«علامه امینی»ماجرای نگارش«الغدیر»
آیت الله حاج شیخ عبد الحسین تبریزی نجفی معروف به« علامه امینی» صاحب الغدیر سال ۱۲۸۱ در شهر تبریز-وفات:جمعه ۱۲ تیر ۱۳۴۹ شمسی هنگام اذان ظهر
غرق درمطالعه
علامه تحقیقاتش را از کتابخانه حسینیه شوشتری ها (تنها کتابخانه عمومی وقت نجف) آغاز کرد که هزاران کتاب چاپی و خطی داشت. روزها به کتابخانه مزبور می رفت و از آنجا که ساعات محدود کار کتابخانه، عطش سیری ناپذیر وی برای پژوهش و تحقیق را فرو نمی نشاند، کتابدار را راضی کرده بود که هنگام رفتن، در به روی او ببندد و او را با کتاب ها تنها گذارد. کتابدار، پس از تعطیل کتابخانه، در را به روی امینی قفل می کرد و او بین کتابها غوطه می خورد و غرق در مطالعه می شد.
مرحوم حجة الاسلام حاج سید کاظم حکیم زاده (از دوستان نزدیک علامه امینی و کتابدار کتابخانه ایشان در نجف اشرف) نقل کرد که امینی می گفت: «آن وقت ها، در نجف نه پنکه بود و نه وسایل سرد کننده دیگر. در آن شرایط سخت، من هر روز برای مطالعه به حسینیه شوشتری ها می رفتم که تعدادی کتب ارزشمند کهن در آن یافت می شد. زمانی که کتابخانه تعطیل می شد به کتابدار می گفتم : مطالعه من هنوز تمام نشده است. تو می خواهی بروی، برو، ولی اجازه بده من بمانم و مطالعه ام را دامه بدهم. او درب حسینیه را می بست و می رفت و مرا در کتابخانه تنها می گذاشت و من ساعت های دراز روی کتاب ها می افتادم و مطالعه می کردم و یادداشت بر می داشتم.
غرق شدن در مطالعه، مرا به کلی از گذشت زمان غافل می ساخت و تنها زمانی به خود می آمدم، که می دیدم قالیی که روی آن نشسته ام (از ریزش مداوم عرق) کاملا خیس شده و بدنم (همچون بیمار تب زده) از گرمای شدید فضای بسته کتابخانه، یک پارچه آتش می نماید!» و این در حالی بود که امینی در فضای سرد تبریز پرورش یافته و مزاج وی هرگز با هوای داغ نجف سازش نداشت.
علامه برای تحقیقات -بدست آوردن اطلاعات لازم-به کشورهای،هند،عربستان،لبنان،سوریه و ترکیه مسافرتهایی داشته وبه ایران هم برای دسترسی به کتابهای موردنیازمسافرت داشته است.
جناب حکیم زاده اظهار می داشت: «امینی دائم الوضو بود و صبح ها هر روز به حرم حضرت امیر مشرف می شد و سپس به کتابخانه می آمد. افزون بر این، هر زمان نیز که حاجتی داشت (یعنی دنبال مطلبی در کتابی می گشت و پیدا نمی کرد یا در جستجوی کتابی به این سو و آن سو پرسه می زد و نمی یافت) برای یافتن مقصود خود به مولا علیه السلام متوسل می شد و از رهگذر لطف مولا، مقصودش بر آورده می شد، فوراً عبا بر دوش می افکند و به قول خود «برای تشکر از مولا » به حرم می رفت و مواردی را من خود، شاهد بودم».
صدای گریه آن مرحوم در حرم حضرت امیر علیه السلام کراراً از حرم و رواق مطهر گذشته، به بیرون می رسید. زمانی که وی در یکی از سفر های ایران، به نجف بازگشته و شب هنگام طلاب به دیدن ایشان آمده بودند و به همین مناسبت در منزل وی مجلس روضه ای بر قرار شده بود، همین که شیخ عبد الوهاب کماشی در منبر با آن آوای ملکوتی و دلنشین شروع به خواندن خطبه شقشقیه کرد، صدای گریه آن بزرگوار بلند شد. چندانکه نوای کماشی و گریه عجیب امینی و دیگران ،چنان شور و التهاب شگفتی به مجلس دست داد که به قول حافظ :«محراب به فریاد آمد»!آیت الله سید مرتضی نجومی،که از نزدیک، شاهد آن صحنه بوده،می گوید: هیچ گاه آن مجلس و طنین صدای گریه آن بزرگمرد را که گریه ای مردانه و با صلابت بود فراموش نمی کنم»! این گریه ها و شورها مخصوص مجلسی خاص نبود؛ او همیشه در این سوختن ها و شور ها بود.
«علامه امینی» طرح ونقشه های بزرگی برای جهان اسلام داشت.
علامه امینی طرحهایی برای جهان داشت که دنیا را شیعه و علوی کند، دنیا را دانشگاه امیر المومنین علیه السلام کند و کتابخانه اش در هر کشوری شعبه ای داشته باشد و برای پیاده کردن این برنامه ها بسیار به مغزش فشار می آورد،اماازموازی کاری واقدامات تکراری اجتناب می کرد.
یکی ازاقداماتش دراین راستا« تاسیس کتابخانه » امیر المومنین علی علیه السلام در نجف اشرف بود» که میعادگاه طالبان حقیقت از شرق و غرب جهان بود و محققان کوشا و ولایت شعار چون حاج سید عبد العزیز طباطباعی، حاج شیخ محمد باقر محمودی و اسد حیدر، پرورده دست وی در آن بوستانند.
حکیم زاده می گوید: علامه اسد حیدر (محقق بزرگ شیعه در نجف) آن زمان که هنوز کار تالیف کتابش: «الامام الصادق و المذاهب الربعة» را آغاز نکرده بود، برای نگارش مقاله ای مختصر راجع به امام ششم علیه السلام به کتابخانه آمد و از امینی درخواست رهنمود کرد.
امینی وی را از کارهای تکراری و سطحی درباره پیشوای تشیع بر حذر داشت و توصیه کرد که در این زمینه دست به کاری کارستان زند. اسد حیدر هم پذیرفت و حاصل آن با کمک های علمی و معنوی امینی کتاب سترگ «الامام الصادق…»، در ۶ جزء شد. خود وی بعد ها تصریح داشت که امینی، مرا به این راه کشانده است.
علامه چرا وچگونه تصمیم به نگارش«الغدیر»گرفت؟
پاسخ اززبان خودمؤلف:
وقتی می خواستم به رشته تالیف روی آورم، هرچه فکر کردم که من چگونه وارد شوم و در چه زمینه ای صحبت کنم، از تالیف یا ترجمه و کتاب نویسی، درباره همه فکر می کردم، از بس که فکر کردم خسته شدم.
