به اتفاقات دیگرهم پرداخته ایم:ماجرای تحصن سفارتخانه ایران دربغداد،«حاج میرزا علی آقا طبیب»و«حاج آقا میرزا علی شیرازی»درمسجدحکیم اصفهان..«حاج رحیم ارباب»و «آیت الله سید محمد جواد غروی»،مصاحبه با«همسرحجت الاسلام املایی»(اولین زنی که در«نوفل لوشاتو»(پاریس)رفت)و...
زندگینامه آیت الله املایی
آیت الله رمضانعلی املایی+حجت الاسلام محمدحسین املایی(پدروپسر)
حجت الاسلام محمدحسین املایی
محمدحسین متولد ۱۳۲۶خمینی شهر اصفهان می باشد ، دوران کودکی خواندن و نوشتن را آموخت سپس وارد حوزه علمیه اصفهان شد و سطح را به اتمام رسانید. در ۱۳ سالگی به قم رفت.
«حجت الاسلام محمدحسین املایی» درکنارامام خمینی-نوفل لوشاتو
در قم با مبارزات حضرت امام آشنا شد و با اوجگیری نهضت اسلامی به این نهضت پیوست
بعداز واقعه ۱۵ خرداد در مجلس ختمی که در مسجد اعظم برگزار شده بود توسط ساواک دستگیر و به تهران منتقل شد و پس از یکماه حبس در زندان قزلقلعه، آزاد شد. وی بعدها به جرگه یاران محمد محمد منتظری پیوست.
در همین دوران با تبعید امام به ترکیه و نجف، وی نیز به نجف رفت و پس از ۲ سال به کشور بازگشت ومجدداً دستگیر و زندانی شد. پس از آزادی از زندان دوباره به نجف رفت و مدت ۳ سال در نجف اقامت گزید. در سال ۱۳۵۷ به پس از کارشکنی های رژیم بعثی عراق ،امام خمینی قصد عزیمت به کویت را نمودند که دولت آن کشور از ورود ایشان ممانعت به عمل آوردند.در این سفر پر مخاطره »مرحوم املایی» ،«حاج احمد آقا» و«دکتر یزدی» امام را مشایعت می نمودند.
دکترابراهیم یزدی(وزیرامورخارجه اوائل انقلاب-مترجم امام خمینی)نفرپنجم ازسمت چپ-نشسته ها.
حاج سیداحمدآقا :شیخ محمد حسین در ۲۲بهمن سال ۱۳۵۷ به همراه امام به وطن بازگشت و پس ازپیروزی انقلاب مدتی در کمیته انقلاب به فعالیت پرداخت
پسر از زبان پدر
آیت الله رمضانعلی املایی: فرزندم محمد حسین خیلى با هوش و استعداد بود. در همان کودکى که او را با خودم به منزل مرحوم ارباب مى بردم. ایشان مى فرمود: بچه خوش استعدادى است. در ۹ سالگى پیش من شرایع مى خواند. در ۱۲ سالگى شرح لمعه را شروع کرد و بعد هم براى ادامه تحصیل به قم رفت. در قم با مرحوم امام آشنا شدو علاقه شدیدى به ایشان پیدا کردو زمانى که امام به عراق تبعید شد آقا محمد حسین هم به عراق رفت و تا پیروزى انقلاب اسلامى در کنار امام ماند. خیلى به امام ارادت داشت. مى گفت: فقط امام آیت الله العظمى است.
امام خمینی هم به ایشان علاقه داشت و محمد حسین را به فرزندى پذیرفته بودپس از پیروزى هم در خدمت امام و انقلاب بود و سر از پا نمى شناخت. ایشان تازه از خارج به تهران آمده بود و خانواده زنگ زده بودند که اگر ممکن است به اصفهان بیایید تا خویشان و نزدیکان ایشان را ببینند.
وفات
در۱۵اردیبهشت۱۳۵۸ در یک سانحه رانندگی مشکوک که در جاده تهران- قم اتفاق افتاد و در قبرستان شیخین قم مدفون است/تبیان
***
حجت الاسلام محمد حسین املایی از کی وارد نجف شد؟
ا ز سال۱۳۴۵ . آن زمان ۴-۳ نفر بیشتر گرد امام نبودیم و مرحوم املایی ظرف مدت کوتاهی به جمع ما پیوست و خیلی زود به دل همه نشست.
فعالیت های انقلابی اش در نجف از کی شروع شد؟
نجف شرایط بسته و بدی داشت حتی خودِ امام یک سال و اندی در سکوت به سر برد و بعد از آن هم دست به عصا راه می رفت. خیلی ها می گفتند وارد شدن به مسایل سیاسی حرام است و تنها چند نفر از مراجع اعلامیه هایی به حمایت از امام داده بودند. آنجا گویی شعبه ای از ایران بود. کافی بود مثلا حرفی از دهان یک بقال دربیاید کنسولگری فورا واکنش نشان می داد.
آقای املایی، هم علاقمند به امام بود و هم علاقمند به راه امام و برعکسِ خیلی ها که در نجف بودند و به امام هم علاقه داشتند اما به خاطر ترس از حاکمیت ساواک ایران بر نجف حاضر نبودند درگیر مسائل سیاسی بشوند، در این حوزه بسیار فعال بود.
مگر این حاکمیت ساواک در نجف تهدیدی برای آقای املایی و دیگرانی که فعال بودند، به حساب نمی آمد؟
چرا خصوصا برگزاری جلسات با دیگر گروه های انقلابی مثل جبهه ملی ها، نهضت آزادی ها،
توده ای ها که در بغداد دفتر داشتند، در نجف برای ما خیلی مشکل بود و در واقع به عهده یکی دو نفرمان بود که در نجف خانه داشتیم و آنها که در مدارس ساکن بودند، جرات انجام چنین حرکت هایی را نداشتند.
آقای املایی هم در نجف منزل داشت؟
بله ایشان بعد از مدتی منزل محقری در نجف اجاره کرد تا برخی جلسات به آنجا منتقل شود چراکه من، هم از نظر مالی در مضیقه بودم و هم اینکه بیش از پیش تحت نظر قرار گرفته بودم. تا پیش از آن تنها میزبان جلسات بنده بودم که متاهل بودم و مستاجر.
و از آن پس منزل آقای املایی هم تبدیل به مخفیگاه جلسات شد؟
بله. همان اول کار هم هیچ وسیله ای نداشت و ما از خانه هایمان ملزوماتی مثل بشقاب، قند، چای و... می بردیم آنجا و ایشان هم به شوخی می گفت هر چه آوردید را برنگردانید چون اینجا خانه
همه مان است.
آقای املایی به جز برگزاری جلسات با احزاب، چه فعالیت هایی انجام می داد؟
محمدحسین املایی با وجودی که به صورت غیرقانونی وارد عراق شده بود و مدارک نداشت اما فعالیت بسیاری انجام می داد وفعالیت هایش در بحبوحه پیروزی انقلاب نقش پررنگ تری به خودش گرفت. چون مجرد بود به انجام هر کاری تن می داد مثل بنده اما بعضی ها تن به انجام چنین کارهایی نمی دادند.
آقای املایی در تنظیم و تکثیر و توزیع اعلامیه ها نقش داشت. برای انتشار اعلامیه ها باید از وزارت ارشاد عراق که زیر نظر سازمان امنیت عراق بود، مجوز می گرفتیم. من می رفتم دنبال مجوز در بغداد، اگر مجوز نمی داد چاپخانه هم چاپ نمی کرد.
در اواخر حضور امام در عراق هم نشریه ای راه انداختیم تحت عنوان «روحانیت مبارز خارج از کشور» چند شماره در نجف منتشر کردیم. خیلی جا افتاد و مثمر ثمر واقع شد اما با هجرت امام از عراق پایان یافت.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:فعالیت های فرهنگی آقایان املایی ودعایی درنجف
درزمان تبعیدامام خمینی درعراق،آقای دعایی ازطرف امام خمینی در رادیوبغدادبرنامه اجرامی کرد،این برنامه دردفاع ازنهضت امام خمینی بود
«حجت الاسلام سیدمحمود دعایی»: روزانه دو ساعت برنامه رادیویی(عراق) داشتنیم که «آقای حجت الاسلام املایی» هم در تهیه مطالبش نقش داشت. یک دستگاه زیراکس هم در خانه بود
«حجت الاسلام محمدحسین املایی» درکنارامام خمینی-نوفل لوشاتو
«حجت الاسلام سیدمحمود دعایی» و«حجت الاسلام محمدمنتظری»و آیت الله سیدهادی خسروشاهی»
ماجرای تحصن سفارتخانه ایران دربغداد
ورود و حضور غیرقانونی در نجف در طول این سال ها برای آقای املایی ایجاد دردسر نکرد؟
جمعا ۱۰ نفر از بچه ها گذرنامه نداشتند. از سفارتخانه هم تقاضا کرده بودند اما توجهی نشده بود. ما چند نفر که گذرنامه داشتیم به این ده نفر پیشنهاد دادیم که در سفارتخانه متحصن شوند تا برایشان گذرنامه صادر شود. قرار بر این شد که ما هم همراهشان برویم و هوادارشان باشیم. آن روز درگیری شدیدی بین ما و کارکنان سفارت پیش آمد. سر و کله ها شکست و لباس ها پاره شد و ما در نهایت دستگیر شدیم. حدود ۳ روز در بازداشت بودیم و از بیرون هیچ خبری نداشتیم و موفق هم نشده بودیم دوستانمان در نجف را از وضعیت خود مطلع کنیم. تمام تلاش سفارت هم این بود که ما را به ایران تحویل بدهد. روز سوم بود که ناگهان متوجه سرکشی وزیر کشور حزب بعث از زندان شدیم و وقتی قصد خارج شدن از زندان را داشت از پشت میله ها صدایش کردیم و به او فهماندیم که ما ایرانی هستیم و قصد دارند ما را به ایران تحویل بدهند. ابتدا توجهی نشان نداد و رفت ولی بعد از چند دقیقه بازگشت و گفت که می خواهد با ما صحبت کند. خبر که به گوش تیمور بختیار رسید، آزادمان کردند.
آقای املایی در ماجرای تحصن در بغداد هم حضور داشت؟
بله ایشان یکی از مهره های اصلی این جریان بود. ماجرا از این قرار بود که ارتباط ما با احزابی که در بغداد دفتر داشتند همیشه یکسویه بود به این معنی که همیشه آنها از ما به عنوان روحانیونی که به رهبری امام علیه رژیم تحرک داشتیم، درخواست می کردند که جلساتی را با یکدیگر در نجف یا بغداد ترتیب بدهیم.
آقای املایی یکی از آن دو سه نفری بود که همیشه در این جلسات حساس حضور فعال داشت. شهید منتظری در یکی از سفرهایش به نجف به ما پیشنهاد داد که گاهی هم ما پیشرو باشیم و حالا که رهبری این انقلاب از آنِ ماست استقلال عمل از خود نشان بدهیم. همان زمان دکتر عباس شیبانی در ایران و یک نفر دیگر در اردن به اعدام محکوم شده بودند.
به پیشنهاد شهید منتظری به همین بهانه اعتصابی را به رهبری روحانیت به راه انداختیم. ۸- ۷ نفر از نجف رفتیم بغداد و با رییس دانشکده اقتصاد دانشگاه بغداد صحبت کردیم و آنها پذیرفتند که این تحصن در دانشکده آنها رقم بخورد. رهبری تحصن به دست شهید منتظری بود و معاونت عملیاتی آن را مرحوم املایی به عهده داشت. این تحصن بسیار موثر بود و افراد زیادی در طول این سه روز به ما پیوستند و نتیجه هم داد.
نظر امام راجع به این حرکت چه بود؟
ما از ترس اینکه امام مخالفت کنند، به ایشان چیزی نگفتیم و رفتیم ولی وقتی گزارش تحصن را برایشان بازگو کردیم، حرف هایمان را به دقت گوش کردند و بعد از گزارش ما یک نفس عمیق کشیدند انگار که باری از دوششان برداشته باشند و شروع کردند به تشویق ما و ما از اینعکس العمل بسیار خوشحال بودیم.
ظاهرا ایشان بعضی سال ها برای رساندن اعلامیه های امام به حجاج ایرانی به مکه هم مشرف می شده، درست است؟
از همان سال ۱۳۴۹ که امام برای اولین بار موضوع تشکیل حکومت اسلامی را مطرح کرد و اولین پیام را به حاجیان ایرانی داد، صدور پیام برای حاجیان تبدیل به یک سنت شد و حتی تا بعد از انقلاب نیز ادامه یافت. مرحوم املایی در امر انتشار و توزیع این اعلامیه ها نقش بسیار حساسی داشت و حتی برخی سال ها خودش به عربستان می رفت. سال ۱۳۵۳ یا ۱۳۵۴ یکی از سال هایی بود که آقای املایی خود برای انتشار اعلامیه ها مشرف شد و توانست آنها را در سطح وسیعی منتشر کند.
آن سال بنده و آقای ناصری (آیت الله محمدرضا ناصری یزدی،امام جمعه یزد) دستگیر شدیم. من موفق شدم از دستشان فرار کنم اما آقای ناصری ۲ سال در زندان عربستان ماند.
آقای املایی در نجف دستگیر هم شد؟
خیر، تحت تعقیب بود اما دستگیر نشد.
وضعیت تحصیلی حجت الاسلام املایی در نجف چگونه بود؟
پای درس امام می نشست و در مباحث خارج فقه شرکت می کرد. به کلاس درس اصول حاج آقا مصطفی هم می رفت. درس برخی دیگر از آقایان را هم حاضر می شد اما چندان در مباحث علمی وارد نمی شد چون ما فرصت چندانی پیدا نمی کردیم. اما از نظر مسایل سیاسی و اخلاقی بسیار پخته بود.
از ویژگی های شخصیتی مرحوم املایی برایمان بگویید.
از نیروهای بسیار ارزشی بود. اخلاق بسیار خوبی داشت و روابط عمومی اش خیلی بالا بود. نرمخو بود و با همه کنار می آمد. به گونه ای نبود که بگوید این مذهبی است و این غیر مذهبی. در برابر اختلاف سلیقه هایی که گاهی فضا را متشنج می کرد آرامش خودش را حفظ می نمود و هیچکدام از آنها که با او در ارتباط بودند، از او اظهار نارضایتی نمی کردند.
یکی از خاطرتان با املایی
اواخر حضورمان در نجف تشویق شده بودیم که برویم رانندگی یاد بگیریم. اول من و املایی و یک نفر دیگر یک تاکسی کرایه کردیم. راننده تاکسی ساعتی ۵ تومان می گرفت و در طول ۳ ساعت به سه نفرمان آموزش می داد. اولین بار در اطراف کمیل منطقه ای میان نجف و کوفه شروع کردیم. اول املایی نشست و با اینکه راننده توضیح داده بود ماشین توی دنده بود که استارت را زد و ماشین خاموش شد. راننده دیگر اجازه نداد املایی بنشیند. هر چه اصرار کردیم فایده نداشت اما روزهای بعد کس دیگری را پیدا کردیم و املایی هم تمرین کرد. در رانندگی احتیاط نمی کرد. بعد از بازگشتمان به ایران معمولا یک روز یکبار دو روز یکبار می آمد قم که جاده حادثه خیزی داشت. من شهرستان بودم که خبر دادند ایشان تصادف کرده.
حجت الاسلام املایی همراه امام به فرانسه هم رفت؟
بعد از آنکه سال (۱۵ اسفند ۱۳۵۳) شاه با صدام آن قرارداد را در الجزایر امضا کرد به امام گفتند یا سکوت کن یا هجرت. امام هجرت را انتخاب کرد.
واکنش امام خمینی به سختی های کار-یاران درعراق
تا امام برود فرانسه به ما خیلی خیلی سخت گذشت. حتی یکی دو نفر از ما دستگیر شده و به پنکه بسته شدند. امام موقع رفتن ما ۱۲-۱۰ نفر را صدا کرد و گفت که من محبت های شما را فراموش نمی کنم و یادم نمی رود که به خاطر من چه کشیدید. ایران هم که آمدیم امام ماها را زیر نظر داشت و به مناسبت هایی که پیش می آمد محبت قلبی خودش را نشان
می داد. امام آخر کار در نجف حدود ۱۵-۱۰ روز ممنوع الملاقات شده بود و ما از او خبر نداشتیم تا اینکه خبر رسید که فرموده بعد از نماز شب بیایید کارتان دارم و ما رفتیم و همین صحبت ها را کرد.
مسوولیت آقای املایی پس از انقلاب چه بود؟
ایشان(حجت الاسلام محمدحسین املایی) در ایران وارد کمیته امداد شد. قبل از انقلاب یک تشکیلاتی در ایران برای کمک رسانی به خانواده های زندانیان سیاسی و اعدامی و تروری و... توسط شهیدان عراقی(مهدی عراقی وپسرش حسام) و آقای طالقانی و ... را ه افتاده بود بدون اسم و آرم. همین تشکل بلافاصله پس از پیروزی انقلاب تبدیل به کمیته امداد شد. آقای املایی از همان ابتدا وارد کار شد و بسیار اظهار تمایل می کرد که در چنین جایی کار کند./منبع:دانشنامه مصاحبه حجت الاسلام سید هادی موسوی آذر ۱۳۹۴
«حجت الاسلام سید هادی موسوی» از محافظان امام در نجف و نماینده و رابط دفتر امام با مسوولان حکومتی عراق برای چاپ و نشر اعلامیه های امام بود. وی در خاطراتش می گوید: در نجف به صورت خودجوش ضبطی تهیه کرده و سخنرانی های امام را ضبط می کردم و بعد پیاده سازی نموده و مکتوب می کردم. بعد از انقلاب هم آقا احمد از بنده خواستند مسوولیت صدا و سیما در بیت امام را به عهده بگیرم به این معنی که هر فیلم و سخنرانی که قرار بود از امام منتشر شود، مسوولیتش در سراسر کشور با بنده بود.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:چگونگی شهادت «مهدی عراقی» وفرزندش حسام
گروه فرقان درروز یکشنبه ۰۴ شهریور ۱۳۵۸ ،« مهدی عراقی»(ساله۴۹) و پسرش« حسام عراقی» و«حسین مهدیان» را ترور کردند
ترور در ساعت ۷ صبح، در خیابان زمرد که خانه «حسین مهدیان» در آنجا قرار دارد و در زمانی که آنها عازم محل کار خود در مؤسسه کیهان بودند، صورت گرفت. تروریستهای فرقان که سوار یک موتور هوندا بودند، به محض مشاهده خودروی حامل آنها از کمینگاه بیرون آمدند و سرنشینان آن را به رگبار اسلحه یوزی بستند.
