پیراسته فر

علمی،تحقیقی و تحلیلی

پیراسته فر

علمی،تحقیقی و تحلیلی

رهبرانقلاب"آیت الله خامنه ای"چندسال زندان بود.چندسال نبعید؟مدت تبعید

مدت«زندان آیت الله خامنه ای«دستگیری ها ،تبعید و زندانی شدنهای رهبرانقلاب

مدیریت سایت-پیراسته فر:خلاصه ای ازمبارزات ودستگیری ها وزندانی  وتبعیدهای  رهبرمعظم انقلاب+سفربه عتبات واقامت درنجف.

رهبرمعظم انقلاب:«من بارها بازداشت شدم. مرا شش مرتبه بازداشت کردند؛ یک بار هم زندان بردند، یک بار هم تبعید شدم. مجموعاً این دورانها نزدیک به سه سال طول کشیده است.

 دوره زندگی ما در آن زمانها، برای ایرانیها دوران بسیار بدی بود.» ۱۳۷۶/۱۱/۱۴-سایت رهبری

آیت الله خامنه ای که از هیجده سالگی در مشهد درس خارج فقه و اصول را نزد مرجع بزرگ مرحوم آیت الله العظمی میلانی شروع کرده بودند.

حوزه علمیه قم:آیت الله خامنه‌ای از سال ۱۳۳۷ تا ۱۳۴۳ در حوزه علمیه قم به تحصیلات عالی در فقه و اصول و فلسفه، مشغول شدند و از محضر بزرگان چون مرحوم آیت الله العظمی بروجردی، امام خمینی، شیخ مرتضی حائری یزدی وعلـّامه طباطبائی استفاده کردند.

رهبرانقلاب درکنارپدر(حجت الاسلام سیدجوادخامنه ای)

وامادر سال ۱۳۴۳ بعلت بیماری ودلتنگی پدر (آب مروارید- نابینا شده بود) علیرغم وابستگیها وبرنامه ریزهای درحوزه قم به درخواست پدربه مشهدبرگشتند.

به دنبال مبارزات ضدرژیم ستمشاهی ، سخنرانی‌های افشاگرانه ، آیت الله خامنه ای در ۱۲ خرداد ۱۳۴۲ مقارن با هفتم ماه محرم ۱۳۸۳، دستگیر و در مشهد زندانی شد.


در ۱۴ اسفند ۱۳۴۲ قرار بازداشت آیت‌الله خامنه‌ای به قرار التزام به عدم خروج از حوزه‌ی قضایی تهران تبدیل و ایشان از زندان آزاد شد، 


در پاییز ۱۳۴۳ از قم به مشهد بازگشت. از این پس تا پیروزی انقلاب اسلامی فعالیتهای وی همواره تحت کنترل مأموران امنیتی قرار داشت.


مأموران ساواک از حضور او در مشهد اطلاع یافته و در ۱۴ فروردین  ۱۳۴۲، در مراسم تشییع جنازه‌ی آیت‌الله شیخ مجتبی قزوینی، وی را دستگیر کنند.  در ۲۶ تیر همان سال آزاد شد. اندکی پس از آزادی، در تهران به ملاقات زندانیان سیاسی رفت.


..ساواک مشهد در ۲ مهر ۱۳۴۹ دستگیر و مدتی در زندان لشکر خراسان ـ تنها زندان امنیتی مشهد ـ بازداشت کرد.

 در محرم ۱۳۹۱/ اسفند ۱۳۴۹ با آنکه نام آیت‌الله خامنه‌ای در فهرست واعظان ممنوع‌المنبر ساواک قرار گرفته بود وی سخنرانیهایی در هیئت انصارالحسین تهران ایراد کرد. آیت‌الله خامنه‌ای در سال ۱۳۵۰ به دعوت آیت‌الله طالقانی سخنرانی‌هایی در مسجد هدایت تهران، که کانون توجه دانشجویان و جوانان مبارز بود، ایراد کرد.

علت بازداشت ۱۴ فروردین ۱۳۴۶

بهانه بازداشت سوم در ۱۴ فروردین ۱۳۴۶، فعالیتهای سیاسی آیت‌الله خامنه‌ای در اعتراض به تبعید آیت‌الله سید حسن قمی (از علمای مبارز مشهد) به خاش بود.

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:زندگی پرماجرای آیت الله سید حسن طباطبائی قمی  رادرادامه خواهیدخواند.

آیت‌الله خامنه‌ای پس از تحمل ۵۲ روز بازداشت انفرادی و بدون امکان ملاقات در زندان لشکر مشهد، به سه ماه زندان محکوم شد که با تبدیل قرار به وجه‌الکفاله در تاریخ ۲۶ تیر ۴۶ آزاد شد.


افشاگرجشنهای ۲۵۰۰ ساله

 رهبرمعظم انقلاب درششمین مرجله بازداشتش  در سال ۱۳۵۰، در پی تحریم جشنهای ۲۵۰۰ ساله ،درمرداد ۱۳۵۰ به ساواک مشهد احضار و مدتی در زندان لشکر خراسان بازداشت شد.

 او پس از آزادی، فعالیتهای خود را ادامه داد.

در همان سال دو بار دیگر نیز بازداشت شد.

  یکی در آبان ۱۳۵۰ که به بازداشت کوتاه‌مدت وی در زندان لشکر خراسان انجامید. دیگری در ۲۱ آذر همان سال که به اتهام اقدام برضد امنیت داخلی به ۳ ماه حبس محکوم گردید


مبارزات وبازداشتهای آیت الله خامنه ای  ازنگاه آمار


اولین بازداشت

دستگیر شد که این دستگیری منجر به ۱۰ روز بازداشت وی در بازداشتگاهی در مشهد شد

 اولین بار در محرم سال ۱۳۴۲ عازم بیرجند(زادگاه نخست وزیرعلم) بودمسئولان امنیتی بیرجند در شب تاسوعا، ایشان  را بازداشت و پس از یک شب بازداشت، به شرط ترک منبر آزاد کردند.

دومین بازداشت

سه روز بعدازآزادی، واقعه پانزدهم خرداد۱۳۴۲ در شهر قم اتفاق افتاد که ایشان به دلیل فعالیت‌های اعتراضی پس از این واقعه دوباره دستگیر و  ۱۰ روز هم در زندان نظامی محبوس شد.

سومین دستگیری

بهمن ۱۳۴۲ (رمضان ۱۳۸۳ قمری) او با عده‌ای از دوستانش به کرمان رفت و پس از دو سه روز توقف در کرمان و سخنرانی و منبر و دیدار با عالمان و طلاب شهر، عازم زاهدان شد. در آن جا نیز به دلیل سخنرانی‌ها و فعالیت سیاسی بازداشت و راهی زندان قزل قلعه می‌شود. در اسفند همان سال با قرار التزام به عدم خروج از تهران آزاد می‌شود

چهارمین بازداشت

به دنبال دستگیری  یکی ازعلما(آیت الله سید حسین قمی از علمای مبارز مشهد به خاش بود) و اعتراض آیت الله خامنه ای، ساواک در۱۴ فروردین ۱۳۴۶ وی را در مراسم تشییع مجتبی قزوینی دستگیر می‌کند و در ۲۶ تیرماه آزاد می‌شود.سه ماه و۱۰روز

پنجمین دستگیری

در سال ۱۳۴۵(طلبه پرشورآنزمان )دررصدمأموران رژیم شاه بودناگزیر در تهران مخفیانه زندگی می کردند و اما سال بعد ( ۱۳۴۶)دستگیر و محبوس شدند. 

ششمین دستگیری

در دوم مهر ماه ۱۳۴۹، ساواک مشهد(بجرم تلاش بسیاری برای تحکیم مرجعیت سید روح‌الله خمینی) وی را دستگیر ودر زندان لشکر خراسان بازداشت می‌کند.

khameneei

رهبری  ازمبارزاتش می گوید:

«از سال ۱۳۴۸ زمینهٔ حرکت مسلحانه در ایران محسوس بود. حساسیت و شدت عمل دستگاه‌های جاری رژیم پیشین نیز نسبت به من، که به قرائن دریافته بودند چنین جریانی نمی‌تواند با افرادی از قبیل من در ارتباط نباشد، افزایش یافت. سال ۵۰ مجدداً  به زندان افتادم. برخوردهای خشونت‌آمیز ساواک در زندان آشکارا نشان می‌داد که دستگاه از پیوستن جریان‌های مبارزهٔ مسلحانه به کانون‌های تفکر اسلامی به‌شدت بیمناک است و نمی‌تواند بپذیرد که فعالیت‌های فکری و تبلیغاتی من در مشهد و تهران از آن جریان‌ها بیگانه و به‌کنار است. پس از آزادی، دایرهٔ درس‌های عمومی تفسیر و کلاس‌های مخفی ایدئولوژی و… گسترش بیشتری پیدا کرد.»

هفتمین بازداشت

به دنبال تحریم جشن‌های ۲۵۰۰ سال از سوی سید روح‌الله خمینی و تشدید مراقبت‌های امنیتی ساواک، آیت الله خامنه‌ای درسال۱۳۵۰،سه بار بازداشت شد

باراول (هفتمین بازداشت)در مرداد ۱۳۵۰ بازداشت شد و در همان زندان لشکر خراسان زندانی شد.

هشتمین  بازداشت

یکی در آبان ماه ۱۳۵۰ که منجر به بازداشت کوتاه‌مدت وی در زندان لشکر خراسان انجامید

نهمین دستگیری 

بازداشت دیگرایشان  در۲۱ آذر۱۳۵۰که جرم وی اقدام علیه امنیت داخلی به سه ماه حبس محکوم گردید

دهمین دستگیری

دی ماه ۱۳۵۳ ساواک به خانه‌اش در مشهد هجوم برده، او را دستگیر و بسیاری از یادداشت‌ها و نوشته‌هایش را ضبط کند

یازدهمین دستگیری(سخت ترین زندان)

این دستگیری ، سخت ترین بازداشت  زندان کمیته مشترک شهربانی که در ۲ شهریور ۱۳۵۴ از زندان آزاد می‌شود. در این مدت در سلولی با سخت ترین شرایط نگه داشته شدند. سختی هایی که ایشان در این بازداشت تحمّل کردند، به تعبیر خودشان «فقط برای آنان که آن شرایط را دیده اند، قابل فهم است».

دوازدهمین -آخرین-دستگیری-سال ۱۳۵۶

مأموران ساواک در ۲۳ آذر ۱۳۵۶ به منزل او یورش برده و او را دستگیر و به ایرانشهر انتقال دادندنیروهای امنیتی وی را دستگیر و به مدت ۲۵۸ روز(هشت ماه ونیم) به ایرانشهر تبعید کرد. در نیمه شهریورسال ۱۳۵۷ با اوج‌گیری مبارزات انقلاب ایران، از تبعیدگاه آزاد شده به مشهد بازگشت

رژیم وقتی محبوبیت وی رادربین این تبعیدگاه مشاهده می کند(که درآن زمان بدترین منطقه بود)وی در ۲۲ مرداد۱۳۵۷ازایرانشهرمنطقه بدتری(جیرفت )منتقل می کند.

(مدت تبعیدایرانشهروجیرفت) درکتاب «برتبعید»۲۵۸ روزاست.

رهبرانقلاب: من در بلوچستان - سالهای قبل از انقلاب هنگامی که آنجا تبعید بودم ،بیست‌وچهار سال داشتم- به مرحوم مولوی شهداد (از علمای معروف بلوچستان بود ؛ مرد فاضلی بود. آن زمان ایشان در سراوان بود و ما در ایرانشهر بودیم) پیغام فرستادم که بیایید فرصتی است بنشینیم و مبانی یک اتحاد عملی، حقیقی و واقعی قلبی بین اهل سنت و شیعه به وجود آوریم. ایشان هم متقابلاً از این قضیه استقبال کرد.۱۳۸۵/۱۰/۲۵

«بر تبعید» ترجمه می‌شود/ روایت 258 روز تبعید آیت‌الله خامنه‌ای به ایرانشهر

توضیح مدیرسایت:محکومیت آیت الله خامنه ای ۳ساله بود که بقیه بخشیده شد.

ایرانشهر بودم، یک بار با لباس بلوچى با ماشین به طور قاچاق از ایرانشهر به زاهدان مى‌رفتم، تا مسافرى را که از خانواده‌ى ما به زاهدان آمده بود، بیاورم. من به طور قاچاق تردد مى‌کردم؛ زیرا مجاز نبودم که این راه را بروم./۱۳۷۰/۰۸/۰۶

(علی‌اصغر پورمحمدی-مدیرشبکه ۳تلویزیون)درخاطراتش می نویسد:در آن سال‌ها به ایرانشهر رفت‌وآمد داشتم ،آیت الله خامنه ای به علت تعامل با اهل تسنن اشتهار و محبوبیتی در میان مردم ایرانشهر یافت و با بهره‌گیری از این فرصتها پیام انقلاب را به مردم دورترین نقاط کشور رساند. سخنرانیهای او در مسجد آل‌رسول ایرانشهر و رفت و آمد علما و روحانیون مبارز، نیروهای انقلابی و اقشار مختلف مردم به منزل او، عوامل امنیتی را بر آن داشت که فعالیتهای او را محدود سازند و از رفت و آمد مردم ممانعت به‌عمل آورند

مبارزات سیاسی آیت‌الله خامنه‌ای  از همان آغاز ورود به آن شهر با سخنرانی در مسجد جامع به افشاگری علیه حکومت پهلوی پرداخت. یکی از سخنرانیها، که در ۱۵ شهریور ۱۳۵۷ صورت گرفت، به برپایی تظاهرات و سردادن شعارهای انقلابی توسط مردم منجر شد

ساواک: این  طلبه همان کسی است که می‌خواهد «خمینی مشهد »باشد!؟


نصایح ساواک به  یک زندانی (طلبه ناآرام وجسور)اززبان خودش

گفتگوی آیت‌الله خامنه‌ای با ماموران امنتیتی -ساواک : «پرسید: از طرف چه کسی مأمورید؟ گفتم: از جانب خدا... سخت تحت تأثیر قرار گرفت و گفت : این کار خطر دارد؛ مشکلات دارد؛ شما جوانید. گفتم: من فکر نمی‌کنم بالاتر از اعدام کاری باشد؛ شما بالاتر از اعدام ندارید و من خودم را برای اعدام آماده کرده‌ام. همه کارهای شما زیر اعدام است. 

...مأمورساواک-واقعاً مبهوت شده بود و گفت: شما که خود را برای اعدام آماده کرده‌اید، من به شما چه بگویم!»

فرازی از مصاحبه رهبری:یک مأمورساواک به بازجویم درساواک مشهد گفت : این همان کسی است که می‌خواهد خمینی مشهد باشد!؟

رهبرانقلاب(آیت‌الله خامنه‌ای): «مرا به داخل اناق برد و روی صندلی نشاند و گفت: سرت را بردار. یعنی پیراهن را بردار. دیدیم بازجوی پرونده من است. نام او را انورسادات گذاشته بودم. شباهت‌هایی به هم داشتند. روبرویم ایستاد و شروع کرد به سوال: سوال‌های معمولی. من هم جواب می‌دادم. در همین بین در اتاق باز شد، مردی سرش را داد تو و از [انورالسادات] پرسید: چای داری دکتر؟

(دکتر و مهندس، عنوان بازجوها بود که با آنها یکدیگر را صدا می‌کردند؛ و این از عقده حقارت و پس‌ماندگی آنها ناشی می‌شد)

با سوال «چای دارید؟» می‌خواست تظاهر کند که ورودش طبیعی است، [اما اینطور نبود.] داخل شد. در حالی که وانمود می‌کرد از دیدن من تعجب کرده، پرسید: این چیه؟

«این چیه» سوال معروف زندان بود. هرگز ندیدم بازجویی بپرسد: این کیه؟

[انورالسادات] گفت: خامنه‌ای از مشهد.

او گفت: عجب! این همان کسی است که می‌خواهد خمینی مشهد باشد؟!

مرد خطرناکی است!  سپس سرش را تکان داد و گفت: خامنه‌ای! از اینجا خلاصی نداری.

این بازجویی چندساعت بطول می انجامید،بازجوهاتا۷نفرمی شدندو در جلسه‌های بعدی  هم ادامه یافت؛ با ضرب و شتم، کتک و انواع شکنجه.(منبع:سایت رهبرانقلاب ۱۳۹۵/۱۱/۲۱)

آیت الله خامنه ای: هنگامی که زندانی اندک مقاومتی از خود نشان می‌داد، بازجوها و شکنجه‌گران، خیلی زود تکثیر می‌شدند. جمع می‌شدند تا روحیه زندانی را بشکنند و او را زیر فشار تعددشان قرار دهند. احاطه‌اش می‌کردند، فحش‌های رکیک می‌دادند و تا می‌توانستند، روان او را زیر آماج تهاجمات خود می‌گرفتند. بازجوی اصلی یک نفر بود و بقیه با دست‌آویزی وارد اتاق شده، گروهی ادامه می‌دادند.

من در جواب دادن به همه سئوال‌های‌شان کوتاه نمی‌آمدم و سعی می‌کردم، جوابهایم طوری نباشد که بتوانند مرا محکوم کنند.
در یکی از این بازجویی‌ها، احمد معصومی کوچصفهانی، بازجوی متخصص کمیته مشترک ضدخرابکاری، شروع به پرسش کرد. سئوالاتش با اهانت، غرور و تحکم همراه بود.

بازجو(کوچصفهانی):سید! آقای سعیدی را می‌شناختی؟

زندانی(علی خامنه ای)- بله، او دوست من بود.

بازجو: می‌دانی او در زندان مرد؟

زندانی- بله.

بازجو: می‌دانی اتاق بازجویی او همین‌جاست؟

بازجو،سکوتی کرد و ادامه داد: به سعیدی گفتم اطلاعات خود را بگو، اما او گفت که باید به قرآن تفأل بزنم؛ ببینیم کار درستی است یا نه. به او گفتم این فال بد زدن است نه تفأل. ولی او به گوش نگرفت و آمد به سرش آنچه که باید می‌آمد.

آنگاه بطرفم( آقای خامنه‌ای)آمد و با ته خودکاری که در دست داشت به سرم کوبید(شبیهکاری که آموزگاران خودخواه با شاگردان می‌کنند)و گفت: سید! این فال بد زدن است... این فال بد زدن است... «پیش خود بر حماقتش خندیدم. سخنان او کمترین اثری در من نگذاشت.»

سرنوشت بازجوی رهبرانقلاب «کوچصفهانی»

کوچصفهانی در جوانی- موزه عبرت

سید احمد معصومی «کوچصفهانی» معروف به مؤید فرزند سید باقر(متولد ۱۳۰۳ رشت) فوق لیسانس مطالعات و تحقیقات اجتماعی.وی در۴اسفند ۱۳۵۷ درمنزلش-تهران-دستگیر و پس از محاکمه، در۲۲ اسفند اعدام گردید.

***

یکباربازجویم « منوچهری» بود.

بازجویی  شکنجه گرساواک(منوچهری)ازآیت الله خامنه ای

بازگویی خاطرات در بازدید(سال سال ۱۳۸۴) مقام معظم رهبری از شکنجه گاه و کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک ( موزه عبرت) 

سلول زندانی «سیدعلی خامنه‌ای»

جمعی از مسئولان رهبر معظم انقلاب را راهروها، سلول‌ها و اتاق‌های شکنجه مخوف موزه عبرت مشایعت می‌کنند تا به سلولی می‌رسند که نام «سیدعلی خامنه‌ای» بر روی آن درج شده است. معظم‌له می‌گوید: این سلول دو متر و ۴۸ سانتیمتر در یک متر و ۶۰ سانتیمتر  است و من ۸ ماه اینجا بودم.

مقام معظم رهبری در ادامه به یکی از شکنجه گران ساواک به نام هوشنگ منوچهری اشاره کرده و می‌گویند: تا آن روز او را ندیده بودم، در را باز کرد و داخل شد؛ یقه‌اش باز بود و به گردنش چیزی آویزان بود. مرا نگاه کرد و گفت: خامنه‌ای تویی؟

شکنجه گر روانی ساواک که بود؟

هوشنگ ازغندی مشهور به منوچهری با همان شمایل نتراشیده؛ یقه باز، سبیل پرپشت آویزان، موهای بلند ریخته بر شانه، گردن کلفت، و زنجیری آویزان از آن گردن.

منوچهری پرسید: خامنه‌ای تویی!؟

گفتم: بله.

بار دیگر پرسید: آهان!پس خامنه‌ای که می‌گویند تو هستی!؟ مرا می‌شناسی؟

گفتم: نه.

گفت: من منوچهریم؛ و بعد به چهره من نگاه می‌کرد تا اثر حرف خود را در صورت من ببیند.

من فوراً فهمیدم و شناختمش و با آنکه چیزهای زیادی از او شنیده بودم، اما به روی خودم نیاوردم که میشناسمش. بعد گفت که من تو را خوب میشناسم، توهمون کسی هستی که مثل ماهی لیز می خوری و از دست بازجو خارج می شی! و کارای تو دونه‌دونه‌اش چیزی نیست، اما مجموعش خدا میدونه چیه!

سرنوشت منوچهری

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:منوچهری(متولد۱۳۱۹) ازشکنجه گران قهاربود(دکترای شکنجه داشت)،مدالهای زیادی هم ازاین جنایات ازدربارگرفته بود،بعد از پیروزی انقلاب در ۱۶بهمن سال ۱۳۵۷ از ایران فرار(انگلیس رفت) کرد و پس از مدتی در اثر افسردگی خودکشی کرد.

وساطت (نجات) برای یک  ساواکی

روزی در همین اتاق(اشاره به سلولش)ما هشت ماه در اینجا بودیم و در آن برهه در این سلول چهار نفر بودیم  آقای مشیری(سرپاسپان) درزندان برایمان دلسوزی وکمک حداقلی می کردبرای ارتباط واطلاع ازدیگرزندانیان -به نگهبان می گفتیم که «امشب بده ما تی بکشیم و جارو کنیم و زباله‌ها را بیرون ببریم. او هم لطف کرد ومی پذیرفت و واقعاً هم لطف بود» ...

 بعد از انقلاب یک روز در دفتر حزب جمهوری بودم که گفتند زن آقای مشیری آمده و اصرار دارد با شما ملاقات کند. گفتم: «بگوئید بیاید» آمد و گریه کرد و گفت «مشیری را گرفته‌اند و او گفته که من به فلانی بدی نکرده‌ام، برو پیش او و بگو اگر من بدی نکرده‌ام یک چیزی بگوید که من نجات پیدا کنم». اعدامی بود. آن روزها این افراد را که می‌گرفتند، اعدام می‌کردند. من گفتم: «درست می‌گوید» و گمان می‌کنم یک چیزی هم در این باره نوشتم./۱۷ بهمن ۱۳۹۱تسنیم -بااصلاحات

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر: گردآوری این مجموعه ازمنابع مختلف بوده،وبعضاً اغراق توش هم بوده-مثل  تبعید رهبری به ایرانشهرکه دربعضی منابع نوشتند۳سال! درصورتیکه کمترازیک سال است،وخیلی مشکل-وقتگیر-بود که بتوانم یک مطلبی تهیه کنم که هم معتبرباشد وهم مستند،۲ نکته را هم یادآورباشم،بعضی ازمراحل دستگیری رهبرمعظم انقلاب یک شب بوده وبعضی چندروز وبیشترینش که درایرانشهربوده. اتفاق افتاده که دریک سال ۳باردستگیر وزندانی شد که نکته دوم،خودآقا این را یک مرحله محسوب کرده ،بطورمثال  مرحله ششم -درتقسم بندی ام مرحله یازدهم،چون سعی کردم،تفکیک بکنم.


آیامقام معظم رهبری به عتبات مشرف شده اند؟


اولین سفرکربلا ۷ سالگی

در سال ۱۳۲۵شمسی در ۷ سالگی 
رهبرانقلاب :«پدرم می‌خواست برود مکه. بنا بود ما را ببرد عتبات، بگذارد، خودش برود مکه و برگردد. [اما] نتوانست گذرنامه‌اش را درست کند. گذرنامه عتبات را هم نتوانست بگیرد. شبهای سختی گذراندیم... در بصره گمان می‌کردیم که دیگر تقریبا از خطر جسته‌[ایم]. منزل یکی از علمای آنجا وارد شدیم. یکی دو روز آنجا ماندیم. بعد بلیت گرفتند. رفتیم نجف

آیت الله خامنه ای: «چند ماهی نجف بودیم،کربلا، کاظمین و سامرا رفتیم»
‌‌
دومین زیارت کربلا ونجف درسن  ۱۸سالگی
 در سال ۱۳۳۶، به همراه مادر و برادر و تعدادی از بستگان برای دیدار با خویشاوندانی که ساکن نجف بوده‌اند عازم عراق میشوند. در شهر نجف در درس علما و مدرسان حوزه علمیه نجف حضور می‌یابند و«ازحوزه نجف خوشش می آیدکه قصداقامت درنجف را داشتند، ولی به دلیل مخالفت پدر پس از حدود دوماه به مشهد بازمیگردند


سومین دیدارناموفق کربلا


ساواک:آشوبگراست،نبایدبرود

محرم سال ۱۳۴۷ بار دیگر ایشان قصد زیارت کربلا میکند... اداره گذرنامه درخواست او را به ساواک فرستاد ونامه ساواک: «مشارالیه... از هر فرصتی برای تحریک مردم استفاده می‌نماید و پای‌بند به هیچ اصول و  تعهدات خود-به حکومت شاه- نمی‌باشد،موافقت نمی شود

آیت الله سید حسن طباطبائی قمی کیست؟

آیت الله سید حسن طباطبائی قمی-متولدنجف- فرزند  آیت حاج آقا سید حسین طباطبائی قمی در دوران سلطنت رضا خان نقش مهمی در مخالفت با اعمال و اقدامات ضد اسلامی و دینی رژیم پهلوی داشت.

سید حسن قمی.jpg

 وی درجوانی به همراه پدرش که به درخواست اهالی خراسان و سفارش میرزا محمد تقی خان شیرازی بود، به مشهد مهاجرت نمود و تحصیلات خویش را در آن شهر آغاز نمود. در وقایع قیام مسجد گوهر شاد در سال ۱۳۱۴ش.در شهر مشهد ..سخنرانی مهیّج شیخ محمدتقی بهلول ..و کشف حجاب خاندان پهلوی روی داد، ایشان به عنوان اعتراض به همراه پدر بزرگوارشان عازم تهران شدند و پس از آنکه به دستور رضا خان به عتبات تبعید گردیدند.