توسل به امام رضا(ع)
یک روز به آستان قدس رضوی(مشهد) مشرف شدم و به ایشان توسل جستم که من چه کنم و چه بنویسم؟
تمامی موضوعات و مباحث را به خاطر آوردم، هر مطلبی که به ذهنم آمد دیدم خیلی کوچک است و ارزش قلمفرسایی ندارد.
من مطالب فراوان و شخصیت های کم نظیری را مد نظر قرار دادم تا سر انجام به این نتیجه رسیدم که تنها شخصیتی که هر چه درباره او نوشته و گفته شود شایستگی آن را دارد علی است و« من مظلوم تر از وجود مقدس علی بن ابیطالب علیهم السلام سراغ ندارم»در این اثنا متوجه شدم که من کتاب «الغدیر» را بنویسم.
لذا رفتم مناقب و فضایل و پرونده او را از کتاب ها و منابع اخبار و احادیث در آورم و کتاب الغدیر را تالیف نمودم.
وقتی بعضی ازعلمای نجف متوجه شدند که اودرپی تحقیقات ومظالعات برای «الغدیر»است:
توصیه می کردند که به جای نگارش الغدیر، به نوشتن رساله عملیه بپردازد و پاسخ علامه این بود: «رساله من، توضیح المسائل من و برنامه من همین کتاب الغدیر است
اجابت دعای دهاتی برای گاو/ مستجاب نشدن دعای علامه برای کتاب
حجه الاسلام شیخ آصفی از حجه الاسلام شیخ محمد نوری که در کتابخانه نجف اشرف ملازم علامه امینی بود، نقل میکند:
علامه امینی میفرمود که: در یک شب جمعه زائر حرم حضرت امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ بودم مشغول زیارت و دعا بودم و از خدا میخواستم به خاطر حضرت امیر ــ علیه السلام ـ کتاب «درر السمطین» که در آن زمان کمیاب بود و در تکمیل مباحث کتاب الغدیر نیاز داشتم برای من مهیا کند.
در این زمان یک عرب دهاتی برای زیارت حضرت مشرف شد، و از حضرت میخواست که حاجت او را برآورده کند و گاوش را که مریض بود شفا دهد.
یک هفته گذشت و من کتاب را پیدا نکردم، بعد از یک هفته دوباره برای زیارت مشرف شدم. از حُسن اتفاق در وقتی که مشغول زیارت بودم، دیدم همان مرد دهاتی بهه حرم مشرف شد و از حضرت تشکر مینمود که حاجت او را برآورده کرده.
وقتی من کلام آن مرد را شنیدم محزون شدم چون دیدم امام حاجت او را برآورده کرده بود، ولی حاجت مرا برآورده نکرده است.
گاوراشفادادی ولی کتاب مراندادی
گله عاشق ازمعشوق-چیزی شبیه اعتراض
خطاب به حضرت گفتم: جواب این مرد دهاتی را دادی و حاجتش را برآورده کردی! و من مدتی است متوسل میشوم به خدا و شما را شفیع قرار میدهم که آن کتاب را برای من مهیا کنید ولی آن کتاب مهیا نشده
آیا من کتاب را برای خودم میخواهم؟ یا به خاطر کتاب شما الغدیر؟
گریه کردم، از حرم بیرون آمدم آن شب از ناراحتی چیزی نخوردم و خوابیدم.
در عالم خواب دیدم مشرف به خدمت حضرت امیر شدهام، حضرت به من فرمود: آن مرد ضعیف الایمان بود و نمیتوانست صبر کند، از خواب بیدار شدم و صبح سرسفره بودم که درمنزلم زده شد. در را باز کردم، دیدم همسایه ام است(همسایهای که شغلش بنایی بود) داخل شد و سلام کرد، سپس گفت:
من خانه جدیدی خریدهام که بزرگتر از این خانه است و بیشتر اساس خانه را به آنجا نقل دادهام، این کتاب را در گوشه خانه پیدا کردم،
خانمم گفت: این کتاب به درد شما نمیخورد و شما آن را نمیخوانی آن را به همسایهمان شیخ عبدالحسین امینی هدیه کن شاید او استفاده کند.
کتاب را گرفتم و غبارش را پاک کردم، دیدم همان کتاب خطی «درر السمطین» است که دنبالش بودم.
در این هنگام بر این نعمت سجده شکر کردم.۲۱اسفند۱۳۹۱خبرگزاری فارس
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر: انتخاب بعضی ازتیترهاازاینجانب است واما«زنده کردن گاومُرده» توسط امام کاظم هم درروایات آمده است:
کلینی از عبدالله بن مغیره نقل میکند: امام موسی کاظم (ع) در «منا» با زنی برخورد کرد که برای گاوش که مُرده بود، گریه میکرد و کودکانش هم اطرافش میگریستند. امام (ع) از زن پرسید: چرا گریه میکنی؟
گفت: بچههای یتیمی دارم و گاوی داشتم که زندگی خود و بچههایم از آن اداره میشد و اکنون مُرده و با این بچهها، درمانده و بیچاره شدم.
امام موسی کاظم (ع) فرمود: میخواهی آن را زنده کنم؟ گفت: آری.
امام (ع) کناری رفت و دو رکعت نماز خواند و آنگاه دستانش رابه دعا بلند کرد و برخاست« گاو را صدا زد» و با سر چوب به آن اشاره کرد. گاومرده تکانی خورد ،حرکت کردو یلندشد،همچون گاوزنده!.
آشنایی بازندگی علامه امینی-به این لینک مراجعه کنید:
مرحوم حضرت آیت الله محمدمهدی آصفی، فرزند حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ علی محمد آصفی از علمای محقق ، عامل به علم و با تقوی و منشاء خبر وبرکات بسیاری بودند
نماینده رهبر ی در نجف
پدر ایشان آیتالله شیخ علیمحمد بروجردی آصفی از علماء و مجتهدین حوزه علمیه و از عارفان روزگار خود بود
مادر ایشان دختر آیتالله شیخ محمدتقی بروجردی از فقهاء معروف عصر خود بود
آیتالله آصفی دروس دانشگاهی را نیز تا مرحله فوقلیسانس در دانشگاه بغداد گذراند
۱۴خرداد ۱۳۹۴ در قم فوت کردند. بنا به وصیت وی در نجف اشرف به خاک سپرده شدند.