گلولهای که به گردن مهدی عراقی اصابت کرد موجب مرگ سریع وی شد ولی مردم دو مجروح دیگر را به بیمارستان ایرانمهر قلهک انتقال دادند. حسام عراقی فرزند مهدی عراقی در بین راه جان داد ولی حسین مهدیان که هدف اصلی ترور بود تحت عمل جراحی قرار گرفت و زنده ماند.
این ۲ شهید(پدروپسر)درحضرت معصومه(قم) مدفون هستند.
کویت به امام خمینی اجازه ورودبه خاکش رانداد
دولت فرانسه ازحضورامام خمینی مطلع نبود
اولاً حضور حضرت امام در فرانسه بطور اتفاقى بود، چون بعددستوراخراج امام ازعراق وممانعت از ورودشان به کویت، ایشان پس از تبادل نظر با مرحوم حاج احمد آقا، دو گزینه پیش روی ایشان بود: یکى سفر به سوریه و دیگری سفربه یکی از کشورهای اروپایی و مخصوصا فرانسه.
خاطرم هست که به علت وجود احتمال سفر حضرت امام به سوریه، اینجانب و آقاى علی اکبرمحتشمى پور و آقاى هادی غفارى و چند نفر دیگر که الآن بیاد ندارم، به فرودگاه دمشق رفتیم و منتظر رسیدن پرواز از بغداد ماندیم و تاپیاده شدن آخرین نفر از مسافرین، به ورود حضرت امام امیدوار بودیم و پس از بازگشت مایوسانه به منزل، با خبر شدیم که ایشان بطرف فرانسه پرواز نمودهاند.
جالب توجه است که ابوالحسن بنى صدر و صادق قطب زاده فقط چند ساعت قبل از ورود به پاریس، از تصمیم امام برای عزیمت به فرانسه با خبر شدند. خوب است این راهم بدانید به علت اینکه گذرنامه امام را قطب زاده به مامور گذرنامه داده بود و فامیلى امام در گذرنامه «مصطفوى» بود، پلیس فرانسه متوجه شخصیت حقیقى ایشان نشده و مهر ورود را زد و امام وارد پاریس میشوند.
و در منزلى که با عجله در منطقه" کشان "پاریس در نظر گرفته شده بود، مستقر شدند.
اعتراض همسایگان موجب تغییراقامت ازکشان به نوفل لوشاتوشد-ترددزیاد،ازدحام جمعیت
به مجرد اطلاع دانشجویان ایرانى از حضور امام، آنها مشتاقانه خود را به آن منزل"محله کشان" رساندند و این امر باعث مزاحمت براى همسایگان شد و آنها به پلیس شکایت کردند و وقتى پلیس براى رفع مزاحمت آمد، تازه متوجه حضور امام در پاریس شد!
حضرت امام سریعا براى رفع مزاحمت، به منزلى که در روستایى در حومه پاریس، بنام نوفل لوشاتو و در تملک یکى از ایرانیان بود منتقل شدند، و مقامات فرانسه که در مقابل کار انجام شده قرار گرفته بودند، به حضرت امام پیام دادند که: شما در مدت اقامتتان در فرانسه، حق فعالیت سیاسى ندارید! که ایشان میگویند:« من فقط بعد نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا، براى عده کمی از برادران حاضر صحبت میکنم»
و آنها با این ذهنیت که این کار نتیجه سیاسى ندارد، موافقت کردند. غافل از اینکه این صحبتها ضبط شده و از راه هاى مختلف از جمله تکثیر نوار، به ایران انتقال داده میشود و براى مردم راهنماى مبارزه و انقلاب خواهد بود.
علاوه بر این،به هر حال لازم بود دولت فرانسه از امام حفاظت کند، لذا چند نفر پلیس مرد در جلوى منزل امام مستقر کردند و براى «بازرسى زنان»در«نوفل لوشاتو» هم امام خمینی «خانم دباغ»(مرضیه حدیدچی)«خواهرطاهره» راازبیروت(لبنان) فراخواند/ ۹۵/۰۹/۲۳حجت الاسلام سیدصادق موسوی در گفتوگو با فارس.
توضیح مدیریت سایت-اقامتگاه ۲روزه امام خمینی درمحله «کشان»فرانسه،منزل غضنفرپوربود.
***
مصاحبه باهمسرحجت الاسلام محمدحسین املایی
همسرمرحوم املایی: ایشان خیلی به روز بود. زبان انگلیسی می دانست، هیچ کدام از اطرافیان امام به اندازه آقای املایی و آقای دعایی نمی توانستند عربی را خوب حرف بزنند به گونه ای که حتی خودِ امام هم مترجم داشتند.
از دانشگاه لبنان لیسانس حقوق گرفته بود ، آن زمان که خیلی از روحانیون رانندگی را بد می دانستند، گواهینامه رانندگی داشت. با شهید چمران ارتباط نزدیکی داشت و در لبنان دوره چریکی دیده بود. عضو «جنبش امل» دردوران نظامی"چریکی"درلبنان کارهای درمانی ، تزریقاتی را هم یادگرفته بود
آقای دعایی روزانه دو ساعت برنامه رادیویی"عراق" داشتند که آقای املایی هم در تهیه مطالبش نقش داشت. یک دستگاه زیراکس هم در خانه بود
نمازجماعت درنوفل لوشاتو
در نوفل لوشاتو که بودیم هر شب پشت سر ایشان نماز می خواندیم و صف های نماز جماعت به گونه ای بود که مرد و زن در یک صف کنار هم می ایستادند. بعد از سکونت امام در تهران هم مرتب در ملاقات های خصوصی می رفتم دیدنشان البته ایشان مرا به عنوان همسر آقای املایی نمی شناختند و من هم چیزی نمی گفتم. معمولا برای دوستانم که می خواستند صیغه عقدشان را امام بخوانند، وقت می گرفتم از جمله برای خانم آلیا که الان نماینده مجلس هستند.
خانم «فاطمه الیا»نماینده تهران
بعد از هجرت امام به فرانسه که آقای املایی هم همراهشان بود، شما چه کردید؟
من سه چهار روز رفتم خانه امام. همسرشان آنجا بودند و عروس هایشان. بعد از چند روز همراه همسر حاج احمدآقا رفتیم کاظمین منزل دختر آیت اله صدر (دختر خاله خانم طباطبایی) آنجا برایمان بلیط هواپیما تهیه کردند و آمدیم ایران. دی ماه بود که عازم فرانسه شدم.
به غیر از شما همسر روحانیون دیگر هم به منزل امام آمدند؟
خیر فقط بنده آنجا بودم.
از خاطراتتان در منزل امام در نجف بگویید.
آن زمان من ۱۹ سال بیشتر نداشتم و سنم از آنها کمتر بود اما در میانشان احساس غریبی نمی کردم. همسر امام خیلی مهربان و خوش برخورد بودند.
همسر حاج آقا مصطفی سید حسین و مریم را داشتند و همسر حاج احمدآقا سید حسن را. توی همان چند روز یک سفر هم همراه فاطمه خانم طباطبایی به کربلا مشرف شدیم.
ما تهران بودیم و من تا تیرماه ۱۳۵۷ که رفتیم نجف اصلا ایشان را ندیده بودم(۴-۳ روزی که در نجف مهمان همسر امام بودم) اما آوازه مبارز بودن ایشان و همراهی شان با امام در میان اقوام پیچیده بود و شخصیتی تحسین برانگیزز داشتند.
یک ماهی که در نوفل لوشاتو در جوار امام به سر بردیم
صیغه عقد ما را امام در منزل خودشان خواندند.
امام و خانواده شان هم در این جشن شرکت کردند؟
یادم نیست. حاج احمد آقا و خانمش بعد از مراسم آمدند و کادو برایمان یک روتختی آوردند. حاج آقا ناصری (امام جمعه فعلی یزد) هم برایمان یک چرخ خیاطی آورد.
از امام هدیه ای نگرفتید؟
ایشان پیش از عقد برایم هدیه فرستادند. یک گردنبند و یک پلاک و زنجیر طلا داده بودند به مادرخانم آقای محتشمی پور بیاورد تهران. محمدحسین آن زمان تلفنی به من گفت که شاید این هدیه ارزش مادی چندانی نداشته باشد اما این را کسی برای تو فرستاده که 35 میلیون آدم در ایران چشم به راهش هستند.
مگر شما به این ازدواج راضی نبودید؟
خانواده ام به خاطر اینکه دخترشان باید در مملکت غریب سر می کرد، نگران بودند. خطراتی هم که به خاطر فعالیت سیاسی متوجه محمدحسین بود، مزید بر علت شده بود. اختلاف سنی مان هم 12 سال بود.
ارتباطتان با خانواده امام تا کی ادامه داشت؟
در طول یکی دو ماهی که نجف بودیم با حاج احمدآقا رفت و آمد خانوادگی داشتیم. در ایران هم ارتباطاتمان ادامه داشت حتی بعد از فوت محمدحسین. روزی که بنی صدر فرار کرد من منزل فاطمه خانم بودم که حاج احمد آقا ناگهان وارد شدند و خبر را به ما دادند و بعد هم از تلویزیون اعلام شد.
برای برگشت به ایران با هواپیمای امام آمدید؟
آقای املایی با هواپیمای امام آمدند اما همه خانم ها از جمله خانم امام ۴-۳ روز بعد با هواپیمای دیگری آمدیم ایران. خیلی از آقایان هم با ما بودند. خاطرم هست خانم مرضیه دباغ هم بود که بعدها در حزب جمهوری هم با هم بودیم.
همسرِحجت الاسلام محمدحسین املایی:بعد از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ که باآقای املایی عازم خمینی شهر شدیم
مسوولیت آقای املایی بعد از انقلاب چه بود؟
ایشان همراه آقایان وحید دستجردی، عسگر اولادی و کروبی در کمیته امداد مشغول شدند.
سرهنگ هوشنگ وحید دستجردی (۱۳۰۴ – ۱۴ شهریور ۱۳۶۰) رئیس وقت شهربانی ایران در سال ۱۳۵۹ بود. که در اثر انفجار دفتر نخست وزیری در شهریور ۱۳۶۰ ترور شد.
چگونگی فوت حجت الاسلام املایی
امام خمینی ساکن قم بودند و محمدحسین مرتب به قم رفت و آمد داشتند. برای انجام ماموریت کاری با پیکان راهی قم شدند که در جاده حسن -امام حمینی تادوم بهمن ۱۳۵۸درقم بودند وسوم بهمن بدنبال بیماری قلبی به توصیه پزشکان به تهران-جماران-رفتند)آباد تصادف کردند که فردایش بمااطلاع دادندکه فوت کرده است
«محمدحسین» نام مستعار«علمی»داشتند. /منبع:فرصت
زندگینامه پدرحجت الاسلام محمدحسین املایی
« آیت الله رمضانعلی املایی»
پدر ایشان حاج غلامحسین(پدربزرگِ محمدحسین) از طایفه مسگرهای خوزان و از اساتید قرآن بوده است. نسب ایشان از طرف مادرش ماه بیگم آقایی خوزانی به «آقابزرگ آقایی»(محمدنجیم آقایی) بر می گردد.
منزل «محمدنجیم آقایی» در گود خوزان بوده. وی موقع نماز بالای پشت بام منزل، اذان می گفت و سپس به مسجد جامع خوزان رفته و آنجا امام جماعت بوده و هم طبابت می کرد (پزشک بوده) و خود برای جمع آوری گیاهان دارویی به بیابان های اطراف و غیره میرفت. ضمناً دیگر اقوام ایشان حجت الاسلام محدعلی (نادعلی) و محمد آقایی هم می باشند که فوت شده اند.« آیت الله رمضانعلی املایی»
«حجت الاسلام محسن املایی» فرزند ایشان در گفتگو با فرصت در این زمینه می گوید: پدربزرگم در حالی که پدرم نه ماه بیش نداشت در حین مسافرتی که به فریدن جهت کسب و کار داشته اند به رحمت الهی می پیوندد (در همین سفر مال التجارهای که زرد چوبه بود و برای فروش می برده اند به سرقت می رود) و در همان فریدن به خاک سپرده می شوند (ایشان دکان کسبی در آن شهر داشته و هر شش ماه یا چهار ماه یک بار با توجه به مشکلات ایاب و ذهاب که با حیوان بوده به خانواده سر می زده است.)
زندگینامه آیت الله املایی از زبان خودشان
آیت ا... املایی در مصاحبه با مجله حوزه، زندگینامه خود را اینگونه روایت می کند: «اینجانب، به سال ۱۳۳۳ هـ.ق(۱۲۹۳شمسی) در خوزان سده (خمینی شهر) به دنیا آمدم. یک سال از عمرم نگذشته بود که چراغ عمر پدرم خاموش شد و من از نعمت وجود پدر، محروم شدم. بار زندگی بر دوش مادرم افتاد. مادرم، مرا با کار و تلاش بزرگ کرد و زمینه تحصیل مرا فراهم ساخت. در دوران کودکی، مانند دیگر کودکان، به مکتب خانه رفتم و در آنجا، قرآن آموختم.
به خاطر تنگناهای مالی و این که باید کار می کردم، تا مخارج زندگی تأمین شود، نتوانستم در دوران نوجوانی و جوانی به تحصیل بپردازم. از این روی به خاطر علاقه ای که به تحصیل علوم دینی داشتم، در سن بزرگی، تحصیل علوم دینی را آغاز کردم. البته در ضمن کار؛ من همیشه با لباس کار به مدرسه می رفتم و پای درس حاضر می شدم.
جامع المقدمات را در سده، در نزد سید مصطفی ابطحی فروشانی خواندم و سپس راهی اصفهان شدم و مشغول تحصیل گردیدم. دوره رضاخان بود و وضع حوزه بسیار آشفته بود و طلاب هم پراکنده. بیشتر علما، به روستاها و قصبه ها و محله های خود رفته بودند. مدارس، خالی از علما و فضلا بود. حوزه خیلی خلوت بود. درس خواندن برای همگان با دشواریها و سختیهای بسیاری همراه بود و برای من دشوارتر و سختتر. چون من با سر و وضع و لباس کارگری به مدرسه می رفتم و مأموران دولتی، برای من بیشتر مزاحمت ایجاد می کردند. در هر صورت، موفق شدم مقدمات و مقداری از سطوح عالیه را در حوزه اصفهان بخوانم.
چوپانی رمضانعلی
«رمضانعلی املایی» در نوجوانی با شغل چوپانی گوسفندان امرار معاش می نمود. این ایام با زحمات طاقت فرسا می گذرد، نشانه آن دوره اینکه بعضی از ناخنهای پا که در اثر سرما و یخبندان در صحراها و مراتع خراب شده تا اواخر عمر به صورت خاصی مشاهده می شد، بعد از این مرحله آقای املائی که جوان رشیدی بوده مستقلاً اقدام به کار می کند، مشغول بیلزنی، کشاورزی، رسبری و خلاصه مرد صحرا می شود.
شوق تحصیل
محسن املایی در مورد چگونگی اشتیاق پدر به تحصیل علوم دینی میگوید: «پدرم تعریف می کرد شبی دیروقت از مکتب برمی گشتم. در تاریک و بارانی زمزمهای به گوشم رسید، شخصی شعر می خواند. از آن شعر خوشم آمد از طرفی کاغذ نداشتم و تاریک هم بود. قسمتی از جعبه سیگار در راه پیدا کردم و در مسجدی به نام مسجد سیدمحمود رفتم، آنجا چراغ کم نوری بود. به زحمت شعر را نوشتم تا فراموش نشود؛
اینکه گویی این کنم یا آن کنم این دلیل اختیار است ای صنم
بالاخره شور و اشتیاق به علوم دینی او را راهی حوزه علمیه می کند بدون هیچ گونه راهنما و مشوقی. حتی می گفتند بسیاری سعی می کردند مرا از راه تحصیل باز دارند و حرفهای دلسردکننده داشتند اما به عکس من مشتاقتر می شدم.»
گفتم ببینمش مگر درد اشتیاق ساکن شود بدیدم و مشتاقتر شدم
چهارسال تحصیل در قم
مرحوم آیت الله املایی در مورد ورودش به حوزه علمیه قم می گوید:
«در اصفهان بودم که مرحوم «آقا سیدابوالحسن اصفهانی» چشم از دنیا فرو بست. پنجاه روز از رحلت ایشان گذشته بود که وارد حوزه قم شدم. در این زمان، مرجعیت و زعامت شیعه، بر عهده آیت ا... بروجردی قرار گرفته بود.
در حوزه مقدسه قم، چهار سال ماندم و از محضر حضرات آیات عظام گلپایگانی، مرعشی نجفی،
محمدتقی خوانساری و بروجردی بهره بردم.»
