مهدی فخری زاده:آقایان!پدرمان رفت ونیست که دردهانتان بزند،ما که نُمردهایم که به مادرمان توهین کنید
چنددقیقه تاخیر خانواده های شهداء.
علت لغو دیدار رئیس بنیادشهید با خانواده شهدای ترور و هستهای
بنیاد شهید و امور ایثارگران درباره لغو دیدار رئیس این بنیاد با خانوادههای « شهدای ترور» هستهای توضیحاتی ارائه کرد و ضمن عذرخواهی از آنان، لغو این دیدار را ناشی از تداخل با برنامههای بعدی روز گذشته دانست.
سیدامیرحسین قاضیزاده هاشمی، رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران عصر روز گذشته (پنجشنبه ۲۷ آبان ماه) برنامه دیدار با پنج خانواده شهدای ترور و هستهای و همچنین دیدار با خانواده شهدا و ایثارگران دیگری را در برنامه داشت.
اما همزمانی این دیدارها باعث شد که دیدار با خانواده شهدای ترور و هستهای برای بار سوم به تعویق بیفتد.
این در حالی بود که خانواده این شهدا در ساختمان مرکزی بنیاد شهید حضور یافته بودند که ناهماهنگیها موجب دلخوری آنها شد و این دلخوری و ناراحتی حتی به فضای مجازی و رسانههای معاند هم کشیده شد.
گلایه خانوادههای شهدای ترور هستهای از دیداری که انجام نشد
«منصوره کرمی» همسر شهید مسعود علیمحمدی درباره برنامه دیدار با رئیس بنیاد شهید با فارس گفتوگو کرد. او با بیان اینکه ساعت ۱۴ از منزلش در نیاوران راهی جلسه شده و ساعت ۱۵:۰۶ دقیقه به دفتر رئیس بنیاد شهید رسیده است، گفت:
در این دیدار همسر شهید فخریزاده، همسر شهید شهریاری و
همسر شهید رضایینژاد هم دعوت داشتند. ۲ هفته بود که با ما هماهنگ میکردند و چهارشنبه هفته قبل قرار بود این دیدار انجام شود، اما مسؤول هماهنگی گفته بود که به علت تراکم کاری آقای قاضیزاده این دیدار در روزهای آینده انجام خواهد شد. بعد چند روز خانم رضایینژاد با من تماس گرفتند که گفتند این دیدار به روز پنجشنبه ساعت ۱۵ موکول شده است.
همسر شهید علیمحمدی بیان داشت: قبل از ورود به ساختمان با خانم شهره پیرانی همسر شهید رضایینژاد تماس گرفتم و پرسیدم که شما کجا هستید؟ بهم گفت: خانم دکتر داخل نروید. گفتم: چرا؟ همسر شهید رضایینژاد گفت: ما قبل از ساعت ۱۵ نزدیک بنیاد رسیده بودیم که گفتند برنامه لغو شده است. در حالی که گفته شده ما ۵ خانواده شهید، دیر به برنامه رسیدیم که صحت ندارد.
امکان جابجایی زمان دیدارها نبود
«سعید حقیقی» مدیرکل حوزه ریاست بنیاد شهید و امور ایثارگران در گفتوگو با خبرگزاری فارس توضیحاتی درباره دلایل لغو نشست رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران با خانوادههای معظم شهدای هستهای و ترور ارائه داد و با بیان اینکه قاضیزاده هاشمی در برنامههای متعددی با خانواده معظم شهدا و ایثارگران دیدار و گفتوگو میکند، افزود: رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران در مدت کوتاه مسؤولیت، طی چهار سفر استانی به دیدار ایثارگران رفته است. علاوه بر این، عصر پنجشنبهها برای دیدار با خانواده معظم شهدا و ایثارگران بهصورت حضوری در منازل این عزیزان حضور مییابد.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:واکنش خانواده ها
«مهدی فخری زاده» در این باره نوشت:گل بود به سبزه نیز آراسته شد.
بعد از همه اتفاقات عجیب در بنیاد شهید، کار به جایی رسیده که نهادی که موجودیتش را از شهدا و خانواده شهدا میگیرد، با کمال وقاحت و بی ادبی دیداری را خود ترتیب داده و خواهان آن بوده، لغو میکند و به همسران شهدای هستهای توهین میکند.
مهدی فخری زاده نوشت:«آقایان! پدرمان رفت و نیست که در دهانتان بزند. ما که نُمردهایم که به مادرمان توهین کنید.»
ما که حلوای این بنیاد را خوردیم و فاتحهاش را فرستادیم.
خانم«منصوره کرمی» همسر شهید علی محمدی نیز در صفحه ی اینستاگرام خود نوشت: «چقدر سخت است هم عزیزتر از جانت را برای کشور و انقلابت بدهی و هم مورد تحقیر مسئولینی قرار بگیری که قرار است از شهید و شهادت و خانواده شهدا حمایت کنند،خواهش می کنم از بالای ما نان نخورید و شعار ندهید و به دروغ شعار حمایت از خانواده های شهدا را ندهی.»
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:خلاصه ای ازمصاحبه طولانی روزنامه «قانون» با خانم منصوره کرمی(همسر مسعود علیمحمدی) ۲۸ دی ۱۳۹۵ایسنا
«منصوره کرمی»: تابستان ۸۸ بود و در آن زمان مسعود عضو هیات ممیزی دانشگاه تهران هم بود. روزی یک نفر خیلی مودبانه با ما تماس گرفت و گفت، از دفتر آقای دکتر رهبر، رییس دانشگاه تهران تماس میگیرد و آقای دکتر رهبر یک کار فوری با مسعود دارد. با اینکه هر روز از شهید هنگام خروج از خانه میپرسیدم که کجا میروی اما آن روز تنها روزی بود که فراموش کرده بودم بپرسم. گفتم میدانم که به دانشگاه آمده اما دقیق نمیدانم که کجاست. شهید به خاطر سواد بالایی که داشت و از لحاظ علمی بسیار توانمند و پرکار بود و اگر مسئولیتی را قبول میکرد آن را به نحو احسن انجام میداد، در نهادها کاربردی فراوانی، از ایشان استفاده میشد. من گفتم شاید در جلسات مختلف و برای تالیف کتب درسی دانشگاهی دعوت شده باشد. حتی برای داوری رساله های دانشجویان دانشگاه مختلف هم میرفت. آن شخص ناشناس اصرار کرد که شماره موبایل دکتر را بگیرد و من هم در اختیارش گذاشتم. عصر که مسعود به خانه آمد به او گفتم راستی از دفتر دکتر رهبر با شما تماس گرفتند؟! یکباره دیدم که با تعجب مرا نگاه کرد و گفت،پس کار تو بود؟ و گفت که از منافقین بودند. گفتم یعنی چی؟ یعنی آن آقایی که به من زنگ زد، از منافقین بود؟ گفت بله، تو را تخلیه اطلاعاتی کرده و شماره مرا گرفته است. گفتم تو از کجا میدانی؟ گفت از سوالاتی که از من کرد و حرفهایی که زد. خیلی ناراحت شدم ولی متاسفانه من این اشتباه را کردم ولی چرا شماره مسعود را عوض نکردند؟ درحالی که باید عوض میشد.
در این سالها تحرکاتی حس نکرده بودید؟
وقتی ضارب را گرفتند گفته بود که این خانه و رفت و آمدهای مسعود را چندین ماه تحت نظر داشتند. اینکه کجا میرفت و میآمد و حتی گفتند که آنها میدانستند ما چه غذایی را دوست داشتیم بخوریم، چه درست میکنیم، چکار میکنیم، کجا خرید میرویم، با کی حرف میزنیم و با کی بیشتر ارتباط داریم. حتی تا ریزترین مسائلی که شاید نزدیک ترین افراد به ما ندانند را هم آنها میدانستند و متاسفانه این بی دقتیها باعث شهادت شد. ۱۰ روز قبل از شهادت مسعود یکسری اطلاعات برایش فرستاده بودند و از او خواسته بودند که نظرش را بدهد. به یاد دارم که مرا صدا زد و گفت ببین چه چیزهایی برایم فرستادند. از او پرسیدم که چکار میکند و آیا جواب میدهد؟ گفت که نه، به اینها که نمیشود جواب داد. اینها را برای کسانی که باید بفرستم، میفرستم که بدانند آنها به چه موضوعاتی اشراف کامل دارند. خاطرم هست که سال ۸۷ رییس دانشگاه اردن برای یک سخنرانی در بهمن سال ۸۷ از مسعود دعوت کرده بود. حتی به مسعود گفته بودند که شما را با خانواده دعوت میکنیم و در بهترین هتل یک هفته مهمان ما هستید و یک راننده در اختیار خواهید داشت تا هرجای اردن را که خواستید، بگردید و تمام هزینه هایتان را تقبل میکنیم. اما مسعود قبول نکرد. به یاد دارم که سر این موضوع با مسعود بحث کردم و میگفتم که وقتی شرایط مهیا شده برای چه قبول نمیکنی؟ او به من گفت اردن همسایه اسراییل است و شاید تلهای برای من باشد و من باید احتیاط بیشتری کنم؛ شاید این «نه» گفتن ها باعث این ترور شد! وقتی دیدند که شهید به هیچ وجه راضی نیست و نمیخواهد که به آنها کمکی کند و در مسیری که آنها میخواستند، قدم بردارد، او را ترور کردند.
در روز پایانی هیچ نشانه خاصی ندیدید؟
خیر، هیچ چیز خاصی نبود. مسعود سه شنبه، ۲۲ دی ماه ۸۸ به شهادت رسید. روز یکشنبه ۲۰ دیماه زمان تعطیلات دانشگاه و موقع امتحانات بود و مسعود به دانشگاه نرفت. او آن سال داور جشنواره خوارزمیهم بود. روز یکشنبه صبح به من گفت که امروز با اینکه میخواسته به دانشگاه برود، اما پشیمان شده و نمیرود. گفت که در خانه میمانم و کارهایم را انجام میدهم. از من خواست ناهار را طوری آماده کنم که ساعت ۲ به جلسه برسد. حدود ساعت ۱۳ از خانه بیرون رفت. آن روز خواهرم موتور را درب منزل ما دیده بود و گفت، چرا این موتور مقابل در خانه شماست؟ چادرم را سر کردم و به کوچه آمدم و موتوری را دیدم. خواهرم انسان دقیقی است و پرسید که چرا موتور پشت در خانه تان میگذارند؟ منمگفتم این اتفاقها میافتد وعادی است تو چه حساسیت هایی داری! گفت که اگر من بودم، نمیگذاشتم که بگذارند و شما اشتباه میکنید. همین که راجع به این موتور با هم صحبت میکردیم ضاربین متوجه نگاه ما به موتور شده بودند و به طور حتم با مرکزی که ارتباط داشتند تماس گرفته و گفته بودند که این موتور جلب توجه کرده است و موتور را اندکی بعد برده بودند و ۶ صبح سه شنبه دوباره موتور را آوردند. بعد از دستگیری، ضارب در اعترافات خود گفته که قرار بود یکشنبه مسعود را ترور کنند اما آن روز صبح ایشان از خانه بیرون نیامد و کار ما عقب افتاد. حتی زمانی هم که میخواستیم به دنبال خواهرزاده ام برویم آنها در کوچه بودند ولی آن روز من در کوچه را باز کردم و مسعود در ماشین نشسته بود و ماشین را بیرون برد و من هم سریع در را بستم و رفتیم. رفت و آمدهایی که آن روز داشتیم باعث شده بود که آنها احساس خطر کنند. بعد از شهادت مامورین اطلاعات به من گفتند که یکی از این خانه های محل که نقاش در آن کار میکرد، هم از آنها بوده است. من بارها اورا دیده بودم ولی فکر نمیکردم برای این فعالیت منزل ما را زیر نظر دارد. من همیشه احتیاط میکردم و برخی موارد را مسعود به من گفته بود اما گاهی اوقات مسعود به من میخندید و میگفت که خانم مارپل شده ای! البته با سفارش هایی که خودش کرده بود باعث شده بود که دقت ما بالا برود. به من گفته بود هر وقت که از خانه بیرون میروید و هیچکس در خانه نیست وقتی میخواهید وارد خانه شوید، با احتیاط وارد شوید و کمیسروصدا کنید تا اگر کسی در خانه هست، برود و به شما صدمه نزند. میگفت امکان دارد جاسوسی برای پیدا کردن مدارکی به داخل خانه راه یافته باشد و بهتر است که شما فاصله بگیرید. من هم هر وقت که از خانه بیرون میرفتم و برمیگشتم با خودم شروع به حرف زدن میکردم و برای مثال میگفتم ایمان این کار را بکن، الهام تو هم این کار را بکن یا مسعود بیا درب را باز کن. یک روز که از خرید برگشتم، وقتی میخواستم درب خانه را باز کنم سکهای را دیدم که از لای درب به پایین افتاد. حقیقتش خیلی ترسیدم و یاد کتابی افتادم که مسعود به من داده بود و کارهای جاسوسها را در آن توضیح داده بود. به یاد دارم همینطور که «بلندبلند» حرف میزدم و بچه ها را صدا میزدم. درب ساختمان را که باز کردم جرات نمیکردم وارد شوم. چشمم به تلفن بیسیم افتاد و با سرعت کفشهایم را درآوردم و تلفن را برداشتم و به حیاط دویدم. به مسعود زنگ زدم که اینطوری شده و من میترسم. او هم پای تلفن قهقهه میزد! حرف را قبول نکرد. میگفت خیالت راحت باشد، هیچ نیست و تو بیخود ترسیدی. این ماجرا نیز گذشت و بعد که آن اتفاق افتاد فکر کردم تمام این حوادث نشانه بود.