حاج آقاقمی درقیام ۱۵خرداد۱۳۴۲به قیام امام خمینی لبیک گفت وحتی  درطول ۲هفته ای که  امام خمینی در زندان قصر زندانی بود،همبندش بود که بعد به پادگان عشرت آباد منتقل گردید.

وی بعد از مدتی از زندان آزاد و به مشهد بازگشت وبه مبارزه خود علیه رژیم پهلوی ادامه داد.

درماجرای تبعیدامام به ترکیه، علمای مبارزمشهددر منزل آیت الله میلانی اجتماع کردند و تصمیم گرفتند تا به عنوان اعتراض نسبت به اقدام رژیم پهلوی در اخراج امام از ایران، در مسجد گوهر شاد تحصن کنند،آیت الله سید حسن طباطبائی قمی ازصحنه گردانان این اجتماع معترضه بود.

پس از این جریانات رژیم پهلوی تصمیم گرفت که آیت الله قمی را از محل اقامت شان دور کند و  در سال ۱۳۴۶ش. ایشان را از مشهد به زاهدان و خاش تبعید نمودند.

وی بعد از ۱۴ ماه اقامت در خاش، از سوی نیروهای امنیتی و انتظامی رژیم به خانه ای در کرج منتقل شد ودر حصر بود.

 ولی همچنان بیت ایشان درمشهد یکی از پایگاههای مردمی در پیشبرد نهضت امام خمینی به شمار می رفت.

 آیت الله سید حسن قمی پس از پیروزی انقلاب اسلامی به مشهد برگشتند وازمدرسین  حوزه علمیه مشهد بود.

اماپس از مدتی ازمخالفین همان  امام ونهضتی شدکه برایش قیام کرده بود! در حصرشد.

علت مخالفت باامام خمینی؟ 

ایشان به دلیل همان رفاقت گذشته باامام خمینی ،چندسال بعدازپیروزی انقلاب می آیدتهران دربیمارستانی که امام بستری بوده،به امام اعتراض میکند که این چه بساطی است که پهن کردید،اینهمه ظلم وجنایت است واز حزب جمهوری اسلامی وگردانندگانش بدگویی می کند وحتی درهمان حال نزارامام،سرش دادمی کشد! ولی کسی چیزی متوجه نمی شود ،فردایش امام به هاشمی می گوید«ببینید که آقای قمی چی می گوید،بررسی کنید»،هاشمی هم بااومجادله می کند که این چه رفتاری بوده که کردیدباامام! امام مشکل قلب داره،شماقبلش را بدردآوردید ...وبعدمی گویدباشدمن رسیدگی میکنم وشما دیگرجایی عنوان نکنید،اما چندروزبعدمصاحبه باکیهان می کند،ازسیرتاپیاز ملاقات امام را می گوید،روزنامه هم منتشرمی شود،یک غوغایی بپامی شود وی ازمخالفان جنگ باعراق-بعدازفتح خرمشهر- بود، اعلامه داده بود«این جنگ دیگرمشروعیت ندارد،هم کشته و هم کشنده، هر دو به جهنم خواهند رفت»!و...که حاکمیت برای مهارش ناچارمی شوندحکم«لامساس»رابرایش اجرابکنند.

بعدازرحلت امام خمینی(رهبریت آیت الله خامنه ای)حصرش لغوشد،ولی همچنان گوشه عزلت گزیدتا..

وفات:آیت الله سیدحسن طباطبایی دربامداد روز دوشنبه ۲۰خرداد ۱۳۸۶سن ۹۶ سالگی درمشهددرگذشت.

تألیفات:کتاب الحج (۳ جلد)،  حاشیه بر عروه الوثقی، تقریرات درس اصول میرزای نائینی.

درقیامت "بُت ها" هم محشورمی شوندوپاسخگویند١٧فرقان

در»قیامت»،حیوانات،حتی جمادات هم محشورمی شوند.

درقیامت «بت ها» هم محشورمی شوند.

در قیامت، همه معبودان(جانداروبیجان) مخاطب قرار مى‏گیرد.(شعورباعقل متفاوت است،اجسام بیجان،شعوردارند هوشیارهستند ولی دارای عقل نیستند)

 از«بُت»هایی که تراشیدند-ازسنگ وچوب ساختند،ماه وستارگانی که معبودبودند وتامعبودانی که منزه بودند(حضرت عیسی،فرشتگان)

همه معبودان پاسخگوهستند.

وَیَوْمَ یَحْشُرُهُمْ وَمَا یَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّـهِ فَیَقُولُ أَأَنتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبَادِی هَـٰؤُلَاءِ أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبِیلَ ﴿١٧فرقان﴾ 

در قیامت، همه چیزبا شعور محشورمی شوند و موردخطاب  قرار مى‏گیرد. «ءَانتم»

(و یاد کن) روزى که خداوند مشرکان و آن‏چه را به جاى خدا مى ‏پرستیدند (در یک جا) محشور کند، پس (به معبودهاى آنان) گوید: آیا شما بندگان مرا گمراه کردید، یا خودشان راه را گم کردند؟/قرائتی درس هایی ازقرآن.

قَالُوا سُبْحَانَکَ مَا کَانَ یَنبَغِی لَنَا أَن نَّتَّخِذَ مِن دُونِکَ مِنْ أَوْلِیَاءَ وَلَـٰکِن مَّتَّعْتَهُمْ وَآبَاءَهُمْ حَتَّىٰ نَسُوا الذِّکْرَ وَکَانُوا قَوْمًا بُورًا﴿١٨﴾ فَقَدْ کَذَّبُوکُم بِمَا تَقُولُونَ فَمَا تَسْتَطِیعُونَ صَرْفًا وَلَا نَصْرًا ۚوَمَن یَظْلِم مِّنکُمْ نُذِقْهُ عَذَابًا کَبِیرًا ﴿١٩فرقان﴾

و این وعده در روزى وفا مى شود که مشرکین با آنچه سواى خدا مى پرستند محشورشان کند و گوید شما این بندگان را گمراه کردید یا خودشان راه را گم کردند (١٧).

گویند تقدیس تو مى کنیم ما را سزاوار نبود که جز تو معبود، اولیائى بگیریم ولى تو ایشان و پدرانشان را نعمت دادى و در نتیجه مستى نعمت یاد تو را فراموش کردند و گروهى هلاکت زده شدند (١٨).

خدایانتان شما را در آنچه درباره آنها مى گویید تکذیب مى کنند و قدرت دفع عذاب از شما و یارى شما ندارند و هر کس از شما شرک آورده او را عذابى بزرگ کنیم (١٩).المیزان

.....

وَیَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعًا ثُمَّ یَقُولُ لِلْمَلَائِکَةِ أَهَـٰؤُلَاءِ إِیَّاکُمْ کَانُوا یَعْبُدُونَ ﴿٤٠سبأ﴾ قَالُوا سُبْحَانَکَ أَنتَ وَلِیُّنَا مِن دُونِهِم ۖ بَلْ کَانُوا یَعْبُدُونَ الْجِنَّ ۖ أَکْثَرُهُم بِهِم مُّؤْمِنُونَ ﴿٤١سبأ﴾ 

....

اعتقاد به تثلیث (نصارا)-مسیحیان به الوهیت عیسی و مادرش معتقدند :

گاهى سؤال ازمخاطب-گواه- براى توبیخ دیگران است. «ءَانت قلت للنّاس اتّخذونى واُمّى الهَین من دون اللّه» خداوند براى توبیخ طرفداران حضرت عیسى‏ (ع)او را مورد عتاب قرار مى‏دهد که آیا تو به مردم گفتى علاوه بر «اللّه»، من و مادرم را دو خداى دیگر بگیرید؟ /قرائتی درسهایی ازقرآن.

 لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّـهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ ۖ وَقَالَ الْمَسِیحُ یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ اعْبُدُوا اللَّـهَ رَبِّی وَرَبَّکُمْ ۖ إِنَّهُ مَن یُشْرِکْ بِاللَّـهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّـهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ ۖ وَمَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنصَارٍ﴿٧٢مائده﴾

به تحقیق کافر شدند آنان که گفتند« الله همان مسیح بن مریم است » و-درحالیکه- حضرت مسیح گفت : ای بنی اسرائیل پروردگار من و خودتان را بپرستید ، همانا هر که به خدا مشرک شود ، خداوند بهشت را بر او حرام نموده و جایگاهش آتش است و ستم گران هیچ یاوری ندارند .

عقیده به تثلیث(خدا،عیسی وروح القدس)

 لَّقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّـهَ ثَالِثُ ثَلَاثَةٍ ۘ وَمَا مِنْ إِلَـٰهٍ إِلَّا إِلَـٰهٌ وَاحِدٌ ۚ وَإِن لَّمْ یَنتَهُوا عَمَّا یَقُولُونَ لَیَمَسَّنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ ﴿٧٣مائده﴾

(به تحقیق کسانی که گفتند «خدا یکی از۳ معبود است»، کُفر ورزیدند و هیچ معبودی جز معبود واحدنیست و اگر اینها از آنچه می گویند دست بر ندارند هر آینه عذاب دردناکی به کافران از آنان خواهد رسید)

 لَّقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّـهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ ۚ قُلْ فَمَن یَمْلِکُ مِنَ اللَّـهِ شَیْئًا إِنْ أَرَادَ أَن یُهْلِکَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَأُمَّهُ وَمَن فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا ۗ وَلِلَّـهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا ۚ یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ ۚ وَاللَّـهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ﴿١٧مائده﴾

به تحقیق کافرشدند آنان که گفتند الله همان مسیح بن مریم است . بگو پس چه کسی را دست برخداست اگر خدا بخواهد مسیح و مادرش و همه کسانی که در زمین هستند نابود کند . و فرمانروایی آسمان ها و زمین و آن چه بین آن دو است ویژه خداست ، هرچه را بخواهد می آفریند و خداوند بر هر چیزی تواناست

ادعای نصارا به الوهیت عیسی و مادرش 

مخاطب خدا«حضرت عیسی است(بعنوان معبود،نه متهم)

وَإِذْ قَالَ اللَّـهُ یَا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ أَأَنتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَأُمِّیَ إِلَـٰهَیْنِ مِن دُونِ اللَّـهِ ۖ﴿١١٦مائده﴾

نصارا مدعی برالوهیت عیسی بن مریم بودند

و [یاد کن] هنگامى را که خدا فرمود :اى عیسى پسر مریم آیا تو به مردم گفتى من و مادرم را همچون دو خدا به جاى خداوند بپرستید!؟

 قَالَ سُبْحَانَکَ مَا یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ مَا لَیْسَ لِی بِحَقٍّ ۚ إِن کُنتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ ۚ تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَلَا أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِکَ ۚ إِنَّکَ أَنتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ ﴿١١٦مائده﴾

گفت منزهى تو مرا نزیبد که [در باره خویشتن] چیزى را که حق من نیست بگویم اگر آن را گفته بودم قطعا آن را مى‏ دانستى آنچه در نفس من است تو مى‏ دانى و آنچه در ذات توست من نمى‏ دانم چرا که تو خود داناى رازهاى نهانى 

 مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا مَا أَمَرْتَنِی بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّـهَ رَبِّی وَرَبَّکُمْ ۚ وَکُنتُ عَلَیْهِمْ شَهِیدًا مَّا دُمْتُ فِیهِمْ ۖ فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی کُنتَ أَنتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ ۚوَأَنتَ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ ﴿١١٧مائده﴾ .

جز آنچه مرا بدان فرمان دادى [چیزى] به آنان نگفتم [گفته‏ ام] که خدا پروردگار من و پروردگار خود را عبادت کنید و تا وقتى در میانشان بودم بر آنان گواه بودم پس چون روح مرا گرفتى تو خود بر آنان نگهبان بودى و تو بر هر چیز گواهى 
إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُکَ وَإِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴿۱۱۸مائده﴾
اگر عذابشان کنى آنان بندگان تواند و اگر بر ایشان ببخشایى تو خود توانا و حکیمى 

تفسیرنمونه﴿١٧فرقان﴾ :وَیَوْمَ یَحْشُرُهُمْ وَمَا یَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّـهِ فَیَقُولُ أَأَنتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبَادِی هَـٰؤُلَاءِ أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبِیلَ ﴿١٧فرقان﴾ 

١٧-بـه خـاطـر بـیـاور روزى را کـه هـمـه آنـها و معبودانى را که غیر از خدا پرستش مى کردند جمع مى کند، و به آنها مى گوید: آیا شما این بندگان مرا گمراه کردید؟ یا خود گمراه شدند؟١٨ - آنـهـا (در پـاسـخ ) مـى گـویـنـد مـنـزهـى تو، براى ما شایسته نبود که غیر از تو اولیائى برگزینیم ، ولى آنان و پدرانشان را از نعمتها برخوردار نمودى تا اینکه آنها (به جاى شکر نعمت ) یاد تو را فراموش کردند، و هلاک شدند.١٩ - (خـداونـد بـه آنـهـا مـى گـوید ببینید) این معبودان ، شما در آنچه مى گوئید تکذیب کردند اکنون قدرت ندارید عذاب الهى را بر طرف سازید یا از کسى یارى بطلبید،
و هر کس از شما ظلم و ستم کند عذاب شدیدى به او مى چشانیم !

علامه طباطبایی(المیزان):ضمیرهاى جمع چهارگانه همه به کفار برمى گردد(یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ وَمَا یَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّـهِ) و مراد از«آنچه مى پرستند»ملائکه و معبودهاى بشرى و بتها است، اگر کلمه «مُا» را اعم از غیر ذوى العقول و ذوى العقول بدانیم، چنانچه مختص غیر ذوى العقول بدانیم تنها شامل بتها مى شود.

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:منظوراز«غیر ذَوِى العُقُول »اجسام بیجان(فاقدعقل وخرد)،بُت هایی که ازسنگ وچوب بودند. واما «ذَوِى العُقُول»،معبودانی که زنده بودند وجاندارودارای عقل وخرد(ملائکه وجن،انسان وهرموجودجاندار دیگر)..مشرکان بعضی ها معبودشان«بُت»بود وبعضی وقتها جن ویا ملائک رامی پرستیدند وبعضی ازهم انسانها،مثل حضرت عیسی راخدامی دانستند«ءَانتم»در قیامت، همه معبودان(جانداروبیجان) مخاطب قرار مى‏گیرد.(شعورباعقل متفاوت است،اجسام بیجان،شعوردارند هوشیارهستند ولی صاحب عقل نیستند)پایان توضیح.

وَیَوْمَ یَحْشُرُهُمْ وَمَا یَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّـهِ فَیَقُولُ أَأَنتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبَادِی هَـٰؤُلَاءِ أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبِیلَ ﴿١٧فرقان﴾ 

قَالُوا سُبْحَانَکَ مَا کَانَ یَنبَغِی لَنَا أَن نَّتَّخِذَ مِن دُونِکَ مِنْ أَوْلِیَاءَ وَلَـٰکِن مَّتَّعْتَهُمْ وَآبَاءَهُمْ حَتَّىٰ نَسُوا الذِّکْرَ وَکَانُوا قَوْمًا بُورًا﴿١٨﴾ فَقَدْ کَذَّبُوکُم بِمَا تَقُولُونَ فَمَا تَسْتَطِیعُونَ صَرْفًا وَلَا نَصْرًا ۚوَمَن یَظْلِم مِّنکُمْ نُذِقْهُ عَذَابًا کَبِیرًا ﴿١٩فرقان﴾

أَأَنتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبَادِی هَـٰؤُلَاءِ أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبِیلَ؟

سوال درقیامت:«ءَانتم»خطاب به معبودان است.پاسخ معبودهاى کفار از سؤال خداى تعالى است، که فرمود:ءانتم اضللتم عبادى هولاء - آیا شما این بندگان مرا گمراه کردید؟

جواب:قَالُوا سُبْحَانَکَ مَا کَانَ یَنبَغِی لَنَا أَن نَّتَّخِذَ مِن دُونِکَ مِنْ أَوْلِیَاءَ وَلَـٰکِن مَّتَّعْتَهُمْ وَآبَاءَهُمْ حَتَّىٰ نَسُوا الذِّکْرَ وَکَانُوا قَوْمًا بُورًا

معبودان(مخاطبین) پاسخ خود را با تسبیح خدا آغاز کردند، و این از ادب عبودیت است که هر جا گفتگو از شرک و یا هر جا که به وجهى بویى از شرک مى آید خدا از آن تنزیه شود.

 گفتند: براى ما سزاوار نبود که غیر از تو اولیایى بگیریم  این است که این کار صحیح و عقلایى نبود، که پرستش را از توبه غیر تو تعدى دهیم، و غیر از تو اولیایى بگیریم، چیزى که هست این مشرکین خودشان نام خدایى بر سر ما نهاده، و پرستیدند.

علامه طباطبایی می گوید:«قَوْمًا بُورًا »جواب الهه(معبود)است به خدا(اینهاآدمهای فاسدی بودند)بُتهابرفسقشان شهادت می دهند!

کلمه «بُور» در جمله «وَلَـٰکِن مَّتَّعْتَهُمْ وَآبَاءَهُمْ حَتَّىٰ نَسُوا الذِّکْرَ وَکَانُوا قَوْمًا بُوراً» جمع « بائر» به معنى هالِک است.

بعد از آنکه معبودها که مورد سؤال از علت ضلالت مشرکین قرار گرفته بودند، این نسبت را از خود دفع کردند، در جمله مورد بحث شروع کردند به اسناد آن به خود کفار، البته با بیان سببى که باعث اضلال آنها شد، و آن عبارت است از اینکه اصولا مشرکین مردمى فاسد و هالِک بودند، و تو اى خدا ایشان و پدرانشان را از امتعه دنیا و نعمتهاى آن برخوردار کردى، و این امتحان و ابتلاء به درازا کشید، در نتیجه سرگرم به همان تَمتُّعات شده یاد تو را که فرستادگانت همه دم از آن مى زدند فراموش کردند، و نتیجه اش این شد که از توحید به شرک گراییدند.

توضیح مدیریت سایت:

«تَمتُّعات» یعنی وفراوانی نعمتهای دینوی.

«أَمْتِعَة» یعنی جمعه مَتاع است،هرکالا واسباب ووسائلی که قابل خریدوفروش باشد.پایان توضیح نگارنده-پیراسته فر.

ادامه المیزان:پس علت نسیان و عدولشان از توحید به شرک عبارت بود از اشتغال زاید از حد به اسباب دنیوى، به طورى که دیگر به غیر از تمتع از لذایذ مادى مجالى براى یاد خدا برایشان نماند، و این استغراق در بهره گیرى از زندگى مادى(غرق شدن لذائذدنیا) هم سبب شد که یک سره دل به دنیا دهند و در شهوات فرو بروند، و این نیز باعث شد که ازهالکان شده یک سره تباه گردند.

تاکیدعلامه طباطبایی: روشن شد که جمله «وَکَانُوا قَوْمًا بُوراً » تتمه جواب (معبودان) است.فَقَدْ کَذَّبُوکُم بِمَا تَقُولُونَ فَمَا تَسْتَطِیعُونَ صَرْفًا وَلَا نَصْراً﴿١٩فرقان﴾

علامه طباطبایی می نویسد:وقتی پاسخ معبودین-دربیزاری ازمعبودین در جمله «وَکَانُوا قَوْمًا بُوراً » خاتمه یافت،خداى تعالى خطاب به مشرکان می کند:

فَمَا تَسْتَطِیعُونَ صَرْفًا وَلَا نَصْراً

 معبودهایتان شما رادر آنچه به آنها نسبت مى دادیدتکذیب کردند( که آلهه اى هستند،الوهیت و ولایت را از خود نفى کردند واینکه بتوانند رفع  بلا نمودهو یارى آنهاراتکذیب کردند) دیگر شما اى بت پرستان چه مى توانید بکنید و چگونه مى توانید عذاب را از خود دور سازید!؟ چون نه عبادت کردنتان نفعی برای معبودهایتان داشت و نه آنها توانایی یارىتان رادارند.

علامه طباطبایی -درالمیزان می نویسد: اگر بین بلاگردانى و یارى تردید انداخت، گویا به این منظور بوده که هم تأثیر مستقل را از آنها نفى کند، و هم غیر مستقل را، چون صرف، استقلال را مى رساند، و نصرت، عدم آن را.

«تَسْتَطِیعُونَ»یا یَسْتَطِیعُونَ؟﴿١٩فرقان﴾

علامه طباطبایی می نویسد: غیر از«عاصم» سایر قراء از طریق«حفص» آیه را «یستطیعون» با «یاء» قرائت کرده اند، و این قرائت  خوبى است و با مقتضاى سیاق سازگارتر است، و بنابراین معنایش این مى شود که معبودهاى شما، شما را در آنچه مى گفتید - که اینها خدایانند و درد و بلا از شما دور مى کنند، و یا حداقل شما را یارى مى کنند - تکذیب کردند، و نتیجه این تکذیب این شد که این معبودین نه مى توانند بلاگردان شما باشند، و نه حداقل یاریتان کنند.

و اینکه فرموده :«وَمَن یَظْلِم مِّنکُمْ نُذِقْهُ عَذَابًا کَبِیراً » مراد از«ظُلم»، مطلق ظلم و معصیت است، هر چند که مورد آیات سابق خصوص ظُلم به معناى شرک است، پس جمله «یَظْلِم مِّنکُمْ... »از قبیل وضع قانون عمومى در جاى حکم خاص است، چون اگر منظور از آن، حکم خصوصى بود، حق کلام این بود که بفرماید:و نذیقکم بما ظلمتم عذابا کبیرا.. براى اینکه همه آنان به ظلم شرک، ظالم بودند.

و نکته آن، اشاره به این است که حکم الهى نافذ و جارى است و هیچ کس نیست که مانع آن باشد یا آن را تأخیر بیندازد، گویا فرموده : و چون معبود هایتان شما را تکذیب کنند و نتوانند بلاگردان و یا یار شما باشند، پس حکم عمومى الهى «وَمَن یَظْلِم مِّنکُمْ نُذِقْهُ عَذَابًا کَبِیراً » با نفوذ و جریانى که دارد کسى نمى تواند جلوگیر و تأخیر اندازنده آن شود، پس شما به طور قطع چشنده عذاب خواهید بود.

توضیحات مدیریت سایت-پیراسته فر: قرّاء سبعه (۷قاری مشهورصدراسلام):

۱-عبدالله بن عامر دمشقی (م ۱۱۸ق)

۲-عبدالله بن کثیر مکی (۴۵-۱۲۰ق)

۳-عاصم بن ابی النجود (۷۶-۱۲۸ق)

۴-زبّان بن علاء ابوعمرو بصری (تولد۶۸-وفات۱۵۴ق)

۵-حمزه بن حبیب کوفی (تولد۸۰-وفات۱۵۶ق)

۶-نافع بن عبدالرحمن مدنی (۷۰-۱۶۹ق)

۷-کسائی، علی بن حمزه (۱۱۹-۱۸۹ق)

 در بیشتر کشورهای اسلامی‌از جمله ایران ،روایت حفص متداول می باشد.

قرآن خط «عثمان طه»، چاپ عربستان سعودی «روایت حفص بنقل از عاصم»است.

ابوعمرو حفص بن سلیمان بن مغیره بزاز اسدى کوفى مشهور به حفص(تولد۹۰-وفات ۱۸۰ق)

«حفص» قرآن را از «عاصم »فراگرفته است،

«عاصم بر ابى عبدالرحمن سلمى» قرآن را ازحضرت علی(ع)آموخته است.

«طبرسى» در مجمع البیان:«عاصم »یکى از هفت تن قاریانى است که قرائتشان به حدّ تواتر رسیده و لکن صداهاى (اعراب) قرآن که هم اکنون رائج است، تنها بر طبق قرائت‏ حفص‏ از عاصم اعراب گذارى شده ، قرائت «عاصم »همان قرائت حضرت علی(ع) است مگر در ده کلمه که ابوبکر بن عیّاش در قرائت عاصم وارد کرده تا قرائت على(ع)خالص گردد.

حفص می گوید: عاصم‌ به من گفت« قرائتی را که به تو آموختم، همان قرائتی است که از ابوعبدالرحمان‌ سلمی اخذ کرده‌ام و او عیناً از علی علیه السلام فراگرفته است»

البته درموارددیگری هم تفاوتهایی بین این معلم وشاگردبوده است،ازجمله 

« ضَعْف یا ضُعْف»؟

 اللَّـهُ الَّذِی خَلَقَکُم مِّن ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفًا  ﴿٥٤روم﴾

عاصم ، کلمه « ضَعْف » را به فتح ضاد و حفص (ضُعْف) به ضم ضاد خوانده است »

ابو محمد مکی می گوید : « ابوبکر و حمزه این کلمه را در هر سه مورد به (فتح ضاد-«ض»فتحه دارد) خوانده اند و گفته شده است که حفص نیز آن را به فتح ضاد از عاصم روایت کرده ، ولی خود بر مبنای روایت عبد الله بن عمر ، آن را به (ضم ضاد-«ض»ضمه دارد) خوانده است . ابن عمر گفته است که من این کلمه را در حضور پیامبر (ص) به فتح ضاد خواندم و آنحضرت قرائت مرا تصحیح کردو در هر سه مورد به ضم ضاد خواند».

حوزه.نت بنقل از کتاب« الکشف عن وجوه القراءات السبع»ابومحمد مکی بن ابی طالب قیسی(متوفی۴۰۷)

***

تفسیرنمونه:

١٧-بـه خـاطـر بـیـاور روزى را کـه هـمـه آنـها و معبودانى را که غیر از خدا پرستش مى کردند جمع مى کند، و به آنها مى گوید: آیا شما این بندگان مرا گمراه کردید؟ یا خود گمراه شدند؟
١٨ - آنـهـا (در پـاسـخ ) مـى گـویـنـد مـنـزهـى تو، براى ما شایسته نبود که غیر از تو اولیائى برگزینیم ، ولى آنان و پدرانشان را از نعمتها برخوردار نمودى تا اینکه آنها (به جاى شکر نعمت ) یاد تو را فراموش کردند، و هلاک شدند.
١٩ - (خـداونـد بـه آنـهـا مـى گـوید ببینید) این معبودان ، شما در آنچه مى گوئید تکذیب کردند اکنون قدرت ندارید عذاب الهى را بر طرف سازید یا از کسى یارى بطلبید،
و هر کس از شما ظلم و ستم کند عذاب شدیدى به او مى چشانیم !