علت هجرت ازقم به اصفهان
پس از آن که تشکیل خانواده دادم، دیگر برایم مقدور نبود که در قم بمانم؛ از این روی به اصفهان برگشتم و شکر خدای در این حوزه توفیق یافتم از محضر بزرگانی چون مرحوم رحیم ارباب و مرحوم حاج میرزا علی آقا شیرازی (ایشان همان استادی است که استاد شهید مطهری از لذت دیدار او در تابستانی وصف ناشدنی در اصفهان در مقدمه کتاب سیری در نهج البلاغه یاد می نماید)کسب فیض کنم. وقتی به حوزه اصفهان آمدم مرحوم ارباب خارج فقه، بحث صلات جمعه می فرمود. اصول نیز می فرمود و من در درس اصول ایشان هم شرکت می کردم. اخلاق و رفتار و منش و بزرگواری و دانش گسترده ایشان، مرا جذب کرده بود و این ویژگیها سبب شد که چهل سال همراه و ملازم و در خدمت آن بزرگوار باشم.
درسهای دیگری مانند رجال، درایه، مقداری از قانونچه و نفیسی، تفسیر مجمع البیان و نهج البلاغه را خدمت مرحوم حاج میرزا علی آقا شیرازی فرا گرفتم و با ایشان هم، بسیار مأنوس بودم. یک ماه هم، در درس تفسیر حاج سید علی نجف-آبادی حاضر شدم. این درس، فقط در ماه مبارک رمضان گفته می شد.
آقا رحیم ارباب و املایی
آیت الله املایی –که چهل سال از محضر این فقیه عارف بهره برده است- در وصف استادش می گوید: «مرحوم ارباب(تولد۱۲۵۹-۱۹ آذر ۱۳۵۵وفات)دیدنی بود.
محاسن اخلاقی «حاج رحیم ارباب» را باید از نزدیک دید. نمی شود وصف کرد. او، خالق اخلاق بود. در اخلاق و روش و منش، ویژگیهایی داشتند که در کتابها پیدا نمی شد. یادم می آید آیت الله بروجردی درباره ایشان می فرمود: «عالم عامل». یکبار سخن از نظر کردن به نامحرم و حفظ چشم پیش آمد، مرحوم ارباب فرمود: «تابحال یکبار هم چشم م به نامحرم نیفتاده است!» این سخن وقتی می فرمود که تقریباً هشتاد سال از سن مبارکشان می گذشت. همچنین در اواخر عمر شریفشان بود که سخن از غیبت پیش آمد، فرمود: «تابحال یکبار هم غیبت نکرده ام.»
«آیت الله سید محمد جواد غروی» ازمقیدبودن ارباب به اقامه "نمازجمعه "می گوید:ایشان نماز جمعه را در منزل اقامه میکردند تا این که در سال ۱۳۱۴ شمسی به درخواست من نماز جمعه در منزل ایشان اقامه شد. پس از آن به دلیل افزایش جمعیت نماز جمعه به مسجد تکیه گرگ یراقها و سپس به مسجد جامع منتقل شد. چهار نماز جمعه در این مسجد اقامه شد و در این ایام بود که حاج شیخ اسماعیل پشمی وفات یافت و مخالفین نماز جمعه هفتمین روز را که پنج شنبه بود به جمعه انداخته و برای رفتن به تخت پولاد در آن جا اجتماع کردند و اقامه نماز جمعه غیرممکن بود و مرحوم ارباب نماز جمعه را در «مسجد رکن الدوله» اقامه نمودند و بعد از آن نماز جمعه تعطیل شد. پس از آن مرحوم شیخ حسین علی صدیقین مرحوم ارباب را به مسجد درکوشک دعوت کرد. مدتی بدین منوال سپری گشت تا این که مخالفان امام جمعه ای از شاه خواسته بودند که طی جشن و مراسمی و به امامت منصوب شد و نماز جمعه مرحوم ارباب مجدداً به اتاقی در منزل خودشان انتقال یافت. مدتی گذشت تا توانستیم مرحوم ارباب را برای اقامه نماز به «مسجد گورتان» ببریم که دهکده یی در غرب اصفهان نزدیک منارجنبان است.
مدتی چنین گذشت تا این که آن مرحوم به دلیل نابینایی خانهنشین شد و نماز جمعه به همت «حاج عباس لاهیجی» در انبار چوبفروشی برگزار میشد ولی مخالفین نماز جمعه ساکت ننشستند و نامه یی به رئیس شهربانی وقت نوشتند که فلانی زیر پوشش نماز جمعه چریک تربیت میکند و این اقدامات موجب شد که سازمان امنیت آن وقت از اقامه نماز جمعه در آن محل ممانعت کند و از آن تاریخ به بعد یعنی از سال ۱۳۵۴، نماز جمعه به صورت سیار در منازل اشخاص در آمد.
حاج رحیم ارباب ۳ سال آخر عمر پس از عمل جراحی چشمانش، بعلت سهل انگاری یک پرستار ، نابینا بود
نان ماست غدای یک هفته) دیدنی بود. محاسن اخلاقی ایشان را باید از نزدیک دید. نمی شود وصف کرد. او، خالق اخلاق بود. در اخلاق و روش و منش، ویژگیهایی داشتند که در کتابها پیدا نمی شد. یادم می آید آیت ا... بروجردی درباره ایشان می فرمود: «عالم عامل». یکبار سخن از نظر کردن به نامحرم و حفظ چشم پیش آمد، مرحوم ارباب فرمود: «تابحال یکبار هم چشم م به نامحرم نیفتاده است!» این سخن وقتی می فرمود که تقریباً هشتاد سال از سن مبارکشان می گذشت. همچنین در اواخر عمر شریفشان بود که سخن از غیبت پیش آمد، فرمود: «تابحال یکبار هم غیبت نکرده ام.»
«حجت الاسلام محسن املایی» به حضور پدر در حوزه علمیه اصفهان اشاره کرده و می گوید: «پدرم وارد حوزه اصفهان مدرسه جده بزرگ می شوند. ایشان عصر جمعه با پای پیاده از خمینی شهر به اصفهان حرکت میکردند تا درس صبح شنبه از دست نرود. همراهشان چند عدد نان خانگی و یک تاره کوچک ماست می بردند که یک هفته را باید با آن گذران کرد. دوستان ایشان می گویند این یک کیلو و نیم ماست ترش می شد و کپک می زد و ایشان تحمل می کرد و در تحصیل کوتاهی نمی کرد، شش روز هفته را در مدرسه بود و عصر پنج شنبه به خانه می آمد، صبح جمعه برای کار به صحرا می رفت و دو ریال مزد می گرفت و می خواست خرج هفته خود را با آن بگذراند.
وی ادامه می دهد: پدرم تعریف می کرد که گاهی اوقات فقط من در مدرسه بودم حتی خادم مدرسه هم گاهی به خانه می رفت و من تنها می شدم، حجره مدرسه معروف به حجره گوشواره بود، خیلی کوچک، در این حجره هیچ یک از ضروریات نبود. یک پاره حصیر چوبی در کف داشت و یک آجر پشت درب. من روی حصیر می خوابیدم و آجر را بالشت خود کردم.» گاهی هم برای مزاح میفرمود:«گاهی در مدرسه من بودم و یک گربه!»
صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را تا که از مادر گیتی چو تو فرزند بزاید
عرفان و زندگی
آیت ا... املایی همواره زاهدانه زندگی می کرد. حجت الاسلام مختاری در این زمینه می گوید: بعد از دوران جوانی که قدری اوضاعشان بهتر گردید به همان سبک زاهدانه مقید بود و هیچگاه در تمام عمر اهل تجمل و دنیاپرستی و جمع کردن مال نبود. ایشان با وجود مقامات علمی و عرفانی، با تواضعی مثالزدنی در میان مردم بوده با کشاورز و رعیت و پا به پای آنها در صحرا مشغول کار بود. کمکم مردم به او علاقه مند شده و برخی تصمیم گرفتند ایشان را به عنوان امام مسجد حاجی (قائمیه) بیاورند ولی آقای املایی در ابتدا قبول نمیکرد. یکی از بزرگان سرشناس محل خدمت آقای ارباب رفته و از ایشان درخواست کمک می کنند.
امامت مسجدبه دستور حاج آقا رحیم ارباب
آیت ا... املایی در گفتگو با مجله حوزه به این موضوع اشاره می کند و می گوید: «دوست نداشتم امام جماعت باشم. به دستور حاج آقا رحیم ارباب به این کار وادار شدم. ایشان به من دستور داد که امامت جماعت این مسجد(مسجد قائمیه) را برعهده بگیرم و هر چه عذر آوردم قانع نشد. ناگزیر پذیرفتم.»
شاگردان آیت الله املایی
از شاگردان ایشان می توان به آیت ا... امینی امام جمعه قم (ایشان خود در مقدمه یکی از کتابهایشان به این موضوع اشاره می کند)، آیت ا... مقتدایی رئیس حوزه علمیه قم، «حاج آقا مهدی میردامادی»، «حاج آقا باقر میردامادی»، «حاج سید ابوالفضل موسوی گورتانی»، آیت ا... جوادی گورتانی و... اشاره کرد.
کلاه نمدی بجای عمامه
عالم ربانی استاد حسین شفیعی شاگرد« آیت الله میرزا علی آقای شیرازی» در کتاب سخن آشنا به خاطره ای از آیت الله املایی می پردازد و می نویسد: «از شاگردان حاج آقا رحیم ارباب هم آقای «ملارمضان املائی سده ای» است. ایشان هم یکی از شاگردان پرسابقه «حاج آقا رحیم» بوده و اهل سده است و همان کلاه نمدی را بر سر دارد و محاسنش آیت الهی و محرابی است. در سده مسجد دارند و مسجدشان هم شلوغ می شود.
مردم ایشان را با همان لباس و کلاه نمدی می شناختند و به ایشان اعتقاد عجیبی داشند.هیچوقت معمم نشد
توسل به حضرت معصومه(س) وشفای درد
شفیعی:یک بار به دیدار ایشان رفتم خاطره ای برایم نقل کردند گفتند: من زمانی برای تحصیل به شهر قم رفتم. بغل رانم تورم کرد و کم کم سیاه شد و عفونت کرد. به دکتر مراجعه کردم گفتند: باید عمل کنی ما هم طلبه بودیم و هزینه زندگی مان خیلی به سختی تأمین می شد شب رفتم به حرم حضرت معصومه (س) و گفتم: ای دختر موسی بن جعفر، مردم از اقصی نقاط مملکت برای استشفا به این جا می آیند. ما مهمان شما هستیم ما طلبه این اجداد شما هستیم و مشکلم را گفتم بعد منقلب شدم و خیلی گریه کردم و با همان حال رفتم منزل و خوابیدم.
شب خواب دیدم «حاج آقا میرزا علی شیرازی»را (درزمان حیات)خواب دیدم به «مسجد حکیم اصفهان» رفته ام، در صفه زیر گلدسته طرف شمال مسجد حکیم، دیدم حاج میرزا علی آقا سه گوشی ایستاده (همیشه سه گوشی می ایستاد تا کسی نباشد تا به ایشان اقتدا کند) رفتم جلو و سلام کردم. همانطور که در بیداری شفقت آمیز احوالپرسی می کرد، احوالپرسی کرد.
گفتم: حاج آقا پایم این طور شده، گفتند: انار بخور، گفتم که عفونی شده گفتند: انار بخور. گفتم دکترها گفته اند که عمل دارد. گفتند انار بخور.
«حاج میرزا علی آقا طبیب» بود و غیر از جنبه معنویتی که داشت تنها کسی بود که قانون ابن سینا را می توانست درس بدهد- صبح که شد رفتم میوه فروشی و ۳ کیلو انار خریدم و ۳ روز آنها را خوردم و پایم خوب شد.
آب کُر باشیم
ایشان در دیداری با برخی از مسؤولان جلسات قرآنی شهر فرمود: «آقا باید آب کُر باشیم تا دیگران را پاک و طاهر کنیم وگرنه خودمان نجس می شویم. اول باید خودمان را مهذّب کنیم تا در دیگران اثر مثبت داشته باشیم وگرنه آلودگی دیگران وجودمان را می گیرد.»
از نهج البلاغه می گفت
از نکات بارز اخلاقی ایشان که باید به آن اشاره نمود، ادب زایدالوصفش و وقار و متانت او در حضور میهمانان و مراجعه کنندگان به منزلش بود که من بارها مشاهده نمودم که حتی برای خوش آمد گویی نوجوانی شخصاً دم درب می آمدند و در اطاق ساده خویش که کتابخانه شخصی اش بود ساعتها دو زانو با حالتی تواضع و با دستانی کشیده و بر روی پاها قرار گرفته و چشمهای رو به پایین بدون آن که به اطراف نگاه می کنند می نشست و سکوتی لبریز از معرفت مکان و زمان را در بر می گرفت و تا کسی سؤال نمی کرد جوابی نمی شنید و مخاطب گاه تا ساعتها در لذت دیدار این مرد الهی از ناگفته ها، چیزها می آموخت و هرگاه لب به سخن می گشود، از نهج البلاغه علی(ع) می گفت و از خطبه های آتشین آن و از استاد عزیزشان میرزا علی آقا شیرازی مطالبی را بیان می نمودند.
مبارزه با تحریفات
مبارزه ایشان با تحریفات صورت گرفته در برخی عزاداریها در آن دوران که کمتر کسی به این صراحت صحبت می نمود، از نکات دیگری بود که باعث دشمنی عدهای جاهل با مرام ایشان شده بود. ایشان در قداست و حرمت مسجد که مخصوص عبادت الهی است تأکید فراوانی داشتند. برگزاری مراسم ختم بدین شکل رایج در مساجد را روا نمی دانستند. حتی حضور هیأت در مساجد را به حسینیه ها حواله می دادند و در مقابل بعضی از افراد به عمد در هنگام نماز جماعت، با طبل و دهل داخل مسجد می گردیدند و بهانه آنها اقامه عزای سیدمظلومان ابا عبدالله الحسین (ع) بود!
مبارزه با بهائیت
مبارزه ایشان با بهائیت و صوفیه نیز داستان دیگری دارد. ایشان می فرمودند: با شخصی که بهایی بودند مباحثه می کردم، وقتی در بحث و جدل کوچکترین توفیقی پیدا نکردند گفتند اصلاً شیخ بهایی به مرام ما بوده است و من با خنده به او گفتم که مرحوم شیخ بهایی در چهارصد سال پیش زندگی می کرده و دین ساختگی شما بیش از ۱۵۰ سال عمر ندارد.
خیلی باتقوا بود
آیت ا... شیخ علی عبودیت در گفتگو با فرصت در مورد ایشان می گوید: او را از مدرسه جده میشناختم. حجره شان طبقه بالای مدرسه قرار داشت. شاگرد آقای ارباب و خیلی باتقوا بود. ما می رفتیم خدمتشان و استفاده می کردیم. بعد از انقلاب، من و آقای اصفهانیان تصمیم گرفتیم هر هفته روزهای جمعه به منزل علما بریم. از همین جهت بعضی اوقات به دیدار آیت ا... املایی میرفتیم. ایشان خودش پذیرایی می کرد و چای می ریخت. آقای املایی واقعاً آدم وارسته ای بود.
یا مسبب الاسباب
از اذکاری که ایشان برای حل مشکلات بسیار تأکید می نمودند این عبارت بود «یا مسبب الاسباب هیئا لنا الاسباب» و به تجربه عدهای واقعاً راهگشا و سبب ساز بوده است. ایشان می فرمودند: خداوند هم سبب ساز و هم سبب سوز است و سررشته همه کارها در دست اوست.
آیت الله املایی آینده طلاب راپیش بینی می کرد
نوجوانی از ایشان در مورد حضورش در حوزه مشورت کرد و و درخواست استخاره نمود. حضرت آیت الله املائی پس از اندکی مکث و تأمل که روش همیشگی ایشان بود فرمودند، شما برای حوزه مناسب نیستید و حوزه نیز برای شما مناسب نیست.
سرانجام جوان متقاضی طلبگی که منع شده بودازرفتن به حوزه
مدتی گذشت و نامبرده را در بین طلاب مدرسه علمیه ذوالفقار اصفهان مشاهده نمودم که با شوق زائدالوصفی مشغول تحصیل بود. این طلبه اهل نماز شب و از افرادی بود که هر شب چهارشنبه به زیارت مسجد جمکران میرفت.
یکسال بعدازطلبگی
مدت یک سال گذشت تا اینکه روزی در خیابان او را مشاهده نمودم که با قیافه ای خاص در حال رفتن بود که پس از احوالپرسی متوجه شدم به کلی بی اعتقاد و منکر بعضی از ضروریات دینی گشته است. دستورالعمل آن پیر الهی را به عینه مشاهده نمودم و متوجه این حقیقت گردیدم که آن چیزی که اولیاء در خشت خام مشاهده می کنند بعضی ها در آئینه نمی بینند.
ارجاع آیت الله بهجت به آیت الله املایی
محسن املایی فرزند ایشان به توصیه آیت ا... بهجت مبنی بر بهره بردن از آیت ا... املایی اشاره می کند و می گوید: «تعدادی از جوانان و طلاب خمینی شهر در قم با آیت ا...العظمی بهجت دیدار می کنند(در زمان حیات آیت ا... املایی). در این دیدار آقا وقتی می شنوند که جوانان از خمینی شهر هستند می فرمایند بروید ملازم صاحب کلاه نمدی شهرتان شوید(کنایه از آیت ا... املایی)».
خدمت به خلق بهترین مستحبات
حجت الاسلام محسن املایی در مورد پدر می گوید:پدر کمتر به زیارت و امور مستحبی می پرداخت و معتقد بود هرکس وظیفه ای دارد. من اگر بتوانم در عوض کاری برای آبرومند گرفتاری انجام دهم ائمه علیهم السلام بیشتر راضی می شوند.
وی ادامه می دهد: ایشان در دیدار با مسؤولین شهر و بعضاً استان تأکید زیادی نسبت به حل مشکلات قشر مستضعف و محروم جامعه داشتند. می فرمود خیلی به جاست که کاری جهت کاهش گرفتاریهای این مردم بشود.