حساسیتهای کار شهید برای شما دردسر نداشت؟
خانم«منصوره کرمی» همسر شهید علی محمدی :من تاحدودی میدانستم مسعود چه فعالیتهایی میکند. اما همیشه به من میگفت که بهتر است تو ندانی. به من میگفت، هیچوقت در کار من کنجکاوی نکن،این را برای سلامتی خودت میگویم. مسعود میگفت امکان دارد اگر بفهمند که تو در مورد فعالیتهای من موضوعی یا نکتهای را میدانی به سراغت بیایند. برای همین زیاد کنجکاوی نمیکردم ولی میدانستم که فعالیتهایش به فیزیک باز میگردد. ولی خب، زندگی با فردی مانند او دردسرهای خاص خودش را دارد.
قبل از شهادت، تهدیدی صورت گرفته بود؟
تهدید به صورت مستقیم نبود اما شهید از سال ۸۴ به صورت رسمی متوجه شده بود که روی او یکسری کار میکنند.خاطرم هست در آن زمان یکی از استادان دانشکده فنی دانشگاه تهران با ایشان تماس گرفته بود و گفته بود که برای کنفرانس به انگلیس رفته و آنجا ۲۴ ساعت تحت بازجویی بودهاست. او میگفت راجع به کارهای علمی مسعود ازش سوال کردند و او نیز ابراز بی اطلاعی کردهاست. سال ۸۶ هم یکی دیگر از اساتید دانشگاه که از دوستان مسعود بود و به اروپا رفته بود دو روز تحت بازجویی قرار گرفته بود و از او نیز راجع به فعالیتهای علمی شهید که درمورد چه موضوعاتی کار میکند، سوال و ایشان هم اظهار بی اطلاعی کرده بود. او وقتی به ایران رسید بلافاصله به منزل ما آمد و جزییات را برای شهید توضیح داد و ایشان هم همه موضوعات را به مسئولان مربوط گزارش داد. تابستان سال ۸۷ نیز که به حج عمره رفتیم و دخترم و دختر خواهرم هم همراه ما بودند چون دختر خواهرم نامحرم بود، در طواف های مستحبی که انجام میدادیم، با هم نبودیم. قرارمان این بود که هرگاه برای نماز و طواف میرفتیم زیر یک مهتابی سبز جمع شویم. بعد از اینکه نماز خواندیم و طوافمان را انجام دادیم من به سمت مهتابی سبز رفتم و دیدم که مسعود آنجا نشسته و آرام به من گفت که رویت را بر نگردان چون یک مرد عرب در حال فیلمبرداری از ماست. موبایلش را به آرامیدر دست من گذاشت و گفت که مراقب باش این موبایل دست کسی نیفتد چون شماره تلفن های زیادی در آن است. گفت که مواظب دخترها باش و از من هم زیاد فاصله نگیرید تا اگر اتفاقی افتاد متوجه شوید و بفهمید که مرا برده اند. فکر میکنم حدود سالهای ۸۴ ، ۸۵ بود که یکبار شماره تلفنی به من داد و گفت که اگر روزی به خانه نیامدم و از من خبری نشد یا اتفاقی برایم افتاد، قبل از اینکه به مامورهای پلیس خبر بدهی ابتدا با این شماره تماس بگیر چون اول باید آنها بدانند. البته توصیههای امنیتی دیگری نیز به من کرده بود و باید به آنها توجه میکردم.در آن سفر حج، دیگر مسعود زیاد از اتاق بیرون نمیآمد و فقط زمان نمازهای جماعت که شلوغ بود بیرون میرفتیم. به ایران برگشتیم و باز هم مسعود گزارش کرده بود، اما به او گفته بودند که خیالاتی شدهاست!
ذهنیت مردم بیشتر از روی فیلم و عکسهایی است که از این وقایع مختلف میبینند، نظر شما در مورد فیلم بادیگارد چیست؟ آن را دیده اید. به نظرتان چقدر به واقعیت نزدیک است؟
وقتی فیلم بادیگارد را دیدم به آقای پرستویی گفتم لحظهای که همسر بادیگارد آمد و او را در آغوش گرفت را دیدم و حس کردم. چون اولین کسی که بالای سر مسعود رسید، من بودم. آن روز مسعود داشت میرفت و من در حال بدرقه اش بودم. مشغول دعا خواندن بودم که انفجار صورت گرفت، مسعود آن روز سه بار از من خداحافظی کرد. بار آخر که میخواست خداحافظی کند، همین که خواست در را ببندد، دید من هنوز جلوی در ایستادهام، برای آخرین بارگفت خداحافظ و در را بست. در را که بست، صدای انفجار آمد. حقیقتش اصلا آن موقع فکر نمیکردم که بمب باشد. چون شیشه ها روی سر من میریخت، فکر میکردم که خانه دارد خراب میشود و زلزله است. یکباره با صدای گریه دخترم به خودم آمدم که میپرسید چی شده؟ سرم را بلند کردم و تازه آن لحظه متوجه شدم که از ماشین دود بلند میشود. بی اختیار به الهام گفتم، بابات. پابرهنه به کوچه رفتیم، مسعود حتی فرصت نکرده بود که سوار ماشین شود، نشسته بود جلوی در ماشین و پاهایش زیر ماشین دراز و دو تا دستهایش لب رکاب ماشین و حالت سجده داشت. از پشت سالم به نظر میرسید و حتی یک قطره خون هم ندیدم. صدایش کردم؛ اما جواب نمیداد. گفتم لابد همینطور که من دچار شوک شدم او هم از حال رفته است. دخترم را به عقب هل دادم، سرم را روی سینه اش گذاشتم که به صورتش بزنم دیدم که قسمتی از سرش کاملا خالی شده است. آنجا بود که فهمیدم کار تمام شده است. به همان شکل دوباره او را سر جای خودش برگرداندم و به وسط کوچه دویدم تا شاید ضاربین را ببینم. اصلا متوجه نبودم که بمب بوده؛ بمبی که در آن، پر از ساچمه بود و امواج صوتی داشت. حتی صدای انفجار در خیابان دزاشیب تجریش نیز شنیده شده بود. شیشهای در خانه سالم نمانده بود. از آن موقع به بعد، به اینکه گفته میشود هرچه خدا بخواهد همان میشود و اگر نخواهد، نمیشود، اعتقاد پیدا کردم.
در فیلم بادیگارد، حاتمیکیا به نحوی نمایش داد که خود دانشمندان میخواستند محافظ نداشته باشند. آیا اینطوری بود؟ یعنی کسی در جایگاه علمی شهید علیمحمدی نیازی به محافظ نداشت؟
این نوع رفتار، دیگر توجیه است که یکسری افراد مثل آقای دکتر عباسی میکنند. من یادم است وقتی مسعود به شهادت رسید، آقای دکتر عباسی که از دوستان خیلی صمیمی شهید بود و از دوستان خیلی خوب ما هستند، یعنی لطفی که ایشان در حق ما داشته و در این سالها همراه بوده، بینظیر است، یادم است همان روزی که مسعود همان شماره تلفن را به من داد به من گفت روی تنها دوست من که میتوانید حساب کنید، تنها کسی که خیلی بامعرفت است و اگر کاری از دستش بربیاید حتما برایت انجام میدهد، فریدون (عباسی) است. من به نگاههای سیاسیشان کاری ندارم اما از لحاظ دوستی بسیار آدم خوبی برای مسعود و ما بودند.
اعتراضی به آن اتفاق نکردید؟
یادم است آن موقع خیلی اعتراض کردم. آن روز وقتی این اتفاق افتاد، خود مسئولان نظام هم جا خورده بودند. آن روز در گوشهای ماتمزده بودم و نگاه میکردم. ناگهان فردی آمد و پسرم گفت که ببین این آقا چه میگوید؟ گفتم چهکسی است؟ گفت به ظاهر از وزارت اطلاعات است و میپرسد که مامانت زن اول شهید بودهاست یا زن دوم؟! یعنی حتی وزارت اطلاعات ما هم،از وضعیت ما خبر نداشت! من آن لحظه آنقدر عصبانی شدم که به ایشان گفتم یعنی زن اول و دوم چنین قدرتی دارد که بمب بگذارد؟! که شما دنبال زن اول و دوم هستید. بعد دیدم کتابخانه مسعود را تفتیش میکنند و دنبال اسلحه میگشتند. به آنها گفتم که اگر اسلحه داده بودند که در جیب خود میگذاشت نه لای کتابهایش. تنها چیزی که به مسعود داده بودند، یک گاز اشک آور و شوکر بود که همان موقع هم کار نمیکرد.
نسبت به گزارشهای شما هم بی تفاوت بودند؟ جایگاه شهید را باور نداشتند یا به خود خیلی باور داشتند؟
نمیدانم. آن روز که این اتفاق افتاد یکی از مسئولان امر که دوست بسیار صمیمیمسعود هم بود به من گفت اگر درب خانه شما ریموت داشت، این اتفاق نمیافتاد و دکتر فقط زخمیشده بود! من آن روز حالم اصلا خوب نبود و خیلی هم پرخاش کردم و گفتم آیا شما به مسعود گفتید که ریموت بگذارد و نگذاشت؟ آیا مسعود یک میلیون تومان برای شما نمیارزید؟ خودتان میآمدید و میگذاشتید.آن مقام با شنیدن این حرف سکوت کرد. متاسفانه غفلت کردند و حالا نمیخواهند زیر بار غفلت های خودشان بروند. متاسفانه در کشور ما مسئولان یاد نگرفتهاند وقتی اشتباه میکنند از مردم عذرخواهی کنند و اگر هم کسی عذرخواهی کند، آبرویش را میبرند!
عکس شوهرم نبود!
