحرانی به وجود آورد که قربانیان بسیار گرفت، و با آن که یک قرن از صدور آن می گذرد، هنوز نزاع فلسطینی – اسرائیلی را در اوج خود دارد.
درگیری فلسطینی ها -یهودیان
در سال ۱۹۲۹ هزاران تن از اعراب سرزمینی فلسطینی کشتار وسیعی را علیه یهودیانی که به این خاک مهاجرت کرده بودند به راه انداختند. اندکی بیش از سه دهه بعد، در سال ۱۹۳۶ نیز جنبش ملی اعراب در سرزمین های تحت قیمومت بریتانیا نضج گرفت.
انگلیس قیوم فلسطین
شدت گیری نزاع موجب شد بریتانیا، که از جانب سازمان ملل متفق، در سال ۱۹۲۲ به عنوان قیم سرزمین فلسطینی منصوب شده بود، در سال ۱۹۴۷ اعلام کند که خواهان خروج از این سرزمین و پایان دادن به دوران قیمومت بر آن است.
حکم سازمان ملل در درگیری یهودیان وفلسطینیان
در ۲۹ نوامبر همان سال، مجمع عمومی سازمان ملل طرحی را تصویب کرد که به موجب آن سرزمین «فلسطین به دو کشور یهودی و عربی تقسیم شد»
این قطعنامه خشم اعراب را شدت بخشید و توسط آنها با قاطعیت رد شد.
حمایت اعراب ازفلسطین
۵کشوردرحمایت ازفلسطین بایهودیان جنگیدند(عراق، مصر، سوریه، اردن و لبنان)
دولت های عرب اعلام کردند از برپایی اسرائیل مستقل جلوگیری خواهند کرد، و با چنین هدفی، ارتش های پنج کشور عربی به سوی این سرزمین و به قصد تصرف شهرها و آبادی های یهودی نشین به راه افتادند.
جنگ بین اعراب و اسرائیل
آبادی های نوبنیاد(ساخت وسازهای) یهودی نشین توسط ارتش های عراق، مصر، سوریه، اردن و لبنان از شرق و شمال و جنوب، یکی پس از دیگری مورد حمله قرار گرفت.
استقلال اسرائیل
سرانجام روز ۱۴ ماه مه ۱۹۴۸، در حالی که جنگ بین اعراب و اسرائیل به شدت جریان داشت، داوید بن گوریون رهبر اسرائیل نوین استقلال این کشور را رسما اعلام کرد. این در حالی بود که یک روز پیش از آن، آخرین نفر از سربازان و نمایندگان دولت قیم بریتانیا این سرزمین را ترک گفته بودند.
بن گوریون بر این باور بود که هرگونه تعویق در اعلام استقلال، ممکن است فرصت نادری را که به وجود آمده بود ضایع کند و صلاح را بر آن می دید که دنیا را در برابر عملی انجام شده بگذارد.
نتیجه جنگ اعراب و اسرائیل
در جریان جنگ، صدها هزار نفر از اعراب محلی، که اکثرا در عملیات علیه اسرائیلیان شرکت داشتند، به کشورهای عرب پناهنده شدند، با این امید که اسرائیل به زودی نابود خواهد شد و آنان پیروزمندانه برای تسلط بر این سرزمین باز خواهند گشت.
ارتش های عرب، با این هدف به اسرائیل حمله کرده بودند که بتوانند پیش از آن که اسرائیل پا بگیرد آن را نابود کنند.
ولی اسرائیل ضمن دفاع از خود به برپایی ارتش منظم و تشکیل نهادهای حکومتی نیز ادامه می داد.
با آن که جنگ در سال ۱۹۴۸میلادی(۱۳۲۷شمسی) با شکست ارتشهای عرب پایان گرفت، ولی تلاش آنها برای نابودی اسرائیل، و یا دست کم جلوگیری از رشد آن، ادامه یافت.
۳جنگ اسرائیل
این تلاش به سه جنگ عمده دیگر منجر شد که نخستین آن در سال ۱۹۵۶ با مصر بود. اسرائیل در این جنگ که با پشتیبانی فرانسه و بریتانیا در واکنش به ملی ساختن کانال بینالمللی سوئز توسط جمال عبدالناصر روی داد، شبه جزیره سینا را اشغال کرد، ولی پس از چند ماه آنجا را به مصر بازگردانید.
جنگ شش روزه
در ژوئن ۱۹۶۷میلادی(۱۳۴۶شمسی) جنگ دیگری روی داد که این بار ارتش های مصر، اردن و سوریه متفقا علیه اسرائیل می جنگیدند.
جنگ ۶ روزه : شبه جزیره« سینا »مجددا به تصرف اسرائیل درآمده بود، و ارتش این کشور کرانه باختری رود اردن و بلندیهای گولان سوریه را نیز در کنترل داشت.
«نوارغزه»متعلق به مصربود،«کرانه باختری»خاک کشوراردن بود.