شهید بهشتی و املایی
یکی از شاگردان ایشان، آیت ا... جوادی گورتانی است. وی در گفتگو با فرصت درخصوص شخصیت مرحوم املایی می گوید: «خیلی رعایت حال دیگران را می کرد. من همچنین آدمی به این منظمی و خوبی ندیده ام. دائم الذکر بود. چند نفر برای مباحثه حجره ایشان می آمدند؛ دکتر بهشتی، آقای شیخ یحیی هدایت، شیخ محمدحسن نجفی(سدهی)، حاج آقا بها نحوی (مهدوی) و آقای کلباسی بودند.»
درامد"املایی" ازکشاورزی بود
پدر،آدم بسیار منظم و آرامی بود. ضمن درس کشاورزی هم می کرد. ایشان از درآمدهای مرسوم روحانیون هم استفاده نمی کرد.
ایشان می گفت: مردم تصور می کنند روحانیت همچون فرشتگان زندگی می کنند و وقتی من کیسه ای برنج یا مقداری گوشت برای منزل تهیه می کنم عده ای نگاه خاصی به ما می کنند.
استادازشاگردش می گوید
آیت ا... حاج آقا باقر میردامادی از دیگر شاگردان ایشان در گفتگو با فرصت در مورد آیت ا... املایی می گوید: «از 12 سالگی با آیت ا... املایی آشنا شدم. یک ماه مبارک رمضان پیش آقای املایی معالم را خواندم. وقتی آیت ا... املایی ازدواج کردند پدرم صبح عروسی یک کله قند و مقداری پول هدیه برای ایشان فرستادند و تبریک گفت
در فقر شدید زندگی می کرد. در کوچکی پدرش را از دست داد. مادرش خرجش را می داد با نانوایی در عین فقر خیلی عزتمند بود، حتی نزد استادش هم اظهار فقر نکرد.
دیدار با امام خمینی
آیت ا... املایی در مورد نحوه حضورشان خدمت امام راحل می فرمود: «در پائیز سال 56 برای زیارت عتبات عالیات عراق عازم کربلا و نجف شدم که از قضا حضرت امام خمینی در شهر نجف حضور داشتند و فرزندم شیخ محمدحسین املایی سالیان سال بود که در خدمت امام بود، از این رو در دو نوبت به زیارت حضرت امام نائل شدم، در مرتبه اول فرزندم محمدحسین من را معرفی نمود و حضرت امام محبت وافری به اینجانب نمودند و در مورد حوزه علمیه اصفهان سؤالاتی کردند. در ضمن فرمایشاتشان از من علت نگذاشتن عمامه را سؤال نمودند که من در پاسخ ایشان به عرض رسانیدم که به تقلید از اساتیدم مخصوصاً آیت ا... حاج آقا رحیم ارباب این رویه را در پیش گرفته ایم ثانیاً پس از طی سالهای متمادی این گونه در سلک روحانیت قرار گرفته ام. در مورد دومین دیدار با حضرت امام می فرمودند: دومین دیدار من با حضرت روح ا... دقیقاً یک روز پس از شهادت حاج آقا مصطفی خمینی بود که تعداد زیادی از طلبه ها و بزرگان حوزه نجف جهت عرض تسلیت خدمت ایشان رسیدند، حضرت امام پس از مشاهده اظهار تأسف و گریه های اهل مجلس فرمودند: حاج آقا مصطفی گریه کن نمی خواهد، رهرو می خواهد و با این بیان خویش تکان روحی سختی به همه وارد نمودند.
پیام امام خمینی به آیت الله املایی
انقلاب که شد حضرت امام از طریق پسرشان(محمدحسین) از ایشان می خواهد که انقلاب شده و اسلام همه گیر شده و شما ملبس با کسوت روحانیت شوید . ایشان متواضعانه در پاسخ می گوید سلام من را به امام برسان و بگو رمضانعلی یک کشاورز است و علوم دینی را برای دلشش فرا گرفته و در حد و اندازه ملبس شدن نیست.
آیت الله رمضانعلی املایی خودش تا آخر ملبس نشدامافرزندش"محمدحسین)رابرای طلبگی به قم قرستاد
وقتی آیت ا... املایی فرزندش محمدحسین را به قم فرستاد، محمدحسین مرید امام شد. او اعلامیه های امام و رساله ایشان را پخش می کرد. مبارزات وی منجر به دستگیریش توسط ساواک شد و ایشان مدتی در زندان قزل قلعه بود. بعد از تبعید حضرت امام به نجف، محمدحسین خود را به امام رسانید و یکی از ملازمین و نزدیکان حضرت امام گردید تا جایی که همراه امام به پاریس رفت و در بازگشت امام به ایران همراه امام به کشور بازگشت. محمدحسین در سال ۱۳۵۸ در اثر تصادفی مشکوک از دنیا رفت. حاج سید احمد خمینی فرزند امام، مجلس ختمی در مسجد امام حسن قم برگزار و امام شخصاً در این مراسم شرکت می کند و آنجا فرمود درگذشت محمدحسین موجب تاثر و تاسف همه است. همچنین در جایی دیگر امام از او یاد کرده و می فرماید او یکی از امیدهای آینده من و اسلام و مملکت ایران بود.
تاریخ فوت حاج ملا رمضانعلی املایی
سرانجام پس از چند سال بیماری در روز جمعه ، ۲۰ بهمن ۱۳۸۵(۲۱ محرم ۱۴۲۸) در سن ۹۵ سالگی درگذشت وپیکرمطهرش در «امامزاده سید محمد» به خاک سپرده شد.
توضیح مدبریت سایت-پیراسته فر:منبع اخذشده:فرصت آنلاین است بااندکی اصلاحات.
در۰۴ دی ۱۳۹۰ نیز درسه کلیسا کشتارشده بود۲۶ نفرکشته شده بودند
حمله مسلحانه به کلیسایی در نیجریه بیش از ۵۰ کشته بر جا گذاشت
افراد مسلح به سه روستا در شمال غرب نیجریه حمله کردند.(یکشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۱)
مهاجمان درست در زمانی که جمعیت زیادی از مسیحیان برای شرکت در «جشن پنطیکاست» گرد هم آمده بودند با مواد منفجره و سلاح گرم به آنجا حمله کرده و مرتکب چنین جنایتی شدند.
پزشک یک بیمارستان در «اوو »به خبرنگاران اعلام کرد که دست کم جسد ۵۰ تن از شرکت کنندگان در مراسم «کلیسای کاتولیک سنت لوئیس» به بیمارستان این شهر منتقل شده است که در میان آنان جسد تعدادی کودک خردسال نیز دیده می شود.
یک مقام محلی و یک شهروند نیجریایی به خبرگزاری فرانسه گفتند که حداقل ۴۸ نفر در حملات افراد مسلح به سه روستا در ایالت«زامفارا» در شمال غربی نیجریه کشته شدند.
یک مقام اداری در استان باکورا در نیجریه با تایید تلفات گزارش شده گفت: «در مجموع ۴۸ نفر در سه روستای دمری، صابون گارین و کلاهی که بعد از ظهر جمعه مورد حمله قرار گرفتند، به دست گروهکهای مسلح کشته شدند.»
شمال غربی و مرکز نیجریه طی چند سال گذشته همواره در معرض یورش گروههای مسلح و جنایتکار قرار گرفته است. آنها با یورش به روستاها اقدام به قتل، آدمربایی برای اخاذی و غارت اموال مردم می کنند.
چندی پیش نیز در جریان حمله مسلحانه به چند روستا در مرکز نیجریه، نزدیک به ۸۰ نفر کشته و ۷۰ نفر ربوده شدند.
قتل عام درکلیسای کاتولیک نیجریه
در پی انفجار بمب و تیراندازی افراد مسلح در در کلیسای کاتولیک در جنوب غربی نیجریه؛ حداقل ۵۰ نفر کشته شدند. ویدیوهایی که از صحنه حمله منتشر شده، نشان میدهد که عبادتکنندگان غرق در خون روی زمین افتادهاند و دیگران بالای سر آنها در حال گریه هستند.
«اولوواروتیمی آکردولو» فرماندار ایالت اوندو در بیانیهای با «شرورانه و شیطانی» خواندن این حمله، از نیروهای امنیتی درخواست کرد تا مهاجمان را ردیابی کنند. بر اساس گفته «اوگونمولاسوی اولووله» سیاستمدار محلی، در میان کشتهشدگان تعداد زیادی کودک وجود دارند. تا این لحظه هیچ گروهی مسئولیت این حمله را به عهده نگرفته است.
رادیوفردا بنقل ازرویترزنوشت:حمله به کلیسای کاتولیک سنت فرانسیس در شهرک اوو
سخنگوی پلیس پلیس ایالت اوندو در نیجریه گفت، مهاجمان روز یکشنبه(۱۵ خرداد ۱۴۰۱) در حین عشای ربانی به کلیسا حمله کردند و نمازگزاران را در داخل و خارج کلیسا به رگبار بستند.
این مقام پلیس نیجریه اعلام نکرد که چند نفر در «کلیسای کاتولیک سنت فرانسیس» در «شهرک اوو» کشته یا زخمی شدند و تنها اضافه کرد که پلیس در حال تحقیق درباره علت این حمله است.
آراکونرین آکردولو، فرماندار ایالت اوندو که از صحنه این تهاجم و نیز از مجروحان در بیمارستان بازدید کرده است، حمله روز یکشنبه را یک «کشتار بزرگ» خواند که نباید اجازه داد بار دیگر اتفاق بیفتد.
هویت و انگیزه مهاجمان هنوز مشخص نشده است. شمال شرقی نیجریه صحنه حملات متعدد شورشیان اسلامگرا و گروههای مسلح جنایتکاران است که اغلب برای باجگیری اقدام به آدمربایی میکنند. اما چنین حملاتی در جنوب غربی نیجریه بسیار نادر است.
محمدو بوهاری، رئیس جمهوری نیجریه، این حمله را محکوم کرد و آن را «فجیع» خواند. واتیکان نیز اعلام کرد که پاپ فرانسیس برای قربانیان این حمله دعا میکند.
گزارشها حاکی است که اسقف و کشیشهای کلیسای سنت فرانسیس از این حمله جان سالم به در بردهاند. اما به گفته منابع درمانی، دستکم ۵۰ جسد به دو بیمارستان منطقه منتقل شدهاند.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:حمله به کلیسای کاتولیک سنت فیلیپ در ایالت جنوبی آرامبرا
مرداد ۱۳۹۶رادیو آمریکا نوشت:حمله دو مهاجم مسلح به کلیسایی در جنوب شرقی نیجریه، دستکم ۱۱ کشته و ۱۸ زخمی برجای گذاشت که به گفته مقام های محلی، وضعیت برخی زخمی ها وخیم است.
گزارش های اولیه به نقل از شاهدان عینی از حمله دو مهاجم مسلح به «کلیسای کاتولیک سنت فیلیپ» در ایالت جنوبی «آرامبرا »خبر می دهد. کمیسیونر پلیس آرامبرا اما بعدا تاکید کرد در حمله مرگبار روز یکشنبه تنها یک مهاجم مسلح اقدام به تیراندازی کرده است.
«ویلی اُبیانو» فرماندار آرامبرا می گوید دعوای طایفه ای احتمالا عامل کشتار در «کلیسای سنت فیلیپ» بوده است و تاکید کرد پلیس و مقام های محلی تا وقتی عامل حمله بدست عدالت سپرده نشود آرام نخواهند گرفت.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:در۰۴ دی ۱۳۹۰ نیز درسه کلیسا کشتارشده بود۲۶ نفرکشته شده بودند
درنخستین روز کریسمس درپی یک رشته انفجارها در سه کلیسا در نیجریه دستکم ۲۶ تن جان خود را از دست دادند. گروه اسلامگرای "بوکو حرام" مسئولیت این حملات را بر عهده گرفته است. سوءقصدهای این فرقه درسال ۲۰۱۱ جان ۴۶۵ نفر را گرفت.
در تنها یکی از انفجارها که در کلیسایی کاتولیک در شهر "مادالا" نزدیکی آبوجا، پایتخت نیجریه، رخ داد، بنا بر اعلام نیروهای امداد ۱۵ تن کشته شدند. شاهدان عینی قربانیانی که پیکرشان از میان آوار کلیسا خارج شده را ۲۶ نفر دانستهاند.
با مرگ مصدومان ممکن است شمار تلفات افزایش یابد
پلیس احتمال میدهد خودروی بمبگذاریشده، عامل انفجار در شهر مادالا بوده باشد. جسد دستکم ۳ پلیس نیز در میان قربانیان این حادثه به چشم میخورد. امدادگران از احتمال مرگ مصدومان و افزایش قربانیان خبر میدهند. مقامهای مادالا هم از کمبود تجهیزات پزشکی، به ویژه خودروهای آمبولانس، ابراز نگرانی کردهاند.
انفجار دیگری نیز در یک کلیسا در نزدیکی شهر "جوس" در مرکز نیجریه رخ داد که به گفتهی شاهدان عینی چندین زخمی در پی داشت. در هنگام وقوع این انفجار ظاهرا صدای تیراندازی نیز شنیده شده است.
مقامهای نیجریهای از احتمال برنامهریزی برای حملاتی هماهنگ ابراز نگرانی کردهاند. گزارشهای تأییدنشدهای نیز از انفجارهایی در شمال شرق این کشور منتشر شدهاند.
به گفتهی شاهدان عینی، ساختمانهای اطراف محلهای انفجار نیز آسیب دیدهاند و تکه شدن اجساد، کشف هویت قربانیان را دشوار کرده است.
کلیسایی در شهر "گاداکا" در شمال شرقی نیجریه هدف انفجاری دیگر بوده است. گفته میشود در این حادثه نیز افرادی مجروح شدهاند. ساکنان شهر "داماتورو" در شمال نیجریه از دستکم دو انفجار دیگر خبر دادهاند که جزئیات بیشتری از آنها منتشر نشده است.
فرقهی "بوکو حرام" رسما مسئولیت انفجارها را پذیرفت
روزنامهی نیجریهای "The Daily Trust" به نقل از سخنگوی گروه اسلامگرای افراطی "بوکو حرام" (Boko Haram) مسئولیت انفجارهای یکشنبه را بر عهدهی این فرقه دانسته است. رویترز نیز اندکی بعد گزارش داد که سخنگوی این گروه پیامی به همین مضمون را در اختیار خبرگزاریهای دیگر قرار داده است.
"بوکو حرام" از قرار یعنی «اصول غربی گناه است». هواداران این فرقه میخواهند شریعت اسلام را در سراسر نیجریه جاری کند.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:جمعیت ومساحت کشورنیحریه
کشور نیجریه با ۲۲۵ میلیون نفرجمعیت ، ۹۲۳۷۶۸ هزار کیلومتر مربع مساحت داردکه در غرب آفریقا در کنار خلیج گینه و در همسایگی کشورهای نیجر، بنین و کامرون واقع شدهاست.
این کشور از غرب با بنین، از شرق با چاد و کامرون و از شمال با نیجر همسایه است.
خاطرات حجت الاسلام دعایی ازاتفاقات مؤسسه اطلاعات رادرادامه خواهیدخواند(توقیف اموال مؤسسه+توقیف ۳ روزه روزنامه اطلاعات)
«حجتالاسلام سیدمحمود دعایی» یار دیرین امام(درعراق ونوفل لوشاتو) ، نماینده امام خمینی ورهبرانقلاب در موسسه اطلاعات و نماینده ۶ دوره مجلس شورای اسلامی درگذشت(۱۵ خرداد ۱۴۰۱)
اولین سفیرایران درعراق
«حجتالاسلام سیدمحمود دعایی» از همراهان امام خمینی در دوران تبعید در شهر نجف و «سفیر جمهوری اسلامی ایران در عراق» بین سالهای ۱۳۵۷ تا ۱۳۵۸ بود.ماجرای توقیف ۳ روزه روزنامه اطلاعات از ۱۴ تا ۱۷ اردیبهشت ۱۳۶۲
«حجتالاسلام سید محمود دعایی»یکی معتمدین امام خمینی در دوران تبعید درعراق و پاریس بود،این انقلابی نجیب که فعالیتهای سیاسی خود را از اوایل دهه ۴۰آغاز کرده بود، در سال ۱۳۴۶ ناچار به خروج از ایران شد. او پس از این سال در سفرهای متعدد به عراق، لبنان، اردن، عربستان وبرخی از کشورهای اروپایی نقش مهمی در هماهنگی نیروهای ضدرژیم پهلوی ایفا کرد. او پس از سالها اقامت در عراق و همراهی با امام خمینی به پاریس(نوفل لوشاتو) رفت و در «پرواز انقلاب» همراه امام در۱۲ بهمن ۵۷ به ایران برگشت و فعالیتهای خود را در نظام جمهوری اسلامی ایران ادامه داد، نمایندگی شش دوره نمایندگی مردم در مجلس شورای اسلامی وسرپرستی موسسه اطلاعات را هم در کارنامه خود دارد(متوفی ۱۵ خرداد ۱۴۰۱)
مؤسسه اطلاعات،تفاوت دیدگاه رجایی وبهشتی.
شایعاتی که علیه دعایی در اطلاعات مطرح شد
«حجت الاسلام سیدمحموددعایی» در بارهی شایعاتی که علیه او در اطلاعات مطرح شد، عنوان کرد: گذشت و گذشت و بعد از آن شایعه کردند که اینها تیمی هستند که آمدند بخورند و ببرند. ما نزدیک ۳۰ نفر نیروهایی بودیم که آمده بودیم و تا شش ماه از موسسه حقوق نگرفتیم و خاطرم است که دو مرتبه به آقای« هاشمی رفسنجانی» مراجعه کردم و خدا سلامتشان بدارد، مبالغی را از ایشان برای تقسیم بین دوستان گرفتم برای دوستانی که نیاز داشتند. دوستان خوبی بودند به شایستگی موسسه را هم قبضه کردند و هم اداره، تا اینکه بعد از شش ماه که جا افتادیم و میتوانستیم به عنوان یک همکار رسمی در کنار همکاران قدیم قرار بگیریم، لیستی را تهیه کردیم و اسامی دوستان جدید را در مقابل جدولی بود که به اندازه نیازشان بنویسند که چقدر برایشان حقوق در نظر بگیریم.