فکر کنید من همراه مادرم به مشهد رفته بودم و روز آخری که قرار بود به تهران برگردم از مسئول پذیرش هتل آدرس یک مرکز خرید خوب را خواستم تا برای دخترم سیسمونی بخرم. از دور عکس دکتر شهریاری، رضایی نژاد و احمدی روشن را دیدم درحالی که عکس مسعود نبود. فکر کردم شاید تصویر در دید ما نیست و از مادرم خواستم قبل از اینکه وارد شویم دیوار را به طور کامل ببینم تا مطمئن شوم عکس مسعود هست یا خیر. فکر میکنید جای عکس شهید چه کسی را گذاشته بودند؟ دکتر حسابی را! البته ایشان جایگاه خود را دارند ولی آنها نامردی را تمام کردند، اما عیبی ندارد. من میگویم هرکس جایگاه خودش را دارد و خدا باید قدر جایگاه انسانها را بداند. این پستها و مقامها، همه رفتنی هستند و مهم این است که اسم علیمحمدی یاد خیلی ها ماند و همان آقایی که به من گفت اگر ریموت گذاشته بودید این اتفاق نمیافتاد، معتقد بود شاید تا ۴۰، ۵۰ سال آینده خدمات شهید علیمحمدی را به خاطر محرمانه بودنش نتوانیم عنوان کنیم ولی سرانجام روزی در تاریخ، این موضوع مشخص خواهد شد.
من خیلی جاها عذاب کشیدم و گریه کرده ام. زمانی ما را دعوت میکردند و حتی یک عکس شهید علیمحمدی هم در سالن همایش نبود. این درحالی است که وقتی بسیاری از افراد کودک بودند، مسعود روی موضوعات هستهای کار میکرد.
آیا این برخوردهای جناحی با شهید به دلیل امضایی است که ایشان در ماجرای حوادث سال ۸۸ کرده بودند؟
مسعود آن امضا را کرده بود و امضایش هم حق بود و هیچوقت آن روز را یادم نمیرود. برای هر کدام از مسئولانی که آمدند نیز تعریف کرده ام که او یک انقلابی واقعی بود. مسعود طرفدار جمهوری اسلامیایران بود. شهید برای انقلابی که زحمت کشیده شده و این همه شهید داده، ارزش قائل بود. هیچوقت آن زمان را یادم نمیرود که دو روز بعد از نتیجه انتخابات بود و میدانستم دانشگاه تهران خیلی شلوغ است و دایم از مسعود وضعیت را جویا میشدم. یکبار که به او زنگ زدم، دیدم پای تلفن گریه میکند. از او پرسیدم چه شدهاست؟ از وقایع اتفاق افتاده گفت. توضیح داد در این درگیریها دست یکی از دانشجویان که سیاسی نیست و از دانشجویان ممتاز بود دچار جراحت شدهاست. میگفت این دانشجوی لاغر اندام گریهکنان از مسعود خواسته شهادت بدهد که میداند او سیاسی نیست و نه برای فعالیتهای سیاسی احمدی نژاد ارزشی قائل است و نه برای طرف مقابل و چرا باید چنین بلایی سرش بیاورند؟ او یک دانشجوی شهرستانی بوده که برای درس خواندن به تهران آمده بود. مسعود با دیدن این دانشجو خیلی ناراحت و منقلب میشود.شهید گفت، نمیتواند تحمل کند و من که برای تحقق جمهوری اسلامی، انقلاب کرده ام، نباید سکوت کنم. من اگر میخواهم جمهوری اسلامیباقی بماند باید از این بداخلاقیها انتقاد کنم. مسعود (شهید علیمحمدی) آن اقدام را دفاع از جمهوری اسلامیمیدانست. معتقد بود که انقلاب نکردهایم که بخواهیم این حرکات را انجام دهیم. شهید با شنیدن این ماجرا با دستخط خودش آن اقدامات را محکوم میکند و مینویسد و امضا میکند و به بقیه استادان میدهد تا امضا کنند. اساتید هم با دیدن اولین امضا که متعلق به مسعود (شهید علیمحمدی) بود، اعتماد کرده و امضا میکنند. این نامه به پردیس علوم هم میرسد و همه اساتید هم محکوم میکنند.
آیا آشفتگیهای ۸۸ روی این اتفاق اثرگذار بود؟
فکر میکنم دشمن از فرصت استفاده کرد. ببینید! وقتی مسعود به شهادت رسید بلافاصله اعلام کردند که دولت احمدی نژاد این کار را کردهاست. به یاد دارم آقای داور از دوستان صمیمی و همدانشگاهی شیراز مسعود بود و حتی یکبار در منزلشان به صرف شام مهمان بودیم. مسعود یک هفته قبل از شهادتش جلسهای در دانشگاه تهران میگذارد. بعد از اتفاقات عاشورا، شهید خیلی ناراحت شده بود و به نظرش رکود عجیبی در جامعه علمیو دانشگاه حاکم شده بود. معتقد بود که نه استادان دست و دلشان برای تدریس و کار کردن با دانشجویان پیش میرود و نه دانشجویان برای درس خواندن حوصله دارند. به نظرش این یک روابط متقابل بود که نیازمند تلاش دوطرفه استاد و دانشجو بود. به همین منظور با انجمن اسلامیو بسیج دانشگاه جلسهای گذاشته بود تا با گفتمان بتوانند مسائلشان را حل کنند. معتقد بود که این «مرگ بر» گفتنها به جایی نمیرسد و با گفتوگوست که میتوان به نتیجه رسید. سه شنبه قبل از شهادت اولین جلسهای بود که مسعود برگزار کرد و خواسته بود بچههایی شرکت کنند که شلوغ نکنند و خودش هم جلسه را اداره خواهد کرد و اعلامکرده بود هیچکس اجازه توهین به دیگری را در آن جلسه ندارد. خواسته بود که هرکس عقیده خود را محترمانه بیان کند و تهدید کرده بود هرکس که پرخاشگری کند را اخراج خواهد کرد. همه آمدند و جلسه برگزار شد. این روحیه مسعود باعث شده بود که همه به او علاقه داشته باشند. به یاد دارم در مراسم های شهید همه مدل شخصیتی حضورداشت. هزاران نفر به مراسم می آمدند و میرفتند. در آن زمان برخی میگفتند کار یک جریان سیاسی است عدهای نیز دیگری را متهم میکردند. ولی من فکر میکنم فتنه،درواقع این دودستگی بود. هم یک دانشمند را از ما گرفتند و هم میخواستند که اختلافات داخلی در کشور به راه بیندازند. آنها میخواستند ایران را مانند سوریه کنند و تلاششان را همکردند که خوشبختانه به خاطر خون شهدا نشد.
علت لغو دیدار" خانواده شهدای هستهای"لغودیدار" رئیس بنیادشهید "
زاینده رود من کو؟
روزجمعه، ۲۸ آبان ۱۴۰۰ چندین هزار نفر از کشاورزان و مردم اصفهان در بستر زاینده رود و کنار پل تاریخی خواجو تجمع کردند.
تظاهرات کشاورزان و مردم اصفهان در اعتراض به خشکی زایندهرود
مردم چهارمحال بختیاری روز یکشنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۰ در اعتراض به طرحهای انتقال آب به استان اصفهان(زاینده رود) مخالفت خود را در قالب پیادهروی اعتراضی نشان دادند.
صبح امروزجمعه(۲۸ آبان ۱۴۰۰) مردم و کشاورزان اصفهان با حضور در کنار «پل خواجو» دغدغههای خود در خصوص احیای دائمی زایندهرود را بیان کردند و از مسؤولان خواستند تا نسبت به مشکلات زایندهرود رسیدگی کنند.
کشاورزان اصفهان که از ۵ روز پیش با برپایی چادر در بستر خشک زایندهرود مطالبات خودشان در خصوص تعین تکلیف وضعیت کشت پاییزه را مطالبه میکردند.
کشاورزان خواهان تخصیص آب برای کشت پاییزه و جاری شدن دائمی این رودخانه شدند و از مسئولان درخواست کردند هر چه سریع تر مشکلات آب استان اصفهان را حل کنند.
تجمع اعتراضی مردم اصفهان به فقدان آب زاینده رود
مردم و کشاورزان پلاکارداهایی در دست داشتند که روی این پلاکاردها نوشته شده بود «زاینده رود من کو؟» اجرای عدالت در توزیع حقابه و اجرای طرحهای احیای زایندهرود از طریق مجاری قانونی از دیگر مطالبات کشاورزان است
شعارهای معترضین:«زایندهرود جاری، حق هر اصفهانی»، «مدیر بیکفایت، استعفا، استعفا»،«کشاورز، کشاورز، حمایتت میکنیم»، «فرونشست زمین، مشکل این سرزمین»، «زایندهرود را پس بده، به اصفهان نفس بده»، «حقآبه را میگیریم، حتی اگر بمیریم»
تظاهرات مردم اصفهان به فقدان آب زاینده رود ۲۸ آبان ۱۴۰۰
مردم اصفهان با در دست داشتن شعارنوشتههایی تنها مطالبه خود را زایندهرود عنوان کردند و نسبت به احیای زایندهرود، رفع مشکلات آلودگی و فرونشست تاکید کردند.
تظاهرات مردم اصفهان به فقدان آب زاینده رود ۲۸ آبان ۱۴۰۰
اصفهانیها اعلام کردند اجازه سوءاستفاده به دشمنان برای بهرهبرداری از مطالباتشان را نخواهند داد و صرفا مطالبه آنها مسائل آب و کشاورزی است.
تظاهرات مردم اصفهان به فقدان آب زاینده رود ۲۸ آبان ۱۴۰۰
روزجمعه، ۲۸ آبان ۱۴۰۰ چندین هزار نفر از کشاورزان و مردم اصفهان در بستر زاینده رود و کنار پل تاریخی خواجو تجمع کردند
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:پذیرایی از معترضین بی آبی زاینده رود ۲۸ آبان ۱۴۰۰ یک اصفهانی ولخرجی کرده!
در این تجمع کشاورزان خودشان میداندار بودند تا کسی نتواند از مطالبات به حق آنها سوءاستفاده کند. از نکات قابل توجه در نظر گرفتن انتظامات برای مراسم و تقدیر از مردم برای حمایت از کشاروزان بود.
اعتراض به فقدان آب زاینده رود
پذیرایی از معترضین بی آبی زاینده رود ۲۸ آبان ۱۴۰۰ یک اصفهانی «دست به جیب»شده!
روزجمعه، ۲۸ آبان ۱۴۰۰ چندین هزار نفر از کشاورزان و مردم اصفهان در بستر زاینده رود و کنار پل تاریخی خواجو تجمع کردند.
تظاهرات مردم اصفهان به فقدان آب زاینده رود۲۸ آبان ۱۴۰۰
فارس نوشت:در سالهای گذشته به دلیل فقدان بارشها و سوءمدیریت در مدیریت صحیح منابع آب زایندهرود حجم آب سد زایندهرود به ۱۷۹ میلیون متر مکعب رسیده است و آنگونه که مدیر بهرهبرداری سد اعلام کرده در صورت عدم مدیریت مصرف و ادامه بارشها به صورت فعلی حجم سد تنها جوابگوی ۲ ماه آینده مردم اصفهان خواهد بود.
«یائسه رود»اصفهان
تظاهرات مردم اصفهان به فقدان آب زاینده رود۲۸ آبان ۱۴۰۰
تظاهرات کشاورزان و مردم اصفهان در بستر زاینده رود و کنار پل تاریخی خواجو ۲۸ آبان ۱۴۰۰
اعتراض مردم چهارمحال بختیاری به انتقال آب استانشان به اصفهان
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:مخالفت مردم چهارمحال بختیاری به انتقال آبشان به اصفهان
مخالفت مردم چهارمحال و بختیاری باانتقال آب به اصفهان ۲۸ فروردین ۱۴۰۰
مردم چهارمحال بختیاری روز یکشنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۰ در اعتراض به طرحهای انتقال آب بین حوضهای در استان چهارمحال بختیاری به استانهای مجاور نگرانی خود را در قالب پیادهروی نشان دادند.