محاکمه معبودان و عابدان گمراه
از آنـجا که در آیات گذشته سخن از سرنوشت مؤ منان و مشرکان در قیامت و پاداش و کیفر ایـن دو گـروه بـود، آیـات مـورد بـحـث هـمـیـن مـوضـوع را بـه شکل دیگرى ادامه مى دهد و سؤ الى را که خداوند از معبودهاى مشرکان در قیامت مى کند همراه جواب آنها به عنوان یک هشدار بیان مى فرماید:
نخست مى گوید: به یاد آور روزى را که خداوند همه آنها و معبودهایشان را که غیر از الله پرستش مى کردند جمع و محشور مى کند (و یوم یحشرهم و ما یعبدون من دون الله ).
و از آنـهـا سـؤ ال مـى کـنـد: آیـا شما این بندگان مرا گمراه کردید یا خود آنها راه را گم کـردنـد؟! (فـیـقـول ء أ نـتـم اضـللتـم عـبـادى هـؤ لاء ام هـم ضـلوا السبیل ).
امـا آنـهـا در پـاسـخ مـى گـویـنـد: مـنـزهـى تـو اى پروردگار براى ما شایسته نبود که اولیـائى غـیـر از تـو بـرگـزیـنـیـم (قالوا سبحانک ما کان ینبغى لنا ان نتخذ من دونک من اولیاء).
نـه تـنـهـا ما آنها را به سوى خود دعوت نکردیم ، بلکه ما به ولایت و عبودیت تو معترف بودیم و غیر از تو را معبود براى خود و دیگران برنگزیدیم !
علت انحراف آنها این بود که آنان و پدرانشان را از نعمتها و مواهب دنیا برخوردار نمودى (آنان به جاى اینکه شکر نعمتت را بجا آورند در شهوات و کامجوئیها فرو رفتند) تا یاد تو را فراموش کردند (و لکم متعتهم و آبائهم حتى نسوا الذکر).
و به همین دلیل فاسد شدند و هلاک گشتند (و کانوا قوما بورا).
در اینجا خداوند روى سخن را به مشرکان کرده ، مى گوید: این معبودانتان شما را در آنچه مـى گوئید تکذیب کردند (مى گفتید: اینها شما را از راه منحرف کردند و به سوى عبادت خـود دعـوت نـمـودنـد در حـالى که آنها گفته شما را دروغ مى شمرند) (فقد کذبوکم بما تقولون ).
و چون چنین است و خود مرتکب انحراف خویش بوده اید، قدرت ندارید عذاب الهى را از خود بـر طـرف سـازیـد و خـویش را یارى کنید و یا از دیگران یارى بطلبید (فما تستطیعون صرفا و لا نصرا).
و کـسـى کـه از شـمـا سـتـم کند، عذاب شدید و بزرگى به او مى چشانیم (و من یظلم منکم نذقه عذابا کبیرا).
بـدون شـک ظـلم مـفـهـوم وسـیـعـى دارد هـر چـنـد موضوع بحث در آیه شرک است که یکى از مصداقهاى روشن ظلم مى باشد، اما با این حال کلى بودن مفهوم آیه را از بین نمى برد.
جالب اینکه من یظلم به صورت فعل مضارع آمده است و این نشان مى دهد قسمت اول بحث اگر چه مربوط به گفتگوهاى رستاخیز اسـت ، امـا جـمله اخیر خطابى است به آنها در دنیا، گوئى همین که دلهاى مشرکان بر اثر شنیدن گفتگوهاى عابدان و معبودان در قیامت آماده اثرپذیرى مى شود سخن را از قیامت به دنیا کشانده و به آنها مى گوید هر کسى ظلم و ستمى انجام دهد او را شدیدا کیفر مى دهیم .
نکته ها:

١ - منظور از معبودها در اینجا کیانند؟
در پـاسـخ ایـن سـؤ ال دو تـفـسـیـر در مـیـان مـفـسران معروف وجود دارد: نخست اینکه منظور مـعـبودهاى انسانى (همچون مسیح ) یا شیطانى (همچون جن ) و یا فرشتگان است که هر کدام را گروهى از مشرکان براى پرستش انتخاب کرده بودند.
و از آنـجـا کـه آنها داراى عقل و شعور و ادراک هستند مى توانند، مورد این بازپرسى قرار گیرند، و براى اتمام حجت و اثبات دروغ مشرکان که مى گویند اینها ما را به عبادت خود دعـوت کـردنـد از آنـها سؤ ال مى شود آیا چنین سخنى صحیح است ؟ و آنها صریحا گفتار مشرکان را تکذیب مى کنند!
تفسیر دوم که جمعى از مفسران آن را ذکر کرده اند، این است که خداوند در آن روز نوعى از حـیات و درک و شعور به بتها مى بخشد به طورى که مى توانند مورد بازپرسى قرار گـیـرنـد و پـاسخ لازم را بدهند که خدایا ما اینها را گمراه نکردیم ، بلکه آنها خودشان بر اثر غرق شدن در شهوات و غرور گمراه شدند.
ایـن احـتـمـال نـیـز وجـود دارد کـه تـمـام مـعـبـودهـا را شـامـل بـشـود اعـم از آنـهـا کـه داراى عـقـل و شـعـورنـد و بـه زبـان خـود واقـعـیـتـهـا را مـى گـویـنـد، و مـعـبـودهـائى کـه از عقل و شعور برخوردار نیستند و به زبانحال حقیقت را منعکس مى سازند.
ولى قرائن موجود در آیه با تفسیر اول هماهنگتر است ، چرا که فعلها و ضمیرها همه نشان مـى دهـد کـه طـرف صحبت صاحبان عقل و شعورند و این متناسب با معبودهائى همچون مسیح و فرشتگان و مانند آنها است .

در پـاسـخ ایـن سـؤ ال دو تـفـسـیـر در مـیـان مـفـسران معروف وجود دارد: نخست اینکه منظور مـعـبودهاى انسانى (همچون مسیح ) یا شیطانى (همچون جن ) و یا فرشتگان است که هر کدام را گروهى از مشرکان براى پرستش انتخاب کرده بودند.
و از آنـجـا کـه آنها داراى عقل و شعور و ادراک هستند مى توانند، مورد این بازپرسى قرار گیرند، و براى اتمام حجت و اثبات دروغ مشرکان که مى گویند اینها ما را به عبادت خود دعـوت کـردنـد از آنـها سؤ ال مى شود آیا چنین سخنى صحیح است ؟ و آنها صریحا گفتار مشرکان را تکذیب مى کنند!
تفسیر دوم که جمعى از مفسران آن را ذکر کرده اند، این است که خداوند در آن روز نوعى از حـیات و درک و شعور به بتها مى بخشد به طورى که مى توانند مورد بازپرسى قرار گـیـرنـد و پـاسخ لازم را بدهند که خدایا ما اینها را گمراه نکردیم ، بلکه آنها خودشان بر اثر غرق شدن در شهوات و غرور گمراه شدند.
ایـن احـتـمـال نـیـز وجـود دارد کـه تـمـام مـعـبـودهـا را شـامـل بـشـود اعـم از آنـهـا کـه داراى عـقـل و شـعـورنـد و بـه زبـان خـود واقـعـیـتـهـا را مـى گـویـنـد، و مـعـبـودهـائى کـه از عقل و شعور برخوردار نیستند و به زبانحال حقیقت را منعکس مى سازند.
ولى قرائن موجود در آیه با تفسیر اول هماهنگتر است ، چرا که فعلها و ضمیرها همه نشان مـى دهـد کـه طـرف صحبت صاحبان عقل و شعورند و این متناسب با معبودهائى همچون مسیح و فرشتگان و مانند آنها است .

بـعـلاوه از جـمله فقد کذبوکم (آنها شما را تکذیب کردند) چنین برمى آید که مشرکان قبلا ادعا نموده اند این معبودان ما را گمراه ساختند، و به سوى خـویـش دعـوت کردند، و بعید است مشرکان این ادعا را در مورد بتهاى سنگى و چوبى کرده بـاشـنـد، زیـرا خـودشـان - آنگونه که در داستان ابراهیم آمده - یقین داشتند که بتها سخن نمى گویند لقد علمت ما هؤ لاء ینطقون (انبیاء -
۶۳​​​​​​​).
در حـالى کـه مـثـلا در مـورد مـسـیـح در آیـه
۱​​​​​​​۱۶ سـوره مائده مى خوانیم:ءانت قلت للناس اتخذونى و امى الهین من دون الله : آیا تو، به مردم گفتى که من و مادرم را دو معبود غیر از خدا انتخاب کنید؟!
و در هـر حـال مـسـلم اسـت که ادعاى مشرکان و بت پرستان ، واهى و بى اساس بوده و آنان ایشان را به عبادت خود دعوت نکرده اند.
جـالب اینکه معبودان در جواب نمى گویند: خدایا ما آنها را به عبادت خود دعوت نکردیم ، بـلکـه مـى گـویـنـد: ما غیر از تو معبودى براى خود انتخاب ننمودیم ، یعنى وقتى خود ما تـنـهـا تـو را پـرسـتـش مـى کـنـیـم بـطریق اولى براى آنها دیگرى را معرفى نکرده ایم بخصوص اینکه این سخن با جمله سبحانک (منزهى تو) و با جمله ما کان ینبغى لنا (براى ما سزاوار نبود) همراه است که نهایت ادب و تاکید آنها را بر توحید روشن مى سازد.
۲  - انگیزه انحراف از اصل توحید
قابل توجه اینکه معبودان ، عامل اصلى انحراف این گروه مشرک را زندگى مرفه آنها مى شـمـرنـد، و مـى گـویـنـد: خـداوندا آنها و پدرانشان را از نعمتهاى این زندگى برخوردار ساختى ، و همین باعث فراموشکارى آنها شد، بجاى اینکه بخشنده این نعمتها را بشناسند و به شکر و طاعتش پردازند در گرداب غفلت و غرور فرو رفتند، و تو و روز قیامت را به دست فراموشى سپردند.
و بـه راسـتـى زنـدگـى مـرفـه بـراى جـمـعـیـتـى کـه ظرفیت کافى ندارند و پایه هاى ایمانشان سست است از یکسو غرور آفرین است ، چرا که وقتى به نعمت فراوان
رسـیـدند خود را گم مى کنند و خدا را فراموش مى نمایند، حتى گاه فرعون وار کوس انا الله مى کوبند!
و از سـوئى دیـگـر ایـن گونه افراد مایلند هر چه بیشتر آزاد باشند و هیچ محدودیتى در کـامـجـوئى از لذائذ در کـارشـان نـبـاشـد، و قـیـد و بـنـدهـائى از قبیل حلال و حرام و مشروع و نا مشروع آنها را از رسیدن به هدفهایشان منع نکند، و به این دلیل نمى خواهند در برابر قوانین و مقررات دینى سر تعظیم فرود آورند و روز حساب و جزا را بپذیرند.
هـم اکـنـون نـیـز طـرفـداران آئیـن خـدا و تـعـلیمات انبیا در میان مرفهین زیاد نیستند، و این مستضعفینند که طرفداران سرسخت و دوستان با وفاء ایثارگر دین و مذهبند.
البته این سخن در هر دو طرف استثناهائى دارد ولى اکثریت هر دو گروه چنانند که گفتیم
ضـمـنـا در آیـه فـوق تـنـهـا روى مـرفه بودن زندگى خود آنها تکیه نشده ، بلکه روى مـرفـه بودن زندگى نیاکان آنها نیز تکیه شده است ، زیرا هنگامى که انسان از کودکى در ناز و نعمت پرورش یافت طبیعى است که میان خود و دیگران غالبا جدائى و امتیاز ببیند و به آسانى حاضر نباشد منافع مادى و زندگى مرفه خود را از دست بدهد.
در حـالى کـه پـایـبـنـد بـودن بـه فـرمان خدا و برنامه هاى مذهب نیاز به ایثار و گاهى هـجـرت و حـتـى جـهـاد و شهادت دارد، و گاه تن در دادن به انواع محرومیتها و تسلیم دشمن نشدن ، و اینها امورى است که با مزاج مرفهین کمتر سازگار است مگر آنها که شخصیتشان فـوق زنـدگـى مـادیـشـان اسـت کـه اگـر یـک روز بـود، شکر خدا مى گویند و اگر نبود مـتـزلزل و نـاراحـت نـمـى شـونـد، و به تعبیر دیگر آنها بر زندگى مادیشان حاکمند نه محکوم ، امیرند نه اسیر!
ضـمـنـا از ایـن توضیح استفاده مى شود که منظور از جمله نسوا الذکر فراموش کردن یاد خدا است که در آیه 19 سوره حشر بجاى آن و لا تکونوا کالذین نسوا الله آمده است ، و یا فـرامـوش کردن روز قیامت و دادگاه عدل پروردگار آنچنان که در آیه 26 سوره ص ‍ آمده لهـم عـذاب شـدیـد بما نسوا یوم الحساب : براى آنها عذاب شدیدى است بخاطر فراموش کردن روز حساب .
و یا فراموش کردن هر دو و همه برنامه هاى الهى .

۳ - واژه بور
بـور از ماده بوار در اصل به معنى شدت کساد بودن چیزى است و چون شدت کسادى باعث فـسـاد مى شود چنانکه در ضرب المثل عرب آمده کسد حتى فسد این کلمه به معنى فساد، و سپس هلاکت اطلاق شده است .
و از آنـجـا کـه زمـین خالى از درخت و گل و گیاه در حقیقت فاسد و مرده است به آن بائر مى گویند.
بـنـابـراین جمله کانوا قوما بورا اشاره به این است که این گروه بر اثر غرق شدن در زنـدگـى مـرفـه مـادى و فـرامـوش کـردن خدا و رستاخیز به فساد و هلاکت کشیده شدند و سرزمین دلشان همچون بیابانى خشک و بائر، از گلهاى ملکات ارزشمند انسانى و میوه هاى فضیلت و حیات معنوى خالى گردید.
مـطـالعـه حـال ملتهائى که امروز در ناز و نعمت غرقند و از خدا و خلق بى خبرند عمق معنى ایـن آیـه را روشـنـتر مى سازد که چگونه در دریاى فساد اخلاقى غرق شده اند و چگونه فضائل انسانى از سرزمین بایر وجودشان برچیده شده است .تفسیرنمونه

بـور از ماده بوار در اصل به معنى شدت کساد بودن چیزى است و چون شدت کسادى باعث فـسـاد مى شود چنانکه در ضرب المثل عرب آمده کسد حتى فسد این کلمه به معنى فساد، و سپس هلاکت اطلاق شده است .
و از آنـجـا کـه زمـین خالى از درخت و گل و گیاه در حقیقت فاسد و مرده است به آن بائر مى گویند.
بـنـابـراین جمله کانوا قوما بورا اشاره به این است که این گروه بر اثر غرق شدن در زنـدگـى مـرفـه مـادى و فـرامـوش کـردن خدا و رستاخیز به فساد و هلاکت کشیده شدند و سرزمین دلشان همچون بیابانى خشک و بائر، از گلهاى ملکات ارزشمند انسانى و میوه هاى فضیلت و حیات معنوى خالى گردید.
مـطـالعـه حـال ملتهائى که امروز در ناز و نعمت غرقند و از خدا و خلق بى خبرند عمق معنى ایـن آیـه را روشـنـتر مى سازد که چگونه در دریاى فساد اخلاقى غرق شده اند و چگونه فضائل انسانى از سرزمین بایر وجودشان برچیده شده است .تفسیرنمونه

در قیامت، همه چیز شعور پیدا مى‏کند و مخاطب قرار مى‏گیرد. «ءَانتم»
(و یاد کن) روزى که خداوند مشرکان و آن‏چه را به جاى خدا مى ‏پرستیدند (در یک جا) محشور کند، پس (به معبودهاى آنان) گوید: آیا شما بندگان مرا گمراه کردید، یا خودشان راه را گم کردند؟/قرائتی درس هایی ازقرآن.

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:آسمان ها و زمین و آفتاب و ماه و ستارگان و جن و سنگها و بت ها و سایر معبودانی که مردم آنها را پرستش می کنند محشورمی شوند.

وَمَا مِن دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَلَا طَائِرٍ یَطِیرُ بِجَنَاحَیْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثَالُکُم ۚ مَّا فَرَّطْنَا فِی الْکِتَابِ مِن شَیْءٍ ۚ ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ ﴿٣٨انعام﴾....

 وَإِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ ﴿٥تکویر) 

نقره داغ شدن ستمکاران با پولهایشان

حتی سیم وزر(طلاونقره )«محشورمی شوند»

وَالَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا یُنفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللَّـهِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ ﴿٣٤توبه﴾

آن طلا ونقره انباشته شده ای که درراه خدا صرف نمی کردند را گداخته  می کنند وبرپیشانی ودیگراعضای بدن صاحبان آن داغ می کنند.

یَوْمَ یُحْمَىٰ عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوَىٰ بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ ۖ هَـٰذَا مَا کَنَزْتُمْ لِأَنفُسِکُمْ فَذُوقُوا مَا کُنتُمْ تَکْنِزُونَ﴿٣٥توبه﴾

حشر جمادات و حیوانات را در قیامت

سایت«حوزه.نت» درمهر۱۳۹۱می نویسد:نوشتار حضرت آیت الله سبحانی که با استناد به آیاتی از قرآن وضعیت و سرنوشت جمادات، جانداران و حیوانات را در قیامت بررسی کرده است تقدیم می‌شود:

از آن جا که در حشر انسان در قیامت اختلافی وجود ندارد و دیدگاه قرآن در این باره روشن و مسلّم است، به ذکر شواهد قرآنی برای آن نیازی نیست. آنچه لازم است یادآوری شواهد قرآنی بر حشر موجودات دیگر است.

 حشر حیوانات

از جمله آیاتی که دلالت بر حشرخصوص حیوان می کند آیه زیر است: «و ما من دابّة فی الأرض ولا طائر یطیر بجناحیه إلاّ أُمم أمثالکم ما فرّطنا فی الکتاب من شیء ثمّ إلی ربّهم یحشرون». [۱]

«هیچ جنبنده ای در زمین و هیچ پرنده ای که با دو بال پرواز می کند نیست مگر این که آن ها امت هایی مانند شما انسان ها هستند و مادر کتاب هیچ چیز را فروگذار نکردیم، سپس تمام حیوانات [همانند شما انسان ها] در قیامت به سوی پررودگارشان محشور می شوند».

«امت»، به هر گروهی که در امر واحدی مثل دین، زبان، آداب و رسوم زمان ومکان مشترکند گفته می شود اعم از این که این امر جامع، تسخیری یا اختیاری باشد.

حشر، در لغت جمع و گردآوری توأم با درهم شکستن و راندن است، و محشر، محل جمع کردن است. [۲] روز حشر روز بعث و معاد است. [۳]

حشر در اصطلاح، برانگیختن مردگان از قبور و گردآوری آنان در روز قیامت برای حساب رسی است. [۴]

مفاد آیه شریفه آن است که حیوانات همانند انسان ها دارای امت می باشند اما این که همانندی در چیست، مفسران دیدگاه های متفاوتی ذکر کرده اند. [۵] از جمله آن ها نیازمندی به خدا، تسبیح و ذکر پروردگار، زندگی اجتماعی و توالد و تناسل، تقدیر رزق و عمر و اجل و سعادت و شقاوت آن ها، حشر در قیامت و پاداش و کیفر. ولی می توان گفت از بارزترین موارد تشابه آن ها به انسان ها همان حشر در قیامت است که در پایان آن هم آمده است و بسیاری از مفسران نیز بدان تصریح کرده اند، یعنی «حیوانات همانند انسان ها دارای امت هستند و همانند انسان ها در رستاخیز محشور می شوند. از این رو معنای «إلی ربّهم یحشرون»، این خواهد بود که حیوانات بعد از مرگشان به سوی خدا محشور می شوند، همان گونه که بندگان خدا در قیامت به سوی پروردگارشان محشور می گردند. [۶]

مؤیّد این معنی، ضمیر«هم» در «ربّهم» است که برای صاحبان عقل به کار می رود و مرجع آن در آیه «اُمم» است که همان جانداران و حیوانات است، و از بیان همانندی حیوانات با انسان ها استفاده می شود که حیوانات مانند انسان ها تا حدّی از شعور و آگاهی  که مستلزم زندگی اجتماعی و تسبیح و ذکر و حشر به سوی خدا است  برخوردارند، همان گونه که در داستان «سلیمان و مورچگان» و «ملکه سبا و هدهد» [۷] آمده است، البته روشن است که لازمه حشر حیوانات و یا حسابرسی و پاداش و کیفر آنان این نیست که حیوانات در شعور و آگاهی با انسان ها مساوی باشند و تمام مدارج کمال روحی و معنوی را که انسان ها می توانند بپیمایند آن ها هم طی کنند، زیرا خود انسان ها هم در مراتب کمال روحی و معنوی و حساب و پاداش و کیفر با یکدیگر مساوی نیستند. بلکه همان گونه که علاّمه طباطبایی (رحمه الله) می نویسد: «اصل الملاک وهو الأمر الذی یدور علیه الرضا والسخط والاثابة والمؤاخذة موجودة فیهم» [۸] ملاک اصلی و آن چیزی که محور و اساس رضا خدا و ناخشنودی اش و ثواب و عقابش می باشد در حیوانات یافت می شود. از این رو همان گونه که بیان شد، حشر به معنای «جمع کردن است  قرینه «الی» در «إلی ربّهم» که بیان گر غایت و مقصد حرکت است، مقصود از حشر در این آیه، حشر و معاد، حیوانات است.

به این ترتیب حیوانات زمینی همچون بشر، بین خویش دارای انواعی هستند و مانند انسان به سوی خدا بازگشت می کنند و در نزد وی حضور می یابند.

آیه دیگری که می توان از آن حشر حیوانات را استنباط کرد آیه زیر است:۱۰

«و إذا الوحوش حشرت» [۹]، آن گاه که حیوان های وحشی در قیامت گرد هم جمع می شوند.

«وُحوش» جمع وحش به معنای حیواناتی است که با انسان ها اُنس و اُلفت نمی گیرند مانند درندگان. [۱۰]

«آلوسی» می نویسد: وحوش در این آیه تمام چهارپایان را دربرمی گیرد. [۱۱]

از آن جا که آیه فوق در سیاق آیاتی است که حوادث روز قیامت را توصیف می کند همانند سؤال از دختران زنده به گور شده و گشودن نامه های اعمال و حوادث بعد از آن، این آیه ظهور در حشر حیوانات وحشی در قیامت دارد اگر چه دیدگاه مفسران درباره حوادث بعد از حشر آن ها متفاوت است. برخی بر این باورند که اگر حیوانات ستمی به یکدیگر کرده باشند در قیامت مجازات می شوند. [۱۲] و به باور برخی دیگر بعد از حشر، آن ها را دوباره می میرانند و به خاک برمی گردانند [۱۳] ولی در اصل حشر حیوانات، جمهور مفسران، هم عقیده اند. از این رو آیه شریفه همانند آیه ۳۸ سوره انعام، ظهور در اصل حشر حیوانات دارد اگر چه درباره پاداش و کیفر و حوادث بعد از آن به طور قطع نمی توان سخن گفت. زیرا خدای تعالی در قرآن از آن ها پرده برداری نکرده است. [۱۴]

اشکال:

ممکن است گفته شود چه فایده ای در حشر حیوانات هست در حالی که آن ها در دنیا مکلف نیستند تا این که برای پاداش و کیفر در قیامت محشور شوند؟ [۱۵]

پاسخ:

اولاً: تکلیف نداشتن حیوانات در دنیا ضرری در حشر آن ها و محاسبه و قصاص ندارد. به عبارت دیگر ملازمه ای بین تکلیف و رستاخیز نیست، زیرا قصاص و پاداش و کیفر، توقف بر تکلیف ندارد، همان گونه که شخص اگر در حالت خواب به دیگری آسیب مالی یا جانی بزند محکوم به غرامت می شود، زیرا حق دیگری را پایمال و ضایع کرده است، اگر چه در حالت خواب و بی هوشی تکلیف ندارد. [۱۶] ثانیاً: همان گونه که علامه طباطبایی می نویسد: خداوند اِنعام و انتقام را در آیات زیادی در وصف احسان و ظلم ذکر کرده است و این دو وصف اجمالاً در میان حیوانات نیز وجود دارد یعنی افرادی از حیوانات را می بینیم که در عمل خود ستم می کنند و افراد دیگری را مشاهده می کنیم که به دیگران احسان می نمایند. از این رو آن ها در قیامت محشور می شوند اگر چه خداوند چگونگی پاداش و کیفر را بیان نکرده است. [۱۷]

 حشر جمادات

از جمله آیاتی که دلالت بر حشر موجودات بدون روح دارد آیه زیر است:

«و من أضلّ ممّن یدعو من دون الله من لا یستجیب له إلی یوم القیامة وهم عن دعائهم غافلون * و إذا حشر النّاس کانوا لهم أعداء وکانوا بعبادتهم کافرین» [۱۸]

«چه کسی گمراه تر است از آن کسی که معبودی غیر خدا را می خواند، در حالی که آن ها تا قیامت هم، به او پاسخ نمی گویند و از خواندن آن ها بی خبر هستند و صدای آن ها را نمی شنوند و هنگامی که مردم محشور می شوند، معبودهای آنان دشمنانشان خواهند بود، به طوری که، عبادت آن ها را، انکار می کنند».

با توجه به این که ضمیر «هم» در «کانوا لهم» و «کانوا بعبادتهم» به معبودهای باطل برمی گردد و به لحاظ تعبیر «من لا یستجیب له» آن ها تا قیامت هم به آنها پاسخ نمی گویند» آیه، دلالت روشنی دارد که معبودهای آنان گیاهان و جمادات بوده اند، از طرفی همین موجودات، در قیامت محشور می شوند به دلیل: «إذا حشر النّاس کانوا لهم أعداء» که معبودهای دروغین در قیامت از بت پرستان اظهار بی زاری می کنند. [۱۹] و در وصف خدایان کفار، فرموده است: «أمواتٌ غیر أحیاء وما یشعرون أیّان یبعثون» [۲۰] بت ها مرده اند و از حیات، بهره ای ندارند، و هیچ نمی دانند که چه زمانی مبعوث می شوند. [۲۱] و خطاب به بت پرستان می فرماید: «إنّکم وما تعبدون من دون الله حصب جهنّم أنتم لها واردون» [۲۲]؛ «شما بت پرستان و آن بت هایی که می پرستید هیزم جهنم خواهید شد و همگی در آن وارد می شوید». همه این امور نشان دهنده حشر برخی از جمادات در قیامت است.