کمترین مبلغ را دوستان انتخاب کردند یک موردش را میگویم که برای دوستان جالب است. خدا رحمت کند «مرحوم املایی»(حجت الاسلام محمد حسین املایی) یکی از همرزمان و روحانیت مبارز در عراق بود که با هم آمدیم و در یک حادثه ای آسیب دید.
خدا رحمت کند مرحوم شهید محمد منتظری معتقد بود ایشان شهید است. همسر ایشان در روابط عمومی مشغول بودند و ایشان در مقابل اسمش نوشته بود من ماهی ۳۰۰ تومان میخواهم و ما تعجب کردیم که چرا این مبلغ؟ ایشان گفتند، من روزی ۵ تومان تا کسی میگیرم و میآیم و ۵ تومان تا کسی میگیرم و میروم و ۱۰ تومان بیشتتر خرج ندارم. ماهی ۳۰۰ تومان کافی است. گفتیم خب زندگیت چه می شود؟ گفت بنیاد شهید حقوق میدهد و دیگر نمیخواهم. پس با کمترین مبلغ دوستان موفق شدند و پذیرفتند که آنجا را اداره کنند.
وقتی که ماشین اطلاعات توقیف شد
مدیرمسول روزنامه اطلاعات گفت: روزهای اولی که ما در اطلاعات بودیم، با مراجعه خیلی معناداری مواجه شدیم. از طرف بانک صنعت و معدن یک نفر برای پلمپ کردن ماشین روزنامه آمد. گفتیم که مساله چیست و آنها گفتند کار فرمای قبلی ایران چاپ، وامی از بانک ما گرفته و آن را نپرداخته و ماشین آلات را گرو گذاشتند.
ما آمدهایم ماشین را توقیف کنیم. ما پاسخ دادیم اموال مسولان موسسه که قبلا از شما وام گرفتند در اختیار بنیاد مستضعفان است. طبیعتا پاسخگوی شما بنیاد مستضعفان است به عنوان صاحب آن اموال شما به آنجا مراجعه کنید. آنها به بنیاد مستضعفان مراجعه کرده بودند و بنیاد گفته بود که هیچ چیزی در اختیار ما نیست.
اینها باز سراغ ما برگشتند من میدانستم که برخی اموال در اختیار بنیاد مستضعفان است، من جمله ساختمانی در خیابان بهار پشت ورزشگاه شهید شیرودی، ساختمان سازمان جوانان و دوشیزگان بود. یک باشگاهی بود که سالن سینمایی داشت استخر، امکانات ورزشی و تفریحی داشت و کارکنان موسسه ماهی یک دفعه به آنجا میرفتند. این باشگاه را بنیاد مستضعفان اجاره داده بود. بخشی از آن را به روزنامه آقای «دکترحبیب الله پیمان» روزنامه «اُمَّت» اجاره داده بود.
آقای «امیرخانی» مسئول امور مالی و دفتری «نشریه امت» بود و ما با ایشان آشنا بودیم.
من به ایشان گفتم که این ساختمان را شما از بنیاد اجاره کردهاید و ایشان هم گفتند بله و هر ماه هم اجاره میپردازیم. گفتم هر ماه که اجاره را میپردازید فیش و سر رسید میگیرید؟
گفتند بله، گفتم ممکن است شما رونوشت اجاره نامه و کپی یکی از رسیدهای اجاره را به ما بدهید. نامهای هم که بنیاد برای بانک صنعت و معدن نوشته بود که هیچ چیزی در اختیارمان نیست، را هم گرفتیم، هر دو اینها را در روزنامه چاپ کردیم.
ماجرای ادغام کیهان و اطلاعات
«حجت الاسلام سیدمحموددعایی» همچنین در ادامه خاطراتش در جمع خبرنگاران ایسنا گفت:
آن موقع آقای «کریمی »مسولیت اموال بنیاد را داشتند ایشان اعتراض کردند که شما چرا این کار را انجام دادید و من هم گفتم شما چرا آن طور جواب داده بودید. اموال موسسه پیش شماست بدهیهای موسسه را ما باید بپردازیم؟
در یک موقعیتی ما محاسبه کردیم و دیدیم که ما مواجه هستیم با ۲۵۰ میلیون تومان بدهیهایی که مربوط به اموال «مسعودی»هاست و برگردن ماست.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر: سناتور «عباس مسعودی» موسس و ناشر روزنامه اطلاعات در ۷۳ سالگی درروز ۲۷ خرداد ۱۳۵۳ دفتر کار خود در ساختمان موسسه اطلاعات براثر سکته درگذشت
این بدهیها یا معوقه مالیاتی بود که نپرداخته بودند و همین طور تصاعدی بالا رفته بود یا بدهیهایی بود که به بیمه و بازنشستگی باید میپرداختند و نپرداخته بودند. به هر حال آنها ۲۵۰ میلیون بدهی را برای ما گذاشته بودند و کلیه اموال را خودشان در اختیار گرفته بودند.
خدا رحمت کند مرحوم شهید رجایی را وقتی که رئیس جمهور شدند، ما به اتفاق آقای دکتر شیرانی که مدیریت موسسه را داشتند خدمت آقای رجایی برای عرضه مشکلات رفتیم و به آقای رجایی گفتیم که موسسه مصادره شده از هم پکیدهای را در اختیار داریم. این موسسه این همه بدهی و مشکلات دارد ولذا گروهی پرسنل هستند که حقوقشان مثل قانون اساسی تعطیل بردار نیست باید پرداخت شود و آمدهایم که کمک بگیریم.
آقای «محمدعلی رجایی»(رئیس جمهور) هم با همان قاطعیتی که داشتند خیلی خشک و قاطع گفتند که کمک به موسسه کیهان و اطلاعات را از گوشتان بیرون کنید. ما هیچ آمادگی و توان کمک به شما را نخواهیم داشت. موسسات کیهان و اطلاعات یکی شان زائد است و هر دو باید با هم ادغام شوند و خودشان خودشان را اداره کنند.
دعایی ادامه داد: جواب شهید رجایی جواب بسیار تلخی بود. وقتی این جواب را شنیدم خدمت مرحوم شهید بهشتی آمدم و به ایشان گفتم که ما مواجه هستیم با مشکلات این چنینی و پاسخ قاطع این چنینی هم داریم و اگر حمایت نشویم و راهنمایی نشویم، نمیتوانیم موسسه را اداره کنیم.
ایشان(شهیدبهشتی) گفتند ما جلسه سران سه قوه را داریم ایشان تاریخی را تعیین کردند و گفتند به این جلسه که در دفتر آقای رفسنجانی است، بیایید. مرحوم «شهید بهشتی» بود، «شهید باهنر»، «شهید رجایی» بودند، «بهزاد نبوی» و آقای« هاشمی رفسنجانی» هم بودند.
نماینده امام ورهبری درمؤسسه اطلاعات می گوید:من هم به اتفاق آقای شیرانی به آنجا رفتیم.
مرحوم «آقای بهشتی» گفتند که دو موسسه «کیهان و اطلاعات» موسسات فرهنگی هستند که برای انقلاب به ارث رسیدهاند و اگر ما نتوانیم این دو موسسه را به شایستگی مدیریت کنیم ناتوانی خودمان را در اداره امور فرهنگ کشور اثبات کردهایم. این دو موسسه باید مستقلا و به نحو احسن اداره شوند. این دو موسسه در کنار فعالیتهای مطبوعاتی امکانات فنی و فرهنگی دارند.
این ۲ مؤسسه(کیهان و اطلاعات) چاپ خانههای متعددی دارند، صحافی دارند، امکانات توزیع دارند و شما باید با مدیریت شایسته و دقیق و خوب بتوانید از امکاناتی که در اختیار ماست، استفاده کنید. ایشان با راهنمایی هایی که کردند ما مطمئن شدیم که پا برجا هستیم باید باشیم و برنامهریزی کنیم.
برای اداره دقیق کار آمدیم و اعلام کردیم که آمادگی پذیرش سفارش چاپ داریم میخواستیم کسب درآمد کنیم. آن موقع چاپ خانه اطلاعات یک شیفت کار میکرد و فقط برای چاپ روزنامه بود. ما برنامهریزی کردیم که شیفت اضافه کنیم و کارکنانمان را برای بهرهگیری از امکانات چایخانه آماده کنیم. وقتی اعلام کردیم که میخواهیم شیفت اضافه کنیم مواجه شدیم با مقاومت کسانی که قرار بود اضافه کار کنند.
آقای دعایی می گوید:من هم گفتم که بسیار خب شما بنویسید و امضا کنید که نمیتوانید کار کنید. آنها هم نوشتند ما به دلیل ناتوانی آمادگی اداره شیفتهای بعدی را نداریم و امضا کردند. من هم گفتم به تمام افرادی که گفتند آمادگی نداریم بگویید دیگر وارد اطلاعات نشوند. یک اعلامیهای هم در روزنامه زدیم که به تعدادی مسئول چاپ با این مشخصات نیاز داریم. آنها دیدند که اخراج شدند و کسانی جایگزینشان میشوند اظهار پشیمانی کردند و نامهای نوشتند که ما آماده هستیم در هر شیفت و هر وقتی که کار فرما درخواست کرد آمادگی کار داشته باشیم. البته آن کسی را که پیشوای آنها بود و این پیشنهاد را داده بود، راه ندادیم هرچه التماس کرد گفتیم نه دیگر جای تو اینجا نیست. این اولین برخورد قاطعی بود که ما برای برنامهریزی دقیق کردیم و سه شیفتکاری را تنظیم کردیم و موفق شدیم ظرف یک سال و نیم تمام بدهیها را تقسیط کرده و بپردازیم.
حجت الاسلام سید محمود دعایی، سرپرست روزنامه اطلاعات، احمد مسجد جامعی، قائم مقام رئیس مرکز دایره المعارف اسلامی و حجت الاسلام مسیح مهاجری، مدیر مسئول روزنامه جمهوری اسلامی، سهشنبه ۱۶ شهریور۱۴۰۰ از منزل مرحوم علامه محمدرضا حکیمی.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:گزیده ای ازگزارش ایسنااست با اصلاحات وافزودن تصاویر.
ماجرای توقیف ۳ روزه روزنامه اطلاعات چه بود؟۱۴ اردیبهشت ۱۳۶۲
در روز شنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۶۲، در اولین شماره پس از سه روز توقف انتشار این روزنامه به دستور امام و آن هم به دلیل اشتباهی تایپی در شمارهای که مقالهای از آیتالله مطهری نیز در آن منتشر شده بود.
«حجت الاسلام سیدمحمود دعایی» مدیرمسوول روزنامه اطلاعات ماجرای توقیف این روزنامه را چنین شرح داده است:
یک روز صبح در سال ۶۲ من در دفتر کارم نشسته بودم و مشغول تنظیم تیترهای روزنامه اطلاعات بودم و آن را آماده میکردم که «آقای انصاری» از جماران زنگ زد و گفت که «امام فرمودند تا اطلاع ثانوی اطلاعات چاپ نشود»
آقای دعایی گفت:برای من خیلی تکاندهنده بود. روزنامه اطلاعات توقیف بشود آن هم با امر قاطع امام خمینی. طبیعتاً میبایست سوءتفاهمی پیشآمده باشد که تبعاً مسألهای قابل حل است.
موفق به تماس گرفتن با امام نشدم. آزردگی و ناراحتی ایشان در حدی بود که مجال نمیدادند برای توضیح خدمت ایشان برسم. نزد آقای خامنهای که آن موقع رئیسجمهور و سپس نزد آقای هاشمی که رئیس مجلس بودند رسیدم و ماجرا را تعریف کردم.
آنها هم از اتفاقی که افتاده بود ابراز تأسف کردند و به دلیل اصرار من و لطف و علاقهای که به من داشتند سعی کردند که تماس بگیرند. افسردگی و آزردگی امام در حدی بود که برای تنبیه کردن من و نشان دادن قاطعیت جدی حتی به آنها هم اجازه ندادند که تماس بگیرند. ما ریشهیابی کردیم و بالاخره معلوم شد که تصادفاً آن روز صفحات لایی روزنامه در منطقه تجریش و جماران توزیع نشده بود.
ماجرا از این قرار بود که روزنامه دو بخش داشت: «صفحات رویی و صفحات لایی»
صفحات لایی از قبل تدارک دیده میشد یعنی شب چاپ میشد و صبح آماده بود. اما صفحات رویی که هشت صفحه بود و اخبار مهم روز و لحظهای را داشت، در روز تنظیم میشد و در آخرین لحظات یعنی حدود یک یا دوی بعد از ظهر از چاپ بیرون میآمد.
صبح آن روز وقتی ما آمدیم دیدیم« در صفحات لایی که روز قبل چاپ شده است عبارتی چاپ شده که غلط چاپی زشتی در آن وجود دارد»
طبیعتاً انتشار آن به مصلحت نبود. ما لایی را جمع کردیم. تعداد زیادی لایی جمع شد. طبیعتاً اینها میبایست خمیر بشود و لایی دیگر چاپ گردد. معمولاً برای تسریع در امر توزیع روزنامه، روزنامهفروشها صبح میآمدند لایی را میبردند و ظهر هم رویی را، و بعد از ظهر هم لایی و رویی را با هم تلفیق و توزیع میکردند.
دوستان همت کرده بودند و لاییها را از روزنامهفروشیها پس گرفته بودند تا اصلاح شدهای آن توزیع شود، اما با وجود اینکه لاییهای اصلاح شده حاضر بود، به دلیل حساسیت منطقه تجریش و جماران شاید اصلاح شدهها را به آنجا نفرستاده بودند تا نکند یک وقت در لایی اصلاح شده هم نسخهای از همان قبلیها باشد. یا شاید به دلیل شلوغی و آشفتگی آن روز و نیز خلاف روال بودن این کار،« رانندهها لاییهای جدید را به جای لاییهای قبلی به تجریش و جماران نبرده بودند.»
آقای دعایی می گوید:این احتمال قویتر بود و قبلاً هم در مواردی این امر برای مناطق دیگری اتفاق افتاده بود. البته احتمال هم داده میشد که دستی برای خرابکاری بود تا نگذارد آن روز در آن منطقه، روزنامه اطلاعات به درستی توزیع شود.
مدیرمسئول روزنامه اطلاعات گفت:ما معمولاً برای دفتر امام روزنامه هر روز را با پیک میفرستادیم.
به خاطر همین جریانات، آن روز، روزنامه دیر از چاپ بیرون آمد.
«امام خمینی هنگام مطالعه دیدند که روزنامه اطلاعات نیامده است» توصیه کردند که کسی برود روزنامه را بگیرد و بیاورد.
وقتی از بیرون روزنامه را آوردند دیدند که روزنامهفروش فقط صفحههای رویی روزنامه را داده است. وقتی ما هم روزنامه را فرستادیم امام حساس شدند و این سؤال برایشان پیش آمد که چرا روزنامهای که لایی ندارد چاپ شده است. یکی از مسئولین دفتر را به دنبال روزنامه فرستادند. آن فرد مسئول به تجریش آمده بود و دیده بود روزنامهها لایی ندارند.
از آن طرف به اقدسیه رفته بود و دیده بود در آنجا هم لایی ندارند. اما وقتی به پایینهای شهر رسیده بود متوجه شد که روزنامههای اطلاعات با لایی توزیع شده است.
امام خمینی ناراحت شدند و گفتند: چرا این روزنامه با این شکل به دست من میرسد و با روزنامههایی که در سطح شهر پخش میشود فرق دارد!.
«حجت الاسلام سیدمحمود دعایی»:تصادفاً همان روز در قسمت لایی روزنامه، مطلبی از کتاب «مباحث اقتصادی استاد مطهری» نقل شده بود و امام قبلاً دستور داده بودند که در این کتاب تجدیدنظر شود.
آقای دعایی درباره علت دستورامام خمینی مبنی به اصلاح کتاب مباحث اقتصادی شهیدمطهری می گوید:چون گفته شده بود که همه مطالبش از خود استاد نیست.
نماینده امام خمینی درروزنامه اطلاعات گفت:این مطلب، توسط همکاران روزنامه در سرویس اطلاعات به مناسبت سالگرد شهادت مرحوم مطهری چاپ شده بود.
اماتلقی امام این بود که ما کتابی را که به منظور بررسی تا اطلاع ثانوی ممنوع شده و نمیبایست چاپ شود چاپ کردهایم و تازه برای اینکه امام خمینی از این امر مطلع نشود لایی روزنامه را هم به دست ایشان نرساندهایم،
حتی در منطقه وسیع شمیران و تجریش و اقدسیه پخش نکردهایم ولی در سطح کشور و بین مردم پخش کردهایم. امام تعبیر زیبایی کرد و گفت: من لنین نیستم که استالین یک روزنامه مخصوص او چاپ میکرد و میگذاشت جلویش و در سراسر شوروی روزنامه دیگری را منتشر میساخت. یک جایی من میبایست بایستم تا بدانند من بازی نمیخورم.
امام خمینی دستوررفع توقیف روزنامه رادادند
البته امام با سعهصدری که داشتند وقتی بالاخره ما موفق شدیم نزد ایشان توضیح بدهیم، اجازه دادند که روزنامه از توقیف دربیاید. این واقعه تلخترین واقعه دوران خدمت من در روزنامه اطلاعات بود و دشمن هم علیالخصوص در خارج از کشور از این مسأله خیلی استفاده کرد به طوری که من تصمیم به استعفا گرفتم.
تقارن اشتباه چاپی روزنامه اطلاعات با کودتای حزب توده
دعایی:تصادفاً آن ایام مقارن با کشف مبارک و میمون حزب توده در مسند هدایت توطئههای پنهانی نظامی و امنیتی علیه نظام جمهوری اسلامی و دستگیری کادرها و اعضای آن بود.