پیام رهبری بمناسبت رحلت آیت الله حاج شیخ مهدی آصفی
ایشان فقیهی نواندیش و متکلّمی ماهر و نویسندهئی پر کار و اثرگذار بود و دهها کتاب مفید و ناظر به مسائل مورد ابتلا در حوزهی عقاید و کلام و فقه، ثمرهی عمر با برکت ایشان است. آن مرحوم همچنین در عرصهی مبارزات سیاسی و اجتماعی در عراق، از سابقهئی درخشان برخوردار بود و فکر سنجیده و تحلیل عمیق از مسائل منطقه، در شمار ویژگیهای این شخصیت جامع الاطراف محسوب میگشت
زندگی نامه آیتالله محمدمهدی آصفی اززبان خودش
بنده از پدری هوشمند و مادری مؤمنه و صالحه در شهر نجف اشرف به دنیا آمدم. همه مراحل درسی حوزوی را از مقدمات تا بحث خارج در نجف گذراندم به طوری که بیست سال در درس فقه و اصول مرحوم آیتالله خویی و سه سال پای درس امام خمینی شرکت کردم. همچنین در درسهای فقه مرحوم آیتاللهالعظمی حکیم و فقه و اصول مرحوم آیتالله حاج شیخ حسین حلی و درس اصول مرحوم آیتالله سید محمد روحانی نیز حضور داشتم. لذا تمامی مراحل تخصصی فقه و اصول را در نجف بودم و در همان نجف در حدود ۴۰ سال قبل کتابی فقهی به نام ملکیت زمین تالیف کردم که دو نفر از مراجع و بزرگان به نام مرحوم آیتالله حاج شیخ مرتضی آل یاسین در نجف و دیگری آیتالله شیخ میرزا هاشم آملی(پدررؤسای۲قوه قضائیه ومقننه) در قم به واسطهی این کتاب به بنده اجازه اجتهاد دادند که این اجازهها در مقدمه کتاب نیز منتشر شده است.
در آن زمان طلاب در حاشیه دروس تخصصی، درسهای دیگری را هم میخواندند که شامل علم فلک و علم عروض و قافیه و هندسه استدلالی مسطح و از این قبیل درسها بود. بنده هم از همان زمان درمورد متون ادبیات عربی و فارسی بسیار کار کردم. در آن زمان ملکالشعرای بهار بسیاری از این متون را در کتاب سبک شناسی مورد بررسی قرار داده بود. این کتاب در دانشگاه به عنوان یکی از منابع در دوره دکتری تدریس میشد. بنده از همان زمان به مراحل مختلف تقدم و پیشرفت تکاملی نثر فارسی عنایت داشتم. یکی از علاقهمندیهای من کتابهای ادبی است و در این زمینه منابع ادبیات عربی و فارسی را هم زیاد دیدهام.
یک سال بعد از آمدن عبدالکریم قاسم، با دعوت مرحوم آیتالله سیدمرتضی عسگری وارد حزبالدعوه شدم و در تمامی مدتی نیز که در حزب بودم در کادر رهبری قرار داشتم و اصلا مراحل مقدماتی را نگذراندم. بنده به مدت ۱۵سال سخنگوی حزب بودم و بعد از آن اختلاف نظرهایی پیش آمد که از حزب بیرون آمدم. آن زمان هیأت رهبری را آقایان نوری مالکی و دکتر حیدر باقی و آیتالله سیدکاظم حائری و عدهای دیگر بر عهده داشتند که امروزه هم در خط مقدم تشکیلات حکومتی عراق هستند. این آقایان به مدت ۴ سال در تشکیلات رهبری حزب بودند که بعد از هر ۴ سال تعویض میشدند، اما بنده همواره ثابت بودم تا اینکه اختلاف نظری با حزب الدعوه پیدا کردم و با دوستی و محبت از حزب جدا شدم. البته هنوز هم با این آقایان در ارتباط و دوستی هستم و گاهی با بنده هم مشورت میکنند و مشکلی در زمینه روابط شخصی با ایشان نداشته و ندارم.
بنده در آن زمان فقط تابستانها به ایران میآمدم و همواره در نجف بودم. چهار سال بعد از روی کار آمدن حزب بعث، مورد تهدید حزب قرار گرفتم و در حدود ۷ ماه زندگی مخفیانه داشتم. اما خداوند بنده را از گذرگاههای خطرناکی عبور داد و توانستم به کمک دوستان و مادرم با لباس مبدل به سوریه بروم و از آنجا هم به ایران رفتم. در آن دوره برای مدتی در حدود سه سال در ایران بودم و پای درس آیتالله گلپایگانی و میرزا هاشم آملی نشستم و در اواخر آن دوره خودم هم درس خارج فقه و اصول را میگفتم. سپس به کویت رفتم و مدت ۷ سال را در آنجا بودم. در آنجا مسجدی را اداره میکردم و کارهای اجتماعی و فرهنگی داشتم و با دانشگاهیان در تماس بودم. پس از این دوره هفت ساله مجددا به ایران بازگشتم و کارهای علمی خود را شروع کردم و درس خارج فقه و اصول را ادامه دادم و ابواب مختلفی از فقه را همچون اجاره، قضا، بیع، قواعد فقهی، اجتهاد و تقلید برای طلاب تدریس کردم.
خدمات ومبارزات
یکی از کارهای مهم بنده مبارزه با بعثیها و شرکت در مصاحبهها و مناظرههای رادیو و تلویزیونی بود و از این طریق به اقدام علیه سران حزب بعث میپرداختم. بعد از سقوط رژیم هم چند مدتی ایران بودم تا اینکه آیتالله سیدمحمدباقر حکیم به شهادت رسید. پس از شهادت ایشان بار دیگر به عراق بازگشتم و فعالیتها و اقدامات فرهنگی را آغاز کردم که در راستای فرهنگ سازی سیاسی بود. هدف از این فعالیتها این بود که درخصوص انتخابات و پیشآمدهایی که برای نظام عراق رخ میدهد، مردم را نسبت به امور روشن کنم و به آنها بگویم که آمریکا هیچ وقت دوست هیچ ملتی نمیشود و همیشه در تاریخ دشمن مستضعفان بوده و خواهد بود. در این دوره هم کتاب مینوشتم و هم سخنرانی و تدریس خارج فقه و اصول را داشتم اما چون توانایی ادامه کار را نداشتم، تدریس را ترک کردم. زیرا معتقد بودم که کارهای اولی دیگری هست که مقدم بر تدریس هستند و باید به آنها مشغول شوم.
بعد از بازگشت از کویت در قم مؤسسه خیریه امام باقر(ع) را تأسیس کردیم که وظیفه کمک رسانی به ایتام عراقی و زنان بیوه را بر عهده داشت. زیرا حدود ۷ هزار و۵۰۰ خانواده عراقی در ایران بودند که در استانهای مختلف ایران بودند و ما به آنها شهریه میدادیم و کمک میکردیم. زمانی هم که به عراق بازگشتیم باز هم این مؤسسه را در نجف تاسیس کردیم و الان هم حدود ۷ هزار خانواده را در استانهای مختلف عراق تحت پوشش این مؤسسه هستند.