 رستاخیز جانداران

از جمله آیاتی که دلالت بر حشر انسان ها و حیوان های زمینی و هوایی می کند آیه زیر است:

«و من آیاته خلق السّموات والأرض وما بثّ فیهما من دابّة وهو علی جمعهم إذا یشاء قدیر» [۲۳]: «از نشانه های خدا، آفرینش آسمان ها و زمین و آنچه از انواع جنبندگان از انسان و حیوان بین آنها پراکنده ساخته، می باشد و او بر جمع آنها در روز قیامت، توانا است».

«دابّه»، از دبّ، یدبّ به معنای آهسته راه رفتن است و به هر جنبنده ای از انسان و حیوان و حشرات روی زمین که حرکت می کند گفته می شود [۲۴] و اطلاق آن بر فرشتگان معهود نیست.  [۲۵]

از آنجایی که واژه «دابّه»، مطلق است و شامل تمام جانداران زمینی و هوایی می شود و مقصود از واژه «جمع»، گرد آوردن وحشر موجودات در روز قیامت است و ضمیر «هُم» در «جمعهم» به «دابّه» برمی گردد. از این رو آیه  همان گونه که جمهور مفسران بدان تصریح کرده اند [۲۶] ظهور در حشر تمام جانداران اعم از انسان وحیوان در روز قیامت دارد.

* نتیجه نهایی

با بررسی آیات در این زمینه این نتایج به دست می آید:

۱. انسان و ملائکه و جن و شیاطین در قیامت هر یک حشر مخصوصی دارند و آیات و روایات و دلایل عقلی گواه این مطلب است.

۲. درباره حشر حیوانات در میان متکلمان و حکمای اسلامی اختلاف نظر فراوان دیده می شود.

۳. درباره حشر جمادات برخی از آیات ظهور در حشر معبودهای دروغین و بت ها در قیامت دارد که می توان حشر برخی از جمادات را از آنها استفاده کرد.

برخی آیات نیز ظهور در حشر حیوانات دارد که با توجه به دیدگاه مشهور مفسران، حشر حیوانات از این آیات استفاده می شود اگر چه درباره کیفیت حشر آن ها به طور قطع نمی توان داوری کرد.

۴.  با توجه به آیات مورد بحث می توان گفت، قلمرو معاد در قرآن علاوه بر انسان و جن و ملائکه شامل حیوانات و جانداران و برخی جمادات نیز می شود اگر چه درباره چگونگی حشر آن ها به دلیل عقلی و نقلی معتبری نمی توان استناد کرد.

۵. درباره آسمان و زمین واژه حشر استعمال نشده است و برخی از آیات [۲۷] دلالت دارد که زمین و آسمانِ قیامت غیر از زمین و آسمان دنیا است اگر چه برخی مفسران [۲۸] رستاخیز آن ها را مقتضای حکمت الهی ذکر کرده اند ولی همان گونه که از بسیاری از آیات قرآن استفاده می شود همه پدیده های عالم از جمله آسمان و زمین، هر کدام به نحوی برای بهره مندی و استفاده انسان از آن ها برای تأمین سعادت دنیا و آخرت آفریده شده اند به گونه ای که اگر برای آن ها معاد و رستاخیزی هم نباشد، مستلزم بیهوده بودن آفرینش آن ها نخواهد بود.

پی نوشتها

[۱] انعام، آیه ۳۸.

[۲] المصباح المنیر، ج۱، ص ۱۶۶، مفردات الفاظ القرآن، ص ۲۳۷.

[۳] لسان العرب، ج۳، ص ۱۹۰، معجم المقائیس اللغه، ج۲، ص ۶۶.

[۴] گوهر مراد، ص ۶۵۵، کشاف اصطلاحات الفنون، ج۳، ص ۲۱۲، دایرة المعارف الشیعیة العامة، ج۸، ص ۳۴۹، البحر المحیط، ج۱۰، ص ۴۱۵، مجمع البیان، ج۱۰، ص ۲۷۷، الکشاف، ج۴، ص ۷۰۱، روح المعانی، ج۳۰، ص ۵۱.

[۵] تفیسر الکبیر، ج۴، ص ۵۲۴ و ۲۵۲، مجمع البیان، ج۴، ص ۴۹.

۱۳۹۸۲۵۰۴۲۷ ۲۶

[۶] التفسیر الکبیر، ج۴، ص ۵۲۸، البحر المحیط، ج۴، ص ۵۰۲، تفسیر ابی السعود، ج۳، ص ۱۳۱، الکشاف، ج۲، ص ۲۱، التبیان، ج۴، ص ۱۲۹، تفسیر المراغی، ج۷، ص ۱۱۹، کشف الاسرار، ج۳، ص ۳۴۴، الجواهر فی تفسیر القرآن الکریم، ج۴، ص ۲۹، المیزان، ج۷، ص ۷۲.

[۷] نمل، آیه ۱۸ و ۲۴.

[۸] المیزان، ج۷، ص ۸۲.

[۹] تکویر(۸۱): ۵.

[۱۰] التفسیر الکبیر، ج۱۱، ص ۶۴.

[۱۱] روح المعانی، ج۳۰، ص ۵۱.

[۱۲] روح المعانی، ج۳۰، ص ۵۱؛ التفسیر الکبیر، ج۱۱، ص ۶۴؛ الکشاف، ج۴، ص ۷۰۷؛ المیزان،

ج۲۰، ص ۲۱۳.

[۱۳] التفسیر الکبیر، ج۱۱، ص ۶۴; الکشاف، ج۴، ص ۷۰۷; المیزان، ج۲۰، ص ۲۱۳؛ مجمع البیان، ج۱۰، ص ۲۷۷؛ اضواء علی متشابهات القرآن، ج۱، ص ۲۲۰ و ج۲، ص ۳۱۰.

[۱۴] برخی نیز بر این عقیده اند که آیه ناظر به شدّت حوادث هولناک در آستانه قیامت است که حیوان های وحشی که عادتاً از یکدیگر فراری هستند از شدت ترس در کنار یکدیگر جمع می شوند تا از شدت ترس خود بکاهند از این رو آیه دلالتی بر حشر حیوانات ندارد. (الجواهر فی تفسیر القرآن، ج۲۵، ص ۸۱) آلوسی هم بر این باور است که حیوانات تکلیف ندارند و غیر از جن و انس موجودات دیگر حشری ندارند. (روح المعانی، ج۳۰، ص ۵۲) قول دیگر هم می گوید وحوش همان انسان هایی هستند که با انجام پی در پی گناه صورت باطنی آن ها به شکل حیوان های وحشی درآمده و در قیامت با این ملکات و صورت حیوانی مبعوث می شوند. (اضواء، علی متشابهات القرآن، ج۲، ص ۳۰۱) هیچ کدام از این اقوال پذیرفتنی نیست. اما اول: سیاق آیات همان گونه که ذکر شد و به قرینه آیه ۳۸ انعام، آیه درباره حشر حیوانات است و روایات نیز مؤید آن است. قول دوم و سوم هم خلاف ظاهر آیه و دیدگاه مشهور مفسران است.

[۱۵] روح المعانی، ج۳۰، ص ۵۲.

[۱۶] اضواء علی متشابهات القرآن، ج۲، ص ۳۰۱.

[۱۷] المیزان، ج۷، ص ۷۶.

[۱۸] احقاف(۴۶): ۵۶.

[۱۹] طبرسی  در ذیل آیه می نویسد: انّ هذه الأوثان الّتی عبدوها ینطقها الله حتی یجحدوا أن یکونوا دعوا إلی عبادتها ویکفروا بعبادة الکفار ویجحدوا ذلک. (مجمع البیان، ج۹، ص ۱۳۹).

[۲۰] نحل(۱۶): ۲۱.

[۲۱] درباره مرجع ضمیر در «یبعثون» دو قول هست؛ برخی همانند علامه طباطبایی و زمخشری بر این باورند که ضمیر به بت پرستان برمی گردد، یعنی بت ها نمی دانند که بت پرستان چه زمانی مبعوث می شوند و قیامت چه وقت اتفاق می افتد(الکشاف، ج۳، ص ۶۰۰؛ المیزان، ج۱۲، ص ۲۲۲) ولی از آن جا که از بت ها نفی علم شده است و نفی علم از بت ها حتی نسبت به حال خود، دارای تأکید بیشتر در عدم لیاقت آنها برای بندگی است، ارجاع ضمیر به بت ها مناسب تر و با سیاق هماهنگ است و نیاز به تقدیر هم ندارد یعنی بت ها از حال خود نمی توانند خبر دهند که چه زمانی مبعوث می شوند تا چه رسد که بخواهند پاداش و کیفر و زمان بعث را برای بت پرستان بیان کنند و این قول موافق بعضی مفسران نیز می باشد.(مجمع البیان، ج۶، ص ۱۴۷؛ روح المعانی، ج۱۴، ص ۱۲۰؛ تفسیر القرآن العظیم، ج۲، ص ۵۸۶ و البحر المحیط، ج۶، ص ۵۱۷).

[۲۲] انبیاء(۲۱): ۹۸.

[۲۳] شوری(۴۲): ۲۹.

[۲۴] مفردات الفاظ القرآن، ص ۳۰۶.

[۲۵] برخی مفسران مثل ابن کثیر، بیضاوی و قرطبی (به نقل از مجاهد) نوشته اند دابّه شامل ملائکه و جن و انسان و تمام حیوانات زمینی و هوایی می شود. تفسیر القرآن العظیم، ج۴، ص ۱۲۵؛ تفسیر البیضاوی، ج۲؛ الجامع لأحکام القرآن، ج۱۶، ص ۲۹ و البحر المحیط، ج9، ص ۳۳۸.

[۲۶] التفسیر الکبیر، ج۴، ص ۵۲۸؛ مجمع البیان، ج۴، ص ۴۹؛ تفسیر الطبری، ج۷، ص ۱۷۸؛ الدرالمنثور، ج۳، ص ۲۶۸، همه در ذیل آیه: (ثم إلی ربّهم یحشرون) .

[۲۷] ابراهیم(۱۴): ۴۸ و زمر(۳۹): ۶۷.

[۲۸] المیزان، ج۱۷، ص ۱۹۶ و ج۱۶، ص ۱۵۸.

شفقنا(حشرحیوانات)  بنقل ازآیت الله جوادی آملی اینگونه می نویسد:

پاسخ این سؤال را مى توان با توجه به آیه ۸۳ سوره «انعام» به دست آورد، خداوند مى فرماید: «وَ ما مِنْ دابَّة فِى الاَْرْضِ وَ لا طائِر یَطِیْرُ بِجَناحَیْهِ إِلاّ أُمُمٌ أَمْثالُکُمْ ما فَرَّطْنا فِى الْکِتابِ مِنْ شَىْء ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ»؛ (هیچ جنبنده اى در زمین، و هیچ پرنده اى که با دو بال خود[ در آسمان] پرواز مى کند نیست، مگر این که امت هائى همانند شما هستند، ما هیچ چیز را در این کتاب فروگذار نکردیم، سپس همه آنها به سوى پروردگارشان جمع و محشور مى شوند).
زندگى بسیارى از حیوانات، آمیخته با نظام جالب و شگفت انگیزى است، چه مانعى دارد که این اعمال، بیانگر نوعى عقل و شعور در آن ها باشد؟ چه لزومى دارد که همه اینها را به غریزه تقسیم کنیم؟ در این صورت نوعى از حشر و حساب، براى آنها متصور خواهد بود.
این احتمال نیز در تفسیر آیه مورد بحث وجود دارد، که منظور از «جمع» نقطه مقابل «بثّ»؛ (پراکندن) است، به این معنى که «بثّ»، اشاره به آفرینش و گسترش انواع موجودات زنده و جنبندگان است، سپس مى فرماید: هر گاه خدا بخواهد آن ها را «جمع» کرده و نابود یا منقرض مى سازد.
همان گونه که در طول تاریخ، تاکنون بسیارى از انواع جنبندگان در روى زمین گسترش عجیبى پیدا کرده، و در زمانى بعد از آن منقرض و جمع شده اند، هم گسترش آن ها به دست خدا است، و هم جمع آنها، و در حقیقت شبیه آیاتى است که مى گوید: حیات دهنده خداست و میراننده هم او است.

مبارزات ایت الله خامنه ای درقبل ازانقلاب اسلامی+شاخصه های زندانی خامنه ای

ماجرای زندان اول آیت الله العظمی خامنه ای 

 «آقای رئیس شهربانی مأمور دنبال من می‌فرستد که شما بیا تعهدبده که حرفی که برخلاف باشد نگویی ،گفتم: صحبت می‌کنم و التزام هم نمی‌دهم.»

پیامی برای آیت‌الله میلانی
پس از حوادث خونین مدرسه فیضیه در دوم فروردین ۱۳۴۲ و نزدیکی ماه محرم، امام خمینی «برای علمای شهرستان‌ها نامه‌هایی فرستادند و به این وسیله آنها را دعوت کردند تا [در ماه محرم] در قیام علیه رژیم شاه شرکت کنند. این نامه‌ها خیلی خوب جوّ را علیه شاه آماده کرد و زمینه را فراهم ساخت.»  امام خمینی چنین اقدامی را پیش از این برای لغو تصویب‌نامه انجمن‌های ایالتی و ولایتی در ۱۳۴۱ نیز انجام داده بود.
 این بار سیدعلی خامنه‌ای موظف شد دست‌خط امام را به مشهد برده تحویل علمای آن شهر بدهد. «امام از من خواستند که به مشهد بروم و یک پیام برای آقای میلانی و آقای قمی و پیام دیگری برای علمای مشهد ببرم. پیام امام به علمای مشهد این بود که آماده باشید برای مبارزه با صهیونیسم؛ دارد بر اوضاع کشور مسلط می‌شود؛ اسرائیل بر همه امور سلطه پیدا کرده است؛ امور اقتصادی کشور دست اوست و سیاست ایران را در مشت خود دارد. پیامی که برای آقای میلانی و قمی دادند این بود که به منبری‌ها بگویند که از روز هفتم محرم در منابر، روضه فیضیه را بخوانند و از روز نهم، همه دسته‌های سینه‌زنی و هیأت‌ها، این برنامه را اجرا کنند.» 
 امام گفته بود پیام آقایان میلانی و قمی مخفی بماند و علنی نشود. پیام علمای مشهد نیز باید به اطلاع این دو عالم برسد.
درس‌های حوزه علمیه قم ۲۵ اردیبهشت۱۳۴۲ تعطیل شد و طلابی که قرار بود برای تبلیغ یا رساندن نامه‌ها، قم را ترک کنند مهیای عزیمت شدند. به مبلغان گفته شد که در مجالس ماه محرم از خطری که اسلام را تهدید می‌کند حرف بزنند؛ مردم دیگر تقیه نکنند؛ از حوادثی که بر مدرسه فیضیه گذشته مردم را آگاه نمایند؛ از بی‌دینی دولت و شاه بگویند؛ به مردم بگویند که منتظر دستور علماء باشند.
 سرلشکر حسن پاکروان، رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک)، با توجه به مجموع گزارش‌های رسیده از تحرک روحانیان در آستانه ماه محرم، ۲۸ اردیبهشت به تمام شعب ساواک اطلاع داد «نظر به این که از طرف خمینی به تمام طلاب و وعاظی که برای محرم از قم به شهرستان‌ها حرکت می‌نمایند دستور شدید برای تبلیغ و تحریک داده شده است؛ لازم است که در شهرها و قراء مراقبت کامل بشود و عنداللزوم عناصر محرک را که شناخته شده‌اند دستگیر نمایند؛ از پخش هرگونه اعلامیه و عکس خمینی جداً جلوگیری شود.»
طبق برآورد ساواک ۳۵۵ نفر از طرف امام خمینی برای تبلیغ [یا رساندن نامه او به دیگر علماء] از قم خارج شده بودند.

 برای مقابله با اقدامات روحانیان، ساواک و شهربانی طرح مشترکی برای ماه‌های محرم و صفر تهیه کردند که در ماده پنجم آن آمده بود: «در صورت مشاهده مطالب خارج از موضوعات مذهبی و بیانات تحریک‌آمیز، شهربانی‌ها و پلیس... بایستی واعظ یا روضه‌خوان یا مداح منظور را احضار و طبق مقررات تعقیب نمایند.»
سیدعلی خامنه‌ای در آخرین روزهای اردیبهشت ۱۳۴۲ قم را به قصد زادگاهش ترک کرد. پس از رسیدن به مشهد «پیام اول امام را به عده‌ای از علمای مشهد رساندم. تنها کسی که این پیام را درست گرفت و درست درک کرد مرحوم آیت‌الله شیخ‌مجتبی قزوینی بود. او خود مردی مبارز بود و نسبت به امام اظهار ارادت می‌کرد. پیام دوم را نیز به آقایان میلانی و قمی رساندم. نظر آقای میلانی این بود که روضه برای فیضیه از روز نهم محرم شروع شود. من گفتم هفتم مناسب‌تر است؛ برای این که روز نهم سینه‌زنی و زنجیرزنی است و مردم پای منابر کمتر حضور پیدا می‌کنند و منبری‌ها باید از روزهای قبل مردم را آماده کنند.»  آقای قمی پذیرفت.
 ساواک مشهد که متوجه حضور طلاب سفر کرده از قم به مشهد شده بود و نیز برای مراقبت بیشتر از حوادث محتمل دهه اول محرم، عصر ۳۱ اردیبهشت ۱۳۴۲،(هفته اول خرداد ۱۳۴۲ مصادف بادهه محرم بود)بیست‌وپنج تن از وعاظ مطرح مشهد را «به صرف شیرینی دعوت نموده، ضمن اظهار محبت کافی به آنها صراحتاً تفهیم گردید که اگر ذره‌ای بر علیه مصالح کشور قدم بردارند به شدت با آنان رفتار خواهد شد.» همچنین در این روز کمیسیون امنیت شهر تشکیل شد و برای اقدامات احتمالی آیت‌الله سیدحسن قمی تصمیماتی گرفت. این کمیسیون عقیده داشت «آیت‌الله میلانی فعلاً ساکت است و تقریباً روش معتدلی پیش گرفته و گمان نمی‌رود مشکلاتی به وجود آورد.»  البته آقای میلانی چندان ساکت نبود. وی پیش از شروع ماه محرم در ۲۲ ذی‌الحجه١٣٨٣ نامه‌ای به «حضرت مستطاب حجت‌الاسلام والمسلمین آیت‌الله آقای حاج‌آقا روح‌الله خمینی» نوشته بود و در آن ضمن انتقاد شدید از هیأت حاکمه و محکوم کردن انطباق سیاست‌های رژیم با «حکومت پوشالی اسرائیل» تأکید کرده بود که «باید به وسیله مبلغین دانشمند و وعاظ محترم مذهبی در ایام عاشورا و قیام حسینی، اذهان مردم مسلمان را روشن کرد و از فلسفه قیام حسینی آگاهشان نمود، حقایق را بی‌پرده آشکار ساخت.»

سفر تبلیغی به بیرجند
 آقای خامنه‌ای پس از انجام مأموریت خود، روز پنجم خرداد/ دوم محرم راهی بیرجند شد و در مدرسه‌ای که طلاب علوم دینی ساکن بودند مستقر گردید. «این برای کسانی که به قصد منبر رفتن (تبلیغ) به منطقه‌ای می‌روند، کمی دیر است، زیرا خطیب باید چند روز قبل از محرم در محل موردنظر حضور یابد تا فرصت کافی برای ترتیب مجلس و سایر امور داشته باشد، اما دوستان من در عین حال زمینه منبر در چند جای شهر را برای من فراهم کردند.»
 شهر بیرجند، پایگاه سنتی و مرکز قدرت اسدالله علم، نخست‌وزیر، بود. پدرانش بیش از ده قرن بر قائنات حکومت کرده بودند و نام آنان همواره در پشت قباله این منطقه دیده می‌شد. این شهر یکی از استراحت‌گاه‌های محمدرضا پهلوی بود. همین موضوع موجب شده بود شهری که بی‌شباهت به یک روستای بزرگ نبود، فرودگاه داشته باشد. دیگر شهرهای هم‌تراز آن از چنین امکانی برخوردار نبودند. علم چند باغ بزرگ و قدیمی در بیرجند داشت که محل اتراق و استراحت او و شاه بود؛ «باغ‌هایی که شراب‌های کهنه‌اش و طباخان زبردستش شهرة آفاق بود.»
 آقای خامنه‌ای می‌دانست که در شهر، علم را «امیر» خوانده، او را «لازم‌الاطاعه» می‌دانند، همچون پدرش که امیرشوکت‌الملک لقب داشت. «فقط یک نفر را پیدا کردم که از علم ... نمی‌ترسید... چنین جوّ خفقانی خانواده علم به وجود آورده بود.»
 آقای خامنه‌ای به یاد می‌آورد که در سفر پیشین خود به بیرجند، اول محرم یا روز پیش از آن، خطیبی در یکی از مساجد بیرجند خطبه به نام علم می‌خواند. «من در آن جلسه شرکت داشتم... [که می‌گفت:] صاحب‌السیف والقلم، امیراسدالله علم...»
 این سومین باری بود که به بیرجند سفر می‌کرد. در دو سفر پیشین میزبان معنوی او شیخ‌محمدحسین آیتی از علمای بزرگ خراسان، بلکه ایران بود. او غیر از مراتب علمی، در شعر و ادب وارد بود؛ ذوقی سیال داشت.  «من چند سال قبل که بیرجند رفته بودم با ایشان فوق‌العاده مأنوس بودم... هر جا می‌رفتیم با هم می‌رفتیم. البته سناً جای پدر من بود.»
 آن سال آقای آیتی برای درمان چشم راهی مشهد شده بود. آقای خامنه‌ای این بار بر آقای سیدحسن تهامی وارد شد. آقای تهامی عالم برجسته‌ای بود که به واسطه اقامت در بیرجند، منزلت حقیقی‌اش مکتوم مانده بود. پرورده حوزه علمیه نجف و از شاگردان آقاضیاء و آقای نایینی، فردی مجتهد و بسیار آگاه در ادبیات و فرهنگ و مسائل جهانی بود. آقای تهامی «به من بی‌محبت و بی‌لطف نبود... لازم بود آنجا کسی از من حمایت کند. می‌خواستم شلوغ کنم... غوغا راه بیندازم. گفتم من کاری می‌خواهم انجام بدهم... و احتیاج به کمک شما [دارم.] استقبال کرد... گفتم روز هفتم محرم می‌خواهم قضیه مدرسه فیضیه را بگویم و یقیناً دستگاه عکس‌العمل نشان می‌دهد... شما کمک کنید. رفت توی فکر... گفت حالا چه لزومی دارد شما این جا این کار را بکنید. گفتم... تکلیف من است... مخصوص من هم نیست و به نظرم گفتم در سراسر کشور این کار انجام می‌گیرد.»
 آقای تهامی لابد احتیاط کرد که گفت مردم بیرجند قضایا را می‌دانند. او به آقای خامنه‌ای پیشنهاد نمود دیار دیگری برود، جایی که مردمش از ماجرای مدرسه فیضیه خبر ندارند، به سراوان. به راستی این چه پیشنهادی بود و آن چه احتیاطی؟ سراوان در بلوچستان، مرز پاکستان، هزار کیلومتر دورتر از بیرجند... «خیلی متأثر شدم ... آمدم بیرون.»

سخنرانی در مسجد مصلی
 علی‌رغم هشداری که به شهربانی‌های سراسر کشور داده شده بود، سیدعلی خامنه‌ای توانست تا هفتم محرم، در خانه‌ها، مساجد، تکایا و حسینیه‌های بیرجند برای مردم سخنرانی کند. وی تصمیم داشت طبق سفارش امام خمینی، هفتم محرم حادثه فیضیه را روی منبر بازگوید. تا آن روز در خانه‌های آقایان شمشادی، هادوی، ملکوتی و نیازی سخن گفته بود. نوبت منبر او در هفتم محرم مسجد مصلی بود؛ شاید مهمترین مسجد شهر. هفتم محرم «جمعه هم بود. بهترین موقعیت بود برای این کار. هیچ چیز به هیچ‌کس نگفتم... تا روز موعود.»
 آقای خامنه‌ای در آن روز تصمیمش را با دو نفر در میان گذاشت تا کمکش کنند. یکی با آقای عندلیب روضه‌خوان و دیگری با شیخی که پیش از او قرار بود منبر برود. عندلیب پاسخ مثبت داد؛ بالاتر از آن، هیجان‌زده هم شد و دعایش کرد، اما شیخ یاد شده که از وی خواسته بود منبر را کوتاه کند و زمان بیشتری به او دهد، سخنان خود را تا 20 دقیقه مانده به اذان مغرب کش داد. «ملتهب شدم که وقت دارد می‌گذرد. بلند شدم رفتم دم منبر که من را ببیند... بالاخره پایین بیاید. وقتی نشستم روی منبر از هیجان می‌لرزیدم. خیلی داغ بودم آن وقت‌ها... عجیب می‌جوشیدم.»
 آقای خامنه‌ای خطبه‌ای کوتاه خواند و سپس با صدایی بلند از سلطه غرب و چنگال‌هایی که بر گلوی ایران انداخته سخن گفت. گفت که مانع اصلی و همیشگی غرب، اسلام است و غرب هر کاری در ضعف و محو آن بتواند، خواهد کرد. پس از پنج دقیقه، سر سخن را رساند به حادثه مدرسه فیضیه و کلمه‌ها و جمله‌ها را در این جهت به کار گرفت که ناگاه دید ضجه و گریه حاضران بلند شد. «آن قدر گریه کردند مردم... که من کمتر پای منبر خودم در طول [سخنرانی‌هایم] سراغ دارم که این قدر مردم گریه کرده باشند... آنچه را دیده و شنیده بودم همه را بیان کردم... غوغایی شد. بعد مصیبت کربلا را [کوتاه] خواندم. دیدم نه خیر، مردم اصلاً به فکر مصیبت کربلا نیستند... این مصیبت... پوشانیده آن مصیبت را... آن وقت فهمیدم امام چقدر عمیق، حکیمانه، دوراندیش این مسئله را محاسبه کرده بود که هیچ عاملی ممکن نبود مثل محرم... دستگاه را بکوباند.»
 وقتی از منبر پایین آمد، حاضران دورش را گرفتند. حرف‌ها به دلشان نشسته بود. بیرون مسجد، در کوچه، وقتی نگاهی به پشت انداخت، شماری از جوانان را دید که در پی او بودند؛ ابراز علاقه می‌کردند. «خیال نمی‌کردم مطلب [این چنین] بین مردم انعکاس خوب پیدا کند.»
 در این کوچه با قاضی عسکر بیرجند همقدم شد. آن جوان‌ها گفتند که این شیخ خبربر است؛ مراقب باش.