خواستم استعفابدهم
دعایی:من دیدم اگر در آن زمان از تصدی روزنامه اطلاعات استعفا بدهم برای کسانی که شناخت کافی ندارند یا کینهای دارند چنین بهنظر میآید که انگار من هم تودهای بودم و کنار رفتم و دلیل توقیف روزنامه هم این بوده است! البته تحت آن شرایط من واقعاً مستأصل مانده بودم. چرا که پس از آن جریان و آزرده شدن آن بزرگوار، دیگر صلاح نبود من باشم. و از طرف دیگر جا خالی کردن هم به صلاح مبارزین اسلامی نبود. چون به تودهای بودن متهم میشدم.
امام خمینی «استعفاء»راصلاح ندانستند
من خدمت امام پیغام دادم که من تادباً بنای کنار کشیدن و رفتن دارم منتهی این مسأله باعث شده که مردد شوم. امام گفتند: شما باشید و اصلاح کنید. گفتم: چشم. بعد هم جهت توضیحات شخصاً خدمت امام رسیدم. ضمناً اسناد بخشهای حروفچینی و تصحیح و هرچه در این مورد بود همه را به حاج احمدآقا نشان دادم تا خدمت امام ببرد.
دوستان شورای سردبیری (جلال رفیع، احمد ستاری و احمد شیرزاد) بدون اطلاع من تلفنی با حاج احمدآقا صحبت کرده و نامهای برای امام فرستاده بودند که در این قضیه هر قصور یا تقصیری هست مربوط به عمل ماست و فلانی از آن مبّرا بوده است.
این توضیح هم داده شد که مطالب چاپ شده از قلم استاد مطهری در روزنامه اولاً جامع بوده یعنی هم از بخش ضد کمونیستیاش و هم از بخش ضدّ سرمایهداریاش انتخاب شده، ثانیاً آن را از آن فصل کتاب برگزیدهایم که انتسابش به استاد مطهری قطعی است. ثالثاً اگر میخواستیم پنهانکاری کنیم که در صفحه اول روزنامه تیتر نمیزدیم.
مدت توقیف روزنامه اطلاعات؟
«حجت الاسلام سیدمحمود دعایی»:این حادثه که در آخر هفته و متصل به جمعه صورت گرفت حدود سی و چند ساعت طول کشید و مدت توقیف روزنامه طولانی نشد اما عملکرد امام نشان داد که با کسی شوخی و رودربایستی ندارد. علیرغم وفا و صمیمیت و لطفی که به دوستان و همراهانش داشت معذلک اگر تشخیص میداد که خطایی صورت گرفته به تکلیف عمل میکرد و دیگران میبایست حواسشان جمع باشد و خطایی نکنند.
دعایی:البته امام وقتی توضیحات ما را شنیدند و دیدند که من تضعیف شدهام و به عنوان کسی که بد عمل کرده مطرح شدهام، با بزرگواری اجازه دادند یک جلسه با همکاران روزنامه خدمتشان برسیم. من هم در آن جلسه صحبتهایی کردم و مورد مرحمت ایشان قرار گرفتم.
امام رضوانالله علیه همان طور که در برخورد با امور خلاف واقعاً قاطع بودند، در استمالت و دلجویی و جبران و حفظ آبروی افراد و بویژه وقتی که سوءنیّت در کار نبوده است هم قاطع و مصمّم بودند. حرفها و توضیحات متهمشدگان و حتی مطالبی را که آنها میگفتند و بعضیها تصور میکردند شنیدنش ممکن است امام را ناراحت کند، با روی باز و سعهصدر و صبر میشنیدند.
در همان جلسه، من با اتکا به شناختی که از دریادلی ایشان از روزگار نجف تا آن روز داشتم و خود را فرزند ایشان میدانستم، راحت حرف زدم و توضیحات نسبتاً مفصّل دادم و درد دل هم کردم.
برخی از همراهان، تعبیرشان خطاب به من این بود که نگران عکسالعمل امام در برابر درد دلهای شما بودیم. ولی از ابتدا تا انتها ایشان بسیار آرام و همراه با لبخند به من نگاه میکردند و گوش میدادند. میدانستند که هیچ سوءنیّتی در کار نبوده است.
دعایی گفت:وقتی هم خودشان صحبت کردند باز همان طور آرام و با لحن و لسانی پدرانه و معلّمانه سخن گفتند و فرمودند فلانی را بیست سال است (۶۲-۴۲) که میشناسم، در فعالیتهای نجف، قم و مراکز و مواقع دیگر. این قدر سعی داشتند آرام و مهربانانه با جمع حاضر سخن بگویند که بعضی از کلمات را به زحمت میشنیدیم و مرحوم حاج احمدآقا هم برای ثبت سخنان امام کاملاً نزدیک به ایشان نشسته بود.»
توضیحات عضو شورای سردبیری روزنامه اطلاعات
«جلال رفیع »که آن روزها عضو شورای سردبیری روزنامه اطلاعات بود، در یادداشتی که در «اطلاعات ۸۰ سال» منتشر شده، درباره نامهای که دعایی گفته بدون اطلاع او نوشته و برای امام ارسال شده بود، توضیحاتی داده است: روز دوم (توقیف) احمدین (شیرزاد و ستاری) و من به عنوان اعضای شورای سردبیری وقت، نامهای کوتاه خطاب به امام خمینی نوشتیم و مسوولیت کامل موضوع را برعهده گرفتیم.
پس از گفتوگوی تلفنی با حاج احمد آقا نامه را به جماران فرستادم تا اگر ایشان لازم میداند به اطلاع امام برساند. گویا ما جداگانه و آقای دعایی هم جداگانه، مسوولیت کامل واقعه را به خود معطوف کرده بودیم. «تحریریه» را التهاب فراگرفته بود. همه صفحات آماده انتشار بود. آیا روز دوم هم روزنامه همچنان در محاق تعطیل و توقیف باقی خواهد ماند؟ ناگهان تلفن به صدا درآمد. «روزنامه را منتشر کنید»! حالا بچههای شورای سردبیری کیهان هم خوشحال شده بودند که روز قبل سخن آقای... را که از جماران زنگ و گفته بود در صفحه اول تیتر بزنید که «روزنامه اطلاعات توقیف شد»، اجرا نکرده بودند!
ناگهان نگرانی و دلسردی به شور و شوقی شگفت تبدیل شد. کسی به طنز گفت «بد نیست اگر هر چند وقت یکبار توقیف شویم! با کار هر روزه و پیوسته همه چیز عادی سازی میشود. اما حالا ببین چه اشتیاق و تحرکی اوج گرفته است.» دیگری پرسید: بابت توقیف دیروز به خوانندگان چه توضیحی بدهیم؟
به احمدآقا تلفن زدیم. بنویسیم که روزنامه به علت بروز اشکال فنی در دستگاه چاپ نشده؟ لحظاتی بعد پاسخ داد: امام میگویند دروغ جایز نیست. پرسیدیم: اصل واقعه را عینا بنویسیم؟ لحظاتی بعد پاسخ داد: در وضع فعلی مصلحت نیست. اما سکوت محض هم ممکن نبود. سرانجام راه حلی غیرمستقیم پیدا شد. چاپ اطلاعیهای کوتاه با امضای شورای سردبیری در صفحه اول، نیم تای پائین بدون هیچ اشارهای به موضوع و فقط متضمن تشکر از نهادها و سازمانهایی که همیشه در جهت رفع کمبودها و کاستیها و فراهم آوردن امکانات مورد نیاز روزنامه با ما همکاری میکنند!
پاسخ امام به کشانی که شایعات ناروای داخلی و تفسیرهای خبری رادیوهای خارجی را در وضعیت حساس جنگی کشور یادآوری کرده بودند، این بود: «جبران میکنم.» چندی بعد، در اولین فرصت، به دیدار امام خمینی رفتیم... از حیاط کوچک پشت حسینیه جماران گذشتیم و وارد اتاق کوچکتر شدیم.
گلایه آقای دعایی ازامام خمینی
پس از لحظاتی، آقای دعایی سخن گفتن را آغاز کرد. مثل فرزندی در برابر پدر. محکم و مهربان: «من به عنوان فرزند شما و به پشتوانه سالهای سال حضور در خانواده انقلابی و مبارزاتیای که شما پدر و مربی و معلم آن بودهاید و هستید، میتوانم گلایه کنم و مثل کلاس درس اشکال کنم که چه میشد اگر مرا به حضور میخواستید و موضوع را با خود من در میان میگذاشتید... ما میدانیم که شما لنین نیستید، شما هم میدانید که ما استالین نیستیم تا بخواهیم یک نسخه پراوادای مخصوص فقط برای امام چاپ کنیم.»...
امام از آغاز تا پایان با آرامشی عجیب و لبخندی مستمر و نگاهی ژرف، بیهیچ عجلهای برای پاسخ دادن و حتی انگار بیهیچ تصمیمی برای سخن گفتن، حرفهای بیشائبه و پراحساس سرپرست روزنامه اطلاعات را میشنید...
گزارش جلسه دراخبارساعت ۱۴
گویند رادیو در اخبار ساعت ۱۴بعد از ظهر، سخنان امام خمینی را (که احمدآقا یادداشت کرده بود) قرائت کرد. آقای دعایی میگفت از بلندگوی مجلس شنیدم. ولی یکی از نمایندگان با شوخی صمیمانه به من گفت: مغرور نشوی، امام این جمله را سال ۵۸ درباره دیگران هم گفته است: «من ۲۰ سال است دعایی را میشناسم.»
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:منبع مأخوذه:تاریخ ایرانی(تیر ۱۳۹۰) می باشد بااندکی اصلاحات
«حجت الاسلام سیدمحمود دعایی» روزانه دو ساعت برنامه رادیویی"عراق" داشتند که آقای املایی هم در تهیه مطالبش نقش داشت. یک دستگاه زیراکس هم در خانه بود
دعایی ومحمدمنتظری.
دعایی از همراهان پروازانقلاب
«حجتالاسلام سید محمود دعایی»یکی معتمدین امام خمینی در دوران تبعید درعراق و پاریس بود،این انقلابی نجیب که فعالیتهای سیاسی خود را از اوایل دهه ۴۰آغاز کرده بود، در سال ۱۳۴۶ ناچار به خروج از ایران شد. او پس از این سال در سفرهای متعدد به عراق، لبنان، اردن، عربستان وبرخی از کشورهای اروپایی نقش مهمی در هماهنگی نیروهای ضدرژیم پهلوی ایفا کرد. او پس از سالها اقامت در عراق و همراهی با امام خمینی به پاریس(نوفل لوشاتو) رفت و در «پرواز انقلاب» همراه امام در۱۲ بهمن ۵۷ به ایران برگشت و فعالیتهای خود را در نظام جمهوری اسلامی ایران ادامه داد، نمایندگی شش دوره نمایندگی مردم در مجلس شورای اسلامی وسرپرستی موسسه اطلاعات را هم در کارنامه خود دارد.
دعایی رفیق امام ورهبری
این یار دیرین امام و رهبری روز ۱۵ خرداد ۱۴۰۱(۵ ذیقعده ۱۴۴۳) به ملکوت اعلی پیوست.
امام خمینی:«من ۲۰ سال است دعایی را میشناسم.»
پیام رهبر انقلاب اسلامی بمناسبت درگذشت مبارز قدیمی و یار دیرین امام خمینی:
بسم الله الرحمن الرحیم
درگذشت مبارز قدیمی و یار دیرین امام بزرگوار جناب حجتالاسلام آقای سیدمحمود دعائی رحمةاللهعلیه را به خاندان گرامی بویژه همسر و فرزندان مکرّم و نیز مجموعهی بزرگ دوستداران و همکاران ایشان تسلیت عرض میکنم. ایشان برخوردار از صفات نیک و پسندیدهئی بودند: صفا و سلامت نفس، فروتنی و سادهزیستی، پاکدستی و قناعت، ارادت عمیق و راسخ به امام بزرگوار و انقلاب و پایداری و وفا در دوستی و رفاقت. گذشتهی ایشان در عراق و ایران در دوران مبارزات هم فصل مُشبِع دیگری است که موجب رحمت و مغفرت الهی است انشاءالله. از خداوند متعال تفضلاتش را برای آن مرحوم مسألت میکنم./سیّدعلی خامنهای ۱۶ خرداد ۱۴۰۱
حجتالاسلام سیدمحمود دعایی، در کنار امام خمینی و چند تن از همراهان و مشایعتکنندگان ایشان، هنگام خروج از عراق ۱۲ مهر ۱۳۵۷
حجتالاسلام سیدمحمود دعایی، در مصاحبت با آیتالله حسینعلی منتظری
سالن فرودگاه مهرآباد تهران، حجتالاسلام سیدمحمود دعایی در پشت سر امام خمینی، پس از ورود به ایران ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ شهیدمهدی عراقی و حاج احمدآقاخمینی و صادق خلخالی نیزدرکنارامام حضوردارند.
حجت الاسلام دعایی درجمعه علما
حجت الاسلام سیدمحموددعایی درمراسم عمامه گذاری سیدحسن خمینی درکنارپدر(حاج احمدآقاخمینی)مرداد ۱۳۷۲
فرودگاه مهرآباد تهران، حجتالاسلام سیدمحمود دعایی، در حال خروج از پرواز انقلاب ۱۲ بهمن ۱۳۵۷
مدرسه علوی تهران(اقامتگاه امام خمینی)حجتالاسلام سیدمحمود دعایی و حجت الاسلام صادق خلخالی در کنار امام /سال ۱۳۵۷
حجتالاسلام سیدمحمود دعایی در کنار آیتالله سیدمحمود طالقانی و یاسر عرفات(منزل خلیل رضایی)بهمن ۱۳۵۷
حجت الاسلام دعایی
دعایی و حاج احمدآقا خمینی
«حجتالاسلام سیدمحمود دعایی»(نماینده رهبری در روزنامه اطلاعات) درمصاحبه با «حسین مهدیان» ۱۳۵۸
دعایی وهاشمی رفسنجانی
«حجت الاسلام محمد منتظری»،«حجتالاسلام سیدمحمود دعایی» و«حجت الاسلام سیدهادی خسروشاهی»
«حجت الاسلام سیدمحمود دعایی» و «حجت الاسلام حسن صانعی» در خدمت امام خمینی
حجتالاسلام سیدمحمود دعایی در دیدار با «محمدعلی رجایی»(رئیس جمهور) در دفتر خبرگزاری جمهوری اسلامی
حجتالاسلام والمسلمین سیدمحمود دعایی درپلکان هواپیما ،همراهی با آیتالله سیدعلی خامنهای(رئیس جمهورایران)، در سفریک هفته ای به سوریه(۱۵ شهریور ۱۳۶۳)دیداربا حافظ اسد(رئیس جمهورسوریه).
«حجتالاسلام سیدمحمود دعایی»(سفر آیت الله خامنه ای به آمریکا)
در ۳۱ شهریور ماه سال ۱۳۶۶ آیت الله سید علی خامنهای، رئیسجمهوری وقت ایران، برای شرکت در چهل و دومین اجلاس مجمع عمومی سازمان ملل متحد به آمریکا سفر کردند/دیدار با ژولیوس نایرره، رئیسجمهور سابق تانزانی
حجت الاسلام سیدمحموددعایی در نوفل لوشاتو درکنارامام خمینی
دعایی و امام خمینی
حجت الاسلام سیدمحموددعایی وحجت الاسلام سیدهادی خسروشاهی
حجت الاسلام سیدمحموددعایی درروزنامه اطلاعات
دعایی و رهبرانقلاب
نمازمیت برپیکر حجت الاسلام سیدمحموددعایی توسط رهبرانقلاب ۱۷ خرداد ۱۴۰۱
تازه اززندان آزادشده بودم،آقای خمینی در قیطریه در حصر بود، گفتم من هم باید بروم اما من هم اصلاً قیطریه را بلد نبودم.
عشق آیت الله خامنه ای به امام خمینی درسال ۱۳۴۲
...باهزارزحمت توانستم دراقامتگاه امام(قیطریه)حصر به دیدارش بروم..
آیت الله خامنه ای می گوید:داخل رفتیم و در اتاقی نشستیم. یکدفعه دیدم حاجآقا(امام خمینی) وارد شد.
افتادم به پای ایشان. افتادم پای حاجآقا را ببوسم. از بس عاشق آقای خمینی بودم.
واقعاً عجیب محبت این مرد همیشه در دل ما بود. ایشان ناراحت شد و نگذاشت پایشان را ببوسم.
آیت الله خامنه ای درادامه گفت:بعد نشستیم. گریهام گرفته بود، نمیتوانستم حرف بزنم. ناراحت هم بودم که حالا ایشان خیال میکند چون زندان بودم گریهام آمده است. تصور نمی کند به خاطر شوق دیدار ایشان است.
مدام میخواستم گریهام را نگه دارم، ولی بغض گلویم را گرفته بود. دائماً میخواستم حرف بزنم، اما نمیشد!.
ایشان هم ساکت بودند و تماشا میکردند. ملاطفتی کردند که حالتان چطور است؟
حَصر«امام خمینی» کجابود؟چه مدتی «محصور»بود؟
اولین دستگیری امام خمینی: ۱۰ ماه در بازداشت و حصر بود
توضیحات مدیریت سایت-پیراسته فر:خلاصه ای از دستگیری وبازداشت -ده ماهه- امام خمینی
از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ تا ۱۵ فروردین ۱۳۴۳، امام خمینی به مدت ۱۰ ماه در بازداشت و حصر رژیم شاه بودند. امام این مدت را در ۶ نقطه گذراندند که عبارتند از:
۱- زندان باشگاه افسران ،مدت بازداشت:چندساعت
۲- زندان قصر ،مدت بازداشت: ۱۹ روز
۳- زندان عشرتآباد ،مدت بازداشت: ۴۰روز
۴-«قنات آباد» ،مدت بازداشت:کمترازیک روز
۵- منزلی متعلق به ساواک در «داوودیه» تهران مدت بازداشت ۳ روز
۶- منزل دیگری در «قیطریه»منزل«حاج غلامحسین روغنی» ،مدت بازداشت:۸ماه
ادامه توضیحات مدیریت سایت:همانطورکه آیت الله امام جمارانی گفتند:قبل ازداوودیه ،امام خمینی رابه «قنات آباد»بردند وبعدبه داوودیه آوردند،اسم صاحبخانه هم «روغنی»بود.مدت اقامت دراین خانه راکمترازهشت ماه(۷ماه)نیزگفته اند
امام خمینی در زندان باشگاه افسران تنها چند ساعت ماندند.