تألیفات
یک دوره ۱۴ جلدی تفسیر موضوعی قرآن دارم که تاکنون ۴ بار چاپ شده و به زبان فارسی هم موجود است. همچنین حدود ۳ سال است که در کار چاپ کتب جیبی هستیم که تاکنون ۱۳۰ شماره از این کتابها چاپ شده است. مؤلفات بنده درخصوص فقه و مسائل قرآنی و فرهنگ اسلامی است که به ۱۷ ۰ الی ۱۸۰ عنوان میرسد.
آیت الله آصفی دراواخرعمرشریفشان در اثر بیماری سرطان به شدت نحیف و تکیده شده بود.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:روایت دیگری ازتوجه حضرت علی(ع)به علامه امینی نقل شده است:
نحوه دسیابی کتاب «الصراط المستقیم»
علامه امینی نقل می کند:هنگام تالیف الغدیر،بسیار مایل بودم کتاب «الصراط المستقیم» را ببینم. نسخه خطی این کتاب نزد یکی از روحانیون نجف بود. شبی، اوایل مغرب هنگام تشرف به حرم مطهر، وی را دیدم که با یک یا دو تن از اهل علم ، در ایوان مطهر نشسته و مشغول صحبت بود. نزد او رفتم و پس از احوال پرسی، تقاضا کردم مدتی کتاب را امانتاً در اختیارم بگذارد. عذرهایی آورد، گفتم: اگر نمی خواهی کتاب را به من امانت دهی، به بیرونی منزلت آمده همانجا مطالعه می کنم و چنانچه این را هم قبول نداری در دالان منزلت نشسته مطالعه می نمایم.
گفت:خیر، نمی شود!
آخر الامر گفت: «شما هیچ گاه این کتاب را نخواهید دید!»با شنیدن این جمله ،گویی آسمان را بر سر من کوبیدند!
به حرم حضرت امیر مشرف شده و خطاب به ایشان عرض کردم: آقا!چقدر شما مظلومید!
یکی از ارادتمندان و شیعیان شما، کتابی را در فضایل و حقانیت شما نوشته و یکی از ارادتمندان و خدمتگزاران شما هم می خواهد آن را بخواند و به دیگران برساند. این کتاب نزد یکی از شیعیان و ارادتمندان شما و در محیط زندگی شیعیان شما در کنار قبر مطهر شما قرار دارد؛ اما باز هم او از این کار ابا دارد! براستی که شما مظلوم تاریخ در طول قرون هستید!
حال گریه عجیبی داشتم، به طوری که تمام بدنم تکان می خورد. ناگهان به قلبم افتاد که فردا صبح، به کربلا برو!
به محض خطور این معنا در قلبم، دیدم حال گریه از میان رفته و یک شادابی مرا فرا گرفته است، که هر چه به خود فشار می آورم تا به آن« گریه و درد دل کردن »ادامه دهم، نمی توانم! بکلی آن حال رفته است و تنها یک مطلب در دل من جایگزین شده است: به کربلا برو!
از حرم مطهر بیرون آمده به منزل رفتم . صبح به اهل منزل گتم : قدری صبحانه به من بدهید، می خواهم به کربلا بروم . گفتند: چرا وسط هفته می روید و شب جمعه نمی روید؟گفتم : کاری دارم.
امام حسین(ع)هم «کتاب» دادوهم« صبحانه»!
به کربلا رفته و در حرم مطهر حسینی (ع) به یکی از آقایان محترم اهل علم برخوردم، خیلی اظهار محبت کرده و گفتند: آقای امینی، چه عجب وسط هفته به کربلا آمده اید؟!(معمولاً علما پنج شنبه ها به کربلا می روندندکه شب جمعه کربلاباشند).
گفتم: کاری داشتم .
گفت: آقای امینی، ممکن است از شما خواهشی بکنم؟
گفتم: بفرمایید!
گفت: مقداری کتب نفیس از مرحوم پدرم باقی مانده که بلا استفاده مانده و تقریبا محبوس است، بیایید انها را ببینید، اگر چیزی به دردتان می خورد امانتا ببرید و بعد برگردانید.
گفتم: کی بیایم؟
گفت: امروز کتاب ها را بیرون آورده مهیا می کنم.
جناب عالی« فردا صبح برای صرف صبحانه به منزل ما تشریف بیاورید؛ هم صبحانه صرف کنید و هم کتاب ها را ببینید»
قبول کردم و رفتم. مقدار بیست و چند جلد کتاب بر روی هم گذارده بود.
اولین کتاب را که برداشتم، دیدم نسخه ای بسیار پاکیزه و نفیس از کتاب «الصراط المستقیم» است!
حالت گریه شدیدی به من دست داد.
صاحبخانه علت را جویا شد، جریان صحبت با آن روحانی در نجف و سفر به کربلا برای پیدا کردن این کتاب را، برای او نقل کردم.
او(صاحبخانه) نیز از لطف الهی به گریه افتاد.
کتاب مذکور و چند جلد کتاب نفیس دیگر را به من امانت داد و مدت ۳ سال نزد من بود تا این که پس از رفع حاجت، به وی رد کردم.
کرامت فوق، تنها لطف و کرامتی نبود که از سوی امیر المومنین علیه السلام در اثنای نگارش الغدیر متوجه علامه امینی شد.
کتاب«الصراط المستقیم» تالیف شیخ زین الدین ابو محمد علی بن یونس عاملی بیاضی است.
دراینباره، داستان های متعدد شگفتی وجود دارد که نمونه وار به برخی از آنها اشاره می کنیم.
ماخذ ما در نقل داستان های زیر،کتاب گرانسنگ «ربع قرن مع العلامه الامینی» (چاپ قم،۱۴۱۷ق) نوشته فاضل دانشور آقای حسین شاکری است که ۲۵ سال از نزدیک با امینی و دوستان وی محشور و ماًنوس بوده است:
آیت الله حاج سید عباس کاشانی، از عالمان مطلع و آشنای به تاریخ و تراجم، که در قم ساکنند، نقل میکند: روزی در معیت آیت الله سید مصطفی کشمیری، علامه امینی را در خانه اش در نجف زیارت کردیم.
آیت الله شیخ محمد علی سنقری نیز آنجا بود. امینی برایمان تعریف کرد: زمانی که در جریان نگارش الغدیر، به تالیف جلد ششم رسیدم، نیاز به برخی از احادیث و روایات مهم یافتم که در کتاب «ربیع الا برار» زمخشری (دانشمند مشهور اهل سنت) آمده بود.