سخنرانی در خانه سادسی
 صبح روز هشتم محرم در خانه یکی از معاریف بیرجند (آقای سادسی) سخن راند و مشابه آن‌چه در مسجد مصلی ایراد کرده بود، به آگاهی حاضران رساند. «آنجا هم غوغا شد از گریه مردم... از مجلس آمدم بیرون و [با خود] گفتم بروم خانه آقای تهامی... چاره‌ای نداشتم. لازم بود نفری از من حمایت بکند... که بتوانم کار را ادامه بدهم. به علاوه دیدم آقای تهامی را اگر در جریان نگذارم، قدری بی‌اعتنایی به ایشان شاید بشود.»
 آقای تهامی خانه نبود. برگشت. او را در کوچه دید که به طرف خانه‌اش می‌رود. رو به رو که شدند تهامی، سید جوان را در آغوش گرفت. آقای خامنه‌ای دیدگان تهامی را پر از آب چشم و چهره‌اش را خیس اشک یافت. فهمید که پای منبرش نشسته بود. برگشتند به خانه. میزبان «گفت ... در این شهر هیچ‌کس به اندازه من از اخبار مطلع نیست... اعلامیه‌های قم... اخبار روزنامه، همه [را] می‌بینم... هر کس بیاید این جا کاری داشته باشد با من در میان می‌گذارد... [اما] آنچه را که تو گفتی من اطلاع نداشتم... و اگر غیر از تو کس دیگری می‌گفت من باور نمی‌کردم.»
 گفته‌های آقای تهامی، پس‌مانده‌های دیدار چند روز گذشته را شست. «حالا چه می‌خواهی بکنی؟ گفتم... می‌خواهم ادامه بدهم تا آخر دهه [محرم]. ایشان گفتند بفرمایید، عیبی ندارد.»
 بیرون از خانه و در میان راه مدرسه متوجه مأموران شهربانی شد که برای دستگیری‌اش آمده بودند. پیش از این او متوجه کسانی شده بود که پس از ورود به بیرجند مراقبش هستند.  با وجود این یا شهربانی بیرجند توان تمییز مطالب سخنرانی‌ها را نداشت و یا دیر جنبید که اجازه داد سیدعلی خامنه‌ای هفت روز، آن هم در مکان‌های پرشمار سخنرانی کند.
 در همین روز، ۱۱ خرداد ۱۳۴۲٨ محرم ١٣٨٣، دو پاسبان مراقب آقای خامنه‌ای، گزارشی از سخنرانی‌ او در خانه آقای سادسی تهیه کردند. آنها در گزارش خود، خلاصه این سخنان را چنین نوشتند: «مردم! شما اطلاع ندارید که در قم چه اتفاقی رخ داده که عمامه‌های علما را سوخته و به ریش‌سفیدهای ما چوب باتون زده[اند]... ای مردم چشم خود را باز کنید و مغز خود را به کار بیندازید... از روزی که بنده به بیرجند آمده‌ام آقای رئیس شهربانی مأمور دنبال من می‌فرستد که شما بیا التزام شو که حرفی که برخلاف باشد نگویی. و بنده به پیروی دین اسلام و از قرآن صحبت می‌کنم و خواهم کرد و التزام هم نمی‌دهم.»
 در آن ساعت دوستان بیرجندی از در واسطه‌گری درآمدند و از رئیس شهربانی که همراه چند مأمور برای دستگیری سیدعلی خامنه‌ای آمده بود خواستند به دیدار آقای تهامی برود. گفتند با او کار دارد. موفق شدند خطر دستگیری را از سر آقای خامنه‌ای دور کنند.

سخنرانی در حسینیه راغبی
 محل بعدی سخنرانی او حسینیه راغبی بود. «شب تاسوعا در حسینیه‌ای به نام راغبی که نوچه‌های [اسدالله] علم، نیز در آن حضور داشتند منبر رفتم. حضار این حسینیه هشتاد درصد از کسانی بودند که وقتی می‌نشستند باید پایشان را دراز می‌کردند تا اتوی شلوارشان نشکند. شهر بیرجند شهر اعیان و اشرافی است. [در عین حال] فقیرترین مردم منطقه ما نیز در شهر بیرجند [هستند.] منطقه خراسان شاید از منطقه بیرجند فقیرتر نداشته باشد. و شاید اشرافی‌ترین شهرها هم در منطقه پس از مشهد، بیرجند باشد. در منبری که در این حسینیه رفتم، بار دیگر درباره فیضیه مفصل صحبت کردم. البته حاضرین به همان علت که گفتم خیلی تحت‌تأثیر قرار نمی‌گرفتند؛ لیکن از صحبت‌های من مانند آدم برق گرفته، بهت زده شده بودند و با تعجب گوش می‌دادند.»
 پاسبان‌های شهربانی درباره این جلسه از قول آقای خامنه‌ای نوشتند: «علت فقر و بیچارگی ما مردم این است که من و شما و روحانیون نمی‌توانیم سخنان حق را گفته؛ و در دل ما حبس است. نه دستگاه رادیو می‌تواند حق را بگوید و نه روحانیون، نه مطبوعات... همه در اختیار یک عده‌ای است که حقوق مردم را خورده و مردم را به سواری و باربری عادت داده‌اند. حالا اگر شما می‌ترسید، من که نمی‌ترسم بگویم. گرچه به هر کجا وارد و خارج می‌شوم یکی می‌گوید این پلیس سراغ تو می‌کرد، یکی هم می‌گوید آن پلیس سراغ تو می‌کرد، و یکی هم می‌گوید رئیس شهربانی دنبال تو می‌گشت. مع‌هذا من که از خیلی آرزوها گذشته‌ام چرا نگویم؟ ان‌شاءالله اگر مدت کم یا زیاد در این شهر ماندم دنباله سخنان حق را خواهم گفت.»

دستگیری
 بعد از این سخنرانی، شهربانی بیرجند فهمید که نبایستی امروز صبح وساطت افراد را برای دستگیر نکردن آقای خامنه‌ای می‌پذیرفت.
 سروان صارمی، رئیس شهربانی بیرجند معتقد بود: «اظهارات آقای خامنه‌ای تحریک‌آمیز بود؛ و به خصوص ادامه گفتار نامبرده در منبر ممکن است منجر به اختلال نظم و اتفاقات سوء احتمالی بشود و طبق مقررات واصله این قبیل اشخاص باید تحویل ساواک گردند.»  رئیس شهربانی بیرجند درست حدس زده بود. سخنرانی‌های آقای خامنه‌ای هر چه به روز تاسوعا نزدیکتر می‌شد بر هیجانات مردم می‌افزود. مأموران، صبح روز دوازدهم خرداد/ نهم محرم، به سراغ مدرسه‌ای رفتند که وی در آن ساکن بود. شب را در اتاقی از آن مدرسه به همراه پنج شش طلبه دیگری که از قم و کاشمر آمده بودند گذرانده بود. آن طلبه‌ها هم برای تبلیغ آمده بودند. پیش از خواب گفت‌وگوها درباره سخنانی که سیدعلی در منابر هفتم و هشتم محرم رانده بود، گذشته بود.
 صبح پس از نماز مشغول تعقیبات بودم که دیدم یک نفر وارد اتاق شد؛ چون مدرسه در و پیکر و قفل و بستی نداشت و افراد متفرقه راحت وارد می‌شدند... خطاب به من گفت: بفرمایید شهربانی. گفتم: شما مأمورید که حکم را به من ابلاغ کنید یا مرا جلب کنید؟ گفت: مأمور جلب شما هستم. من بی‌درنگ دو رکعت نماز استخاره خواندم و صد مرتبه استخیرالله برحم‍ته‌ خیرة فی عافیه را در راه که با مأمور می‌رفتم، گفتم. چون در روایت است که با نماز استخاره، آن‌چه خیر و صلاح است بر قلب و زبان انسان جاری می‌شود... وقتی که با آن مأمور راه افتادم، آنهایی که در آن اتاق با من بودند، خیلی متأثر و منقلب شدند، لیکن من ابداً نترسیدم. با این که بار اولی بود که دستگیر می‌شدم، اصلاً برای من ترس و وحشتی در کار نبود. با ورود به شهربانی مرا به اتاق رئیس، راهنمایی کردند.
 سروان صارمی، رئیس شهربانی بیرجند که بعدها ارتقاء درجه پیدا کرد و زمانی هم رئیس کلانتری یک مشهد شد، جوان مؤدبی بود و با سیدعلی خامنه‌ای با احترام برخورد کرد. مشخصات شناسنامه‌ای او را پرسید و یادداشت نمود. سپس به استناد گزارش پاسبان‌ها، سخنانی را که در منزل آقای سادسی و حسینیه راغبی ایراد کرده بود، مطرح کرد: «آیا شما این حرف‌ها را در منبر زده‌اید؟ اشاره کرد به بعضی از حرف‌هایی که زده بودم؛ از جمله دعوت مردم به شورش و قیام. من انکار کردم. گفت: پس در منبر چه حرف‌هایی زده‌اید؟ گفتم: درباره مدرسه فیضیه و فجایعی که در آنجا اتفاق افتاد صحبت کردم؛ چون من طلبه‌ام؛ مسلمانم. از فجایعی که در مدرسه فیضیه گذشت، سخت متأثرم. خواستم مردم نیز بدانند که بر سر طلبه‌ها چه آمده است. شروع کرد مرا نصیحت کردن و در پایان گفت: قول بدهید که دیگر از این حرف‌ها نزنید و بروید. گفتم: من چنین قولی نمی‌توانم بدهم. گفت: اگر قول ندهید من مجبورم به شما سخت بگیرم، زیرا که مأمورم. گفتم: من هم مأمورم. من هم مأمورم که این حرف‌ها را بزنم. یکباره چشمش گرد شد که من چه مأموریتی دارم و از طرف چه کسی مأمورم. پرسید: از طرف چه کسی مأمورید؟ گفتم: از جانب خدا... سخت تحت‌تأثیر قرار گرفت و گفت: این کار خطر دارد؛ مشکلات دارد؛ شما جوانید. گفتم: من فکر نمی‌کنم بالاتر از اعدام کاری باشد؛ شما بالاتر از اعدام ندارید و من خودم را برای اعدام آماده کرده‌ام. همه کارهای شما زیر اعدام است. واقعاً مبهوت شده بود و گفت: شما که خود را برای اعدام آماده‌ کرده‌اید، من به شما چه بگویم؛ پس در اتاق تشریف داشته باشید.»
 سروان صارمی که در این گفت‌وشنود، همواره با احترام رفتار کرده بود، از اتاق بیرون رفت و استوار پیری برای بازجویی وارد اتاق شد. این مأمور در کار خود مسلط و استاد بود و از روش‌های موذیانه بهره می‌گرفت. «من در آنجا زحمت بازجویی را احساس کردم.»
 پس از پایان بازجویی، آقای خامنه‌ای را به اتاق دیگری بردند و حبس کردند. «من از بیرون خبری نداشتم؛ لیکن سر ظهر یکباره دیدم ظرفهای غذا را یکی پس از دیگری برایم آوردند... مجمعه پشت مجمعه، غذا برای من می‌آمد. یک مجمعه از منزل آقای تهامی، یک مجمعه از منزل آقای شهیدی، یک مجمعه از هیأت ابوالفضلی‌ها و ...»
 آن روز ظهر همه پاسبان‌ها و افسران شهربانی بیرجند از غذای امام حسین(ع) خوردند؛ کم نیامد. شب عاشورا را در حیاط شهربانی گذراند؛ روی یک تخت و زیر سقف سرمه‌ای آسمان. صدای نوحه‌های آن شب به گوشش می‌رسید. تجربه‌ غریبی بود. چند پاسبان آن اطراف مراقبش بودند؛ و او منقلب از این که در چنین شبی، دور از منبر و روضه، تنها مانده است.

آزادی مشروط
 روز عاشورا متوجه رفت وآمدهای فراوان به شهربانی شد. از آن آدم‌ها، آقای سادسی را شناخت؛ کسی که در خانه‌اش سخنرانی کرده، حادثه مدرسه فیضیه را به گوش مخاطبان رسانده بود. مرد پرتحرک و فعالی بود. هم با روحانیان رفیق بود، هم با مأموران شهربانی. آقای خامنه‌ای بی‌آنکه بداند این آمد و شدها برای چیست، او را به اتاق رئیس شهربانی دلالت کردند. قاضی‌های دادگستری بیرجند آنجا حاضر بودند. سئوال و جواب‌ها رد و بدل شد. گمان کرد جلسه دادگاه است.
سروان صارمی در نامه‌ای به بازپرس شعبه 22 دادسرای بیرجند موضوع را به دستگاه دادگستری اطلاع داده بود. او نوشته بود که کسانی چون حاج‌سیدمحمد سادسی و کاظم بیرجندی از دادن شهادت خودداری کرده‌اند. آنها به احترام سیادت آقای خامنه‌ای شهادت نمی‌دهند؛ شاهدان گفته‌ها و اظهارات وی، همان مأموران شهربانی هستند؛ وگزارش مأموران را به بازپرس ارائه کرده بود.
 طی ایامی که بازداشت بودم، یک بازپرس نظامی با درجه سرهنگی، به قصد ملاقات با من از مشهد به بیرجند آمد و تاکنون ندانسته‌ام مأموریت واقعی وی که برای انجام آن، این راه طولانی را پیمود چه بود؟ وی به من گفت: به زودی تو را به مشهد می‌فرستیم، اما اوضاع در آن‌جا بسیار ناآرام است و تعداد زیادی از مردم بازداشت شده‌اند، به طوری که زندان‌های مشهد از دستگیرشدگان پر شده و جای خالی نمانده است. او ضمن آن که اوضاع آشفته مشهد را برای من ترسیم می‌کرد، سعی داشت به نوعی در دل من وحشت ایجاد کند. او گفت: مناسب است شما چند روزی در بیرجند بمانید تا اوضاع در مشهد آرام شود. چنین به نظر می‌رسید که مأموریت آن سرهنگ فقط رساندن همان مطلب بود و بس، اما برای من معلوم نشد که چرا یک فرد نظامی، آن هم با درجه سرهنگی را برای ابلاغ این پیام از مشهد به بیرجند فرستاده‌اند، در حالی که می‌توانستند مطلب را توسط یک نظامی بیرجندی به من برسانند. پیداست که از هم‌گسیختگی و بی‌ثباتی در دستگاه دولت به اوج رسیده بود و با همه چیز محتاطانه برخورد می‌شد.
 در بیرجند نمایندگی ساواک وجود نداشت. می‌توان احتمال داد که شهربانی بیرجند تا آن زمان در چنین موقعیتی قرار نگرفته بود.
 بیرون اما، اوضاع شهر متشنج بود. خبر دستگیری آقای خامنه‌ای پخش شده بود. گروه‌هایی از مردم تصمیم به اقدامات تازه‌ای گرفته بودند. به آقای تهامی گفته بودند که می‌خواهند به شهربانی یورش برده، روحانی دربند را آزاد کنند. آقای تهامی قانع‌شان کرده بود که این کار خطرناک است و موقعیت خامنه‌ای را بدتر می‌کند. گفته بود شما آرام باشید، من آزادش می‌کنم. واسطه تراشیدن‌ها، سفارش‌ها و اعمال‌ نفوذ‌ها، رفت و آمدهای آن روز شهربانی را موجب شده بود. شهربانی از اوضاع شهر آگاه بود. حالا می‌خواستند این زندانی را، مثل آهن داغی که روی دست‌شان مانده باشد، رهایش کنند. دنبال دست‌آویز بودند. گفتند که دیگر نباید سخنرانی کند. آقای سادسی پادرمیانی کرد و شهربانی پذیرفت که آقای خامنه‌ای را آزاد کند، به شرطی که منبر نرود. سادسی تعهد داد. آقای خامنه‌ای ظهر عاشورا در خانه آقای سادسی بود. حرمت تعهد او را به شهربانی نگه ‌داشت و تا روز دوازدهم محرم در جلسه‌ها حاضر می‌شد، اما به عنوان پامنبری. «می‌نشستم پای منبر. مردم حضور مرا در آن مجلس احساس می‌کردند. احترام [می‌گذاشتند] احساس شعف... می‌کردند، اما منبر نمی‌رفتم... از مجلس بیرون [می‌آمدم] بی‌کار می‌گذراندم. بعد از ظهر روز ۱۲ [محرم]... خبر دادند که آقای خمینی را گرفته‌اند... اصلاً باورم نمی‌آمد... این که آقای خمینی را ممکن است بگیرند برای من ... غیرقابل قبول بود... احساس کردم ممکن است مرا هم بگیرند... برای این که ... به این آقا که میزبان من است اهانتی نشود از خانه او خارج شدم و مجدداً آمدم مدرسه.»

بعد از ظهر روز پانزدهم خرداد حالش مساعد نمی‌نمود. ۲۰:۳۰۰ شب به بیمارستان خزیمه علم رفت. معاینه، خبر از علائم مسمومیت داد. داروهایی تجویز شد و دکتر توصیه کرد هفت روزی استراحت کند. خوراک نامناسب و ضعف معده، اذیتش کرده بود.

انتقال به مشهد
 ظواهر امر نشان می‌داد که مسئولان انتظامی شهر اصرار داشتند هر چه زودتر وی را به مشهد بفرستند، اما ژاندارمری منطقه از انتقال وی در هراس بود. روز نوزدهم خرداد، سرهنگ افتخار، سرپرست شهربانی‌های خراسان، به رئیس ساواک استان اطلاع داد که دستورداده شد «آقای سیدعلی، فرزند حاجی سیدجواد خامنه‌ای، محصل مدرسه حجتیه قم، ۲۴ ساله... را با پرونده به مشهد اعزام که به ساواک تحویل شود.» اما شهربانی بیرجند گفت که وی را به هنگ ژاندارمری معرفی کرده تا به مشهد اعزام کنند،‌ اما این هنگ «از بدرقه او با اتوبوس به عذر این که ممکن است در بین راه تظاهراتی رخ دهد خودداری» می‌کند. سرهنگ افتخار در این نامه «محرمانه» و «خیلی خیلی فوری» از ساواک خراسان خواست، دخالت کرده، ژاندارمری بیرجند را وادار به اعزام زندانی نماید.  موضوع حل شد که یک روز بعد، بیستم خرداد، ژاندارمری مجبور گردید با تمهیداتی آقای خامنه‌ای را به مشهد منتقل کند.
 وقتی خواستند مرا از در مدرسه بیاورند بیرون... تمام علمای بیرجند، غیر از آقای تهامی که پسرش را فرستاده بود... آمده بودند... بدرقه من. توی حیاط مدرسه مردم زیادی جمع شده بودند و... خیلی ناراحت و منقلب از این که مرا می‌برند. و من هم...با گردنی برافراشته، با چهره بی‌تأثر، از بین اینها خارج شدم، خداحافظی کردم، سوار ماشین شهربانی شدم [و] رفتم.
 آقای خامنه‌ای را به ژاندارمری بردند و از آنجا به همراه دو ژاندارم و یک سرباز، سوار بر جیپ، راهی مشهد کردند. احتمالاً حالش بهتر شده بود. بین راه در دهستان مَهنه نیم ‌ساعتی نفس تازه کردند؛ جایی که ابوسعید ابوالخیر در آنجا تنفس کرده بود. شاید این ابیات را از ذهن گذراند:
بوسعـید مهـنه در حمام بود
شوخ ‌شیخ آورد تا بـازوی او
شیخ را گفتا بگو ای پاک‌جان
شیخ گفتا شوخ پنهان کردن است
قایمیش افتـاد و مـرد خـام بـود
جمع کرد آن جمله پیش روی او
تا جوانمـردی چه باشد در جهان
پیش چشـم خلق نـاآوردن اسـت
                        (منطق‌الطیر)
شب بود که وارد مشهد شدند؛ شب بیستم خرداد.
در همین روز، سرتیپ منوچهر هاشمی، رئیس ساواک خراسان، به فرمانده لشکر  12 خراسان اطلاع داده بود که سیدعلی خامنه‌ای «به اتهام تحریک و تحریض مردم بر علیه امنیت داخلی کشور به وسیله شهربانی بیرجند دستگیر گردیده، به آن لشکر اعزام، مقرر فرمایید قرار بازداشت موقت در مورد مشارالیه صادر شود.»  ساواک خراسان مترصد رسیدن عامل تشنج بیرجند به مشهد بود.
 شهر مشهد در التهاب بسر می‌برد. یکی از عوامل پیدایش این وضع کشته شدن غلامعلی شباهنگ، پاسبان شهربانی و جراحت چند مأمور دیگر به دست حسن کبابی بود. محمد حسنی مشهور به حسن کبابی، روز دهم خرداد وقتی دیده بود پاسبان شباهنگ، اعلامیه چسبیده به در ورودی مسجد گوهرشاد را، اعلامیه امام خمینی را می‌کَند و پاره می‌کند، با کارد او را از پای درآورده، چند مأمور دیگر را زخم زده بود؛ اقدامی که توسط علمای بزرگ مشهد تقبیح شده بود. عامل دیگر، سخنرانی‌های آقای سیدحسن قمی بود که به هیجان‌های مردمی دامن زده بود.
 روز پانزدهم خرداد، همزمان با دستگیری امام خمینی، نظامیان با خودروهای نظامی به خیابان‌های مشهد آمده، تعدادی ژاندارم با اسب در کوچه و برزن حرکت کرده بودند. بازار تعطیل شده بود. در همین روز آقای قمی در مسجد گوهرشاد دستگیر و به تهران منتقل گردیده بود. تظاهرات برپا شده در محکومیت دستگیری آقای قمی سرکوب شده بود. همه وعاظ و روحانیانی که در چند روز اخیر علیه دستگاه حکومتی سخنی رانده بودند، دستگیر شده بودند. روز شانزدهم خرداد آیت‌الله میلانی در اعتراض به اقدامات حکومت راهی تهران شده بود. هواپیمای حامل وی را از میانه‌های راه آسمان بازگردانده بودند. شهر مشهد موقعیتی فوق‌العاده داشت. زندان‌ها پر بود. در پادگان لشکر ۱۲ جایی برای تازه دستگیرشدگان باز کرده بودند. یکی از آنها سیدعلی خامنه‌ای بود.

شبی در کلانتری یک
 شبانگاه برای تحویل دادن زندانی به شهربانی رفتند. بسیار شلوغ بود. جا نداشت. آنان را به کلانتری یک مشهد دلالت کردند. «از لحظه‌ای که پایم را گذاشتم توی کلانتری ایذاء زبانی شروع شد. پاسبان‌ها... شروع کردند به بدگویی... اهانت... تحقیر... شاید یک علت [آن کشته شدن پاسبان شباهنگ بود.] ... طبعاً روحانیون اولین کسانی بودند که مورد انتقام و ناراحتی و نقمت آنها قرار می‌گرفتند... آن شب [به] من خیلی... سخت گذشت.»
 کلانتری یک با این که برای پذیرش زندانی جدید جا نداشت، مجبور به قبول او شد. ابتدا گوشه حیاط را به او نشان دادند. یک پتو هم گرفت که اگر شب را بخواهد به صبح برساند زیراندازی داشته باشد. مشغول قرآن خواندن بود که افسری او را دید و دستور داد به تاریک‌خانه کلانتری ببرندش. جایی بود در زیرزمین، محل نگهداری موقت مجرمان جنایی. در آن تاریک‌کده حس کرد کس یا کسان دیگری هم هستند. ترسید. در زد، به نگهبان گفت که ناراحتی قلبی دارد و شاید نتواند در هوای خفه این‌جا دوام آورد. باور کردند و او را آوردند توی آبدارخانه. هنوز نماز نخوانده بود. آنجا خواند، اما شب را در همان حیاط کلانتری رو به آسمان به سحر رساند. بعد از نماز صبح و بالا آمدن آفتاب کلانتری را خلوت دید. پیرمردی که درجه‌اش نایب یک بود، برایش صبحانه و چای آورد. «صبحانه مفصلی آنجا خوردم.»

زندان لشکر
صبح آن روز آقای خامنه‌ای را به دژبان لشکر۱۲ بردند و در انتهای راهرو دژبانی منتظر، نگهش داشتند. سرلشکر مین‌باشیان فرمانده جدید لشکر ۱۲خراسان که از پله‌ها پایین می‌آمد چشمش به روحانی جوانی افتاد که در انتهای راهروست. راهش را به طرف او کج کرد. چند افسر نیز پشت سر او همراهی‌اش می‌کردند. «آمد جلو و با لحن خیلی مهربان از من پرسید... شما را چرا آورده‌اند این‌جا؟ گفتم... مرا بازداشت کرده‌اند. گفت چرا؟ ... گفتم می‌گویند برخلاف مصالح کشور... حرف زده‌اید.»

 دستور داد نامه مربوطه را بیاورند. آوردند. بنا کرد به خواندن. به میانه‌های نامه که رسید سرش را شروع کرد به تکان دادن، و در انتها چهره‌اش کاملاً تغییر کرد و با لحن خشنی پرسید: «شما چه می‌خواهید... بکنید؟ چه می‌گویید؟... چیزهایی گفتم که ... آتشی شد. گفت [مگر] روسیه دین ندارد؟ آمریکا دین ندارد؟ ببین چقدر پیشرفت کرده‌اند! چه می‌خواهید؟... دو سه جمله [دیگر هم] گفت و بعد... [نامه‌ای که آتش خشم او را شعله‌ور کرده بود] ... داد به آن مأمور و رویش را برگرداند و با کمال بی‌اعتنایی رفت. من دیدم... یکی از آن کسانی که همراهش هستند به من اشاره می‌کند که بیا جلو، مثلاً چیزی بگو، چیزی بخواه... با سر اشاره کردم که [چیزی] نمی‌خواهم.»
 محل بعدی، زندان لشکر بود. حدود چهار بعد از ظهر به آن جا رسیدند. تا آن روز زندان برای سیدعلی خامنه‌ای یک اسم بود؛ نه دیده بود و نه وصفش را شنیده بود. او را به اتاقی بردند که افسری جوان در آن نشسته بود؛ و چه اندازه بداخلاق و ترش‌روی. هر آن چه همراهش بود گرفتند. «من درخواست کردم قرآن را بگذارند پهلوی من باشد. قبول کردند. همچنین تقاضا کردم ساعتم هم پهلویم باشد قبول کردند.»
 با درخواست او برای نگهداشتن دفترچه یادداشتی که در مسافرت‌ها همراهش بود، موافقت شد. حدیث‌هایی در آن نوشته بود، و نیز خاطرات رخدادهای چند روز گذشته را. بقیه اشیاء، از قلم‌تراش تا فندک را گرفتند. «راهنمایی کردند مرا به راهرویی ... خیلی بلند که دم آن را ... دو سرباز با تفنگ‌های سرنیزه‌دار گرفته بودند... آن افسر دستور داد تفنگ‌ها را عقب بردند [صحنه‌هایی که بعدها و در زندان‌های بعدی عادی بود این‌جا عجیب و وحشت‌انگیز به نظر می‌رسید]... بردند توی اتاقی انداختند... و در را بستند و رفتند. من ماندم تنها.»
 در این اتاق زیراندازی، پتویی، سکویی برای نشستن یا خوابیدن وجود نداشت. فقط بزرگ بود؛ هم اتاق بزرگ بود، هم پنجره‌اش. بعد معلوم شد که اینجا نه زندان، بلکه انبار است که تبدیل به زندان موقت شده است. به کنار پنجره رفت و محوطه پادگان را رصد کرد. در آن لحظه‌ها او چه می‌دانست سرنوشت، سه بار دیگر او را به این پادگان خواهد فرستاد.
 بخش‌هایی از زمین اتاق نمناک بود و سقف در آستانه ریختن. سقف مخروبه تاب باران‌های بهاری را نداشت. و باز در آن لحظه‌ها گمان نمی‌برد که این اتاق نمور نیمه خراب در مقایسه با آنچه که سال‌های بعد از زندان نصیبش خواهد شد، یک تالار پذیرایی است.