سپس به پادگان قصر (بیسیم) انتقال یافتند. ایشان در این مکان، به مدت ۱۹ روز در بازداشت بودند
طی این مدت حکومت شاه با دردسرهای فراوانی مواجه بود. این دردسرها اشکال گوناگونی داشت. در این مدت واکنشهای گستردهای از سوی شخصیتها و مجامع روحانی نسبت به بازداشت امام و سایر زندانیان سیاسی 15 خرداد ظاهر شد.عموم علما و روحانیون شیعة ایران و عراق با صدور اعلامیهها و تلگرامهایی، دستگیری امام و دیگر علما و روحانیون و نیز کشتار مردم عزادار دوازدهم محرم (۱۵ خرداد) را محکوم کردند و کمتر از یک هفته پس از آن واقعه، دهها نفر از برجستهترین مراجع و علمای سراسر کشور به عنوان اعتراض به دستگیری امام به تهران مهاجرت کرده و به بحث و تبادل نظر پرداختند.
در طول مدت بازداشت امام خمینی، رژیم شاه نتوانست کمترین توفیقی در بازجوئی از امام بدست آورد. زیرا ایشان به هیچ یک از سؤالات بازجویان خود پاسخ نمیدادند.
از طرفی نگاه داشتن امام در بازداشتگاه با توجه به نزدیک شدن تدریجی چهلمین روز شهادت قربانیان حادثه ۱۵ خرداد و مراسمی که قرار بود در سراسر کشور برگزار شود، شدیداً رژیم را نگران کرده بود. آزاد کردن امام نیز معنائی جز عقبنشینی و اعتراف به شکست رژیم در رویاروئی با ایشان نداشت.
در چنین شرایطی امام خمینی روز چهارم تیر به پادگان عشرتآباد منتقل شدند و در این مکان به مدت۴۰روز ماندند. امام در این مدت علاوه بر عبادات روزانه و قرائت قرآن و دعا به مطالعه کتابهایی پیرامون انقلاب مشروطیت، استقلال هند، استقلال اندونزی ... نیز پرداختند. در همین مدت تنی چند از علما و روحانیون، از جمله برادر بزرگ امام توانستند که با ایشان ملاقات نمایند. در این دیدار بود که امام غیر مستقیم در جریان مهاجرت علمای شهرستانها به تهران قرار گرفتند و پس از اطلاع از تعطیلی بازار و دروس حوزه، دستور بازگشایی بازار و شروع دروس را دادند.
امام خمینی روز ۱۱مرداد به منزلی در منطقه داوودیه تهران که تحت نظر ساواک و مأموران شهربانی بود، منتقل شدند. در نخستین ساعات ورود امام به داوودیه چند نفر از برجستهترین علمای مهاجر و نیز علمای تهران به دیدار ایشان شتافتند. مردم به محض اطلاع برای دیدار امام روانة محل اقامت ایشان شدند، به طوری که خیابانها و کوچههای اطراف، مملو از جمعیت مشتاق گردید و عبور و مرور خودروها به سختی صورت میگرفت.
از نخستین ساعات صبح روز شنبه ۱۲ مرداد، مغازهداران تهران و شهرستانها به مناسبت آزادی نسبی امام، بر سر در مغازههای خود پرچم نصب کرده و چراغانی نمودند و میان مردم شیرینی و شکلات توزیع کردند.
هجوم سیل آسای مردم به سوی اقامتگاه امام موجب شد، ملاقات با ایشان در پایان روز دوم اقامت از سوی مأموران ساواک و شهربانی ممنوع شود.
امام خمینی ۳ روز در داوودیه بازداشت بودند
بعدازداودیه به منزل دیگری در قیطریه منتقل شدند. در این منزل(روغنی) نیز ایشان ۸ماه اقامت داشتند.
رژیم شاه سرانجام امام را پس از سالگرد واقعه فیضیه و پیش از فرا رسیدن ماه محرم آزاد کرد. مأموران امنیتی ساواک به سرپرستی سرهنگ مولوی، رئیس ساواک تهران، شبانه امام را از قیطریه خارج کرده و به قم آوردند مأموران امام را در ساعت ۲۲ روز ۱۵ فروردین ماه ۱۳۴۳ در میدان نکویی قم، که بیش از صد متر با منزلشان فاصله نداشت، پیاده کرده و به سرعت دور شدند. برخی که امام را شناختند به سوی ایشان شتافتند و با فرستادن صلوات و شعار برای امام ایشان را به منزل رساندند. انبوه جمعیت در مدت کوتاهی روانة منزل امام شد و برخی از علما و روحانیون طراز اول همان شب به دیدار امام آمدند. دیدارها تا ساعت۱۲شب ادامه داشت و در روزها و شبهای بعد سیل مشتاقان امام به دیدار مشارالیه رفتند.
منابع:
زندگینامه سیاسی امام خمینی، محمدحسن رجبی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
نهضت امام خمینی، سیدحمید روحانی، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:حصربه روایت زندانبانان(مأموران ساواک):مکان حصرامام خمینی کجابود؟
منزل حاج غلامحسین روغنی در خیابان دولت، چهارراه قنات، اول خیابان قیطریه، نبش کوچه هوشمند قرار داشت. خانهی بسیار زیبا، مجلل و شیکی بود. مساحت حیاط آن بیش از ۲۰۰۰ متر بود. باغ بود. سالن پذیرایی خیلی بزرگی داشت با کف سنگ مرمر، یک گلخانه و پاسیو بسیار زیبا و حوض بزرگ مثل یک استخر و ... دیگر امکانات این خانه بود. در طبقه اول ۶-۷ اتاق با سرویس کامل بود.
۲ اتاق هم در اختیار مسئولین حفاظتی قرار گرفت. خانه حاج روغنی ۴ در داشت. ۱ در ماشین رو بزرگ و بغل آن یک در کوچک و از کوچه هوشمند که پشت خانه بود هم ۲ در داشت.
روزنامه جوان(۲۲ آذر ۱۳۹۵ )نوشت:آنچه پیشروی دارید برشی از خاطرات منتشر نشده رهبر معظم انقلاب حضرت آیتالله العظمی خامنهای از دوران حصر امام خمینی در خانهای در منطقه قیطریه تهران است. توضیح آنکه رهبری از جمله شخصیتهایی هستند که در این مقطع زمانی و در شرایط حصر توانستهاند با رهبر کبیر انقلاب دیدار کنند، از این رو خاطرات و توصیفات معظم له از این دوره از حیات سیاسی امام راحل، درخور خانش و استناد فراوان است. امید آنکه تاریخ پژوهان انقلاب را مفید و مقبول آید.
حصر و تبعید امام در قیطریه
آبت الله سیدعلی خامنه ای گفت:نزدیک عید سال ۱۳۴۳ بود که از زندان آزاد شدم و توانستم با تدبیری خدمت امام که آن وقت در خانهای در قیطریه در حصر بودند بروم.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:نزدیک عید۱۳۴۳ یعنی حدودهفته آخراسفند ۱۳۴۲(اواخر شوال ۱۳۸۳).
آیت الله سید خامنه ای:وقتی از زندان بیرون آمدم فراموش نمیکنم رفقای تهرانی مان دور ما را گرفتند و غوغایی بود و از مسائل زندان برایشان نقل کردم، از جمله حرفهایی که از زبان آنها شنیدم این بود که آن چند نفر منبری که زندان بودند ـ در ماه رمضان چند روزی آنها را گرفته بودند البته بعد از من دستگیر شده بودند و قبل از من آزادشان کردند.
آنها(رفقای زندانی)که نهایتاً ۱۵،۱۰ روز زندان بودند را از همان زندان دیدن آقای خمینی بردند. حسودیم شد که اینهابه دیدن آقای خمینی رفتند، چرا من نرفته بودم!.
آیت الله خامنه ای علت دیداررفقای زندانیش راباامام خمینی اینگونه گفت:معلوم شد اینها چند نفری چون دستهجمعی با هم بودهاند گفتهاند ما میخواهیم برویم آقای خمینی را هم ببینیم.
ساواک هم اینها(رفقا) را سوار کرده و پیش آقای خمینی برده بود. «خیلی حسودیم شد».
دیدارآیت الله خامنه ای باامام خمینی در قیطریه( درایام حصر)
آیت الله سیدعلی خامنه ای:گفتم من هم باید بروم آقای خمینی را ببینم،ایشان در قیطریه در حصر بود. اما من هم اصلاً قیطریه را بلد نبودم!.
پرسیدیم آدرس کجاست؟ پرسانپرسان با زحمات زیادی خودم را به نزدیکیهای منزل ایشان(قیطریه) رساندم. با توجه به آدرسهایی که به من داده بودند متوجه شدم درست آمدهام. کنار این خیابان باریکی که عبور میکرد زمین بزرگی بود و انتهای زمین دری قرار داشت که در منزل ایشان بود. لب این خیابان جلوی همین زمین نه داخل زمین، ۲ پاسبان ایستاده بودند. متوجه شدم منزل ایشان همین جاست(امام خمینی دراینجامحصورند).
آیت الله خامنه ای می گویداز یکی از پاسبانها پرسیدم:منزل آقای خمینی کجاست؟
پاسبان گفت:میخواهی چکار کنی؟
جواب دادم(آیت الله خامنه ای):میخواهم بروم ببینمش.
پاسبان گفت: نمیشود ببینی.
گفتم: حالا میشود یا نمیشودوگفتم بالاخره خانه کجاست؟
پاسبان گفت: «آن خانه است» در را نشان داد و گفت:اینجاست(محل اقامت امام خمینی)
گفتم: حالا شما مأمور هستید(پاس شماست)؟
پاسبان گفت: بله.
آیت الله سیدعلی خامنه ای: اجازه میدهی بروم ببینمشان؟
پاسبان جواب داد:نه.
آیت الله سیدعلی خامنه ای: قضیه را به آن مأموران گفتم که زندان بودم. یک عده از روحانیون غیر از من زندان بودند و ساواک اینها را آورد و با ایشان ملاقات کردند. من شاگرد ایشان بودم. اینقدر به ایشان علاقه دارم. چرا نباید ملاقاتشان کنم؟ خواهش میکنم بگذارید من هم بروم و چند دقیقه ایشان را ببینم.
آیت الله خامنه ای درادامه گفت:او(مأمور) تحت تأثیر صراحت و صداقتم قرار گرفت.
آیت الله خامنه ای می گوید:ما هم آن وقت طلبه جوانی بودیم. با خودم فکر میکنم اگر بنده هم جای آن پاسبان بودم و طلبه جوان و صادقی اینطور پرشور پیشم میآمد قهراً به او اجازه میدادم.
آیت الله خامنه ای می گوید:آن پاسبان موافقت نمیکردواما بالاخره با هم(همکارانش) تبادل نظر کردند و گفت:«برو آقا. به شرطی که ده دقیقه بیشتر طول نکشد.»
آیت الله خامنه ای گفت:ساعت را نگاه کردم و گفتم:«باشد. ده دقیقه.»
استفاده بهینه ازاوقات برای دیدار معشوق «دویدن» دارد!
آیت الله خامنه ای: از آنها(پاسبانها) جدا شدم و دیدم اگر بخواهم یواشیواش بروم ده دقیقه میگذرد. «دویدم» و خودم را به در خانه رساندم و بنا کردم به در زدن.
یک وقت دیدم« آقا مصطفی خمینی» در را باز کرد. با آقا مصطفی خیلی رفیق بودیم. مرا که دید یکدفعه خوشحال شد و مرا بوسید و بغلم کرد. پرسیدم: «حاجآقا کجاست؟»
آقا مصطفی خمینی جواب داد:«حاجآقا اینجاست. بیا داخل.»
عشقبازی جالب بامعشوق
آیت الله خامنه ای می گوید:داخل رفتیم و در اتاقی نشستیم. یکدفعه دیدم حاجآقا(امام خمینی) وارد شد. افتادم به پای ایشان. از چیزهایی که یادم میآید این است که افتادم پای حاجآقا را ببوسم. از بس عاشق آقای خمینی بودم. واقعاً عجیب محبت این مرد همیشه در دل ما بود. ایشان ناراحت شد و نگذاشت پایشان را ببوسم.
آیت الله خامنه ای درادامه گفت:بعد نشستیم. گریهام گرفته بود. نمیتوانستم حرف بزنم. ناراحت هم بودم که حالا ایشان خیال میکند چون زندان بودم گریهام آمده است. تصور نمیکند به خاطر شوق دیدار ایشان است.
مدام میخواستم گریهام را نگه دارم، ولی بغض گلویم را گرفته بود. دائماً میخواستم حرف بزنم، اما نمیشد!. ایشان هم ساکت بودند و تماشا میکردند. ملاطفتی کردند که حالتان چطور است؟
آیت الله خامنه ای می گوید:بالاخره با زحمت زیاد تنها حرفی که توانستم به امام خمینی بزنم این بود که گفتم: آقا امسال ماه رمضان ما به خاطر نبودن شما از بین رفت، هدر رفت و حیف شد، خواهش میکنم برنامهای بریزید که ماه محرم آیندهمان از بین نرود. واقعاً حیف است.
ایشان(امام خمینی) گفت بله و تشویق کرد که بله، باید همین کار بشود.
هدیه امام خمینی به آیت الله خامنه ای
آیت الله خامنه ای:خلاصه چند دقیقهای نشستیم و گفتم آقا من ده دقیقه بیشتر از آنها وقت نگرفتم. بلند شدم. خداحافظی کردم و آمدم. کلاً ۱۰، ۱۲ دقیقه شد.
هدیه؟
آیت الله خامنه ای می گوید: آقا مصطفی آمد و از حاجآقا پولی دست ما داد(پولی ازامام خمینی برایم آورد).
آقای خامنه ای گفت:محبتهای اینطوری بسیار داشت، با اینکه آدم هیچ انتظار پول نداشت. حاجآقا هم هیچوقت پول نداشت و آدم بیپولی بود. در عین حال چون حاکی از محبت بود آدم خوشش میآمد. این هم جریان آن دیدار ایشان است که آن محبت، لطف و صفایی را که در دیدار ایشان بود یادم نمیرود.
زندان رفتن برای ما شده بودتفریح!
آیت الله خامنه ای می گوید:برای ما که آن روز جوان بودیم، زندان رفتن و ماجراهای مشکلی که پیش میآمد، خیلی سخت نبود. بیشتر شبیه به سرگرمی بود(زندان رفتن ما)، اما امام خمینی در آن سال، یعنی سال شروع مبارزه ۶۳ ساله بود. در ۶۳ سالگی این مرد با جوشش احساس خود میتوانست احساسات یک ملت را به جوشش آورد. زندان رفتن و تبعید شدن برای کسی در آن سنین کار آسانی نبود، ولی این فداکاری، از خودگذشتگی و خطرپذیری در این مرد آشکار شد.
آیت الله خامنه ای می گوید که امام خمینی میگفتند:«من چرا و از چه چیزی بترسم؟ اگر هم مرا بکشند، ۶۳ سالم هست و تازه در سن پیامبر اکرم(ص) و امیرالمؤمنین(ع) که از دنیا رفتند از دنیا خواهم رفت. چه سعادتی از این بهتر؟»
آیت الله خامنه ای می گوید:این منطق او(امام خمینی) بود.
اوایل سال ۱۳۴۳امام خمینی از حصر آزاد شدند
آیت الله خامنه ای:بعد از اینکه در اوایل سال ۱۳۴۳امام از زندان و حصر آزاد شدند و از تهران به قم برگشتند، شاید دستگاه(رژیم شاه) پیش خود انتظار داشت و تصور میکرد امام از آنچنان مبارزات پرشور و پرهیجانی که منتهی به زندانی شدن آن بزرگوار و واقعه خونین ۱۵ خرداد شده بود دیگر سرد و منصرف شده باشند. چنین تصوری در آنها بود و حرف زده و مذاکره کرده و بارها با ایشان در زندان و حصر تماس گرفته، هر چند که پاسخهای قاطع و دندانشکنی از امام شنیده بودند.
امام میگفتند: برای شاه پیغام دادم اینکه تو و دستگاه ساواکت اینقدر مرا میکوبید به نفع من است، به خاطر اینکه مردم به اصالت و حقانیتم اعتقاد پیدا میکنند و میفهمند ما درست میگوییم. اگر درست نمیگفتیم شما اینقدر ما را نمیکوبیدید.
علت آزادی امام خمینی؟
آیت الله خامنه ای علت آزادکردن ازحصررااینگونه گفتند:رژیم شاه نمی توانستند امام را بیش از آن نگه دارند و برایشان مشکلات فراوان سیاسی و اجتماعی داشت و مجبور بودند امام را رها کنند. با خودشان فکر میکردند بعد از این رهایی هم شاید بتوانند مستقیم و غیرمستقیم اثر بگذارند و از ادامه آن مبارزات تند که به وسیله امام رهبری میشد جلوگیری کنند، لکن از اولین روزهایی که امام وارد قم شده بودند، دستهدسته و گروهگروه مردم از اطراف و اکناف کشور راه میافتادند و از شهرهای مختلف خدمت امام در قم میآمدند. همه از وجنات، کلمات و بیانات امام استفاده کردند که مبارزه به همان شکل ادامه داشت.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:ساواک دلیل آزادب امام خمینی را اینگونه جواب داد:
مصاحبه درفرانسه :خبرنگار(ایرج مصداقی)ازهواداران مجاهدین خلق پرسید:چرا خمینی را در زندان نگاه نداشتید؟
ساواک به این نتیجه رسیده بود که نگهداری ایشان در زندان تأثیر خوبی ندارد و میتواند باعث تحریکات بیشتر شود. به دستور ریاست ساواک و در پی دیدار وی با آیتالله خمینی قرار شد وی به خانهی یکی از مریدانش منتقل شود. توجه داشته باشید ما در شرایط بعد از غائلهی ۱۵ خرداد بودیم و هدف ساواک کاستن از سطح تشنج و تحریکات بود.