این کتاب، پیش از آنکه طبع و نشر شود،خطی و کمیاب بود و جز سه نسخه مخطوط از آن یافت نمی شد، که یکی از آنها نزد امام یحیی (پیشوای زیدیان) در یمن بود، دیگری در کتابخانه ظاهریه دمشق و سومی نزد یکی از آیات عظام نجف که پس از مرگش، کتابخانه وی به فرزندش رسید.
امینی می گفت: شخصا نزد فرد مزبور رفته و از وی خواستم که ربیع الابرار را برای سه روز به من عاریه دهد و او از قبول خواهش من امتناع جست.
به او گفتم دو روز کتاب را نزد من به امانت بگذار، باز نپذیرفت و حتی از قبول پیشنهاد من مبنی بر اینکه: ربیع الابرار را یک روز یا حتی سه ساعت به من عاریت دهد خودداری کرد.
دست آخر گفتم: لااقل بگذار کتاب را در حضور خودت مطالعه کنم، که آن را نیز نپذیرفت.
واسطه هاهم کاری نتوانستندبکنند.
و من متحیر شدم که چه باید بکنم و نزد چه کسی بروم؟!
پس از آن، کوشیدم دو تن از مراجع بزرگ تقلید را واسطه گرفتن کتاب سازم، ولی آنان نیز با امتناعشان از این امر(وساطت رانپذیرفتند)، شگفتی مرا بر انگیختند.
شکایت به امیرالمؤمنین
پس از یاس و نومیدی از دستیابی به کتاب عازم حرم مطهر امیر مومنان علی علیه السلام شدم و شکایت خود را نزد آن حضرت بردم، سپس غمگین و افسرده به خانه باز گشتم.
شب را تا دیر هنگام بیدار بودم، آنگاه مرا چرتی فرا گرفت و در خواب، امام علیه السلام را دیده و ضمن گزارش ماجرا به محضر ایشان از آنچه پیش آمده بود اظهار ناراحتی و شکایت کردم.
امام فرمود: پاسخ در خواست تو نزد فرزندم حسین (ع) است!
از خواب بیدار شدم . هنوز سپیده ندمیده بود. از بستر برخاسته وضو گرفتم و لباس پوشیدم و به عزم حرم حضرت سید الشهداء علیه السلام از خانه بیرون زدم.
شکایت به امام حسین
ماشینی کرایه کرده به کربلا رفتم و در آنجا مستقیماً وارد حرم مطهر شده، نماز صبح را خواندم و آداب زیارت به جای آوردم و در خلال آن، شکایت حال خود را همان گونه که مولا (ع) فرموده بود به حضرت باز گفتم .
شکایت به حضرت ابوالفضل
سپس از آنجا خارج شده به حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام رفتم و پس از زیارت آن حضرت، شکایت خود را نزد ایشان نیز تکرار کردم، باشد که نشانی از گمشده خویش باز یابم. بعد از آن به صحن شریف رفتم و در جایی نشستم.
شکوائیه هااثرکرد
اینک آفتاب دمیده بود. در آن اثنا که نشسته وبا خود، حدیث نفس می کردم ناگهان «شیخ محسن ابوالحب کلبی» برجسته ترین خطیب(وشاعر) آن روز کربلا(متوفی۱۳۶۹قمری) به سویم آمد و ضمن سلام و احوال پرسی، از من دعوت کرد که برای استراحت و صرف صبحانه، به منزلش روم که در نزدیکی حرم قرار داشت.
همراه شیخ محسن به خانه اش رفتیم و در مکانی که برای ما در باغچه خانه اش تهیه دیده بود نشستیم. پس از استراحتی کوتاه، به وی گفتم: کتاب خانه ات را به من نشان بده.
گفت: ان شاء الله بعد از اینکه صبحانه را با هم صرف کردیم نشانت خواهم داد.
گفتم: من به کتاب و کتاب خانه، بیش از باغ و شکوفه های آن انس دارم!
شیخ پذیرفت و مرا به سمت کتابخانه اش هدایت کرد. به راستی، کتابخانه ای بود کماً وکیفاً آباد!
من بین کتاب ها جولان می دادم: این را پشت و رو می کردم، آن را ورق می زدم و سومی را مطالعه می کردم… تا آن که به گمشده ام رسیدم؛ به«ربیع الابرار» زمخشری!
زمانی که کتاب را در دست گرفتم، سر فرمان امام علیه السلام را دریافتم.
گریه راه گلویم را گرفت و با صدای بلند شروع به گریستن کردم.
صاحب خانه شگفت زده به سراغم آمد و از راز گریه ام پرسید.
ماجرا را مفصلاً برایش شرح دادم و گفتم که: امیر االمومنین علیه السلام به من فرمان داد و کارم را به فرزندش ابی عبد الله الحسین علیه السلام حواله کرد و آن امام بزرگوار نیز حل مشکلم را نیز به دست تو حواله فرمود.
زمانی که شیخ محسن ابو الحب ماجرا را شنید، از شدت شوق به گریه افتاد، سپس کتاب را گرفته و به من گفت:ای شیخ بزرگوار، این کتاب خطی، از کتب کمیاب شمرده می شود و قاسم محمد رجب ۱۰۰۰ دینار به من داد که کتاب را برای چاپ به او بدهم و من ندادم!
(قاسم محمد رجب، فرد ثروتمند و سنی مذهب عراق بود که بزرگترین کتابخانه بغداد: مکتبه المثنی، به وی تعلق داشت).
آنگاه قلم را از جیبش در آورده و در ابتدای کتاب نوشت: «این کتاب به علامه امینی اهدا می شود» و افزود : این جواب حواله دو آقا و امام من امیر المومنین علی و حسین علیهما السلام است.
چندی بعد که امینی، کتابخانه عمومی امام امیر المومنین علیه السلام را در نجف بنیان نهاد، آن کتاب را به اسم صاحب نخستینش: شیخ محسن ابو الحب، وقف کتابخانه کرد.
علامه امینی زمانی که از حل مشکل عاجز می ماندبه امیر المومنین(ع)متوسل می شد.
حسین شاکری، دوست و دست پروده علامه امینی، داستان شگفت زیر را از خود علامه شنیده است. وی می نویسد:
علامه امینی قدس سره مشغول تالیف کتاب گرانسنگ الغدیر بود و به فصلی مهم از فصول این کتاب به گمانم: فصل «نوادر الاثر فی علم عمر» یا غیر آن از فصل های مهم الغدیر رسیده بود(نیازمندکتابی بود)
او در پی گرد آوری احادیث در موضوع مورد نظر و پیوند آنها با یکدیگر بود ولی اکنون به بن بست رسیده بود. چون کتابی که مواد و مصالح لازم برای تکمیل بحث وی را در بر داشت، در دسترس نبود و بحث به علت فقدان حلقه ای که سلسله برخی از احادیث را به یکدیگر پیوند می داد، معطل مانده بود.