مخالفت مردم چهارمحال و بختیاری باانتقال آب به اصفهان ۲۸ فروردین ۱۴۰۰
عصر امروز یکشنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۰ مردم شهرکرد در اعتراض به طرحهای انتقال آب از استان چهارمحال و بختیاری تجمع اعتراضی برگزار کردند.
عصر امروز یکشنبه(۳۰ آبان ۱۴۰۰) مردم شهرکرد در اعتراض به طرحهای انتقال آب از استان چهارمحال و بختیاری تجمع اعتراضی برگزار کردند.
مردم در چهارراه دولت شهرکرد در مقابل استانداری این استان تجمع کردند و با سر دادن شعارهای مختلف بر کمبود آب در استان چهارمحال و بختیاری تأکید کردند.
عصر امروز یکشنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۰ مردم شهرکرد در اعتراض به طرحهای انتقال آب از استان چهارمحال و بختیاری تجمع اعتراضی برگزار کردند.
این تجمع که حدود یک ساعت طول کشید بدون دخالت پلیس و به صورت مسالمت آمیز برگزار شد و به پایان رسید.
مخالفت مردم چهارمحال و بختیاری باانتقال آب به زاینده رود اصفهان ۲۸ فروردین ۱۴۰۰
«ملا نصرالدین در زمان «خلافت سلجوقیان»می زیست وی فرزند( خواجه عبدالله)امام جمعه شهر زادگاهش بود.
سنگ قبر «ملانصرالدین » در سال ۲۰۰۳میلادی(۱۳۸۲شمسی) در جریان مرمت منطقه روستای «اسکی شهیر» ترکیه در نزدیکی شهر«قونیه »کشف شد.
تاریخ وفاتش سال ۶۸۳ هجری قمری(۶۶۳ شمسی) نوشته بودند.
زادگاهش را بخارا گفته اندکه به ترکیه مهاجرت داشته است وعده ای اوراایرانی می دانند.
« قبرملانصرالدین »کجاست؟
سنگ قبر اصلی مزار «ملانصرالدین » است که در سال ۲۰۰۳میلادی(۱۳۸۲شمسی) در جریان مرمت منطقه ای روستایی در «اسکی شهیر» ترکیه در نزدیکی شهر«قونیه »پیدا شده و به کتابخانه مسجدی در روستای« سیوری حصار» منتقل شده است.
«ملا نصرالدین» که درکشورهای جنوب غرب آسیا،قفقاز، آسیای مرکزی ، افغانستان و، ترکیه و حتی برخی کشورهای بالکان به عنوان یک شخصیت تاریخی - فکاهی شناخته شده است ، به روایتی ۸ قرن پیش و در دوره حکومت سلجوقیان در منطقه خراسان ایران زاده و بعدها برای زندگی راهی دیار آناتولی شد.
هم اکنون مزار ملا نصرالدین در منطقه« آک شهیر »در نزدیکی« قونیه» زیارتگاه عده زیادی از مردم ترکیه و حتی توریست های خارجی است.
قبرملانصرالدین
منبع عصر ایران ۳۱ فروردین ۱۳۹۲به نقل از رسانه های ترکیه
«خسرو معتضد» نویسنده و مورخ در مورد تازهترین اثر خود «ملا نصرالدین »قهرمان طنز گفت: کشور ترکیه از سال ۱۹۵۲ به این سو، اعلام کرده که «ملا نصرالدین » تُرک تبار و از اهالی «آناتولی »است. این در حالی است که «ملا نصرالدین » اصالتا اهل بخارا بوده و بسیاری از محققین و پژوهشگرانی که در قرن ۱۹ به ایران آمدهاند در نوشتههای خود عنوان کردهاند که «ملا نصرالدین » در ایران شخصیت و قهرمانی زنده است.
این مورخ تاریخ در خصوص ویژگیهای کتاب خود گفت: من در این کتاب بیشتر تلاش کردهام تا نشان دهم«ملا نصرالدین » شخصیتی ایرانی است نه تُرک.
خسرو معتضد گفت:علاوه بر نوشتههای من، «حسین رحیمخانی» نیز کاریکاتورهایی برای «ملا نصرالدین » کشیده است که تعداد آنها به ۱۷۰ عدد میرسد.
«خسرو معتضد» در مورد شخصیت تاریخی ملا نصرالدین نیز افزود: از قراین و شواهد این گونه به نظر میرسد که این شخصیت معاصر« امیر تیمور» بوده است. در مورد این شخصیت نمیشود گفت که شخصیتی خیالی است بلکه وجود داشته اما آنچه مشخص است ترک تبار نبوده است.
اما این ترکیهایها زرنگی به خرج دادهاند و اخیرا مقبرهای هم برای او کشف کردهاند و هر سال فستیوالی برای او برگزار میکنند. در این فستیوال طنزنویسان، نقاشان و کاریکاتوریستها هر سال به آنجا میروند و جشن میگیرند. آنها حتی پهلوانی نمادین به نام ملانصر الدین را درست کردهاند و او وارونه سوار« اُلاغ» میشود. با این اقدامات ترکیه قصد دارد این شخصیت ایرانی را به خود منسوب کند، همان کاری که آنها با مولانا«مولوی» کرده و او را شهروند ترکیه کردهاند.
«خسرو معتضد»در ادامه تصریح کرد: ما هیچ خصومتی با دولت ترکیه نداریم اما نکته اینجاست که «ملا نصرالدین ایرانی» است و به ایران بزرگ تعلق دارد و هیچ سابقه ترکی ندارد. من به همین دلیل این کتاب را نوشتم و در این کتاب ۱۰ داستان کوتاه بر اساس داستانهای کوتاه ملانصرالدین به قلم خودم نوشته شده و باقی داستانهای کتاب هم داستانهایی است که به او نسبت دادهاند و در بسیاری از کتابها به آن اشاره شده است.
این مورخ در خصوص ملانصرالدین و کتابهایی که در ایران برای او نگاشته شدهاند گفت: متاسفانه در ایران هیچگاه کتاب آبرومندانهای برای ملا نصرالدین نگاشته نشده است. من در این کتاب از «حسین رحیمخانی» که ۵۰ سال به کشیدن کاریکاتور مشغول است و جایزههای فراوانی را برده است دعوت کردم و ایشان ملانصرالدین را در سه مرحله جوانی، میانسالی و سالخوردگی تصویر کردند. این کتاب قرار است در آینده نزدیک از سوی نشر البرز منتشر شود./۲۳ فروردین ۱۳۹۱شفاف بنقل ازفارس.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:آقای معتضد هیچ شجره نامه ای از«ملانصرالدین» نگفتند،کاریکاتورکشیدن ازیک هنرمند دریک کشوردلیل برمقیم بودن آن کشور نیست.
طبق تاریخ درج شده بر روی سنگقبر قدیمی مقبره «ملا نصرالدین »،تاریخ درگذشت او سال ۶۸۳ هجری(۶۶۳ شمسی) بوده است. جالب اینکه مقبره «ملا نصرالدین » بعد از گذشت بیش از هفت قرن، هنوز برای اهالی «آکشهیر» زیارتگاه عمومی است.
ملانصرالدین تنها متعلق به کشور ما و یا مشرقزمین نیست. شاید شخصیت او مربوط به دوران قدیم است؛ ولی پندهای او متعلق به تمام فرهنگها و دورانهاست.
«ملا نصرالدین » شخصیتی است که داستانهایش تمامی ندارد و هنوزکه هنوز است حکایات بامزهای که اتفاق میافتد را به او نسبت میدهند؛ حتی او را بابسیاری از موضوعات امروزی همساز کردهاند. در کشورهای آمریکایی و روسیه او رابیشتر با شخصیتی بذلهگو و دارای مقام والای فلسفی میشناسند. به هر حال او سُمبلی است از فردی که گاه سادهلوح و احمق و گاه عالم و آگاه و حاضرجواب است که باماجراهای به ظاهر طنزآلودش، پند و اندرزهایی را نیز به ما میآموزد.
«ملا نصرالدین »فرزندامام جمعه
نقل شده که «ملا نصرالدین » در زمان «خلافت سلجوقیان» در ترکیه میزیسته است. از تولدو زندگی او اطلاع دقیقی در دست نیست؛ اما به روایتی در شهری به نام «خورتو» به دنیاآمده و از پدرش« خواجه عبدالله »که« امامجمعه »بوده، خواندن و نوشتن آموخته و اواخرقرن هفتم به خاطر امرار معاش، به عنوان امام و مدرس عازم «آکشهیر» از توابع قونیه در ترکیه میشود. طبق تاریخ درج شده بر روی سنگقبر قدیمی مقبره «ملا نصرالدین »، تاریخ درگذشت او سال ۶۸۳ هجری بوده است.
چندداستان ازملانصرالدین:
الاغ ملانصرالدین:
۱- روزی یکی از دوستان ملانصرالدین نزد او رفت و خواست الاغش را برای دو ساعت به امانت بگیرد تا به شهر برود. ملا واقعا مایل به امانت دادن الاغش نبود، لحظه ای فکر کرد و گفت: «دوست عزیز، من دوست دارم به شما کمک کنم اما الاغم را به یکی دیگر از دوستانم قرض داده ام.» ناگهان الاغ از پشت دیوار حیاط با صدای بلند شروع به عرعر کرد. دوستش باتعجب فریاد زد: «اما ملا من صدای او را از پشت دیوار می شنوم!» ملا با عصبانیت پاسخ داد: «حرف چه کسی را باور می کنی؟ خر یا ملا را؟».ثروتمندشدن با«پیت ،پیت، پنبه»
۲- روزی ملانصرالدین کنار خانه شان نشسته بود که مردی مسن کنار او آمد و پرسید: جناب ملا شنیدم شما مرد عاقلی هستید.
من هشت نفر عائله دارم و درآمدی اندک ، همسرم هم بیماراست و پول درمان اش را ندارم. به نظر شما چه باید بکنم؟
ملا گفت: انباری داری؟
گفت: ته حیاتام اتاقی دارم که روبه ریزش هست و من در آنجا چیزهای به درد نخور گذاشتم.
ملاگفت: می روی و آن را از وسایلات خالی می کنی و در حدی که نریزد تعمیرش می کنی بعد فردا نزد من برمی گردی تا بهت بگم چه کار کن.
مرد مسن رفت و هر چه ملا گفته بود انجام داد و فردا نزد ملا برگشت.
ملا مقداری پول به او داد و گفت این امانت مردم است به بازار میری و هرچه «پیت ،پیت، پنبه» است می خری و انبار میکنی.
مرد همین کار را کرد.
مُلّا نزد خلیفه رفت به او گفت: باید امر کنی همه مردم باید بر بالای در خانه شان «پیت پیت پنبه بذارن.»
خلیفه که از زبان تند و تیز ملا می ترسید خوا سته اش را اجابت کرد و مرد ثروتمند شد و پول ملا هم به او بازگرداند.
این داستان را اینگونه هم گفته اند:
شب شد و پسر جوانی چماق به دست نزد مرد ثروتمند رفت و از او پرسید چطوری پولدار شدی؟
پول سخنرانی ملانصرالدین
۳- ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﻣﻼﻧﺼﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﺩﻋﻮﺕ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘایشان ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﮐﻨﺪ. ﻣﻼ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯽﺩﻫﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻧﻔﺮﯼ ﭘﻨﺞ ﺳﮑﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺁﻣﺪ. ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﮐﻨﺠﮑﺎو ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﻼ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺷﯽ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﮕﻮﯾﺪ به هر ﺯﺣﻤﺘﯽ که شد، ﻧﻔﺮﯼ ﭘﻨﺞ ﺳﮑﻪ ﻓﺮﺍﻫﻢﮐﺮﺩﻩ و ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻭﯼ ﺭﺳﺎندند.
ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﻣﻼ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﺳﮑﻪﻫﺎ ﺩﺭ ﺟﯿﺒﺶ ﺻﺪﺍ ﻣﯽکرد ﺑﻪ ﺑﺎﻻﯼ ﻣﻨﺒﺮ رفت ﻭ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ کرد. ﺳﭙﺲ ﺍﺯ ﻣﻨﺒﺮ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺁﻣﺪ و به مردم گفت: ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ ﺟﻠﻮ ﻭ ﭘﻮﻟﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ! ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎ که از این کار و حرف ملا گیج و گنگ شده بودند با تعجب گفتند: ﻣﻼ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﮕﺮ ﭼﻪ مرامیست! ﺍﯾﻦ ﭘﺲ ﺩﺍﺩﻥ ﭼﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﺩﺍﺭﺩ؟ ﻣﻼﻧﺼﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﻟﺒﺨﻨﺪی زد و گفت: من به این سکهها نیازی ندارم چون کارشان را کردند!! و ﺩﻭ ﻧﮑﺘﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺌﻠﻪ ﺍﺳﺖ.
اﻭﻝ ﺍﯾﻨﮑﻪ، ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺩﻗﺖ ﺑﻪ ﺣﺮفهاﯾﻢ ﮔﻮﺵ ﺩﺍﺩﯾﺪ. چون برایش بهایی پرداخت کرده بودید. ﺩﻭﻡ اینکه من ﺧﯿﻠﯽ ﻗﺸﻨﮓ ﺻﺤﺒﺖ کردم، چون در جیبم پول بود!
سختی فقرفقط ۴۰ رور
۴- پسر ملانصرالدین از او پرسید: پدر، فقر چند روز طول میکشد؟
ملا گفت: چهل روز پسرم. پسرش گفت: یعنی بعد از چهل روز ثروتمند میشویم؟
ملا جواب داد: نه پسرم، عادت میکنیم!
اقتصادمقاومتی ملانصرالدین
۵- ملانصرالدین هر روز از علف خرش کم میکرد تا به نخوردن عادت کند! پرسیدند: نتیجه چه شد؟
ملا گفت: نزدیک بود عادت کند که مُــرد!
مقام برای افرادنالایق موجب هلاکت می شود
۶- روزی ملانصرالدین الاغ خود را با زحمت فراوان به پشت بام برد؛ بعداز مدتی خواست او را پایین بیاورد ولی الاغ پایین نمیآمد! ملا نمیدانست که الاغ بالا میرود ولی پایین نمیآید!
پس از مدتی تلاش ملا خسته شد و پایین آمد ولی الاغ روی پشت بام به شدت جفتک میانداخت وبالا و پایین میپرید. تا اینکه سقف فرو ریخت و الاغ جان باخت. ملا که به فکر فرو رفته بود باخود گفت: لعنت بر من که ندانستم اگر خری را به جایگاه رفیعی برسانم هم آن جایگاه را خراب می کند و هم خود را هلاک میکند!
رشوه «مُلّا »به قاضی
۷- ملانصرالدین پنج سکه به قاضی شهر داد تا در محکمهی روز بعد به نفع او رأی صادر کند!
روز بعد، قاضی خلاف وعده عمل کرد و به نفع طرف دعوی رأی داد. ملا برای یادآوری در جلسه دادگاه به قاضی گفت: «مگر من دیروز شما را به پنج تن آل عبا قسم ندادم که حق با من است؟!»
قاضی گفت: «چرا… ولیکن پس از تو، شخص دیگری مرا به چهارده معصوم سوگند داد!»
ازدواج ملانصرالدین
۸- روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید: ملا، آیا تا بحال به فکر ازدواج افتادی؟ ملا در جوابش گفت بله، زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم ….
دوستش دوباره پرسید خب، نتیجه چه شد؟ ملا جواب داد بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم، در آنجا با دختری آشنا شدم که بسیار زیبا بود ولی من او را نخواستم، چون از مغز خالی بود! بعد به شیراز رفتم: دختری دیدم بسیار تیزهوش و دانا، ولی من او را هم نخواستم، چون زیبا نبود… ولی آخر به بغداد رفتم و با دختری آشنا شدم که هم بسیار زیبا و همینکه، خیلی دانا و خردمند و تیزهوش بود، ولی با او هم ازدواج نکردم… دوستش کنجاوانه پرسید دیگر چرا؟ ملا گفت برای اینکه او خودش هم به دنبال چیزی میگشت، که من میگشتم!.
درخت کدو و گردو
۹- روزی ملانصرالدین به دهکدهای میرفت. در بین راه زیر درخت گردویی به استراحت نشست و در نزدیکیاش بوته کدوئی را دید؛ ملا به فکر فرو رفت که چگونه کدوی به این بزرگی از بوتهی کوچکی بوجود میآید و گردوی به این کوچکی از درختی به آن بزرگی؟
سرش را به آسمان بلند کرد و گفت:
خداوندا! آیا بهتر نبود که کدو را از درخت گردو خلق میکردی و گردو را از بوته کدو؟
در این حال، گردوئی از درخت بر سر ملا افتاد و برق از چشمهایش پرید و سرش را با دو دست گرفت و با ترس از خدا گفت:
پروردگارا! توبه کردم که بعد از این در کار الهی دخالت کنم؛ زیر ا هر چه را خلق کردهای، حکمتی دارد و اگر جای گردو با کدو عوض شده بود، من الآن زنده نبودم!
انشاءالله ملانصرالدین
۱۰- روزی همسر ملانصرالدین از او پرسید:فردا چه می کنی؟
گفت: اگر هوا آفتابی باشد به مزرعه میروم و اگر بارانی باشد به کوهستان میروم و علوفه جمع میکنم…
همسرش گفت: بگو ان شاءا…
او گفت: ان شاءا… ندارد فردا یا هوا آفتابی است یا بارانی.
از قضا فردا در میان راه راهزنان رسیدند و او را کتک زدند. ملانصرالدین نه به مزرعه رسید و نه به کوهستان و مجبور شد به خانه بازگردد! همسرش گفت: کیستی؟ او جواب داد: ان شاا… منم!
ملاوکدخدادرحمام
۱۱- ملانصردین یک روز باتفاق کدخدا به حمام رفته بود کدخدا همانگونه که بدنش را مم شست از پرسید؟ راستی اگر من کد خدا نبودم و فقط یک غلام بودم چه قیمتی داشتم کمی فکر کردو گفت:۱۰دینار کدخدا خشمگین شد و گفت:احمق جان فقط لنگی که به بدنم بستم ۱۰دینار ارزش داره!
ملاگفت:من هم همین منظورم بود.
ملادرشرط بندی
۱۲- در نزدیکی ده ملانصرالدین مکان مرتفعی بود که شبها باد میآمد و فوق العاده سرد میشد. دوستان ملا گفتند: ملا اگر بتوانی یک شب تا صبح بدون آنکه از آتشی استفاده کنی در آن تپه بمانی، ما یک سور به تو میدهیم و گرنه تو باید یک مهمانی مفصل به همه ما بدهی.
ملا نصرالدین قبول کرد، شب در آنجا رفت و تا صبح به خود پیچید و سرما را تحمل کرد و صبح که آمد گفت: من برنده شدم و باید به من سور دهید.
گفتند: ملا از هیچ آتشی استفاده نکردی؟ ملا گفت: نه، فقط در یکی از دهات اطراف یک پنجره روشن بود و معلوم بود شمعی در آنجا روشن است.
دوستان گفتند: همان آتش تو را گرم کرده و بنابراین شرط را باختی و باید مهمانی بدهی.
ملا قبول کرد و گفت: فلان روز ناهار به منزل ما بیایید. دوستان یکی یکی آمدند، اما خبری از ناهار نبود.
گفتند: ملا، انگار نهاری در کار نیست. ملا گفت: چرا ولی هنوز آماده نشده. دو سه ساعت دیگر هم گذشت باز ناهار حاضر نبود.
ملا گفت: آب هنوز جوش نیامده که برنج را درونش بریزم. دوستان به آشپزخانه رفتند ببینند چگونه آب به جوش نمیآید. دیدند ملا یک دیگ بزرگ به طاق آویزان کرده، چند متر پایین تر یک شمع کوچک زیر دیگ نهاده!
گفتند: ملا این شمع کوچک نمیتواند از فاصله دو متری دیگ به این بزرگی را گرم کند!
ملا گفت: چطور شمعی از فاصله چند کیلومتری میتوانست مرا روی تپه گرم کند؟ شما بنشینید تا آب جوش بیاید و غذا آماده شود!
گریه ملاوزنش
۱۳- روزی ملا با زنش سر سفره نشسته بودند . زن ملا قاشقی از آش داغ که جلویش بود به دهان برد و از بس گرم بود اشک در چشمش پر شد. ملا سبب گریه اش را پرسید . زن گفت: یادم آمد که مرحومه مادرم این آش را خیلی دوست میداشت. گریه بر من مسلط شد.
بعد ملا شروع به خوردن کرد. اتفاقا از داغی چشم او هم اشک آلود شد. این مرتبه زن پرسید: شما چرا گریه نمودید؟ ملا گفت: من هم به یاد مرحومه مادرت افتادم که مثل تو دختر بد جنسی را بلای جان من کرد.
کفش خریدن ملا
۱۴- ملانصرالدین برای خرید کفش نو راهی شهر شد. در راستهی کفش فروشان انواع مختلفی از کفشها وجود داشت که او میتوانست هر کدام را که میخواهد انتخاب کند.
فروشنده حتی چند جفت هم از انبار آورد تا ملا آزادی بیشتری برای تهیه کفش دلخواهش داشته باشد.
ملا یکی یکی کفشها را امتحان کرد، اما هیچ کدام را باب میلش نیافت. هر کدام را که میپوشید ایرادی بر آن وارد میکرد. بیش از ده جفت کفش دور و بر ملا چیده شده بود و فروشنده با صبر و حوصلهی هر چه تمام به کار خود ادامه میداد. ملا دیگر داشت از خریدن کفش ناامید میشد که ناگهان متوجه ی یک جفت کفش زیبا شد!
آنها را پوشید. دید کفشها درست اندازهی پایش هستند. چند قدمی در مغازه راه رفت و احساس رضایت کرد. بالاخره تصمیم خود را گرفت. میدانست که باید این کفشها را بخرد از فروشنده پرسید: قیمت این یک جفت کفش چقدر است؟ فروشنده جواب داد: این کفشها، قیمتی ندارند! ملا گفت: چه طور چنین چیزی ممکن است، مرا مسخره میکنی؟ فروشنده گفت: ابدا، این کفشها واقعا قیمتی ندارند، چون کفشهای خودت است که هنگام وارد شدن به مغازه به پا داشتی!.
ملا روی شاخه درخت
۱۵- روزی ملا روی شاخه درختی ایستاده و به بریدن آن شاخه مشغول بود. شخصی فریاد زد : احمق چه می کنی الآن شاخه می شکند و برزمین می افتی اتفاقا در این موقع شاخه شکست و ملا با شدت به زمین خورد ولی بدون اینکه اعتنایی به کوفتگی بدن و سرش بکند برخاسته یقه آن مرد را گرفته گفت: معلوم می شود که تو از عالم غیب خبر داری پس باید بگوبی من کی خواهم مرد.
میهمانی رفتن ملا بدون دعوت
۱۶- روزی ملانصرالدین بدون دعوت رفت به مجلس جشنی.