در انتظار تیغ -تراشیدن  ریش
 شنیده بود که ریش روحانیان را در زندان می‌تراشند. از بیرجند که راه افتاده بودند، این فکر رهایش نمی‌کرد. گاه موهای نه چندان پرپشت محاسن خود را می‌کشید تا به دردی که با کشاندن تیغ بر صورتش برمی‌خواست، عادت کند. «وحشت عظیمی در دل من بود از آن چه از بیرجند انتظارش را داشتم و آن عبارت بود از تراشیدن ریشْ، خشکِ خشک... منتظرش بودم.»
 و آن لحظه از راه رسید و در انباری سابق باز شد. آرایشگر و یک گروهبان در چارچوب در ظاهر شدند. یک صندلی هم با خود آورده بودند. به او اشاره کردند که بیاید و روی صندلی بنشیند. شنیده بود برخی از روحانیان هنگام تراشیدن ریش مقاومت کرده‌اند. شاید حضور گروهبان برای مقابله با این مقاومت‌ها بود. «مقاومتی نداشتم و نکردم. آماده بودم. چون می‌دانستم فایده‌ای ندارد. دست و پای من را می‌گیرند و بعد مقداری کتک می‌زنند و بعد آن کاری که نباید بشود... خواهد شد.»
 نشست. منتظر بود دست آرایشگر بالا بیاید و لبه تیغ را روی صورت او مماس کند. ناگهان دید آن چه روی صورت او به راه افتاده دستگاه موزن است. تمام نگرانیها و انتظارهای موحش غیب‌شان زد. «این قدر خوش‌حال شده بودم... که بی‌اختیار با این سلمانی و با آن گروهبان مرتب بنا کردم حرف زدن و خندیدن... تعجب [می‌کردند] اینها که من چه طور آخوندی هستم که دارند ریشم را کوتاه می‌کنند و من این قدر خوشحالم... [تمام که شد] به او گفتم استاد این آیینه را بده چانه خودم را چند سال است ندیده‌ام... خنده‌اش گرفت. آیینه‌اش را داد. بنا کردم به صورتم نگاه کردن. دیدم بله؛ آدم مثل این که خودش را درست نمی‌شناسد.»
 آرایشگر و گروهبان که اکنون سرحال‌تر نشان می‌دادند به آقای خامنه‌ای پیشنهاد کردند اگر نیازی به دست‌شویی دارد می‌تواند با آنها همراه شود؛ و شد. مستراح بیرون این محوطه بود. هنگام برگشت آن افسر عبوسِ در هم، آقای خامنه‌ای را دید و با زبان تمسخر از فاصله‌ای که دور هم بود صدا بلند کرد: «آشیخ! ریش‌ات را زدند!؟ من هم با همان صدای بلند گفتم: بله، و با خنده [ادامه دادم] الحمدالله [مدت‌ها بود] چانه‌ام را ندیده بودم [که] دیدم... احساس کرد من هیچ ناراحتی ندارم. شاید تعجب کرد. دلش می‌خواست که من ناراحت و متأثر و غمگین باشم که نبودم.»
 ساعتی بعد اتاق او را عوض کردند. اتاق جدید روشن‌تر بود. نم نداشت، چراغ هم. دو پتو هم دادند. شب شد و سنگینی و تاریکی بر اتاق خیمه زد. شام را توی یَغْلَوی با یک تکه نان ارتشی دادند تو. درست نتوانست بخورد. شب را هم تا صبح با سرما گذراند. پتوها جوابی برای خنکی هوای پادگان نداشتند.
بیگاری
 صبح بعد از نماز می‌خواست استراحت کند که شنید از پشت در، سربازی با لهجه روستاهای اطراف قائن می‌گوید: باید بروی بیگاری. لحن بدی داشت. اندیشید؛ این سرباز صفر روستایی دیگر چرا؟ او چرا احساس می‌کند که باید نسبت به یک روحانی دهن‌کجی کند؟ «و این نبود جز تبلیغات شدیدی که در محیط سربازخانه و محیط‌های نظامی علیه روحانیت می‌شد. حالا دستگاه چرا علیه روحانیت این تبلیغات را می‌کرد؟ چون می‌دانست که نهضت به روحانیت وابسته است. درست هم فهمیده بود. دستگاه واقعاً از اول این نهضت را... شناخته بود... [اما] بودند از خودی‌ها که این نهضت را از اول نشناخته بودند؛ هدف و جهت‌گیری آن را نفهمیده بودند.»
 بیگاری... می‌دانست بیگاری یعنی کار اجباری، اما چه جور کاری؛ نمی‌دانست. پا به دالان زندان که گذاشت دید که دیگر زندانی‌ها هم ایستاده‌اند؛ شاید ۱۲ نفر. او نفر آخر بود. نفر مقابلش را شناخت: «فاکر». شیخ‌محمدرضا فاکر رویش را برگرداند و به او سلام کرد. جواب داد و دلش آرام گرفت که آشنایی در این انبار بدل از زندان پیدا کرده است. صف زندانی‌ها را به محوطه پادگان بردند.
 علف‌های هرز روییده در حیاط را نشان‌شان دادند و گفتند بکنید. تعداد زیادی سرباز، با اسلحه در اطراف آنان نگهبانی می‌دادند.
 علاقه نشان داد. زیر آفتاب، هوای خوب، محوطه بزرگ، کمی تحرک،‌ دور از چهاردیواری، کار بدنی... احساس خوبی داشت. «بنا کردم تند تند این علفها را کندن. آقای فاکر که تجربه داشت... و روزهای قبل [بیگاری] آمده بود... به من گفت [که دستت را تند جلو ببر اما آهسته برگردان، یعنی علف را یکباره نکن] ... که خسته شوید و آن افسر هم خیال کند که شما دارید تند تند کار می‌کنید. دیدم راست می‌گوید... تا ساعت ۱۱ حسابی خسته شدیم... خسته و آفتاب خورده و عرق کرده.»

 در این ساعت زندانیان را به محل‌شان بازگرداندند. نفسی که تازه کرد، دفترچه یادداشت را به دست گرفت و شروع کرد به نوشتن. یاد سعدی بزرگ افتاد که در طرابلس شام اسیر فرنگان  شد و به «کار گِل» مجبورش کردند. شیخ را در طرابلس به کار گِل، وادار کردند و او را در مشهد به کار گُل. در همان کار گُل، شماری از آشنایان خود را پیدا کرده بود. «بعضی از معممین بودند و بعضی از جوان‌های غیرمعمم. از جمله [دستگیرشدگان] پیرمرد سیدی که روبه‌روی مدرسه نواب فالوده‌فروشی داشت. او با طلبه‌ها مرتبط بود، اعلامیه پخش کرده بود، اما دلیل و مدرکی نداشتند؛ به جرم این که فالوده مجانی به طلبه‌ها داده، همراه شاگردش دستگیر و زندانی شده بود. پیرمرد شلوغی بود. از اتاقش فریاد می‌کشید: من چه کار کرده‌ام؟ چرا مرا آورده‌اید زندان [که] ... نقره‌داغ کنید؟ اگر دلیلی دارید بگویید. جریان دستگیری‌اش را شیرین و شنیدنی می‌گفت. می‌نشستیم روی زمین، افسر مراقب هم روی صندلی مانندی می‌نشست. او می‌گفت و ما می‌خندیدیم.»
 امیرپرویز پویان هم میان دستگیرشدگان بود. آن زمان عقاید اسلامی او را به این پادگان کشانده بود. همو، هفت سال بعد، یکی از بنیانگذاران سازمان چریک‌های فدایی خلق شد.

۲۷مشخصه متهم:یکی سیگاری بودن
سرهنگ شیدفر، بازرس لشکر ۱۲ خراسان که دستور تحویل گرفتن آقای خامنه‌ای را به دژبان پادگان مشهد داده بود، به اطلاع ساواک رساند که این زندانی ممنوع‌الملاقات آماده بازجویی است.  شاید دو روز بعد او را به مقر ساواک بردند. ابتدا انگشت‌نگاری کردند. قبل از آن، عکسی از او گرفتند که شماره ۷۳١ را روی سینه خود داشت. سپس ۲۷  مشخصه مندرج در برگه انگشت‌نگاری، از مشخصات شناسنامه‌ای گرفته تا نشانی سکونت قم و مشهد، رنگ چهره (گندم‌گون)، مو (مشکی)، ریش و سبیل (دارد) و ... عادت ویژه (سیگار) را پر کردند.

ساعت۹:۳۰ صبح ۲۲ خرداد، ساواک بازجویی مکتوب خود را از سیدعلی خامنه‌ای آغاز کرد؛ و این نخستین بازخواست سیاسی دستگاه امنیتی از او بود:

س: مشخصات کامل خود را بیان نمایید.

ج: نام: علی. شهرت: خامنه‌ای. فرزند: حاج‌سیدجواد. متولد: ١۳١۸، مشهد. شناسنامه: ۳١۷، مشهد. شغل: محصل علوم دینی. آدرس: مشهد، کوچه ارگ، منزل آیت‌الله خامنه‌ای. مجرد. باسواد.
س: آیا سابقه محکومیت کیفری و غیره دارید یا خیر؟
ج: خیر.
س: آیا در احزاب و جمعیت‌ها و انجمن‌ها عضویت دارید یا خیر؟
ج: ندارم.
س: آیا متعهد به راست‌گویی می‌شوید؟
ج: بله.
س: در چه تاریخی از مشهد به طرف بیرجند حرکت کرده‌اید؟
ج: روز پنجم خرداد (دوم محرم) به طرف بیرجند رفته‌ام.
س: برای چه منظوری به بیرجند رفته‌اید؟
ج: برای رفتن به منبر.
س: آیا تا به حال به بیرجند رفته‌اید؟
ج: بلی. دو مرتبه.
س: در منبر از چه نوع مطالبی صحبت و بحث می‌کردید؟
ج: از آیات و اخبار قرآن.
س: در کدام‌یک از تکایا و مجالس بیرجند منبر رفته‌اید؟
ج: تقریباً در همه منبر رفته‌ام.
س: نام هر یک را که می‌دانید بنویسید.
 ج: منازل: شمشادی، راغبی، نهاوندی، ملکوتی، نیازی، سادسی. و مساجد و تکایای: دختر آخوند، مصلی، کبابی و فرزانه.
س: در منزل آقای راغبی بالای منبر چه مطالبی ایراد کرده‌اید؟
ج: در اطراف آیه شریفة : یا ایها‌الذین آمنوا استجیبو لله [انفال/ ۲۴۴] ... و درباره حیات معنوی و علل این که چرا جامعه مسلمین ممکن است از آن محروم بماند.

 س: برابر گزارش مأمورین به جز مطالب ذکر شده صحبت‌های دیگری هم نموده‌اید. آن صحبت‌ها در چه مورد بوده است؟
 ج: صحبت دیگری نکرده‌ام. در ضمن این که بیان می‌کردم که چرا جامعه مسلمانان از حیات معنوی محرومند، گفتم علت‌العلل این محرومیت دور ماندن از حقایق قرآنی است؛ حقایقی که چون بیان آنها با منافع بیشتر ثروتمندان و متنفذین اجتماع مخالفت دارد کسی جرأت اظهار آنها را در مقابل این اشخاص ندارد، ولی من که چندان دلبستگی و علاقه مادی ندارم، آن را در این مجلس می‌گویم. توضیح آن که صاحب منزل [= راغبی] از اعیان بنام و ثروتمندان بیرجند است.
 س: شما در مجلس آقای راغبی اظهار داشته‌اید که علت فقر و بیچارگی مردم این است که من و شما و روحانیون نمی‌توانیم سخنان حق را گفته و در دل ما حبس است. نه دستگاه رادیو می‌تواند حق را بگوید، نه روحانیون، نه مطبوعات. همه در اختیار یک عده‌ای است که حقوق مردم را خورده و مردم را به سواری و باربری عادت داده‌اند. و همچنین اضافه کرده‌اید که یکی می‌گوید پلیس سراغ تو را می‌گیرد و دیگری می‌گوید رئیس شهربانی دنبال تو می‌گشت.
 ج: قسمت اول گزارش «علت فقر و بیچارگی...» در مورد بیان همان مطالبی است که در فوق گفته شد. و اما راجع به این که «یکی می‌گوید پلیس...» ابداً به یادم نیست که در آن منبر گفته باشم و اصولاً بحث من در آن منبر ارتباط با شغل و وظیفه پلیس نداشت، و این قسمت که «وسایل تبلیغی در اختیار عده‌ای است...» توضیح آن که مأمورین رادیو و گردانندگان مطبوعات با این که از بودجه مردم ارتزاق می‌کنند، مطالب اخلاقی ودینی و آموزنده کمتر در اختیار آنان می‌گذارند.
س: در منزل سادسی چه مطالبی بیان کرده‌اید؟
 ج: دقیقاً در خاطرم نمانده است. گمان می‌کنم ارزش معنوی مبلغ روحانی در اجتماع سخن گفته‌ام.
 س: اظهار نموده‌اید که اتفاقاتی در قم افتاده و عمامه‌های علما را سوخته‌اند و به ریش‌سفیدهای ما چوب زده‌اند؛ مردم چشم و گوش خود را باز کنید و مغز خود را به کار اندازید. اولاً شما از قم چگونه اطلاع داشته‌اید؟ و ثانیاً با گفتار شما در منبر که می‌فرمایید در ارزش معنوی مبلغ و روحانی در اجتماع بوده، مغایرت دارد.
 ج: بنده محصل قم هستم. یک روز که بر حسب عادت طلاب از منزل خود به طرف آستانه می‌رفتم، دیدم جمعی از طلاب با اضطراب به من برخورد کرده و گفتند خیابان ناامن است و یک مشت جوان بی‌سروپا به طلاب حمله می‌کنند. من قانع نشده و به خیابان رفتم، ولی واقعه‌ای اتفاق افتاد که مجبور شدم در کوچه‌ای پنهان شوم. دیدم جمعی جوان قوی هیکل به طرف عمامه‌بسرها حمله می‌برند و از هر نوع توهین فروگذار نمی‌کنند. حتی به خود من هم حمله کردند. و اگر جمعیت جلو کوچه ارک واقع در خیابان ارم نبود و بین من و مهاجمین حائل نمی‌شدند به طور حتم عمامه خود را از دست داده و در عوض چند ضربه چوب و مشت نوش‌جان می‌کردم. و اما ارتباط این مطالب با موضوع مورد بحث در منبر، آن که به مناسبت می‌گفتم روحانیون مورد حملات این اشخاص هستند و با وجود این از شغل خود دست نمی‌کشند؛ پس سخنان آنها باید یک جنبه معنوی داشته باشد.
 س: شما در سخنرانی خود اظهار داشته‌اید که روزی که بیرجند آمده‌ام آقای رئیس شهربانی مأمور دنبال من می‌فرستد که شما بیا التزام بده که حرفی در منبر برخلاف نگویی. آیا این پیشنهاد به ضرر شما بود؟ در ثانی شما از کجا اطلاع داشتید که در شهربانی بایستی التزام بدهید؟
 ج: در مورد سئوال اول ابداً معتقد نیستم که این پیشنهاد به ضرر من بوده است. در مورد دوم؛ اولاً از رفقای منبری التزام گرفته بودند و در ثانی مأمور شهربانی در میان کوچه ورقه‌ای به من ارائه داد که آقا این را امضا کنید. من هم چون بعد از مجلس و در حال خستگی و به علاوه در میان جمعیت بودم، گفتم: بیا مدرسه (محل سکونتم) تا امضا کنم. نیامد.
س: اظهارات خود را به چه وسیله گواهی می‌نمایید؟
 ج: امضا می‌کنم.

آزادی از زندان لشکر
 بیگاری روزهای بعد، کارگُل نبود؛ بیل و کلنگ تاشوی سربازی ‌دادند دست زندانیان و آنان را وا‌داشتند جاده‌های خاکی پادگان را هموار کنند. «پس از گذشت سه روز از بازداشت من، یکی از افسران به زندان آمده، گفت: فردا آزاد می‌شوی. از این خبر بسیار تعجب کردم و با خود گفتم: شاید یکی از دوستانم نزد کسی از وابستگان رژیم برای آزادی من وساطت کرده است. و در حالی که غرق تفکر در این موضوع بودم به قرآن کریم تفأل زدم، آیه کریمه: فلایستطیعون توصی‍ة ولا الی اهلهم یرجعون (یس/۵۰) [پس نه قدرت وصیت و سفارش پیدا می‌کنند و نه می‌توانند به سوی کسان خود بازگردند.] توجهم را به خود جلب کرد.»
لابد کار ساواک با وی تمام شده بود که در ۲۵  خرداد به لشکر ۱۲ خراسان اعلام کرد «غیرنظامی سیدعلی فرزند سیدجواد، شهرت خامنه‌ای... بدون قید و شرط آزاد» شود.

تراشیدن «ریش»آیت الله خامنه ای

 اما چند روز بیشتر در پادگان نگهش داشتند تا این که خبر آزادی همه زندانیان از راه رسید. «تعجب... کردیم. همه‌مان را آزاد کردند... در آن زندان هیچ‌کس را [نگه نداشتند] ... همه آنهایی که بودیم با هم آزادمان کردند... فقط یک شیخی باقی ماند به نام جعفریان... ارتباط با بیت یکی از آقایان داشت؛ آقای قمی... [حتماًً] می‌خواستند از او حرفی ... بکشند... تا سه ماه بعد زندان بود یا بیشتر.»
 سیدعلی راه خانه پدری را در پیش گرفت، در حالی که چهره‌اش دیگرگون بود. او ریش نداشت. دیدار پسر برای پدر و مادر آن هم پس از خطرات بی‌سابقه‌ای که از سر گذرانده، موهبتی بود که تغییر چهره، چندان در برابرش به چشم نمی‌آید. فقط وقتی «برادرهایم دیدند من بی‌ریش وارد شدم خیلی برایشان جالب بود.»

 ۱۳ بهمن ۱۳۹۲ تسنیم

مدت"زندان آیت الله خامنه ای"تبعید وزندانی رهبرانقلاب+مدت اقامت درعتبات-نجف

مدت«زندان آیت الله خامنه ای«دستگیری ها ،تبعید و زندانی شدنهای رهبرانقلاب

مدیریت سایت-پیراسته فر:خلاصه ای ازمبارزات ودستگیری ها وزندانی شدنهای رهبرمعظم انقلاب+سفربه عتبات واقامت درنجف.


رهبرمعظم انقلاب:«من بارها بازداشت شدم. مرا شش مرتبه بازداشت کردند؛ یک بار هم زندان بردند، یک بار هم تبعید شدم. مجموعاً این دورانها نزدیک به سه سال طول کشیده است.

 دوره زندگی ما در آن زمانها، برای ایرانیها دوران بسیار بدی بود.» ۱۳۷۶/۱۱/۱۴-سایت رهبری

آیت الله خامنه ای که از هیجده سالگی در مشهد درس خارج فقه و اصول را نزد مرجع بزرگ مرحوم آیت الله العظمی میلانی شروع کرده بودند.

حوزه علمیه قم:آیت الله خامنه‌ای از سال ۱۳۳۷ تا ۱۳۴۳ در حوزه علمیه قم به تحصیلات عالی در فقه و اصول و فلسفه، مشغول شدند و از محضر بزرگان چون مرحوم آیت الله العظمی بروجردی، امام خمینی، شیخ مرتضی حائری یزدی وعلـّامه طباطبائی استفاده کردند.

وامادر سال ۱۳۴۳ بعلت بیماری ودلتنگی پدر (آب مروارید- نابینا شده بود) علیرغم وابستگیها وبرنامه ریزهای درحوزه قم به درخواست پدربه مشهدبرگشتند.

به دنبال مبارزات ضدرژیم ستمشاهی ، سخنرانی‌های افشاگرانه ، آیت الله خامنه ای در ۱۲ خرداد ۱۳۴۲ مقارن با هفتم ماه محرم ۱۳۸۳، دستگیر و در مشهد زندانی شد


در ۱۴ اسفند ۱۳۴۲ قرار بازداشت آیت‌الله خامنه‌ای به قرار التزام به عدم خروج از حوزه‌ی قضایی تهران تبدیل و ایشان از زندان آزاد شد، 


در پاییز ۱۳۴۳ از قم به مشهد بازگشت. از این پس تا پیروزی انقلاب اسلامی فعالیتهای وی همواره تحت کنترل مأموران امنیتی قرار داشت.


مأموران ساواک از حضور او در مشهد اطلاع یافته و در ۱۴ فروردین  ۱۳۴۲، در مراسم تشییع جنازه‌ی آیت‌الله شیخ مجتبی قزوینی، وی را دستگیر کنند.  در ۲۶ تیر همان سال آزاد شد. اندکی پس از آزادی، در تهران به ملاقات زندانیان سیاسی رفت

..ساواک مشهد در ۲ مهر ۱۳۴۹ دستگیر و مدتی در زندان لشکر خراسان ـ تنها زندان امنیتی مشهد ـ بازداشت کرد،

 در محرم ۱۳۹۱/ اسفند ۱۳۴۹ با آنکه نام آیت‌الله خامنه‌ای در فهرست واعظان ممنوع‌المنبر ساواک قرار گرفته بود وی سخنرانیهایی در هیئت انصارالحسین تهران ایراد کرد. آیت‌الله خامنه‌ای در سال ۱۳۵۰ به دعوت آیت‌الله طالقانی سخنرانی‌هایی در مسجد هدایت تهران، که کانون توجه دانشجویان و جوانان مبارز بود، ایراد کرد.

علت بازداشت ۱۴ فروردین ۱۳۴۶

بهانه بازداشت سوم در ۱۴ فروردین ۱۳۴۶، فعالیتهای سیاسی آیت‌الله خامنه‌ای در اعتراض به تبعید آیت‌الله سید حسن قمی (از علمای مبارز مشهد) به خاش بود.

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:زندگی پرماجرای آیت الله سید حسن طباطبائی قمی رادرپایان خواهیدخواند.


آیت‌الله خامنه‌ای پس از تحمل ۵۲ روز بازداشت انفرادی و بدون امکان ملاقات در زندان لشکر مشهد، به سه ماه زندان محکوم شد که با تبدیل قرار به وجه‌الکفاله در تاریخ ۲۶ تیر ۴۶ آزاد شد.


افشاگرجشنهای ۲۵۰۰ ساله

 رهبرمعظم انقلاب درششمین مرجله بازداشتش  در سال ۱۳۵۰، در پی تحریم جشنهای ۲۵۰۰ ساله ،در مرداد ۱۳۵۰ به ساواک مشهد احضار و مدتی در زندان لشکر خراسان بازداشت شد.

 او پس از آزادی، فعالیتهای خود را ادامه داد.

در همان سال دو بار دیگر نیز بازداشت شد؛

  یکی در آبان ۱۳۵۰ که به بازداشت کوتاه‌مدت وی در زندان لشکر خراسان انجامید. دیگری در ۲۱ آذر همان سال که به اتهام اقدام برضد امنیت داخلی به ۳ ماه حبس محکوم گردید


مبارزات وبازداشتهای آیت الله خامنه ای  ازنگاه آمار


اولین بازداشت

دستگیر شد که این دستگیری منجر به ۱۰ روز بازداشت وی در بازداشتگاهی در مشهد شد

 اولین بار در محرم سال ۱۳۴۲ عازم بیرجند(زادگاه نخست وزیرعلم) بودمسئولان امنیتی بیرجند در شب تاسوعا، ایشان  را بازداشت و پس از یک شب بازداشت، به شرط ترک منبر آزاد کردند.

دومین بازداشت

سه روز بعدازآزادی، واقعه پانزدهم خرداد۱۳۴۲ در شهر قم اتفاق افتاد که ایشان به دلیل فعالیت‌های اعتراضی پس از این واقعه دوباره دستگیر و  ۱۰ روز هم در زندان نظامی محبوس شد.

سومین دستگیری

بهمن ۱۳۴۲ (رمضان ۱۳۸۳ قمری) او با عده‌ای از دوستانش به کرمان رفت و پس از دو سه روز توقف در کرمان و سخنرانی و منبر و دیدار با عالمان و طلاب شهر، عازم زاهدان شد. در آن جا نیز به دلیل سخنرانی‌ها و فعالیت سیاسی بازداشت و راهی زندان قزل قلعه می‌شود. در اسفند همان سال با قرار التزام به عدم خروج از تهران آزاد می‌شود

چهارمین بازداشت

به دنبال دستگیری  یکی ازعلما(آیت الله سید حسین قمی از علمای مبارز مشهد به خاش بود) و اعتراض آیت الله خامنه ای، ساواک در۱۴ فروردین ۱۳۴۶ وی را در مراسم تشییع مجتبی قزوینی دستگیر می‌کند و در ۲۶ تیرماه آزاد می‌شود.سه ماه و۱۰روز

پنجمین دستگیری

در سال ۱۳۴۵(طلبه پرشورآنزمان )دررصدمأموران رژیم شاه بودناگزیر در تهران مخفیانه زندگی می کردند و اما سال بعد ( ۱۳۴۶)دستگیر و محبوس شدند. 