امینی، زمانی که از حل مشکل عاجز ماند عزم حرم امیر المومنین علیه السلام کرد. روبروی ضریح مطهر ایستاد، رنج و آزاری را که جهت تحصیل آن کتاب بر وی وارد شده بود ببا حضرت در میان نهاد و به زبان حال گفت: مولای من، الغدیر، کتاب شما است و من از دستیابی به ماخذ و منبع مطلوب، آن فرو مانده ام.
چنانچه حاجتی به نگارش این کتاب می بینید، ماخذش را برای من فراهم کنید. گفتگوی امینی با مولا (ع) گفتگویی خاص بود و با گفتگوی افراد عادی با یگدیگر تفاوت داشت.
روز بعد علما و فضلا، طبق معمول، برای دیدار با امینی به خانه وی آمده بودند و امینی از آنها سراغ کتاب موردنظر را می گرفت.
یکی از آنان گفت: کتابی که از آن بحث می کنید در اعظمیه نزد فلان عالم اهل سنت است.
امینی نام آن عالم سنی را نیز برای من (حسین شاکری) گفت اما من فراموش کرده ام.
گمان می کنم یکی از این ۳نفر( نجم الدین واعظ یا عبد الجبار اعظمی یا فردی از خاندان آلوسی)بودند.
بعیداست(آن عالم سنی) دارنده کتاب-،کتاب را بدهد.
به هر حال،آن شخص به علامه امینی گفت: آن که نسخه ای از این کتاب نزد او است فردی بسیار متعصب و ناصبی است. علاوه، نسبت به کتاب خویش، بسیار بخیل و ممسک است و حتی از عاریه دادن آن به نزدیکان خویش خودداری می کند. چگونه خواهید توانست بدان کتاب دست یابید؟!
امینی گفت:از خداوند، برای این کار مدد می خواهم!
مسافرت به کاظمین برای بدست آوردن یک کتاب.
امینی تعریف کرد: عزم سفر به کاظمین (ع) کردم . ماه رمضان بود و فصل تابستان و هوا بسیار گرم از نجف، سپیده دمان، به قصد زیارت سالار شهیدان علیه السلام خارج شدم و به کربلا رفتم.
اول کربلابعدکاظمین
روزه بودم و تنها با آب افطار کردم. از کربلا عازم بارگاه ملکوتی دو امام همام امام کاظم و امام جواد علیهما السلام شدم و پس از انجام مراسم زیارت، به سمت اعظمیه راه افتادم تا نشانی از گمشده خود و آن کس که آن را در اختیار داشت بگیرم.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:الاعظمیه ، منطقه سنی نشین همجوار کاظمین در شرق رودخانه دجله قرارداردکه «پل الائمه »بر روی دجله که ۲شهراعظمیه و کاظمین را از هم جدا می کند،متموّلین عراق دراین منطقه سکنی دارند،البته هر۲شهر(جزء پایتخت)بغدادمحسوب می شوند./پایان.
ظهر هنگام به اعظمیه رسیدم. سراغ خانه شیخ را گرفتم و یکی از افراد محل را به خانه او هدایت کرد. زمانی که کوبه در را کوبیدم، شیخ شخصا دم در آمد. با او سلام و احوالپرسی کردم، دست دادم و معانقه نمودم. بهت زده شد. فردی لاغر اندام و کوتاه قد بود (علامه بلند قامت بودومتمایل به چاقی)
گفتم: می دانم در کتابخانه تو فلان کتاب هست، از نجف برای مطالعه و خواندن آن آمده ام.
شیخ مبهوت شده بود و نتوانست جوابی دهد. هیمنه من نیز او را گرفته بود و نمی توانست عذرم را بخواهد یا از در براندم.
پس گفت: بفرمایید تو، جناب شیخ! و تشریف ببرید طبقه بالا در کتابخانه، تا کتابی را که می خواهید ببینید.
داخل کتابخانه شدم. دیدم گرد و غبار چهره تمامی اجزای کتابخانه را پوشانده و کتابها اینجا و آنجا روی هم ریخته شده اند.
گویی از زمانی دور کسی به سراغ آنها نرفته و چند ماه، بلکه چندین سال است کسی به آنها دست نزده است!
صاحب خانه مرا تنها گذاشت و خود پایین رفت. من فرصت را از دست نداده، لباس هایم را از عامه و قبا و … کندم و درون پارچه ای که به همراه داشتم نهادم تا از گرد و خاک مصون بماند، سپس شروع به ستردن غبار از سر و روی کتابها کردم.
از شدت گرما، عرق از بدنم سرازیر بود و فضا سخت دم داشت. نه پنکه یا باد زنی در کار بود و نه آب و نه حتی غذایی.
گرد و خاک محیط ، همراه عرق، بر سر و روی و اطراف بدنم نشسته بود و من مشغول مطالعه و رونویسی از کتب بودم تا اینکه عصر شد و خستگی شدید مرا فرا گرفت.
نماز ظهر و عصرم را نخوانده بودم و کسی نیز به من سر نزده بود و این در حالی بود که شدیدا نیاز به آب داشتم تا از آن بیاشامم و با آن وضو بگیرم.
لاجرم، درب اندرونی را کوبیدم و شیخ در حالی که چرت زده می نمود، نردم آمد و ازاینکه مرا به آن حال دید جا خورد.
سپس گفت: تو پیوسته آنجا بودی؟!
این گرد و خاک چیست که از سر رویت بالا می رود؟!
به خدا قسم فراموش کردم که تو در این هوای گرم، آنجا هستی، اصلا پاک تو را از یاد بردم.
ما ناهار خورده ایم و جز اندکی از طعام، چیزی برای پذیرایی از تو باقی نمانده است.
علامه به وی گفت: اشکالی ندارد.
آبی بیاور تا بیاشامم و وضو سازم.
صاحب خانه شتابان رفت و آب آورد و من نماز خواندم، مقداری غذا برایم آوردو گفت: ببخشید اگر کم است، این ته مانده ناهار ما است!
به هر روی، علامه به مقصود خویش دست یافت و آنچه می خواست رونویسی کرد و این نمونه ای بود از سختی هایی که امینی برای اثبات حقیقت و حقانیت مذهب اهل بیت علیهم السلام بر خود هموار ساخت.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:حجتالاسلام والمسلمین احمد امینی(فرزندعلامه امینی)می گوید:مرحوم حسین شاکری از یاران با وفای پدرمان بود که از زمان تأسیس کتابخانه حضور داشت و بعد هم پسرش حاج عارف شاکری الان متولی کتابخانه هست، در واقع شرعاً سه نفر را پدرم انتخاب کرده بود: حاج حسین شاکری، مرحوم حاج هاشم فیار و عبدالحسین نجیم(معتمدپدربودند).