پس از جنگ شش روزه سال ۱۹۶۷، کرانه باختری رود اردن، که طبق طرح سال ۱۹۴۷ مجمع عمومی سازمان ملل، قرار بود بخشی از یک کشور مستقل عربی باشد، رسما به اردن ضمیمه شده بود، و نوار غزه نیز که تمامی ساکنان آن فلسطینی بودند به تسلط دولت مصر در آمده بود.
«یوم کیپور»چیست؟
روز ۶ اکتبر ۱۹۷۳، روزی که مصادف با روزه بزرگ یهودیان، موسوم به «یوم کیپور» بود ارتش مصر توانست اسرائیل را غافلگیر کند، و در حمله ای برق آسا، خود را به آنسوی کانال سوئز برساند و تلفات سنگینی وارد کند. این جنگ نیز در حالی متوقف شد که ارتش اسرائیل در فاصله ۱۱۰ کیلومتری قاهره، در داخل خاک مصر مستقر شده بود.
اما با تصرف این دو سرزمین توسط اسرائیل، آنچه در گذشته (جنگ عربی – اسرائیلی) نامیده می شد، به «جنگ فلسطینی – اسرائیلی» تبدیل شد، که هنوز هم با گذشت هفتاد سال از برپایی اسرائیل، کماکان ادامه دارد.
انورسادات بااسرائیل پیمان صلح امضا کرد
انور سادات، رئیس جمهوری مصر که جنگ «یوم کیپور» را طراحی کرده بود، نخستین رهبر جهان عرب بود که با اسرائیل پیمان صلح امضا کرد.
اردن دومین کشور عربی بود که در سال ۱۹۹۴ با اسرائیل پیمان صلح امضا کرد.
انورسادات اعلام آتش بس کرد
«انورسادات» در ۱۹ نوامبر ۱۹۷۷ با اقدامی شگفت انگیز و غیر منتظره به اورشلیم رفت و در یک سخنرانی در پارلمان اسرائیل موسوم به کنست، گفت «جنگ بس است!».
انورسادات تاوان خیانت راداد!
مسلمان در اکتبر ۱۹۸۱ دو سال پس از پایان جنگ یوم کیپور، در سال ۱۹۷۹ بین دو کشور امضا شده بود سادات را در جریان سان دیدن از ارتش مصر به رگباری از گلوله بستند و او را کشتند.خالداسلامبولی(اخوان المسلمین)
اسرائیل گفتگوهای گسترده ای نیز برای رسیدن به صلح با سوریه، در دوران حکومت حافظ اسد(پدر بشار اسد) آغاز کرد که بدون نتیجه متوقف مانده است./پایان گزارشVOA
روز نکبت مصادف با ۲۵ اردیبهشت ۱۳۲۷ شمسی (۱۵ مه ۱۹۴۸ میلادی) نامی است که فلسطینیها و حامیان آنان برای اشاره به سالگرد اخراج و آوارگی دهها هزار فلسطینی از دسامبر ۱۹۴۷ تا ژانویه ۱۹۴۹ در جریان جنگ داخلی در فلسطین بکار میبرند.
روز نکبت همچنین یک روز پس از سالروز اعلام استقلال اسرائیل از سوی داوید بن گوریون، موسس و اولین نخست وزیر کشور اسرائیل در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۳۲۷ شمسی (۱۴ مه سال ۱۹۴۸میلادی) است. در این روز منشور استقلال اسرائیل همزمان با پایان قیمومیت بریتانیا بر فلسطین به امضای مجمع موقت ملی اسرائیل رسید.
پیش از استقلال اسرائیل، حدود ۲۵۰-۳۰۰ هزار فلسطینی از کشور خود اخراج شده یا به دلیل ترس از جنگ گریختند. گفته میشود در عرض دو سال جنگ داخلی در فلسطین که حدود ۷۰۰ هزار فلسطینی از خانههای خود رانده شدند و حدود ۴۰۰ تا ۶۰۰ روستا تخریب شدند.
عواملی چون پیشرفت نظامی یهودیان در خاک فلسطین، نابودی روستاهای عرب، جنگ روانی و ترس از کشته شدن پس از قتل عام دیر یاسین (۹ آوریل ۱۹۴۸میلادی) سبب شد تا بسیاری از مردم فلسطین این کشور را ترک کنند. دستورات اخراج مستقیم توسط مقامات اسرائیلی، عدم تمایل به زندگی تحت کنترل یهودیان و فروپاشی رهبری فلسطین نیز از دیگر دلایل آوارگی فلسطینیها بود.
گرچه آمار رسمی در مورد تعداد آوارگان فلسطینی وجود ندارد اما به نظر میرسد حدود امروزه حدود ۵ میلیون فلسطینی در سراسر جهان و بیشتر در مناطقی چون نوار غزه، کرانه باختری رود اردن، لبنان و سوریه ساکن هستند.
این واژه نخستین بار از سوی کنستانتین زریق، تاریخدان و نویسنده سوری در تابستان همان سال بکار برده شد. وی در کتاب خود به نام «معنی فاجعه» به بررسی رخدادهای مرتبط با جنگ میان فلسطین و اسرائیل پرداخت./۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۷یورونیوز
مدیریت سایت-پیراسته فر:درگزارشات منابع مذکوراندکی اصلاحات انجام گرفته است.