یکی گفت: جناب ملا! شما که دعوت نداشتی چرا آمدی!؟
ملانصرالدین جواب داد: اگر صاحب خانه تکلیف خودش را نمیداند،من وظیفهی خودم را میدانم و هیچوقت از آن غافل نمیشوم.
درخواست طعام ملا و عزاداری صاحبخانه
روزی ملا در خانه ای رفت و از صاحبخانه قدری نان خواست دخترکی در خانه بود و گفت : نداریم!.
ملا گفت: لیوانی آب بده!.
دخترک پاسخ داد: نداریم!.
ملا پرسید: مادرت کجاست؟
دخترک پاسخ داد : عزاداری رفته است!.
ملا گفت: خانه شما با این حال و روزی که دارد باید همه قوم و خویشان به تعزیت به اینجا بیایند نه اینکه شما جایی به عزاداری بروید!.
خرنامردملا
۱۷- روزی ملانصرالدین از راهی می گذشت. درختی پیدا کرد و زیر سایه آن کمی خوابید.
ناغافل دزدی آمد و خرش را دزدید. ملا وقتی از خواب بیدار شد و دید خرش نیست، خورجینش را برداشت و به راه خودش ادامه داد تا اینکه چشمش به خر دیگری افتاد که بدون صاحب بود.
آن را گرفت و کوله بارش را روی آن گذاشت و به راه خود ادامه داد و با خودش گفت: خدا گر ز حکمت ببندد دری، ز رحمت گشاید در دیگری.
چند روز بعد صاحب خر پیدا شد و گفت: این خر مال من است.
ملانصرالدین هم زیر بار نمی رفت و می گفت مال من است.
صاحب خر پرسید: خر تو نر بود یا ماده؟ ملا گفت: نر.
صاحب خر گفت: این خر ماده است. ملانصرالدین هم جواب داد: اما خر من، خر نامردی بود.
بیل نلسون (مدیر ناسا):فضانوردان اکنون چهار برابر بیشتر از حد معمول با خطرات ناشی از زباله های فضایی(Space waste) مواجه هستند. ماهواره روسی از کار افتاده Cosmos ۱۴۰۸ حدود ۴۰ مایل (۶۵ کیلومتر) بالاتر از ایستگاه فضایی در مدار قرار داشت.
جنگ جهانی سوم درفضا؟خطرات انفجار ماهوارهها برای ایستگاه فضایی.
روسیه یک ماهواره را در فضا منهدم کرد،فضانوردان مجبور شدند چند ساعتی به کشتی اضطراری پناه ببرند.
درروزدوشنبه ۱۵نوامبر۲۰۲۱(۲۴ آبان ۱۴۰۰)،روسیه در جریان آزمایش تسلیحات ضد ماهواره، فضاپیمای شوروی Cosmos ۱۴۰۸ را که در مداری با ارتفاع ۵۰۰ کیلومتر قرار داشت، سرنگون کرد.
هنگام انجام این آزمایش ۷ فضانورد آمریکایی، آلمانی و روسی در ایستگاه فضایی بین المللی اقامت داشتند که به آنها دستور داده شد به سرعت به کپسول های پهلو گرفته در ایستگاه بروند.
«ند پرایس» سخنگوی وزارت امور خارجه آمریکا در این نشست گزارش داد که این امر منجر به تشکیل بیش از« ۱۵۰۰ هزار قطعه زباله فضایی» قابل ردیابی و همچنین ۱۰۰ هزار شی کوچکترزباله شد که منافع همه کشورها را تهدید می کند.
صبح روز ۱۵ نوامبر، خدمه ایستگاه فضایی بینالمللی مجبور شد به دلیل خطر برخورد با زبالههای فضایی ناشناخته در فضاپیمای سایوز و کرو دراگون پناه بگیرند - قطعاتی که هر ۹۰ دقیقه یک بار در نزدیکی ایستگاه پرواز میکردند روسیه یک ماهواره قدیمی شوروی را با موشک ساقط کرد. ، ایجاد یک ابر خطرناک زباله در فضا روسیه یک ماهواره قدیمی شوروی را با موشک ساقط کرد و ابر خطرناکی از زباله در فضا ایجاد کرد در این زمان ایستگاه انقلابی در اطراف زمین ایجاد می کند. ابتدا مشخص نبود که این زبالهها که ایستگاه فضایی را تهدید میکنند از کجا آمدهاند - اما تا عصر، وزارت امور خارجه آمریکا بیانیهای رسمی منتشر کرد که در آن تأیید کرد که آنها در نتیجه آزمایشهای تسلیحات ضدماهواره روسیه به وجود آمدهاند.ماهواره Cosmos ۱۴۰۸ یک ماهواره اطلاعات الکترونیکی بازنشسته از سیگنال های کلاس Tselina-D است که در سپتامبر۱۹۸۲میلادی(شهریور۱۳۶۱) پرتاب شد و برای چندین دهه غیرفعال شده بود.
«بیل نلسون»(Bill Nelson) مدیر ناسا به آسوشیتدپرس گفت: فضانوردان اکنون چهار برابر بیشتر از حد معمول با خطرات ناشی از زباله های فضایی(Space waste) مواجه هستند. ماهواره روسی از کار افتاده Cosmos 1408 حدود ۴۰ مایل (۶۵ کیلومتر) بالاتر از ایستگاه فضایی در مدار قرار داشت.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:روز دوشنبه، روسیه یکی از ماهوارههای مداری بازنشسته شده خود را منهدم کرد و بیش از ۱۵۰۰ قطعه زباله فضایی که با سرعت مافوق صوت حرکت میکنند، ایجاد کرد که تهدیدی جدی برای دانشمندان و فضانوردان در ایستگاه فضایی بینالمللی هستند«ناسا » در مورد این اقدام ضد ماهواره(ASAT) اعلام کردندفضانوردان به پناهگاه رفتند هیچ یک از خدمه ایستگاه فضایی آسیبی ندیدهاند.
بر اساس بیانیه منتشر شده، نیروی فضایی آمریکا اعلام کرد که از یک رویداد مولد زباله در فضای بیرونی آگاه شده است.
در این بیانیه آمده است: ما فعالانه در تلاش برای مشخص کردن محدوده زبالههای فضایی ایجاد شده هستیم.
فرماندهی فضایی آمریکا اضافه کرد: ما در حال کار با سازمانهای بینالمللی از جمله وزارت امور خارجه و ناسا در رابطه با این گزارشها بوده و در آینده نزدیک اطلاعات جدیدی را ارائه خواهیم داد.
ماهواره سرنگون شده متعلق به خود روسیه بوده و مسکو در یک آزمایش، با یک موشک ضد ماهواره اقدام به سرنگون کردن آن کرده است.
«ولادیمیر پوتین» رئیس جمهور روسیه هفته گذشته بر اهمیت توسعه سامانههای دفاع موشکی پیشرفته ساخت داخل از جمله اس-۵۰۰ و اس-۵۵۰ و تحویل آنها به نیروهای مسلح روسیه تاکید ویژهای داشته است.
S-۵۵۰ یک سامانه موشکی زمین به هوای نسل بعدی با برد حدود ۶۰۰ کیلومتر (۳۷۰ مایل) است که برای رهگیری و انهدام موشکهای بالستیک قاره پیما، و همچنین موشک های کروز فرا صوت و هواپیماها طراحی شده است.
این در حالی است که سامانه اس-۵۰۰ روسیه نیز از قدرتمندترین سامانههای دفاع موشکی حال حاضر جهان است. اس-۵۰۰، سلاحی است که مسکو امیدوار است قدرت دفاعی خود را تقویت کرده و به پرفروشترین محصول صادراتی تبدیل شود. روسیه سال گذشته آزمایش این سامانه را آغاز کرد و قرار است که اولین آتشبار S-۵۰۰ در اطراف مسکو مستقر خواهد شد.
موشکهای اس-۵۰۰ قادرند موشکهای کروز و قاره پیما با سرعتی فراتر از پنج ماخ را رهگیری کنند. شرکت آلماز آنتی سازنده این سامانه مدعی است که اس-۵۰۰ میتواند ماهوارههای پایینتر از مدار زمین را هدف گیرد.
وزیر دفاع روسیه«سرگئی شویگو»در این باره گفت: آمریکا با توجه به زمان و پارامترهای مدار این زباله ها می داند آنها خطری در فضا به حساب نمی آیند،این آزمایش با دقت بالایی انجام شد و هیچ تهدیدی برای ایستگاه فضایی بین المللی نداشت.
«سازمان فضایی روسیه»راسکاموس (Roscosmos) اعلام کرد ایمنی بدون قید و شرط خدمه ایستگاه فضایی بین المللی اولویت ما است.
با وجود حدود ۷۵۰۰ ماهواره در مدار زمین که تا سپتامبر ۲۰۲۱(شهریور ۱۴۰۰) ثبت شده است و تقریباً ۱۵۰۰ مورد از آنها در سال جاری پرتاب شدهاند، احتمالاً دوباره شاهد رویدادی مانند این خواهیم بود. به خصوص از آنجایی که با افزایش تنشها بین آمریکا و متحدانش از یک سو و چین و روسیه از سوی دیگر، تاکتیکهای جنگ فضایی به این زودیها متوقف نخواهد شد.
ماهوارههای مدرن از «پیشرانهها»یی استفاده میکنند که در اثر برخورد منفجر میشوند
تصور اینکه قطعات کوچک ماهوارههای مداری تهدیدی جدی برای ایستگاه فضایی بینالمللی(ISS) به شمار میروند، ممکن است غیرمنطقی به نظر برسد. چرا که اگر همه آنها با سرعت نسبی مشابه با ایستگاه فضایی برای حفظ مدار خود حرکت میکنند، چگونه زبالههای فضایی حاصل از ماهوارهها میتوانند به سرعت نسبی کافی برای سوراخ کردن دیوارههای ایستگاه فضایی بین المللی دست یابند؟
پاسخ در این نکتهی مهندسی نهفته است که بیشتر ماهوارههای دارای پیشرانه الکتریکی مدرن، دارای «پیشرانههای اثر هال»(Hall effect propulsion) هستند که از مخازن فشار بالا استفاده میکنند و هنگامی که توسط یک جسم پرسرعت(مانند موشک روسی) مورد اصابت قرار بگیرند یا حتی فقط سوراخ شوند، منفجر میشوند و به هزاران قطعه متلاشی میشوند که به جهتهای مختلف در فضا پرتاب میشوند.
در پیشرانش فضایی، «پیشرانههای اثر هال» نوعی از پیشرانه یونی است که در آن سوخت موشک توسط یک میدان الکتریکی شتاب داده میشود. پیشرانه اثر هال، الکترونها را در یک میدان مغناطیسی به دام میاندازد و سپس از الکترونها برای یونش سوخت موشک استفاده میکند و به طور مؤثر یونها را برای تولید پیشرانش شتاب میدهد، سپس یونها را در تنوره(plume) خنثی میکند.
"Hall effect propulsion" is sometimes referred to as "Hall propulsion" or "Hall flow propulsion" based on the discovery of Edwin Hall.
گاهی اوقات از «پیشرانههای اثر هال» بر اساس کشف «ادوین هال» با نام «پیشرانه هال» یا «پیشرانه جریان هال» نام برده میشود.
«پیشرانه هال» اغلب به یک عنوان تکنولوژی پیشرانش فضایی با ضربه معین متوسط در نظر گرفته میشوند. پیشرانه اثر هال از سال ۱۹۶۰ بهطور مؤثر مورد آزمایشهای تئوری و عملی قرار گرفته است.
پیشرانههای هال بر گستره وسیعی از سوختهای موشک عمل میکنند که رایجترین آن »زنون»(xenon) است. سوختهای مورد توجه دیگر شامل کریپتون، آرگون، بیسموت، ید، منیزیم و روی هستند(krypton, argon, bismuth, iodine, magnesium and zinc)
کاربردهای پیشرانههای اثر هال شامل کنترل جهتگیری و موقعیت ماهوارههای در مدار است و به عنوان موتور پیشرانش در وسایل نقلیه فضایی رباتیک با اندازه متوسط استفاده میشوند.