عارف شاکری ۲خاطره دیگری هم نقل می کند
«الغدیر»موردتوجه حضرت علی(ع)بود وهست.
عارف شاکری بنقل ارپدر(حسین شاکری):پدرمی گفت که یکی از یکی از علمای خوزستان تعریف می کرد: در عالم رویا دیدم، صحرای محشر است و هر کس به نفس خویش مشغول است، همگی تشنه بودند و در این بین عدهای از مردم برای رسیدن به آب زلال و گواریی سبقت میگیرند، مردی نورانی و جلیل القدر بر حوض آب، اشراف دارد، به بعضی اجازه نوشیدن آب میدهد و به بعضی اجازه نمیدهد، متوجه شدم حضرت امیرالمومنین (ع) است، پیش رفتم و سلام کردم و اجازه خواستم از این آب بنوشم، حضرت اجازه دادند و قدحی از آن آب گوارا نوشیدم، دیدم علامه امینی تشریف میآورند، امام به استقبال او رفتند و از جایگاه خود به پایین آمدند و با دست خود لیوان پر از آبی به علامه امینی نوشاندند، من در دل خود نسبت به علامه حسادت کردم و از این رفتار علوی متعجب شدم و عرض کردم، یا امیرالمومنین، من هم مانند علامه امینی عمری در تعظیم و ترویج شعائر مذهب زحمت کشیدهام و در نشر معارف شما کوشا بودهام، اما چرا این گونه بین ما تفاوت میگذارید؟ حضرت فرمودند: «الغدیر غدیره».
علامه امینی«قصاب رابردپیش حضرت علی»کمک مالی گرفت!
خاطره دیگری که میخواهم در باره علامه امینی نقل کنم این است که؛ علامه امینی روزی در کوچه «سوق الحویش» نجف عبور میکردند؛ سیدی که به قصابی اشتغال داشت به علامه گفت؛ با شما کاری دارم؛ ظاهراً علامه در مسیر برگشت فراموش میکنند نزد سید بروند، وقتی به منزل رسیدند یادش میآید که قصاب با او کار داشت نزد قصاب برگشتند، به علامه عرض کرد بسیار تنگدستم و چهار دختر علویه دارم که لباس ندارند، حتی برای نماز یک چادر دارند، علامه بسیار ناراحت شد و دست سید را گرفت به سمت حرم امیرالمومنین (ع) حرکت کردند، هنوز به حرم امیرالمومنین (ع) نرسیده بودند، حاجت ایشان روا شد. در راه رسیدن به حرم، شخصی به علامه امینی پولی داد و گفت؛ یکی از شیوخ عراق یکصد دینار برای شما فرستاده است، آن ایام، مبلغ زیادی بود، همه را به سید داد و رفت.
***
نگارش الغدیر تقریبا حدود ۴۰ سال از عمر امینی را به خود اختصاص داد و برای نوشتن آن، ۱۰ هزار کتاب را (که بعضاً، بالغ بر چندین مجلد می شد) از بای بسم الله تا تای تمت خواند و به ۱۰۰ هزار کتاب مراجعات مکرر داشت.
علامه برای تالیف الغدیر، منابع مورد نیاز موجود در کتابخانه های عمومی و خصوصی نجف اشرف را به دقت بررسی کرد و سپس برای تکمیل تحقیقات خویش، به ایران و هند و سوریه و ترکیه سفر کرد و با تلاشی تحسین برانگیز و در عین حال حیرت آور، مصادر مربوط به ماجرای غدیر و مناقب آل الله علیهم السلام را در کتابخانه های مهم کشورهای مذکور مطالعه و احیاناً استنساخ نمود.
در سفر سوریه روزی ۱۸ ساعت کار می کرد و مطلب می نوشت. در آنجا کلید کتابخانه ظاهریه (المکتبة الظاهریه) را به او داده بودند، صبح ها به آنجا می رفت و تا غروب یکسره کار می کرد. در آن کشور، گذشته از عکسبرداری بیش از ۵۰ کتاب خطی، کتاب خطی منحصر به فردی را شخصا در طول سه ماه به خط خود استنساخ کرد که هم اکنون در کتابخانه امیر المومنین در نجف اشرف موجود است.
الغدیر، برای امینی، «فلسفه زندگی» بود.
برخی افراد، توصیه می کردند که به جای نگارش الغدیر، به نوشتن رساله عملیه (توضیح المسائل) بپردازد و او (با توجه به تامین کامل این نیاز توسط فقهای بزرگ عصر) می فرمود: «رساله من، توضیح المسائل من و برنامه من همین کتاب الغدیر است »!
۱۱ جلد از الغدیر تاکنون چاپ شده و حدود ۹ جلد آن هنوز به صورت مخلوط باقی مانده است که مجموعا بالغ بر ۲۰ جلد می شود.
این کتاب به زبان های فارسی، اردو، ترکی استانبولی و انگلیسی ترجمه یا تلخیص شده است.
در میان مترجمان الغدیر به فارسی نام مجتبی نواب صفوی (پیشوای فدائیان اسلام) به چشم می خورد که از ارادتمندان امینی بود و در ترور کسروی، از جمله، از امینی رخصت گرفته بود.
غرق درمطالعه
علامه تحقیقاتش را از کتابخانه حسینیه شوشتری ها (تنها کتابخانه عمومی وقت نجف) آغاز کرد که هزاران کتاب چاپی و خطی داشت. روزها به کتابخانه مزبور می رفت و از آنجا که ساعات محدود کار کتابخانه، عطش سیری ناپذیر وی برای پژوهش و تحقیق را فرو نمی نشاند، کتابدار را راضی کرده بود که هنگام رفتن، در به روی او ببندد و او را با کتاب ها تنها گذارد. کتابدار، پس از تعطیل کتابخانه، در را به روی امینی قفل می کرد و او بین کتابها غوطه می خورد و غرق در مطالعه می شد.
مرحوم حجة الاسلام حاج سید کاظم حکیم زاده (از دوستان نزدیک علامه امینی و کتابدار کتابخانه ایشان در نجف اشرف) نقل کرد که امینی می گفت: «آن وقت ها، در نجف نه پنکه بود و نه وسایل سرد کننده دیگر. در آن شرایط سخت، من هر روز برای مطالعه به حسینیه شوشتری ها می رفتم که تعدادی کتب ارزشمند کهن در آن یافت می شد. زمانی که کتابخانه تعطیل می شد به کتابدار می گفتم : مطالعه من هنوز تمام نشده است. تو می خواهی بروی، برو، ولی اجازه بده من بمانم و مطالعه ام را دامه بدهم. او درب حسینیه را می بست و می رفت و مرا در کتابخانه تنها می گذاشت و من ساعت های دراز روی کتاب ها می افتادم و مطالعه می کردم و یادداشت بر می داشتم.