ششمین دستگیری

در دوم مهر ماه ۱۳۴۹، ساواک مشهد(بجرم تلاش بسیاری برای تحکیم مرجعیت سید روح‌الله خمینی) وی را دستگیر ودر زندان لشکر خراسان بازداشت می‌کند.

khameneei

رهبری  ازمبارزاتش می گوید:

«از سال ۱۳۴۸ زمینهٔ حرکت مسلحانه در ایران محسوس بود. حساسیت و شدت عمل دستگاه‌های جاری رژیم پیشین نیز نسبت به من، که به قرائن دریافته بودند چنین جریانی نمی‌تواند با افرادی از قبیل من در ارتباط نباشد، افزایش یافت. سال ۵۰ مجدداً  به زندان افتادم. برخوردهای خشونت‌آمیز ساواک در زندان آشکارا نشان می‌داد که دستگاه از پیوستن جریان‌های مبارزهٔ مسلحانه به کانون‌های تفکر اسلامی به‌شدت بیمناک است و نمی‌تواند بپذیرد که فعالیت‌های فکری و تبلیغاتی من در مشهد و تهران از آن جریان‌ها بیگانه و به‌کنار است. پس از آزادی، دایرهٔ درس‌های عمومی تفسیر و کلاس‌های مخفی ایدئولوژی و… گسترش بیشتری پیدا کرد.»

هفتمین بازداشت

به دنبال تحریم جشن‌های ۲۵۰۰ سال از سوی سید روح‌الله خمینی و تشدید مراقبت‌های امنیتی ساواک، آیت الله خامنه‌ای درسال۱۳۵۰،سه بار بازداشت شد

باراول (هفتمین بازداشت)در مرداد ۱۳۵۰ بازداشت شد و در همان زندان لشکر خراسان زندانی شد.

هشتمین  بازداشت

یکی در آبان ماه ۱۳۵۰ که منجر به بازداشت کوتاه‌مدت وی در زندان لشکر خراسان انجامید

نهمین دستگیری 

بازداشت دیگرایشان  در۲۱ آذر۱۳۵۰که جرم وی اقدام علیه امنیت داخلی به سه ماه حبس محکوم گردید

دهمین دستگیری

دی ماه ۱۳۵۳ ساواک به خانه‌اش در مشهد هجوم برده، او را دستگیر و بسیاری از یادداشت‌ها و نوشته‌هایش را ضبط کند

یازدهمین دستگیری(سخت ترین زندان)

این دستگیری ، سخت ترین بازداشت  زندان کمیته مشترک شهربانی که در ۲ شهریور ۱۳۵۴ از زندان آزاد می‌شود. در این مدت در سلولی با سخت ترین شرایط نگه داشته شدند. سختی هایی که ایشان در این بازداشت تحمّل کردند، به تعبیر خودشان «فقط برای آنان که آن شرایط را دیده اند، قابل فهم است».

دوازدهمین -آخرین-دستگیری-سال ۱۳۵۶

مأموران ساواک در ۲۳ آذر ۱۳۵۶ به منزل او یورش برده و او را دستگیر و به ایرانشهر انتقال دادندنیروهای امنیتی وی را دستگیر و به مدت ۲۵۸ روز(هشت ماه ونیم) به ایرانشهر تبعید کرد. در نیمه شهریورسال ۱۳۵۷ با اوج‌گیری مبارزات انقلاب ایران، از تبعیدگاه آزاد شده به مشهد بازگشت

رژیم وقتی محبوبیت وی رادربین این تبعیدگاه مشاهده می کند(که درآن زمان بدترین منطقه بود)وی در ۲۲ مرداد۱۳۵۷ازایرانشهرمنطقه بدتری(جیرفت )منتقل می کند.

(مدت تبعیدایرانشهروجیرفت) درکتاب «برتبعید»۲۵۸ روزاست.

رهبرانقلاب: من در بلوچستان - سالهای قبل از انقلاب هنگامی که آنجا تبعید بودم ،بیست‌وچهار سال داشتم- به مرحوم مولوی شهداد (از علمای معروف بلوچستان بود ؛ مرد فاضلی بود. آن زمان ایشان در سراوان بود و ما در ایرانشهر بودیم) پیغام فرستادم که بیایید فرصتی است بنشینیم و مبانی یک اتحاد عملی، حقیقی و واقعی قلبی بین اهل سنت و شیعه به وجود آوریم. ایشان هم متقابلاً از این قضیه استقبال کرد.۱۳۸۵/۱۰/۲۵

«بر تبعید» ترجمه می‌شود/ روایت 258 روز تبعید آیت‌الله خامنه‌ای به ایرانشهر

توضیح مدیرسایت:محکومیت آیت الله خامنه ای ۳ساله بود که بقیه بخشیده شد.

ایرانشهر بودم، یک بار با لباس بلوچى با ماشین به طور قاچاق از ایرانشهر به زاهدان مى‌رفتم، تا مسافرى را که از خانواده‌ى ما به زاهدان آمده بود، بیاورم. من به طور قاچاق تردد مى‌کردم؛ زیرا مجاز نبودم که این راه را بروم.۱۳۷۰/۰۸/۰۶

(علی‌اصغر پورمحمدی-مدیرشبکه ۳تلویزیون)درخاطراتش می نویسد:در آن سال‌ها به ایرانشهر رفت‌وآمد داشتم ،آیت الله خامنه ای به علت تعامل با اهل تسنن اشتهار و محبوبیتی در میان مردم ایرانشهر یافت و با بهره‌گیری از این فرصتها پیام انقلاب را به مردم دورترین نقاط کشور رساند. سخنرانیهای او در مسجد آل‌رسول ایرانشهر و رفت و آمد علما و روحانیون مبارز، نیروهای انقلابی و اقشار مختلف مردم به منزل او، عوامل امنیتی را بر آن داشت که فعالیتهای او را محدود سازند و از رفت و آمد مردم ممانعت به‌عمل آورند

مبارزات سیاسی آیت‌الله خامنه‌ای  از همان آغاز ورود به آن شهر با سخنرانی در مسجد جامع به افشاگری علیه حکومت پهلوی پرداخت. یکی از سخنرانیها، که در ۱۵ شهریور ۱۳۵۷ صورت گرفت، به برپایی تظاهرات و سردادن شعارهای انقلابی توسط مردم منجر شد

«خمینی» مشهدکیست؟


ساواک: این  طلبه همان کسی است که می‌خواهد «خمینی مشهد »باشد!؟


نصایح ساواک به  یک زندانی (طلبه ناآرام وجسور)اززبان خودش

گفتگوی آیت‌الله خامنه‌ای با ماموران امنتیتی -ساواک : «پرسید: از طرف چه کسی مأمورید؟ گفتم: از جانب خدا... سخت تحت تأثیر قرار گرفت و گفت : این کار خطر دارد؛ مشکلات دارد؛ شما جوانید. گفتم: من فکر نمی‌کنم بالاتر از اعدام کاری باشد؛ شما بالاتر از اعدام ندارید و من خودم را برای اعدام آماده کرده‌ام. همه کارهای شما زیر اعدام است. 

...مأمورساواک-واقعاً مبهوت شده بود و گفت: شما که خود را برای اعدام آماده کرده‌اید، من به شما چه بگویم!. »


رهبرانقلاب(آیت‌الله خامنه‌ای): «مرا به داخل اناق برد و روی صندلی نشاند و گفت: سرت را بردار. یعنی پیراهن را بردار. دیدیم بازجوی پرونده من است. نام او را انورسادات گذاشته بودم. شباهت‌هایی به هم داشتند. روبرویم ایستاد و شروع کرد به سوال: سوال‌های معمولی. من هم جواب می‌دادم. در همین بین در اتاق باز شد، مردی سرش را داد تو و از [انورالسادات] پرسید: چای داری دکتر؟

(دکتر و مهندس، عنوان بازجوها بود که با آنها یکدیگر را صدا می‌کردند؛ و این از عقده حقارت و پس‌ماندگی آنها ناشی می‌شد)

با سوال «چای دارید؟» می‌خواست تظاهر کند که ورودش طبیعی است، [اما اینطور نبود.] داخل شد. در حالی که وانمود می‌کرد از دیدن من تعجب کرده، پرسید: این چیه؟

«این چیه» سوال معروف زندان بود. هرگز ندیدم بازجویی بپرسد: این کیه؟

[انورالسادات] گفت: خامنه‌ای از مشهد.

او گفت: عجب! این همان کسی است که می‌خواهد خمینی مشهد باشد؟!

مرد خطرناکی است!  سپس سرش را تکان داد و گفت: خامنه‌ای! از اینجا خلاصی نداری.

این بازجویی چندساعت بطول می انجامید،بازجوهاتا۷نفرمی شدندو در جلسه‌های بعدی  هم ادامه یافت؛ با ضرب و شتم، کتک و انواع شکنجه.(منبع:سایت رهبرانقلاب ۱۳۹۵/۱۱/۲۱)


فرازی از مصاحبه رهبری:یک مأمورساواک به بازجویم درساواک مشهد گفت : این همان کسی است که می‌خواهد خمینی مشهد باشد!؟


رهبرانقلاب(آیت‌الله خامنه‌ای): «مرا به داخل اناق برد و روی صندلی نشاند و گفت: سرت را بردار. یعنی پیراهن را بردار. دیدیم بازجوی پرونده من است. نام او را انورسادات گذاشته بودم. شباهت‌هایی به هم داشتند. روبرویم ایستاد و شروع کرد به سوال: سوال‌های معمولی. من هم جواب می‌دادم. در همین بین در اتاق باز شد، مردی سرش را داد تو و از [انورالسادات] پرسید: چای داری دکتر؟

(دکتر و مهندس، عنوان بازجوها بود که با آنها یکدیگر را صدا می‌کردند؛ و این از عقده حقارت و پس‌ماندگی آنها ناشی می‌شد)

با سوال «چای دارید؟» می‌خواست تظاهر کند که ورودش طبیعی است، [اما اینطور نبود.] داخل شد. در حالی که وانمود می‌کرد از دیدن من تعجب کرده، پرسید: این چیه؟

«این چیه» سوال معروف زندان بود. هرگز ندیدم بازجویی بپرسد: این کیه؟

[انورالسادات] گفت: خامنه‌ای از مشهد.

او گفت: عجب! این همان کسی است که می‌خواهد خمینی مشهد باشد؟!

مرد خطرناکی است!  سپس سرش را تکان داد و گفت: خامنه‌ای! از اینجا خلاصی نداری.

این بازجویی چندساعت بطول می انجامید،بازجوهاتا۷نفرمی شدندو در جلسه‌های بعدی  هم ادامه یافت؛ با ضرب و شتم، کتک و انواع شکنجه.(منبع:سایت رهبرانقلاب ۱۳۹۵/۱۱/۲۱)

آیت الله خامنه ای: هنگامی که زندانی اندک مقاومتی از خود نشان می‌داد، بازجوها و شکنجه‌گران، خیلی زود تکثیر می‌شدند. جمع می‌شدند تا روحیه زندانی را بشکنند و او را زیر فشار تعددشان قرار دهند. احاطه‌اش می‌کردند، فحش‌های رکیک می‌دادند و تا می‌توانستند، روان او را زیر آماج تهاجمات خود می‌گرفتند. بازجوی اصلی یک نفر بود و بقیه با دست‌آویزی وارد اتاق شده، گروهی ادامه می‌دادند.

من در جواب دادن به همه سئوال‌های‌شان کوتاه نمی‌آمدم و سعی می‌کردم، جوابهایم طوری نباشد که بتوانند مرا محکوم کنند.
در یکی از این بازجویی‌ها، احمد معصومی کوچصفهانی، بازجوی متخصص کمیته مشترک ضدخرابکاری، شروع به پرسش کرد. سئوالاتش با اهانت، غرور و تحکم همراه بود.

بازجو(کوچصفهانی):سید! آقای سعیدی را می‌شناختی؟

زندانی(خامنه ای)- بله، او دوست من بود.

بازجو: می‌دانی او در زندان مرد؟

- بله.

بازجو: می‌دانی اتاق بازجویی او همین‌جاست؟

بازجو،سکوتی کرد و ادامه داد: به سعیدی گفتم اطلاعات خود را بگو، اما او گفت که باید به قرآن تفأل بزنم؛ ببینیم کار درستی است یا نه. به او گفتم این فال بد زدن است نه تفأل. ولی او به گوش نگرفت و آمد به سرش آنچه که باید می‌آمد.

آنگاه بطرفم( آقای خامنه‌ای)آمد و با ته خودکاری که در دست داشت به سرم کوبید(شبیهکاری که آموزگاران خودخواه با شاگردان می‌کنند)و گفت: سید! این فال بد زدن است... این فال بد زدن است... «پیش خود بر حماقتش خندیدم. سخنان او کمترین اثری در من نگذاشت.»


سرنوشت بازجوی رهبرانقلاب «کوچصفهانی»

کوچصفهانی در جوانی- موزه عبرت

سید احمد معصومی «کوچصفهانی» معروف به مؤید فرزند سید باقر(متولد ۱۳۰۳ رشت) فوق لیسانس مطالعات و تحقیقات اجتماعی.وی در۴اسفند ۱۳۵۷ درمنزلش-تهران-دستگیر و پس از محاکمه، در۲۲ اسفند اعدام گردید

***

یکباربازجویم « منوچهری» بود.

بازجویی  شکنجه گرساواک(منوچهری)ازآیت الله خامنه ای

بازگویی خاطرات در بازدید(سال سال ۱۳۸۴) مقام معظم رهبری از شکنجه گاه و کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک ( موزه عبرت) 

سلول زندانی «سیدعلی خامنه‌ای»

جمعی از مسئولان رهبر معظم انقلاب را راهروها، سلول‌ها و اتاق‌های شکنجه مخوف موزه عبرت مشایعت می‌کنند تا به سلولی می‌رسند که نام «سیدعلی خامنه‌ای» بر روی آن درج شده است. معظم‌له می‌گوید: این سلول دو متر و ۴۸ سانتیمتر در یک متر و ۶۰ سانتیمتر  است و من ۸ ماه اینجا بودم.

مقام معظم رهبری در ادامه به یکی از شکنجه گران ساواک به نام هوشنگ منوچهری اشاره کرده و می‌گویند: تا آن روز او را ندیده بودم، در را باز کرد و داخل شد؛ یقه‌اش باز بود و به گردنش چیزی آویزان بود. مرا نگاه کرد و گفت: خامنه‌ای تویی؟

شکنجه گر روانی ساواک که بود؟

هوشنگ ازغندی مشهور به منوچهری با همان شمایل نتراشیده؛ یقه باز، سبیل پرپشت آویزان، موهای بلند ریخته بر شانه، گردن کلفت، و زنجیری آویزان از آن گردن.

منوچهری پرسید: خامنه‌ای تویی؟

گفتم: بله.

بار دیگر پرسید: پس خامنه‌ای که می‌گویند تو هستی!؟ مرا می‌شناسی؟

گفتم: نه.

گفت: من منوچهریم؛ و بعد به چهره من نگاه می‌کرد تا اثر حرف خود را در صورت من ببیند.

من فوراً فهمیدم و شناختمش و با آنکه چیزهای زیادی از او شنیده بودم، اما به روی خودم نیاوردم که میشناسمش. بعد گفت که من تو را خوب میشناسم، توهمون کسی هستی که مثل ماهی لیز می خوری و از دست بازجو خارج می شی! و کارای تو دونه‌دونه‌اش چیزی نیست، اما مجموعش خدا میدونه چیه!

منوچهری(متولد۱۳۱۹) بعد از پیروزی انقلاب در ۱۶بهمن سال ۱۳۵۷ از ایران فرار(انگلیس رفت) کرد و پس از مدتی در اثر افسردگی خودکشی کرد.

وساطت(نجات) برای یک  مأمور زندان ازاعدام

روزی در همین اتاق(اشاره به سلولش)ما هشت ماه در اینجا بودیم و در آن برهه در این سلول چهار نفر بودیم  آقای مشیری(سرپاسپان) درزندان برایمان دلسوزی وکمک حداقلی می کردبرای ارتباط واطلاع ازدیگرزندانیان -به نگهبان می گفتیم که «امشب بده ما تی بکشیم و جارو کنیم و زباله‌ها را بیرون ببریم. او هم لطف کرد ومی پذیرفت و واقعاً هم لطف بود» ...

 بعد از انقلاب یک روز در دفتر حزب جمهوری بودم که گفتند زن آقای مشیری آمده و اصرار دارد با شما ملاقات کند. گفتم: «بگوئید بیاید» آمد و گریه کرد و گفت «مشیری را گرفته‌اند و او گفته که من به فلانی بدی نکرده‌ام، برو پیش او و بگو اگر من بدی نکرده‌ام یک چیزی بگوید که من نجات پیدا کنم». اعدامی بود. آن روزها این افراد را که می‌گرفتند، اعدام می‌کردند. من گفتم: «درست می‌گوید» و گمان می‌کنم یک چیزی هم در این باره نوشتم./۱۷ بهمن ۱۳۹۱تسنیم -بااصلاحات

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر: گردآوری این مجموعه ازمنابع مختلف بوده،وبعضاً اغراق توش هم بوده-مثل  تبعید رهبری به ایرانشهرکه دربعضی منابع نوشتند۳سال! درصورتیکه کمترازیک سال است،وخیلی مشکل-وقتگیر-بود که بتوانم یک مطلبی تهیه کنم که هم معتبرباشد وهم مستند،۲ نکته را هم یادآورباشم،بعضی ازمراحل دستگیری رهبرمعظم انقلاب یک شب بوده وبعضی چندروز وبیشترینش که درایرانشهربوده. اتفاق افتاده که دریک سال ۳باردستگیر وزندانی شد که نکته دوم،خودآقا این را یک مرحله محسوب کرده ،بطورمثال  مرحله ششم -درتقسم بندی ام مرحله یازدهم،چون سعی کردم،تفکیک بکنم.

آیامقام معظم رهبری به عتبات مشرف شده اند؟

اولین سفرکربلا ۷ سالگی

در سال ۱۳۲۵شمسی در ۷ سالگی 
رهبرانقلاب :«پدرم می‌خواست برود مکه. بنا بود ما را ببرد عتبات، بگذارد، خودش برود مکه و برگردد. [اما] نتوانست گذرنامه‌اش را درست کند. گذرنامه عتبات را هم نتوانست بگیرد. شبهای سختی گذراندیم... در بصره گمان می‌کردیم که دیگر تقریبا از خطر جسته‌[ایم]. منزل یکی از علمای آنجا وارد شدیم. یکی دو روز آنجا ماندیم. بعد بلیت گرفتند. رفتیم نجف

آیت الله خامنه ای: «چند ماهی نجف بودیم،کربلا، کاظمین و سامرا رفتیم»
دومین زیارت کربلا ونجف درسن  ۱۸سالگی
 در سال ۱۳۳۶، به همراه مادر و برادر و تعدادی از بستگان برای دیدار با خویشاوندانی که ساکن نجف بوده‌اند عازم عراق میشوند. در شهر نجف در درس علما و مدرسان حوزه علمیه نجف حضور می‌یابند و«ازحوزه نجف خوشش می آیدکه قصداقامت درنجف را داشتند، ولی به دلیل مخالفت پدر پس از حدود دوماه به مشهد بازمیگردند

سومین دیدارناموفق کربلا

ساواک:آشوبگراست،نبایدبرود

محرم سال ۱۳۴۷ بار دیگر ایشان قصد زیارت کربلا میکند... اداره گذرنامه درخواست او را به ساواک فرستاد ونامه ساواک: «مشارالیه... از هر فرصتی برای تحریک مردم استفاده می‌نماید و پای‌بند به هیچ اصول و  تعهدات خود-به حکومت شاه- نمی‌باشد،موافقت نمی شود

آیت الله سید حسن طباطبائی قمی کیست؟

آیت الله سید حسن طباطبائی قمی-متولدنجف- فرزند  آیت حاج آقا سید حسین طباطبائی قمی در دوران سلطنت رضا خان نقش مهمی در مخالفت با اعمال و اقدامات ضد اسلامی و دینی رژیم پهلوی داشت.

سید حسن قمی.jpg

 وی درجوانی به همراه پدرش که به درخواست اهالی خراسان و سفارش میرزا محمد تقی خان شیرازی بود، به مشهد مهاجرت نمود و تحصیلات خویش را در آن شهر آغاز نمود. در وقایع قیام مسجد گوهر شاد در سال ۱۳۱۴ش.در شهر مشهد ..سخنرانی مهیّج شیخ محمدتقی بهلول ..و کشف حجاب خاندان پهلوی روی داد، ایشان به عنوان اعتراض به همراه پدر بزرگوارشان عازم تهران شدند و پس از آنکه به دستور رضا خان به عتبات تبعید گردیدند.

حاج آقاقمی درقیام ۱۵خرداد۱۳۴۲به قیام امام خمینی لبیک گفت وحتی  درطول ۲هفته ای که  امام خمینی در زندان قصر زندانی بود،همبندش بود که بعد به پادگان عشرت آباد منتقل گردید.

وی بعد از مدتی از زندان آزاد و به مشهد بازگشت وبه مبارزه خود علیه رژیم پهلوی ادامه داد.

درماجرای تبعیدامام به ترکیه، علمای مبارزمشهددر منزل آیت الله میلانی اجتماع کردند و تصمیم گرفتند تا به عنوان اعتراض نسبت به اقدام رژیم پهلوی در اخراج امام از ایران، در مسجد گوهر شاد تحصن کنند،آیت الله سید حسن طباطبائی قمی ازصحنه گردانان این اجتماع معترضه بود.

پس از این جریانات رژیم پهلوی تصمیم گرفت که آیت الله قمی را از محل اقامت شان دور کند و  در سال ۱۳۴۶ش. ایشان را از مشهد به زاهدان و خاش تبعید نمودند.

وی بعد از ۱۴ ماه اقامت در خاش، از سوی نیروهای امنیتی و انتظامی رژیم به خانه ای در کرج منتقل شد ودر حصر بود.

 ولی همچنان بیت ایشان درمشهد یکی از پایگاههای مردمی در پیشبرد نهضت امام خمینی به شمار می رفت.

 آیت الله سید حسن قمی پس از پیروزی انقلاب اسلامی به مشهد برگشتند وازمدرسین  حوزه علمیه مشهد بود.اماپس از مدتی ازمخالفین همان  امام ونهضتی شدکه برایش قیام کرده بود! در حصرشد.

علت مخالفت باامام خمینی؟ 

ایشان به دلیل همان رفاقت گذشته باامام خمینی ،چندسال بعدازپیروزی انقلاب می آیدتهران دربیمارستانی که امام بستری بوده،به امام اعتراض میکند که این چه بساطی است که پهن کردید،اینهمه ظلم وجنایت است واز حزب جمهوری اسلامی وگردانندگانش بدگویی می کند وحتی درهمان حال نزارامام،سرش دادمی کشد! ولی کسی چیزی متوجه نمی شود ،فردایش امام به هاشمی می گوید«ببینید که آقای قمی چی می گوید،بررسی کنید»،هاشمی هم بااومجادله می کند که این چه رفتاری بوده که کردیدباامام! امام مشکل قلب داره،شماقبلش را بدردآوردید ...وبعدمی گویدباشدمن رسیدگی میکنم وشما دیگرجایی عنوان نکنید،اما چندروزبعدمصاحبه باکیهان می کند،ازسیرتاپیاز ملاقات امام را می گوید،روزنامه هم منتشرمی شود،یک غوغایی بپامی شود وی ازمخالفان جنگ باعراق-بعدازفتح خرمشهر- بود، اعلامه داده بود«این جنگ دیگرمشروعیت ندارد،هم کشته و هم کشنده، هر دو به جهنم خواهند رفت»!و...که حاکمیت برای مهارش ناچارمی شوندحکم«لامساس»رابرایش اجرابکنند.

بعدازرحلت امام خمینی(رهبریت آیت الله خامنه ای)حصرش لغوشد،ولی همچنان گوشه عزلت گزیدتا..

وفات:آیت الله سیدحسن طباطبایی دربامداد روز دوشنبه ۲۰ خرداد۱۳۸۶سن ۹۶ سالگی درمشهددرگذشت.

تألیفات:کتاب الحج (۳ جلد)،  حاشیه بر عروه الوثقی، تقریرات درس اصول میرزای نائینی.

کفعمی کیست؟ درمفاتیح الجنان راوی احادیث

                                             کفعمی کیست؟

درخیلی از جاها درکتاب" مفاتیح الجنان" شیخ عباس قمی اسم "کفعمی"آمده که مثلاً کفعمی گفته...