«پیتر کانت» مدیر عامل شرکت«Accion Systems»میگوید: ماهوارههایی که از پیشرانههای اثر هال استفاده میکنند، رایجترین شکل سیستمهای پیشران الکتریکی که امروزه مورد استفاده قرار میگیرند، هستند و ذاتاً خطرناک هستند، زیرا از مخازن پیشران با فشار بالا استفاده میکنند که در صورت پارگی یا گسستگی، انفجاری ویرانگر را در مدار موجب میشوند و «زبالههای خطرناکی را به فضا پرتاب میکند».
این بدان معناست که هر آزمایش ضد ماهواره(ASAT) پتانسیل ایجاد یک دسته تازه از زبالههای مرگبار فضایی را دارد، زیرا میتواند به طور مؤثر هر ماهواره مورد هدف مجهز به پیشرانههای فشار بالا را مانند یک «بمب فضایی» منفجر کند.
تاکتیکهای جنگ فضایی احتمالاً حوادث ناشی از زبالههای فضایی بیشتری را ایجاد میکنند
«پیتر کانت» افزود: زبالههای فضایی سپس میتوانند با فضاپیماهای دیگر برخورد کنند و به طور تصاعدی زبالههای فضایی بیشتری در یک واکنش زنجیرهای به نام «سندرم کسلر»(Kessler Syndrome) ایجاد کنند. ما مانند این واکنشهای زنجیرهای را در فیلم «جاذبه» روی پرده سینما دیدهایم.
خوشبختانه این بار بر اثر آزمایش روسیه هیچ سندرم کسلری به وجود نیامد و هیچ آسیب قابل توجهی متوجه ایستگاه فضایی نشد. اما خطری که زبالههای فضایی و تاکتیکهای جنگ فضایی برای عملیاتهای فضایی مداری ایجاد میکنند، در حال تشدید شدن است.
«پیتر کانت» میگوید: ۳۷۰۰ بمب کوچک را تصور کنید که در فضا پرواز میکنند و آن را به ۷۰۰۰ بمب در سال آینده تعمیم دهید. ضمن اینکه پس از استقرار صورتهای فلکی بزرگ ماهوارهای ممکن است این عدد به ۳۰ هزار نیز برسد.
زباله ها باسرعت ۱۰ کیلومتر بر ثانیه
دانشمندان در حال کار برای درک چگونگی رفتار زبالههای ماهوارهای در حال حرکت در فضا هستند. پروفسور "اندرو هیگنز" از دانشکده مهندسی مکانیک در «دانشگاه مک گیل» در سال ۲۰۱۷ مطالعهای را منتشر کرد که در آن جزئیات کار خود را برای توسعه "سریعترین اسلحه در جهان" شرح داد. در این مطالعه، وی تلاش کرد تا درک ما را از چگونگی رفتار زبالههای فضایی که با سرعت مافوق صوت حرکت میکنند و میتوانند سریعتر از ۱۰ کیلومتر بر ثانیه حرکت کنند، گسترش دهد،این یعنی سرعت زبالههای فضایی تا نزدیک به ۳۶ هزار کیلومتر در ساعت است.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:برای اطلاعات بیشتردرباره ماهواره هادرفضا به این لینک مراجعه کنید:
دیوانه عاقل
«بهلول» ازعلمای بغدادبود در سال۱۸۴شمسی در بغداد فوت کرد.
«بهلول» ازاقوام وهم عصر «هارون الرشید»بودکه برای رهایی ازجور خلفای عباسی خودرابه دیوانگی زدکه بتواندبا«فراغ بال» به نصایح حکام زمان خودبپردازد.
عاقل ترین دیوانگان.. البهلول کوفی.. «ابووهیب ،بهلول بن عمروصیرافی(سیرافی) کوفی» معروف به«بهلول».او در زمان هارون الرشید در عراق در کوفه به دنیا آمدواز مشاهیر به شمار می رود،از نظر عقل و تقوا و فقاهت ممتاز بود
واژهٔ «بهلول» با ترکیب «بهلیل» خوانده می شود و معنای آن، ارباب تمام صفات خیر و شادی و خنده «شاد و شنگول»است.
«بهلول» گزینه ریاست قوه قضائیه عراق
وقتی هارون عباسی خواست قضاوت بغداد را تعیین کند، با اصحاب خود مشورت کرد و آنها گفتندمناسب ترین فردبرای این منصب «بهلول وهب بن عمرو»است، پس او را احضار کرد و گفت: ای شیخ فقیه! کمک کن. ما را در این کار(قضا).
بهلول گفت:من شایسته آن نیستم.
هارون گفت: علمای بغداد تورا شایسته این منصب دانسته اند.
بهلول گفت: سبحان الله من خود را از آنها میدانم، سپس دلیل آورکه فاقدشایستگی منصب قضاست.
گفت این که مدعی هستم «شایستگی قضاوت ندارم»، حال یا راست گفته ام یادروغ.
اگرراست گفته ام که شایسته نیستم ، پس آن است که می گویم نیستم، و اگر دروغگو هستم، چون دروغگو برای این کار-قضا- شایسته نیست.
خلیفه اصرار و تأکید کردبرپذیرش ریاست قضا.
بهلول گفت: یک امشب را به من فرصت بده تا درباره این پیشنهاد فکر کنم.
امادر روز دوم خودرابه دیوانگی زد، سوار نی شد و وارد بازار شد و می گفت در راه بکوب تا اسب من تو را زیر پا نمی گذارد، پس مردم گفتند: البهلول دیوانه شد، پس خلیفه راخبرکردند،هارون گفت: دیوانه نشده، بلکه با این کارش از ما گریخت.
روایت است که «بهلول خویشاوندی نزدیک با هارون الرشید داشت» وبه همین دلیل او می توانست آزادانه و بی هراس به سر وقت هارون الرشید و بقیه درباریان و خادمان او رفته و هرچه را که میخواهد، به زبان طنز به آنها بگوید.
بهلول از این حربه استفاده میکرد تا هارون الرشید را متوجه اشتباهاتش کند.
در کتاب مجالس المؤمنین سفینة البحار، روضات الجنات اعیان الشیعه آمده :بهلول از شاگردان خاص امام صادق (ع) و از اصحاب آن حضرت و حضرت امام موسی کاظم (ع) معرفی شده است
و چون «هارون الرشید» خلیفه عباسی قصد داشت مخالفان حکومت استبدادی خود را از بین ببرد
نقشهای طرح کرد تا امام کاظم (ع) را به شهادت برساند.
بهلول در سال ۱۹۱ شمسی در بغداد فوت کرد و در شهر بغدادمدفون است.
تاریخ وفات «بهلول»را سال ۱۹۰ هجری قمری یا ۱۹۲ هجری قمری یا ۱۹۷ هجری قمری.
به احتمال زیاد شیخ بهلول در سال ۱۹۷ هجری قمری(۱۹۱ شمسی) وفات یافته است، چنانکه محمد بن اسحاق نحوی در کتاب «الفاضل فی صفات الادب الکامل» آورده است. و مرقد او در بغداد در قبرستان قدیم «کرخ »(باب الدیر) است.
آرامگاه بهلول بعد از۱۱۱۴سال ازفوتش
زیارتگاه او را «کاظم پاشا»(ازفرماندهان ارشدعثمانی دربغداد) در سال ۱۸۹۳ میلادی(۱۳۱۱قمری) بنا کرد و بنای خوبی با گنبدی بر آن ساخت و از زیارتگاه های باستان شناسی است که در پشت مرقد «شیخ معروف الکرخی»(شیخ مسیوح) واقع شده است.
توضیح نگارنده-پیراسته فر :این تاریخ شایدتاریخ نصب سنگ قبرش باشد،چون ایشان همزمان هارون الرشیداست وهارون در۳ جمادی الثانی ۱۹۳(۸ فروردین ۱۸۸)فوت کرده است.
بهلول در ادبیات و فرهنگ اسلامی در ردیف لقمان حکیم قرار داردو سخنانش الهام بخش نویسندگان و شاعران و ضربالمثل میباشد.
چند حکایت از بهلول :
دوستی نسیه
۱- روزی «هارون عباسی» معروف به «هارون الرشید» پنجمین خلیفه عباسی(متولد۱۴۴،متوفی ۱۸۸شمسی) از بهلول پرسید:ای بهلول بگو ببینم نزد تو «دوستترین مردم» چه کسی است؟.
بهلول: همان کسی که شکم مرا سیر کند دوستترین مردم نزد من است!.
هارونالرشید: اگر من شکم تو را سیر کنم مرا دوست داری؟.
بهلول با خنده پاسخ داد: دوستی به نسیه و اما و اگر نمیشود!.
بهلول درشکارگاه هارون
۲- هارون الرشید و جمعی از درباریان به شکار رفته بودند،بهلول نیزهمراه آنها بود.
آهویی در شکارگاه ظاهر شد، خلیفه تیری به سوی آهو افکند ولی تیرش به خطا رفت و آهو گریخت.
بهلول فریاد زد: احسنت،احسنت.
خلیفه برآشفت و گفت: مرا مسخره میکنی!؟.
بهلول گفت: احسنت من برای آهو بود، نه برای خلیفه.
بهلول درحمام
۳- بهلول به حمام رفت، ولی خدمتکاران حمام به او بی اعتنایی نمودند و آن طور که باید بهلول را کیسه نزدند.
با این حال بهلول وقت خروج از حمام ده دینار به حمامی داد.
کارگران و دلاکان حمام چون این بذل و بخشش را بدیدند، همگی پشیمان شدند که چرا نسبت به او بی اعتنایی کردند.
بهلول هفته دیگر نیز به حمام رفت. ولی این بار تمام کارگران با احترام کامل او را شستشو نموده و بسیار او را احترام گذاشتند. ولی با اینهمه تلاش و احترام، بهلول به هنگام خروج فقط یک دینار به آنها داد.
حمامی متغیر گردیده و با غضب پرسید؛ سبب بخشش بیجهت هفته قبل و رفتار امروزت چیست؟
بهلول گفت: مزد امروز حمام را هفته قبل که حمام آمده بودم پرداختم و مزد آن روز حمام را امروز می پردازم تا شما ادب شده و رعایت مشتری های خود را بکنید.
بهلول درقبرستان
۴- شخصی بهلول را در قبرستان دید، از او پرسید : اینجا چه میکنی؟
بهلول گفت: همنشینی میکنم با جماعتی که مرا اذیت نمیکنند و اگر از آخرت غفلت کنم، مرا یادآوری و تذکر میدهند، اگر از آنها دور شوم غیبت مرا نمیکنند.
تعبیر خواب بهلول
روزی، خلیفه (هارون) بهلول را احضار کرد و گفت: خوابی دیدهام، میخواهم تعبیرش کنی.
بهلول گفت؛ چیست ؟
خلیفه گفت: خواب دیدم به جانور ترسناکی تبدیل شدهام و نعره زنان به اطراف خود هجوم میبرم و آنچه از خرد و کلان در سر راه خود می بینم درهم میشکنم و میبلعم. بگو تعبیرش چیست؟
بهلول گفت: من تعبیر واقعیت ندانم، فقط خواب تعبیر می کنم.