غرق شدن در مطالعه، مرا به کلی از گذشت زمان غافل می ساخت و تنها زمانی به خود می آمدم، که می دیدم قالیی که روی آن نشسته ام (از ریزش مداوم عرق) کاملا خیس شده و بدنم (همچون بیمار تب زده) از گرمای شدید فضای بسته کتابخانه، یک پارچه آتش می نماید!» و این در حالی بود که امینی در فضای سرد تبریز پرورش یافته و مزاج وی هرگز با هوای داغ نجف سازش نداشت.
علامه برای تحقیقات -بدست آوردن اطلاعات لازم-به کشورهای،هند،عربستان،لبنان،سوریه و ترکیه مسافرتهایی داشته وبه ایران هم برای دسترسی به کتابهای موردنیازمسافرت داشته است.
جناب حکیم زاده اظهار می داشت: «امینی دائم الوضو بود و صبح ها هر روز به حرم حضرت امیر مشرف می شد و سپس به کتابخانه می آمد. افزون بر این، هر زمان نیز که حاجتی داشت (یعنی دنبال مطلبی در کتابی می گشت و پیدا نمی کرد یا در جستجوی کتابی به این سو و آن سو پرسه می زد و نمی یافت) برای یافتن مقصود خود به مولا علیه السلام متوسل می شد و از رهگذر لطف مولا، مقصودش بر آورده می شد، فوراً عبا بر دوش می افکند و به قول خود «برای تشکر از مولا » به حرم می رفت و مواردی را من خود، شاهد بودم».
صدای گریه آن مرحوم در حرم حضرت امیر علیه السلام کراراً از حرم و رواق مطهر گذشته، به بیرون می رسید. زمانی که وی در یکی از سفر های ایران، به نجف بازگشته و شب هنگام طلاب به دیدن ایشان آمده بودند و به همین مناسبت در منزل وی مجلس روضه ای بر قرار شده بود، همین که شیخ عبد الوهاب کماشی در منبر با آن آوای ملکوتی و دلنشین شروع به خواندن خطبه شقشقیه کرد، صدای گریه آن بزرگوار بلند شد. چندانکه نوای کماشی و گریه عجیب امینی و دیگران ،چنان شور و التهاب شگفتی به مجلس دست داد که به قول حافظ :«محراب به فریاد آمد»!آیت الله سید مرتضی نجومی،که از نزدیک، شاهد آن صحنه بوده،می گوید: هیچ گاه آن مجلس و طنین صدای گریه آن بزرگمرد را که گریه ای مردانه و با صلابت بود فراموش نمی کنم»! این گریه ها و شورها مخصوص مجلسی خاص نبود؛ او همیشه در این سوختن ها و شور ها بود.
«علامه امینی» طرح ونقشه های بزرگی برای جهان اسلام داشت.
علامه امینی طرحهایی برای جهان داشت که دنیا را شیعه و علوی کند، دنیا را دانشگاه امیر المومنین علیه السلام کند و کتابخانه اش در هر کشوری شعبه ای داشته باشد و برای پیاده کردن این برنامه ها بسیار به مغزش فشار می آورد،اماازموازی کاری واقدامات تکراری اجتناب می کرد.
یکی ازاقداماتش دراین راستا« تاسیس کتابخانه » امیر المومنین علی علیه السلام در نجف اشرف بود» که میعادگاه طالبان حقیقت از شرق و غرب جهان بود و محققان کوشا و ولایت شعار چون حاج سید عبد العزیز طباطباعی، حاج شیخ محمد باقر محمودی و اسد حیدر، پرورده دست وی در آن بوستانند.
حکیم زاده می گوید: علامه اسد حیدر (محقق بزرگ شیعه در نجف) آن زمان که هنوز کار تالیف کتابش: «الامام الصادق و المذاهب الربعة» را آغاز نکرده بود، برای نگارش مقاله ای مختصر راجع به امام ششم علیه السلام به کتابخانه آمد و از امینی درخواست رهنمود کرد.
امینی وی را از کارهای تکراری و سطحی درباره پیشوای تشیع بر حذر داشت و توصیه کرد که در این زمینه دست به کاری کارستان زند. اسد حیدر هم پذیرفت و حاصل آن با کمک های علمی و معنوی امینی کتاب سترگ «الامام الصادق…»، در ۶ جزء شد. خود وی بعد ها تصریح داشت که امینی، مرا به این راه کشانده است.
علامه چرا وچگونه تصمیم به نگارش«الغدیر»گرفت؟
پاسخ اززبان خودمؤلف:
وقتی می خواستم به رشته تالیف روی آورم، هرچه فکر کردم که من چگونه وارد شوم و در چه زمینه ای صحبت کنم، از تالیف یا ترجمه و کتاب نویسی، درباره همه فکر می کردم، از بس که فکر کردم خسته شدم.
توسل به امام رضا(ع)
یک روز به آستان قدس رضوی(مشهد) مشرف شدم و به ایشان توسل جستم که من چه کنم و چه بنویسم؟
تمامی موضوعات و مباحث را به خاطر آوردم، هر مطلبی که به ذهنم آمد دیدم خیلی کوچک است و ارزش قلمفرسایی ندارد.
من مطالب فراوان و شخصیت های کم نظیری را مد نظر قرار دادم تا سر انجام به این نتیجه رسیدم که تنها شخصیتی که هر چه درباره او نوشته و گفته شود شایستگی آن را دارد علی است و« من مظلوم تر از وجود مقدس علی بن ابیطالب علیهم السلام سراغ ندارم»در این اثنا متوجه شدم که من کتاب «الغدیر» را بنویسم.
لذا رفتم مناقب و فضایل و پرونده او را از کتاب ها و منابع اخبار و احادیث در آورم و کتاب الغدیر را تالیف نمودم.
وقتی بعضی ازعلمای نجف متوجه شدند که اودرپی تحقیقات ومظالعات برای «الغدیر»است:
توصیه می کردند که به جای نگارش الغدیر، به نوشتن رساله عملیه بپردازد و پاسخ علامه این بود: «رساله من، توضیح المسائل من و برنامه من همین کتاب الغدیر است
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:برای تهیه این مجوعه ازمنابع مختلف استفاده شده وازسایت»علامه امینی»بیشترین بهره رابردم وامادرهمه منابع مأخوزه اصلاحات انجام دادم،ازحذف واضافات تاویرایش املایی وانشایی.