نام کامل:شیخ تقی الدین ابراهیم بن شیخ زین الدین علی بن شیخ بدر الدین حسن بن شیخ محمد بن شیخ صالح بن شیخ اسماعیل حارثی همدانی خارفی عاملی «کفعمی» لویزی جبعیّ

علامه شیخ ابراهیم کفعمی (مؤلف ۲کتاب معروف مصباح وبلدالامین) از دانشمندان بزرگ شیعه در قرن نهم و دهم هجری است. او عالمی وارسته، محدثی مورد اطمینان، ادیبی توانا، شاعری زبردست و هنرمندی خوشنویس بود. کفعمی به دلیل مهارت در دانش‌های عصر خویش و تسلط به علوم مختلف، تألیفات متنوع و آثار بدیعی را پدید آورده که موجب شگفتی دانشوران دیگر گردیده است. عبارات بلندِ تاریخ نویسان و شخصیت نگاران در مورد وی، نشانگر عظمت علمی و معنوی اوست.[۱]
کفعمی در نیمه اول قرن نهم هجری، در یکی از روستاهای جبل عامل به نام «کفعم» یا «کفرعیما» و در یک خانواده علمی ـ مذهبی دیده به جهان گشود.[
۲] این روستا نزدیک منطقه جبشیت بود. امروزه تنها آثار ویرانه‌های این روستا به چشم می‌خورد.
خاندان پر افتخار دودمان کفعمی مانند سایر خاندان‌های علمی جبل عامل، اهل دانش و تقوا بودند.
شیخ زین الدین علی کفعمی (متوفا: 
۸۶۱هـ.ق) از دانشمندان و محدثان بزرگ جبل عامل است. او پدر و استاد کفعمی است و از مشایخ اجازه او به شمار می‌رود. وی از عالمانی بود که تمام زندگی و فرزندان خود را وقف خدمت به اسلام و اهل بیت پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ نمود. او در اثر تلاش و فداکاری مستمر، توانست فرزندانی تربیت کند که در طول تاریخ، زینت بخش جوامع اسلامی شوند.
تحصیل


محقق ارجمند «شیخ فارس حسّون» مهم‌ترین استادن کفعمی را به این ترتیب ذکر می‌کند:
استادان
۱. شیخ زین الدین علی بن حسن، پدر کفعمی که از فقهای بزرگ و شخصی عادل و پرهیزگار بود. کفعمی از این استاد خویش حدیث نقل کرده و وی را فقیه اعظم و اورع نامیده و از او به عنوان زینت اسلام و مسلمین یاد کرده است.۲. شیخ شمس الدین محمد (نویسنده زبده البیان) ؛ برادر کفعمی.۳. سید شریف فاضل حسین بن مساعد الحسینی الحائری؛ نویسنده «تحفه الابرار فی مناقب الائمه الاطهار ـ علیهم السّلام ـ».۴. شیخ زین الدین البیاضی العاملی؛ نویسنده «الصراط المستقیم».
5. سید حسیب علی بن عبدالحسین الموسوی الحسینی؛ نویسنده «رفع الملامه عن علی ـ علیه السلام ـ فی ترک الامامه».
نامه‌هایی در قالب نظم و نثر بین وی و کفعمی ردّ و بدل شده است.
کفعمی در بعضی از رساله‌هایش استاد خود را ستوده، از کتاب وی تمجیدهایی به عمل آورده و مطالبی را از او نقل کرده است.[
۳]
کفعمی در اثر تلاشهای شبانه روزی و استقامت در تحصیل علوم، به مرتبه‌ای از دانش رسید که شخصیت نگاران بعد از وی، احاطه و تسلط او بر علوم مختلف را ستوده و او را پرچمدار علم حدیث و کاشف گنجینه‌های علوم و حکمت دانسته و از وی به عنوان زینت بخش عصر خویش و افتخار دانشمندان امامیه یاد کرده‌اند.[
۴]
میرزا عبدالله افندی می‌نویسد:
«شیخ اجلّ عالم فاضل و فقیه کامل مرحوم کفعمی، از بزرگان علمای اصحاب بود. عصر او به زمان ظهور شاه اسماعیل صفوی (اول) متصل شد. این بزرگمرد جهان شیعه در انواع علوم رایج مهارتی تام داشت، به ویژه در علوم عربی و ادبیات سرآمد عصر خویش بود. او عاشق کتاب و کتابخوانی بود. کتابهای بسیاری را در کتابخانه‌اش جمع کرده بود که اکثر آنها از کتابهای ارزشمند و نایاب و معتبر به شمار می‌آمدند. شنیده‌ام: هنگامی که وی وارد شهر نجف اشرف شد و مدتی در آن جا اقامت گزید، در کتابخانه خزانه حرم مطهر علوی ـ علیه السلام ـ مطالعات بسیاری انجام داد. او در نیایشگری بی‌نظیر بود، در زهد و تقوا و التزام به دستورهای شرع مقدس، شهره خاص و عام بود، تا آن جایی که در مورد زهد و عبادت او می‌گویند:
کفعمی به تمام اعمال، دعاها، عبادات و آداب زیارتهایی که در کتاب «مصباح» خود آورده است، عمل می‌نمود و در ساعاتی که وقت او اجازه نمی‌داد، دعاها و عبادات آن روز را همسر عالم و عابد وی به جای می‌آورد و این چنین بود که کتاب مصباح او بعد از تألیف، سریعاً به خانه‌های شیعیان راه یافت. عاشقان و سالکان خداجو، «مصباح» کفعمی را هم چون مشعلی روشنگر، زینت بخش محافل و مجالس مذهبی و روحانی می‌دانستند. او در واقع، عالمی عامل، عارفی واصل و پژوهشگری کامل بود. تألیفات وی در زمینه دعاها و عبادات و زیارتها، دلیل روشنی بر زهد و تقوای وی و اهمیت دادن او به ارتباط با خداوند متعال است. نگارش کتابهای مهمی برای تزکیه و تطهیر نفس مانند: «رساله محاسبه النفس اللوامه و تنبیه الروح النوامه»، «بلد الامین»، «مصباح» و «رساله المقصد الاسنی و شرح صحیفه سجادیه»، دقت نظر وی در زمینه خودسازی و التزام او را به مبانی فکری و عملی ائمّه اطهار ـ علیهم السّلام ـ نمایان می‌سازد.
کفعمی به دعاها و اثرات شگفت‌انگیز آن اعتقاد کامل داشت. او اعمال عبادی و دعاها و تعقیبات نقل شده از ائمه معصومین ـ علیهم السّلام ـ را نه برای تفنّن و یا به خاطر دیگران می‌نوشت؛ بلکه او اوّل، آن دستورها را خودش عمل می‌کرد، آن گاه با ایمان راسخ و اعتقاد یقینی، برای دیگران نقل می‌نمود. او آثار دنیوی و اخروی دعاها را با تمام وجود باور کرده بود. وی گاهی در حاشیه کتاب، به آثار و نتایج دعا اشاره می‌کند، مثلا در حاشیه «بلد الامین» می‌گوید:
«من اثر این دعا (یکی از دعاهای بعد از نماز صبح) را در کتاب‌های اصحاب بزرگوارمان خوانده‌ام.»
و آن گاه به داستانی در این زمینه اشاره می‌کند که:«مردی از شیعیان در ایام گذشته به دردی مبتلا شد که تمام پزشکان از معالجه او عاجز شدند. او بعد از تلاشهای فراوان، از معالجه بیماری خویش مأیوس شد و تمام درها را به روی خود بسته دید، تا این که روزی کتابی را مطالعه می‌کرد که عبارتی توجه او را به خود جلب کرد. در آن جا نوشته بود: از امام صادق ـ علیه السلام ـ روایت شده است که هر کس مبتلا به بیماری جسمی شده باشد، بعد از نماز صبح چهل مرتبه این کلمات را بگوید: «بسم الله الرحمن الرحیم، الحمد لله رب العالمین حسبنا الله و نعم الوکیل، تبارک الله احسن الخالقین، و لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم» و سپس دست خود را به موضع درد بکشد، به خواست الهی شفا خواهد یافت. آن مرد به این دستور عمل کرده و به اذن الهی شفا یافت.»[
۵]
کفعمی در ادامه داستانی را از مشاهدات خود نقل می‌کند:
 
«پدر و استاد بزرگوارم اعتقاد فوق العاده به مضمون این روایت داشت و هیچ گاه در نماز صبح از انجام آن فروگذاری نمی‌کرد؛ البته آن بزرگوار اثر آن را دیده و با تجربه‌ برایش ثابت شده بود. او با یک خانم نجیب و بزرگواری از یک خانواده اصیل ازدواج کرد. بعد از مدتی، در اثر بیماری جسمی، همسر صالح و شایسته او ماه‌ها به بستر بیماری افتاد. پدرم از این وضعیت شدیداً آشفته و مضطرب گردید. او که در حال ناچاری به دنبال چاره‌ای می‌گشت، ناگهان این روایت به یادش آمد. لذا این دستور العمل شفابخش امام صادق ـ علیه السلام ـ را به همسرش توصیه کرد که آن را
۴۰ روز بعد از نماز صبح ۴۰ مرتبه بخواند. بعد از انجام این دستور العمل، به اذن خداوند متعال آن خانم از مرض سخت خویش شفا یافت.»[۶]
کفعمی در زهد و عبادت و خودسازی، سرآمد عصر خویش و سرمشق عارفان و زاهدان بود. کتاب محاسبه النفس کفعمی ـ که در قالبی زیبا به زیور طبع آراسته شده ـ در نوع خود بی‌نظیر است و در مورد خودسازی و سیر و سلوک معنوی، عالی‌ترین رهنمودها را دارد.
نقل حدیث
محدّث نام آور شیعه، تلاش فراوانی در گردآوری حدیث نمود. او به کتابهای مختلف در این مورد رجوع می‌کرد و در هر کجا حدیثی را می‌یافت که بزرگان و دانشمندان دیگر آن را در کتابهای خود نیاورده‌ بودند، وی آن را ثبت و برای طالبان معارف زلال اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ نقل می‌نمود.
اگر امروزه به کتابهای بزرگ و معتبر شیعه، همچون: وسائل الشیعه، مستدرک الوسائل و بحار الانوار رجوع کنیم، در می‌یابیم که محدث کفعمی چقدر در نشر و گسترش احادیث و روایات ائمه ـ علیهم السّلام ـ نقش داشته است. شیخ حر عاملی در وسائل الشیعه‌، محدث نوری در مستدرک الوسائل و علامه مجلسی در بحار الانوار ده‌ها روایت در موضوعات مختلف علوم اسلامی، از محدث کفعمی نقل کرده‌اند که بخشی از موضوعات آن روایات عبارتند از: آداب نماز، دعا، وصیت، طهارت، آداب فن و کفن میّت مسلمان، اخلاق اجتماعی، معماری اسلامی، آداب زندگی و معاشرت، خواصّ سوره‌های قرآن، آثار تربیت امام حسین ـ علیه السلام ـ، آداب زیارت و توسل، حقوق اجتماعی مسلمانان، بهداشت و مسائل فردی، تاریخ شهادت و ولادت ائمه ـ علیهم السّلام ـ، مهدویت، مسایل حج و سایر موضوعات گوناگون فقهی، اخلاقی، عبادی و اجتماعی که زینت بخش صفحات منابع گرانسنگ شیعه است و کفعمی در نشر و گسترش آنها سهم عظیمی را به خود اختصاص داده است.
علامه مجلسی علاوه بر نقل روایات کفعمی، بارها در کتاب بحار الانوار از نکات علمی، تفسیری و ادبی محدث کفعمی سود جسته و در معانی لغات مشکل و شرح بعضی جملات و عبارات سنگین، از نظرات این دانشمند فرزانه بهره گرفته است. وی در مورد فضل و عظمت و کمالات کفعمی می‌گوید:

«کتابها و آثار او ما را از سخن گفتن در مورد شخصیت وی باز می‌دارد و شکوه و جلالت این عالم جلیل القدر را، نوشته‌ها و آثار جاویدان وی بر همگان آشکار می‌سازد.»[
۷]
آثار
این دانشمند گرانمایه در طول زندگی پربار خویش، نتیجه سالها تلاش علمی و فرهنگی خود را در قالب کتابها و رساله‌های ارزشمند به جهان دانش عرضه کرده است. او تألیفات فراوانی را در موضوعات مختلف علوم اسلامی به رشته تحریر کشیده و نقش به سزایی در تدوین و تکمیل آثار مذهبی به ویژه آثار شیعی در قرن نهم هجری داشته است تا آن جا که علامه مجلسی وجود این شخصیت پژوهشگر اسلامی را حلقه اتصال بین دو دانشمند نخبه شیعی، یعنی شهید اول و شهید ثانی می‌داند.[
۸]
تنوع موضوعات در آثار کفعمی، نشانگر تسلط سرشار آن بزرگوار بر علوم مختلف و رایج عصر خویش می‌باشد. تاکنون نزدیک به 
۵۰ اثر از تألیفات و تصنیفات این بزرگمرد شناخته شده است که می‌توان آنها را در ۱۲ موضوع طبقه بندی کرد که عبارتند از:
عرفان و سیر و سلوک
۱. محاسبه النفس اللوامه و تنبیه الروح النوامه که به شرح فارسی ترجمه شده است.۲. المقام الاسنی یف شرح الاسما الحسنی.
۳. صفوه الصفات فی شرح دعاء السمات، که در سال ۸۷۵ هـ.ق نوشته شده است و در کتابخانه شیخ ضیاء الدین نوری در تهران، نسخه‌ای از آن دیده شده است.
قرائت:
۱. اللفظ الوجیز فی قرائه الکتاب العزیز.
تفسیر:
۱. قراضه النضیر؛ تلخیص تفسیر «مجمع البیان» طبرسی می‌باشد.۲. الرساله الواضحه فی شرح سوره الفاتحه.۳. تلخیص «غریب القرآن» نوشته محمد سجستانی.۴. تلخیص «تفسیر علی بن ابراهیم».۵. تلخیص «جوامع الجامع» طبرسی.
ادبیات:
۱. فرج الکرب و فرج القلب؛ درباره اقسام علم ادبیات تألیف شده و نزدیک به ۲۰۰۰۰ بیت است (هر بیت، سطر۵۰ حرفی را می‌گویند).۲. نهایه الارب فی امثال العرب؛ در دو جلد نگارش یافته است، که در نوع خود بی‌نظیر است.۳. لمع البرق فی معرفه الفرق.۴. زهرا الربیع فی شواهد البدیع.۵. تلخیص «نزهه الالباء فی طبقات الادباء» اثر کمال الدین عبدالرحمن بن محمد انباری.۶. فروق اللغه.۷. مقالید الکنوز فی اقفال اللّغوز.۸. تلخیص «مغرب اللغه» مطرزی.۹. رساله فی علم البدیع.۱۰. تلخیص «المجازات النبویه» اثر سید رضی .
شعر و قصیده
۱. قصیده فی البدیع فی مدح النبی ـ صلّی الله علیه و آله ـ و شرح آن.۲. نور حدیقه البدیع؛ در شرح تعدادی از قصیده‌های معروف عرب.۳. قصیده غدیریه و سایر اشعار اخلاقی و ادبی.۴. البدیعیه؛ که قصیده‌ای است میمیه و حاوی تمامی محسّنات و زیبایی‌های ادبی و آرایش‌های کلامی در علم بدیع می‌باشد.
تاریخ:
۱. ارجوزه الفیه فی مقتل الحسین ـ علیه السلام ـ و اصحابه: درباره نام‌ها، اشعار و زجرهای اصحاب امام حسین ـ علیه السلام ـ. وی در این مقتل از منابع متعددی بهره گرفته و شیوه نو در این زمینه به کار برده است.۲. تاریخ وفیات العلماء.
حدیث:
۱. مشکاه الانوار: این کتاب غیر از «مشکاه الانوار» طبرسی و مجلسی می‌باشد و به این نام کتابهای متعدد در موضوعات مختلف تألیف شده است.۲. تلخیص «علل الشرایع» اثر صدوق .
اخلاق:  

۱. مجموع الغرائب و موضوع الرغائب: این کتاب در سال ۱۴۱۲ هـ.ق به چاپ رسیده است. محقق کفعمی در مقدمه آن می‌گوید: من این کتاب را از کتاب کبیر و بی‌نظیر خودم گرد آورده‌ام و آن را بعد از مطالعه و رجوع به ۱۰۰۰ تألیف و تصنیف نوشته‌ام.  
۲. حیاه الارواح فی اللطایف و الاخبار و الآثار: نگارش این کتاب در سال ۸۴۳ هـ.ق به اتمام رسیده است. کفعمی این اثر را در ۷۸ باب تنظیم کرده 

عقاید:تعلیقات بر «کشف الغمه» علی بن عیسی اربلی: این تعلیقات مورد توجه پژوهشگران مسلمان قرار گرفته است.

فقه:

۱. التلخیص فی مسائل العویص من الفقه.

۲. تلخیص «قواعد» شهید .۳. تلخیص «الحدود و الحقایق فی تفسیر الالفاظ المتداوله فی الشرع و تصریفها»؛ اصل این کتاب تألیف سید مرتضی علم الهدی است.۴. منظومه‌ای درباره ایام شریفه‌ای که روزه آنها مستحب است. این سروده قصیده‌ای از نوع رجز می‌باشد که در۱۳۰ بیت ترتیب یافته است. وی این منظومه فقهی را به درخواست علامه بابلی به رشته نظم کشیده است.
دعا و زیارات:

۱. البلد الامین: کفعمی در این کتاب، دعاها، ذکرها، زیارت‌ها و اعمال سال را آورده است. او این کتاب را قبل از مصباح تألیف نموده است. آداب نمازهای یومیه، تعقیبات، دعاهای مختصه و زیارات متعددی برای پیامبرو ائمه معصومین ـ علیهم السّلام ـ در این کتاب ذکر شده و در پایان، مناجات ائمه و دعاهای وارده در مناسبتهای گوناگون بیان شده است.۲. شرح صحیفه سجادیه که آن را به نام «الفوائد الطریفه فی شرح الصحیفه» نامگذاری کرده است. وی در آخر این کتاب می‌گوید: من دعاهای این کتاب صحیفه را از منابع معتبر استخراج کرده و نقل نموده‌ام.۳. جنّه الامان الواقیه و جنه الایمان الباقیه: این کتاب معروف‌ترین اثر کفعمی است که به مصباح کفعمی شهرت دارد. چون این کتاب به شیوه «مصباح المتهجّد» شیخ طوسی نگارش یافته است و شباهت زیادی به «مصباح» شیخ دارد. مصباح نام گرفته است و برای تمایز از «مصباح» شیخ طوسی به «مصباح کفعمی» چنین آمده است.
در مورد منزلت والای این کتاب،‌معروف است که «مصباح کبیر» شیخ طوسی قبل از «مصباح کفعمی» از مقبولیت بسیار بالایی برخوردار بود و در بیشتر خانه‌های شیعیان نسخه‌ای از آن موجود بود، امّا بعد از تألیف «مصباح کفعمی» در سال

در مورد منزلت والای این کتاب،‌معروف است که «مصباح کبیر» شیخ طوسی قبل از «مصباح کفعمی» از مقبولیت بسیار بالایی برخوردار بود و در بیشتر خانه‌های شیعیان نسخه‌ای از آن موجود بود، امّا بعد از تألیف «مصباح کفعمی» در سال۸۹۵ هـ.ق «مصباح المتهجّد» شیخ طوسی جای خود را به «مصباح» کفعمی داد.[۹
این کتاب بین کتابهایی که درباره «ادعیه و زیارات» نوشته شده، بی‌نظیر است. علامه شیخ کفعمی در مورد ارزش و اعتبار این کتاب می‌گوید:
«من این اثر را از کتابهای مورد اعتماد جمع آوری کرده‌ام که باید به ریسمان محکم آنها چنگ زده شود و آن را به گونه‌ای تنظیم نموده‌ام که خواننده را به بالاترین درجات وصول به حضرت حق برساند.»
او در آخر کتاب، فهرست منابع را یادآور شده، که تعداد آنها به
۲۳۹ عنوان بالغ می‌شود.
کتاب مصباح دارای 
۵۰ فصل است که از احکام وصیت شروع می‌شود و با طهارت و مقدمات نماز ادامه می‌یابد و با ذکر نمازهای واجب و مستحب و تعقیبات نماز، وارد بحث ادعیه می‌شود.
اعمال شب و روز و دعاهای مختلف، هر یک در فصل‌های جداگانه‌ای ذکر شده است. از فصل 
۴۱ بحث زیارات شروع شده و پس از آن، مناسبت‌های ایام سال همراه ذکر ولادتها و شهادت‌های ائمه ـ علیهم السّلام ـ بیان شده است و در پایان کتاب، آداب دعا ـ که شامل عوامل استجابت دعا، شرایط دعا کننده، کیفیت دعا و مقدمات و شرایط آن است ـ بیان شده است. این کتاب دارای ترجمه‌های متعدد و تلخیص می‌باشد.
کفعمی در این کتاب شریف به مناسبت‌هایی به نکات تاریخی و ادبی، اشاره کرده است؛ از جمله قطعه‌هایی از واقعه کربلا، حماسه آفرینی‌های امام علی ـ علیه السلام ـ در صحنه‌های مختلف، شعرهای مناسب و خطبه‌های بلیغ و جذاب برای روزهای عید فطر و قربان و خطبه مونقه علی ـ علیه السلام ـ را که آن حضرت بدون حرف الف ایراد فرمود، در آخر کتاب آورده است.
۴. مختصر مصباح، که بعد از تألیف کتاب مصباح، آن را نوشته است. نام دیگر این کتاب الجنّه الواقیه می‌باشد.۵. المنتقی فی العوذ و الرّقی.
ز. موضوعات متفرقه:
۱. العین المبصره. ۲. الکواکب الدّریّه.۳. حدیقه انوار الجنان الفاخره. ۴. اختصار لسان الحاضر و القدیم.۵. مجموعه کبیره، که نویسنده ریاض العلماء آن را در شهر ایروان دیده است.۶. ملحقات الدروع الواقیه. ۷. رساله خطی شبیه کشکول.۸. حجله العروس. ۹. الحدیقه الناضره.۱۰. الروضه و النحله. ۱۱. تلخیص «الغریین» نوشته هروی.۱۲. النخبه.
شعر و خطابه
کفعمی علاوه بر خَلقِ آثار متعدد و تألیفات متنوع در رشته‌های گوناگون علوم اسلامی، در عرصه ادبیات و شعر و خطابه هم چون ستاره‌ای درخشید. خطابه‌های نغز و کم نظیر وی و اشعار بدیع و ابتکاری او در نهایت فصاحت و بلاغت می‌باشد. او در یکی از خطبه‌های زیبای خویش که در شرح بدیعیه خود گفته است، تمامی سورههای قرآن را مندرج و موجب شگفتی اهل فضل و ادب گردیده است.
دیدگاه صاحب نظران
۱. شیخ حرّ عاملی، نویسنده وسائل الشیعه:
«او شخصیتی مورد اطمینان، فاضل، ادیب، شاعر، عابد و پارسا بود. او کتاب بزرگ و پربار مصباح را به نام الجنّه الواقیه در سال 
۸۹۵ هـ.ق تألیف کرده است و هم چنین گزیده مصباح و البلد الامین و شرح صحیفه از آثار اوست. وی اشعار بسیار سروده و رساله‌های متعددی نیز تألیف کرده است.[۱۰]

۲. علامه امینی، (صاحب  الغدیر):«شیخ تقی الدین ابراهیم بن شیخ زین الدین علی بن شیخ بدر الدین حسن بن شیخ محمد بن شیخ صالح بن شیخ اسماعیل حارثی همدانی خارفی عاملی کفعمی لویزی جبعیّ، یکی از چهره‌های درخشان قرن نهم هجری قمری می‌باشد که جامع علم و ادب بود[۱۱]

۳. خیر الدین زرکلی، از شخصیت نگاران اهل سنت: «ابراهیم بن علی بن الحسن الحارثی عاملی کفعمی ملقب به تقی الدین، مردی ادیب و از فضلای امامیه می‌باشد. او در روستای «کفرعیما» از توابع جبل عامل متولد شد و در همان جا وفات یافت. وی مدتی در شهر کربلا مسافرت کرد و در آن جا اقامت گزید. آثار وی در قالب نظم و نثر به ۴۹کتاب و رساله می‌رسد.»سپس زرکلی تعدادی از آثار کفعمی را نام می‌برد.[۱۲]فات

شیخ ابراهیم کفعمی، در اواخر عمر خویش، در کربلا زندگی می‌کرد و محلی هم برای دفن خودش در آن جامعین کرده و وصیت نموده بود که در آن جا دفن شود و سروده‌ای هم در این زمینه دارد که نهایت علاقه وی را به آستان مقدس امم حسین ـ علیه السلام ـ می‌رساند.

علامه شیخ ابراهیم کفعمی

کشف آرامگاه کفعمی

قبرکفعمی
کفعمی با همه علاقه‌ای که به کربلا داشت، موفق نشد تا آخر عمر در آن جا بماند و مهمان حضرت ابی عبدالله ـ علیه السلام ـ بشود. وی در در اواخر عمر خویش، سفری به زادگاهش(جبل عامل لبنان - روستایی بنام  «جبشیت») نمود که در همان جا وفات یافت و به خاک سپرده شد.

قبرکفعمی بعدازسالها سالم کشف شد
آن منطقه در اثر مرور زمان خراب شده و قبر شریف کفعمی در زیر خاک ماند و از منظر مردم پنهان گردید
کسی آن جا را نمی‌شناخت و از اثر قبر او اطلاعی نداشت، تا این که بعد از قرن یازدهم هجری قمری، کشاورزی هنگام شخم زدن زمین، گاو آهن وی به سنگی برخورد و آن را از محل خودش تکان داد، از زیر آن سنگ جسدی با کفن تر و تازه برخاست و با حیرت تمام به راست و چپ نگاه کرد و گفت: «هل قامت القیامه؛ آیا قیامت به پا شده است؟!» آن گاه افتاد و دوباره به خواب ابدی فرو رفت. کشاورز از مشاهده این واقعه شگفت انگیز بیهوش می‌شود و بعد از مدتی که به حال طبیعی بر می‌گردد، اهالی روستا را مطلع می‌کند. آنان نوشته سنگ قبر را مشاهده می‌کنند که روی آن چنین حک شده بود: هذا قبر الشیخ ابراهیم بن علی الکفعمی.
بعد از این واقعه، مردم قبر شریف او را بازسازی و تعمیر نمودند. هم اکنون نیز مرقد او زیارتگاه عاشقان اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ و شیعیان جهان می‌باشد. بدین ترتیب، کفعمی بعد از عمری تلاش و جهاد در راه احیای فرهنگ اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ در سال
۹۰۵ هـ.ق در آستانه سلطنت شاه اسماعیل صفوی، در زادگاه خویش جهان را وداع گفت و به لقای دوست شتافت.[۱۳]

[۱] . القابی نظیر: اکابر علمای امامیه، اعیان محدّثین شیعه، کثیر التتبع و وجوه شیعه، حکایت از گستردگی اطلاعات علمی و نفوذ شخصیت معنوی وی در میان دانشمندان می‌باشد.
[
۲] . در مورد تاریخ تولد وی اختلاف وجود دارد علامه سید محسن امین تاریخ ولادت او را سال ۸۴۰هـ .ق ذکر کرده است (اعیان الشیعه، ج ۲، ص ۱۸۵). امّا اتمام نگارش کتابی را در سال ۸۴۳ هـ . ق به او نسبت می‌دهد. علامه شیخ آقا بزرگ طهرانی در الذریعه تولد او را در سال ۸۲۸ هـ . ق می‌داند. (الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج ۳، ص ۷۳ و۱۴۳). 
[
۳] . مقدمه رساله محاسبه النفس، ص ۱۷، و اعیان الشیعه، ج ۲، ص ۱۸۵.
[
۴] . مقدمه بلد الامین. 
[
۵] . بحار الانوار، ج ۸۳، ص ۱۵۳.
[
۶] . همان، ج ۸۳، ص ۱۵۴.   
[
۷] . همان، ‌ج 1، ص ۳۴.
[
۸] . اعیان الشیعه، ج ۲، ص .۱۸۵
[
۹] . همان، ج ۲، ص  ۱۸۴
[
۱۰] . امل الامل، ج ۱، ص ۸۲.
[
۱1] . الغدیر، ج ۱۱، ص ۱۳۲.
[
۱۲] . الاعلام، ج ۱، ص ۵۳.
[
۱۳] . ریحانه الادب، ج  ۵، ص ۶۸ و رساله محاسبه النفس، مقدمه،
منابع: ربنا/فارس//حوزه/متفرقه   
شیخ ابراهیم کفعمی کیست؟