دیدار هارون عباسی و بهلول
۶- هارون برای زیارت بیرون رفت و چون بیرون کوفه بود بهلول المگنون را بر نی دید و پسران را پشت سر او در حال دویدن دید پس هارون نزد او رفت و گفت: سلام بر تو ای بهلول. فرمود: السلام علیک یا امیرالمؤمنین، فرمود: تو را به خاطر دلتنگی صدا زدم، بهلول گفت: اما من تو را از دست ندادم، هارون گفت: ای بهلول مرا نصیحت کن، هارون گفت: مرا زیاد کن. نیکو کردم، فرمود: ای امیرالمؤمنین، هر که خداوند مال و زیبایی عنایت کرده و در جمالش عادل باشد و در اموالش همدردی کند، در دیوان صالحان نوشته شده است، پس هارون گمان کرد که چیزی می خواهد. فرمود: ما تو را امر کردیم که قرض خود را ادا کنى، فرمود: نه قرضى را ادا نکن، حق را به اهل آن برگردان و بدهى خود را از خود ادا کن، گفت: ما بوده ایم. امر کرد که بر علیه تو انجام شود، فرمود: ای امیرالمؤمنین، آیا می بینی که خداوند به تو می دهد و مرا فراموش می کند؟».
طبقه بندی اموات توسط هارون
۷- وزیرهارون از قبرستانی گذشت و بهلول را تنها در میان قبرها دید در حالی که مشغول انتقال استخوان های خشک از جایی به جای دیگر بود، از او پرسید: بهلول چه می کنی؟ پاسخ داد: مردگان را طبقه بندی می کنم، می خواهم رؤسا و زیردستان و وزیران و خادمان را جدا کنم، ولی نتوانستم، زیرا این جمجمه با آن جمجمه فرقی ندارد و قبرهایشان نیز شبیه است.
خطبه ای برای هارون
۸- روایت شده است که بهلول به هارون نصیحتی کرد: ای امیرالمؤمنین چگونه اگر خداوند تو را در دست خود قرار داد و از تو نقر و حصیری و قطمیر پرسید پس درس هارون و خادم را خفه کرد.
گفت: تو را بس است ای بهلول، امیرالمؤمنین را آزار دادی.
هارون گفت:آن که از او گرفته شد.
هارون گفت: حاجتی؟
بهلول گفت: نه مرا ببینی و نه تو را ببینی.
بهلول و زبیده همسر هارون
بهلول و زبیده همسر هارون۹-زبیده، همسر هارون، در حالی که با پسران(امین ومأمون) بازی می کرد و با انگشتانش بر زمین می گام نهاد، از کنار بهلول گذشت و چون زبیده آن را دید، در فکر کرد که او چه می کند و از او پرسید: «چه می کنی؟»
بهلول به پسران گفت: با انگشت خود بر خاک زمین قدم زد: خانه ای را که ساختی خراب نکن،
سپس رو به زبیده کرد و گفت: یا زبیده می خواست به بهلول کمک کند، اما فرزندانش او از این کار امتناع می کند.
زبیده گفت : می بینم که خانه ای زیبا می سازی که شایسته مردان بزرگ است و اینجا می خواهم آن را از تو بخرم .
بهلول در حالی که سرش را به زمین خم کرده و با انگشتش روی خاک قدم گذاشته بود به او پاسخ داد : آری می خواهم . آن را به تو بفروشد.
زبیده گفت: «این خانه را از تو خریدم، قیمتش چند است؟».
بهلول :هزار دینار
زبیده گفت: «هزار دینار به او بده.
بهلول دینارها را گرفت و پولهارا بین فقرا تقسیم کرد، پس یک دینار در کیسه او باقی نماند.
بهترین دوستان اموات هستند
۱۰- شخصی بهلول را در قبرستان دید، از او پرسید : اینجا چه میکنی؟
بهلول گفت: همنشینی میکنم با جماعتی که مرا اذیت نمیکنند و اگر از آخرت غفلت کنم، مرا یادآوری و تذکر میدهند، اگر از آنها دور شوم غیبت مرا نمیکنند.
۱۱- بهلول در قصر خلیفه کنار پنجره نشسته بود و بیرون را می نگریست .
خلیفه پرسید : آن بیرون چه می بینی ؟
گفت : دیوانگان انبوه که در رفت و آمد ند و خود نمی دانند چه می کنند و عجیب این است که اگر آن سوی پنجره بودم و داخل قصر را تماشا می کردم ، باز هم جز این نمی دیدم.
خلیفه شدن بهلول
۱۲- روزی هارون الرشید از بهلول پرسید : دوست داری خلیفه باشی؟
بهلول گفت : نه !
هارون الرشید گفت؛ چرا ؟
بهلول گفت؛ از آن رو که من به چشم خود تا به حال مرگ سه خلیفه را دیده ام . ولی تو که خلیفهای مرگ یک بهلول را هم ندیده ای.
طعام را خلیفه برای بهلول
۱۳-هارون الرشید طعامی برای بهلول فرستاد . خادم طعام را نزد بهلول برد و پیش او گذاشت و گفت؛ این طعام راخلیفه برای توفرستاده، بهلول طعام را برداشته و جلوی سگی که کنار کوچه بود، گذاشت. خادم فریاد کشید؛ چرا طعام خلیفه را پیش سگ میگذاری؟!
بهلول پاسخ داد؛ دم مزن، اگر سگ نیز بشنود این طعام خلیفه است، هرگز لقمهای از آن نخواهد خورد؟!
فقیرترین فرد از دید بهلول خلیفه است
۱۴-روزی هارون به بهلول پولی داد تا بین فقرا تقسیم کند. بهلول پول را گرفت و چند لحظه بعد به خلیفه باز گرداند.
هارون دلیل این کارش را پرسید؟
بهلول گفت: من هر چه فکر کردم از خلیفه فقیرتر و نیازمندتر نیافتم به خاطر اینکه ماموران تو با زور از مردم باج و خراج میگیرند و به خزانه تو می ریزند.
راز طول عمر
۱۵- از بهلول پرسیدند : راز طول عمر در چیست ؟
گفت : در زبان آدمی . گفتند؛ چگونه است آن راز؟
گفت؛ آناست که هر اندازه زبان آدمی کوتاه باشد، عمرش دراز میشود و هر چه زبان دراز شود، از طول عمر آدمی کاسته می شود؟
تفاوت تغدیه عنی وفقیر
۱۶- از بهلول پرسیدند: وقت خوردن غذا چه موقع است؟
پاسخ داد؛ غنی را وقتی که گرسنه شود و فقیر را وقتی که غذایی بیابد.
حل اختلاف دعاوی
۱۷- بهلول شتابان راهی میرفت، پرسیدند : با این شتاب کجا می روی؟
گفت؛ می روم تا از دعوای ۲ نفر جلوگیری کنم.
گفتند: کدام ۲ نفر؟
گفت: خودم و آن کسی که دارد دنبال من می دود!.
مرض طاعون ومرض حاکمیت هارون
۱۸- خلیفه به بهلول گفت؛چرا خدا را شکر نمیکنی از زمانی که من بر شما حاکم شدهام ،طاعون از میان شما رفع شده است؟
بهلول گفت: خداوند عادل تر از آن است که در یک زمان ۲ بـلا بر بندگانش نازل کند.
خدمتی که «عصا«به صاحبش می کند
۱۹- ازبهلول پرسیدند که «عصا» به چه کار آید؟
بهلول گفت: «عصا» به این کار آید که روزی هزار بار زمین می خورد تا صاحبش زمین نخورد.
شلاق بردیوانه ها
۲۰-روزی هارون الرشید از کنار گورستان میگذشت که دید، بهلول و علیان مجنون با هم نشسته و سخن میگویند. خواست چشم زهری از انها بگیرد و دستور داد هر دو را آوردند.
خلیفه فریاد زد و گفت؛ من امروز دیوانه میکشم . جلاد را طلب کنید. جلاد آنی با شمشیر کشیده، حاضر شد. علیان را بنشاند که گردن زند.
بهلول پرسید: ای هارون چه میکنی؟
هارون گفت: امروز دیوانه میکشم.
بهلول گفت : سبحان الله، ما در این شهر دو دیوانه بودیم، تو سوم ما شدی . تو ما را بکشی چه کسی تو را بکشد!؟.
بهلول افغانستانی؟
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:افغانستان مدعی است که بهلول درکشورمامدفون است که باتوجه به حشرونشربهلول باخلیفه پنجم دربغداد این ادعاواقعیت ندارد وجالب این است مسئولین افغان این قبرمنسوب به بهلول راازطریف آثارباستانی-نوشته های قدیمی روی سنگ قبری کشف کرده ان.
واما حکایت «بهلولی غزنی» را بنقل ازیکی ازسایتهای افغانی دراینجامی آورم:
در شمال شهر «غزنی» افغانستان در میان منارههای قدیمی شهر و در منطقهای موسوم به شهر کهنه، آرامگاهی قرار دارد که مردم آن را به نام «بهلول دانا» میشناسند.
این مقبره، زیارتگاه مردم افغانستان است و بسیاری از مردم به آن نگاهی قدسی دارند.
در احوالات بهلول افغانی ،ادیبان افغان بر این باورند که وی معاصر «سلطان محمود» و «سلطان ابراهیم غزنوی» بوده و در آن زمان از شأن و منزلت بالایی در نزد سلاطین برخوردار بوده و شاهان به وی ارادت بسیار داشتند.
کشف «بهلول» ازروی آثارباستانشاسی ونوشته های باستانی
در باب شناخت شخصیت بهلول محققین و مورخانی از جمله «معین احمد حقیقی اسفندوی» در سال ۱۳۴۱ روزنامه «سنایی» به استناد «استاد خلیلی» نوشته: در صحن زیارتگاه بهلول روبروی آرامگاه وی سنگی دیده شده است که بر خلاف معمول و در هر دو طرف آن تاریخ نوشته شده و نام «شیخ دولت علی ابن برهان» در آن ثبت گردیده و یک کلمه در قسمت شرقی سنگ به ملاحظه میرسد که از آن کلمه «بهلول» استخراج میگردد و این کلمه همان است که مزار حضرت «بهلول» بدان نسبت داده شده است.
استاد خلیل الله خلیلی معتقد بود که انتساب نام «بهلول» از همین سنگ استخراج شده و بر زبان عوام جریان یافته است در کتیبه مذکور کلمه «بهلول» این طور درج گردیده «بهلولی الثامن العشرمن شهر ذی الحجه» یعنی سال ۷۹۳ که باسلطنت «امیر تیمور لنگ» نزدیکی میکند و بهلول تخلص یا بقیه اسم وی میباشد.
در مقابل اعتقاد استاد خلیلی، شماری از فرهنگیان غزنی باور دارند که نام اصلی بهلول، «امام زاهد» بوده اما از آنجایی که بهلول دیگری در دورههای صدر اسلام، از عرفا، سالکان و عالمان مشهور روزگار بوده و بهلول غزنوی نیز در این زمینهها، شباهت بسیاری به وی داشته است، به بهلول معروف شده است.
مردم غزنی همچنین از بهلول به عنوان مردی صاحب کرامات یاد میکنند.
گروهی از مردم افغان، دیوان اشعاری را نیز به بهلول دانا نسبت میدهند، اشعاری که اگرچه گفته میشود مشحون از مفاهیم بلند عارفانه است اما پریشان و ناپخته به نظر میرسد.
پژوهشگران مسایل تاریخی در غزنی، یک بهلول دیگر نیز در متون تاریخی مربوط به دوره غزنویان حضور دارد که گمان می رود برادر «سلطان محمود غزنوی» بوده است.
مقبره بهلول برادر سلطان محمود، در قریهای معروف به همین نام (بهلول) قرار دارد اما مقبره بهلول دانا (امام محمد زاهد) بر فراز تپهای در شهر کهنه غزنی است.
توسط اداره اطلاعات و فرهنگ غزنی،نیزمقبره منسوب به بهلول را بازسازی کرده و بر فراز آن یک گنبد ۶ متری و در قسمت پایین آن، یک سردابه بزرگ ساخته است.