این پاسخ «پرویز معتمد» مسئول سابق تیمهای گشت تعقیب و مراقبت و شنود ساواک. او در حمله به مدرسه فیضیه در سال ۱۳۴۲ و بازداشت خمینی شرکت داشت و در دوران حصر خانگی خمینی، ماهها در خانهی حاج غلامحسین روغنی با وی به سر برد و یکی از مأموران دستگیری و تبعید خمینی به ترکیه بود/پایان توضیح.
با پدر به دیدار با امام خمینی رفتیم
آیت الله خامنه ای:ما مشهد بودیم که جریان را شنیدیم. ابوی را به تهران منزل مرحوم آقای« میرزا جعفر لنکرانی» آوردم و آنجا بودیم و از آنجا هم به قم خدمت امام رفتیم. وقتی با پدرم وارد اتاق شدیم، احساس کردم ایشان(امام خمینی) از وضع چشم پدرم قدری ناراحت شدند.
دستم دردست امام
آیت الله خامنه ای:در آن دیدار نکتهای که هیچوقت یادم نمیرود محبت خاصی است که(امام خمینی) به من کردند. وقتی دستشان را بوسیدم مدتی دستم را نگه داشتند و در دستشان فشار دادند که احساس کردم این یک محبت، تشویق و اظهار لطف خاصی است.
آیت الله خامنه ای:چند روزی که در آنجا بودیم ایشان را دیدیم و سپس برگشتیم./پایان
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:برای سهولت دردرک بهترموضوع اندکی ویرایش(انتخابت تیترمناسب موضوع) وافزودن تصاویرانجام داده ام
آیتالله حاج میرزا جعفر لنکرانی متولد ۱۲۸۲شمسی «لنکران»جمهوری آذربایجان بود و تحصیلات دینی را در ایران سپری کرده است،شیخ جفر،برادرِشیخ محمدفاضل لنکرانی(متوفی ۱۳۸۶شمسی) است،پدرایشان آیت الله شیخ عبدالله لنکرانی است./پایان.
ادامه خاطرات آبت الله خامنه ای :خاطرهای هم دارم که یک بار داشتم خدمتشان میرفتم، در راه به آقا «شیخ محمدجواد حجتی کرمانی» رسیدم و پرسید:کجا میروی؟
جواب دادم: خدمت آقای خمینی میروم.
شیخ محمدجواد حجتی کرمانیگفت: «من هم با ایشان کار دارم.» با آقای حجتی داخل رفتیم. حیاط بزرگی که گرفته بودند زیرزمینی داشت و در اتاق این زیرزمین نشسته بودند. ما هم رفتیم و نشستیم. چند نفر با ایشان کار داشتند که رفتند. به امام خمینی گفتم: خدمتتان کاری دارم. حالش را دارید؟
امام خمینی پرسیدند: چقدر طول میکشد؟.
جواب دادم: ۲۰ دقیقه.
آبت الله خامنه ای درادامه گفت :بعد شروع به صحبت باامام خمینی کردیم.
اینقدر گرم صحبت شدند که سه ربع ساعت طول کشید و ایشان همچنان صحبت میکردند، یعنی خستگیشان برطرف شد، به خاطر اینکه آن گفتوگو برایشان هیجان داشت.
حرفم با ایشان(امام خمینی) این بود که گفتم شما سالی دو بار، سه بار یا چهار بار با این مردم روبهرو هستید. پیشنمازها و ائمه جماعت هر شبانهروز سه بار با همین مردم مواجه میشوند. اگر اینها برخلاف شما کاری کنند و بخواهند علیه شما اقدامی کنند میتوانند و پیش میبرند. یک مقدار با علمای شهرستانها گرمتر و مهربانتر برخورد کنید.
آبت الله خامنه ای می گوید :چند نفر گلههایی(ازامام خمینی) کرده بودند، در واقع خدمتشان رفته بودم که بگویم با علمای شهرستانها قدری بهتر از این رفتار کنید.
ایشان(امام خمینی) گرم صحبت شد وامام خمینی(متقابلاً) بنا کرد به گله کردن که چقدر برخلاف سلیقه خودم، اخلاق و رویهام رفتار میکنم!، با بعضی از افرادی که نباید گرم بگیرم، گرم میگیرم، برای اینکه دلشان جذب شود و به این مبارزه بپیوندند. آقایان و این همه آدم اینجا میآیند و با من ملاقات میکنند و کار دارند. بعضیشان میخواهند بیایند و بدون هیچ زمینه و ضابطهای با من صحبت کنند. در عین حال وقت و ساعت خاصی را گذاشتهام و گله میکنند. چه کنم؟
آبت الله خامنه ای می گوید:ایشان(امام خمینی) به هیجان آمدند و این صحبت سه ربع ساعت طول کشید. گفتند: «باز هم تلاش خودم را میکنم که(آقایان علما) نرنجند.»
آبت الله خامنه ای می گوید:ایشان(امام خمینی) توجه میکردند علمای بلاد را از خودشان نرنجانند. الغرض نسبت به این مسئله ملاحظه و در جذب دلهای علما و توجه دادنشان به اصل قضیه غوغایی کردند.
ماجرای کاپیتولاسیون
در این میان بعد از گذشت چند ماه ماجرای کاپیتولاسیون، یعنی مصونیت اتباع امریکایی در ایران مطرح شد و آن را به صورت قانونی درآوردند که اتباع امریکایی که آن روز شاید حدود 7، 8، 10 هزار امریکایی یا حتی بیشتر در ایران بودند، از لحاظ قضایی مصونیت دارند. یعنی اگر جرمی مرتکب میشدند، اهانتی به کسی میکردند یا مرتکب جنایتی میشدند و خلافی را در کشورمان انجام میدادند، دستگاههای انتظامی و قضایی ما حق تعرض به آنها را نداشتند. این یکی از زشتترین شیوههای تسلط یک قدرت و سلطه سیاسی بر یک کشور است. در کمتر کشوری هم در دنیا چنین سلطهای را قبول کردند. وقتی اتباع کشوری در کشور دیگری زندگی میکنند تابع قوانین قضایی آن کشورند. اگر جنایت و جرمی انجام میدادند بایستی طبق قوانین قضایی آن کشور مجازات شوند. امام در سخنرانیشان به این مناسبت مشروحاً برای مردم بیان کردند.منبع: روزنامه جوان
خاطره «حاج رضاجعفری»(خادم منزل امام خمینی)
از چه سالی در منزل حضرت امام خدمت میکردید و از شب اولین دستگیری ایشان در سال ۱۳۴۱ چه خاطرهای دارید؟
حاج رضاجعفری:بسمالله الرحمن الرحیم. من از سال ۱۳۴۱ در منزل حضرت امام بودم. در آن شب وحشتناک، تعداد زیادی از مأموران ساواک و شهربانی برای دستگیری حضرت امام به قم آمدند و «همه کوچهها و خانهها و خیابانهای اطراف منزل ایشان را محاصره کردند».
چگونگی دستگیری امام خمینی
حاج رضاجعفری(خادم امام خمینی)می گوید:نیمهشب بود که چند تن از مأموران رژیم شاه در خانه را به شدت کوبیدند! بعد که دیدند کسی در را باز نمیکند، با طناب خودشان را از دیوار بالا کشیدند و وارد حیاط شدند. تا مدتها اثر دست و پای آنها روی در و دیوار خانه امام باقی مانده بود.
بعد در اتاقها را باز کردند، ولی هر چه گشتند امام را پیدا نکردند. بعد مشهدی علی، خادم منزل، را ــ که در اتاق کنار اتاق امام خوابیده بود ــ از خواب بیدار کردند و کتک زدند! پس از آن یک پای او را گرفتند و درحالیکه همچنان کتکش میزدند، او را از این اتاق به آن اتاق بردند تا مُقر بیاید و بگوید که امام کجا هستند، اما مشهدی علی لام تا کام حرف نزد! بعد متوجه شدند که حضرت امام به منزل حاج آقا مصطفی ــ که در جنب خانه ایشان قرار داشت ــ رفتهاند؛ به همین دلیل به آنجا هجوم بردند و با قنداق تفنگ و لگد در خانه را شکستند و وارد شدند.
واکنش امام درزمان دستگیری خودش چه بود؟
حاج رضاجعفری:امام وقتی سر و صداها را شنیدند، از اتاق آمدند بیرون و فرمودند: «چه کار دارید؟ چرا مردم را میزنید؟ چرا در را شکستید!؟».
مأموران وقتی صدای امام را شنیدند، دست از اذیت و آزار بقیه برداشتند و یکی از آنها گفت: «مأموریم که شما را ببریم».
امام خمینی لباس و قرآنشان را برداشتند و همراه آنها سوار یک ماشین خیلی کوچک شدند و رفتند.
ایشان(امام خمینی) را از آنجا تا بیمارستان فاطمی با همان ماشین بردند و سپس از آنجا با ماشین دیگری به تهران انتقال دادند. ماشین را تغییر داده بودند تا بتواند به داخل کوچه بیاید.
موقعی که حضرت امام در تهران تحت نظر بودند، توانستید ایشان را ببینید؟
حاج رضاجعفری:بله؛ در آن مدت، چند وقتی در خدمتشان بودم. موقعی که از زندان آزاد شدند، مردم زیادی با اتوبوس و ماشینهای شخصی از شهرهای مختلف به دیدنشان آمدند. حکومت شاه از این وضعیت ترسید و ایشان را ممنوعالملاقات کرد!
چه شد که حضرت امام را از زندان به یک خانه انتقال دادند؟
حاج رضاجعفری:«حاج غلامحسین روغنی» از متمولین(سرمایه داران) بزرگ تهران بود و از دولت تقاضا کرد اجازه بدهند امام در خانه ایشان اقامت کنند. دولت به شرط اینکه غیر از اقوام درجه یک ایشان کسی برای ملاقات نیاید، قبول کرد. امام برای چهار ماه در این خانه ــ که در قیطریه بود ــ در حصر بودند. من و میرزا نادعلی اجازه داشتیم در خدمت امام باشیم و به نوبت ده روز ده روز، جایمان را با هم عوض میکردیم تا بعد از چهار ماه که امام را آزاد کردند و ایشان به قم رفتند.
از روزهایی که حضرت امام در« منزل حاج غلامحسین روغنی در قیطریه» اقامت داشتند خاطرهای دارید؟
حاج رضاجعفری:من هر وقت که احساس میکردم مزاحم امام نیستم، از ایشان سؤالاتم را میپرسیدم. یک روز امام داشتند مطالعه میکردند که خدمتشان رسیدم و عرض کردم: «آقا! بعضی از مطالب کتاب نجاتالعباد با توضیحالمسائل فرق دارند». ایشان فرمودند: «کتاب ها را بیاورید». کتاب را بردم. مطالعه کردند و فرمودند: «به آنچه که در توضیحالمسائل آمده عمل کنید؛ آن صحیح است». بعد شهید آقا مصطفی به من گفتند: دو کتاب را با دقت مطالعه کن و هر جا با توضیحالمسائل تطبیق نداشت، یادداشت کن و به من بده تا من خدمت امام بدهم». من هم این کار را کردم و نوزده مسئله را که با هم تطبیق نداشتند پیدا و یادداشت کردم.
بعد از نخستین دستگیری و زندان، حضرت امام پس از یک سال به قم بازگشتند. از حال و هوای آن روزها برایمان بگویید.
آن روز جمعیت زیادی برای دیدن حضرت امام جلوی در منزل جمع شده بودند و تمام کوچهها و خیابانهای اطراف و همینطور حیاط و اتاقهای منزل ایشان، لبریز از جمعیت بود. امام از پنجره اتاق بالای زیرزمین با مردم دیدار کردند. فشار جمعیت به قدری زیاد بود که شبکههای جلوی دریچه زیرزمین شکست و فرو ریخت، ولی خوشبختانه کسی آسیب ندید. دریچه زیرزمین که خراب شد، راه خروجی برای مردم باز شد و مردم برای خروج از خانه امام از آنجا میرفتند.
پس از پیروزی انقلاب نیز، آیا با حضرت امام دیدار داشتید؟
حاج رضاجعفری:پس از پیروزی انقلاب که حضرت امام به قم تشریف آوردند، آقای «حاج شیخ عبدالعلی قرهی» قول داد که مرا به خدمت ایشان در محل اقامتشان ببرد. متأسفانه در آستانه رسیدن به محل اقامت امام، ایشان مرا در میان جمعیت گم کرد! خودم به درب منزل رفتم و گفتم: فلانی هستم و میخواهم آقا را ببینم. صدای امام را از داخل شنیدم که فرمود: «مش رضاست؟ بگویید بیاید داخل!» این از خاطرات خوب و شیرین من است.
البته بعد از آن، حضرت امام چند بار برای دیدن مرحوم آیتالله پسندیده به این خانه آمدند و من توفیق زیارت ایشان را در اینجا پیدا کردم./منبع :مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر.
خاطرات آیت الله مرتضی پسندیده ازدیدارش بابرادرش(امام خمینی)درایام حصر
آیتالله پسندیده مینویسد: «به وسیله «آقای پناهی» که داماد همشیرهمان بود و در عشرتآباد معلم بود (گرچه نظامی هم نبود ولی استاد نظامیان بود) پیغامی به امام دادیم. من مطلبی را به این شرح خدمت ایشان نوشتم که: «شما را بنا است امروز آزاد کنند و پاکروان برای آزادی شما به آنجا میآید و قصد دارد شما را به منزل «نجاتی» ببرد و نجاتی آدم خوشنامی نیست. صلاح نیست شما به آنجا بروید. لذا موافقت نکنید.»
من آن کاغذ را به پناهی دادم و او هم پیغام را به امام رساند، امام در پاسخ نوشتند: «ما راهی نداریم جز اینکه قبول کنیم و به منزل نجاتی برویم، ولی بیش از یک شب در آنجا نیستیم. و بعداً منزل بگیریم، فعلاً رفتن به آنجا اشکالی ندارد...» هنگامیکه نزدیک بود امام آزاد شود، مهندس کشاورز دامادمان را به اتفاق اخوی، مرحوم آقای هندی، فرستادم به طرف عشرتآباد که دم در ورودی منتظر امام بشوند ولی مأمورین اجازه ندادند و نگذاشتند بمانند و آنها برگشتند، طولی نکشید که امام را آزاد کردند و به منزل نجاتی در داودیه فرستادند.»/ خاطرات آیتالله پسندیده، ص ۱۲۳
قبل از انتقال امام به داودیه، امام و« آیتالله سیدحسین قمی» را به دفتر ستاد پادگان میبرند تا حسن پاکروان رئیس ساواک وقت به همراه مولوی رئیس ساواک تهران با امام دیدار داشته باشند. شرایط این دیدار فراهم میگردد. پاکروان در ابتدای سخناناش از موضع نصیحت وارد گفتگو میشود و نکاتی را خطاب به آنها ذکر میکند که امام در سخنانی به این ملاقات و حرفهای پاکروان ضمن بیان خاطرهای اشاره میکند و میفرماید:
«ما را وقتی که از حبس میخواستند بیرون بیاورند آمدند گفتند که بیایید توی آن اطاق، از حبس در آمدیم رفتیم توی اطاق مجللی هم بود نشستیم. پاکروان آمد پیش ما و آن مولوی هر دو آنها... آمدند. و پاکروان در ضمن صحبتهایش گفت که سیاست عبارت از دروغ گفتن است. عبارت از تقلب است، عبارت از خدعه است، عبارت از فریب است، عبارت از پدرسوختگی است (این تعبیر آخرش بود.) این را بگذارید برای ما، میخواست ما را وادار کند به اینکه ما دخالت در سیاست نکنیم. من به آن گفتم خوب اگر این سیاست عبارت از اینهاست این که مال شما هست، بله بعد هم برداشتند توی آنجا نوشتند که تفاهم شد بین ما و فلان. من هم آمدم سر منبر حسابش را رسیدم.»/صحیفه نور، جلد ۸، ص ۱۸۲
«آیتالله سیدمرتضی پسندیده» هم از عزیمت خود به داودیه در خاطرات خود توضیح دادهاند که امام را آزاد کردند و به منزل نجاتی در داودیه فرستادند و ما هم به آنجا روانه شدیم وقتی رفتیم، دیدیم خیابان خیلی شلوغ و پر سر و صدا است و جمعیت موج میزند، مأمورین... هم سواره و پیاده در حرکتند و مراقب مردم، ولی متعرض کسی نمیشوند. مردم روبروی ساختمان که امام در آنجا بود جمع شده بودند. من هم به آنجا رسیدم و وقتی وارد منزل شدم، امام نشسته بودند و عدهای از آقایان از جمله آقای فلسفی آقای قمی و آقای محلاتی هم در خدمت امام بودند...»خاطرات آیتالله پسندیده، ص ۱۲۴
بالاخره، در روز شنبه ، ۱۲ مرداد ۱۳۴۲( ۱۲ ربیعالاول ۱۳۸۳) حضرت امام را تحتالحفظ به منزل «نجاتی» در داودیه منتقل میکنند. دستگاههای امنیتی رژیم که گمان میکردند داودیه نقطه دور افتادهای است در روز جمعه که مطبوعات منتشر نمیشد در بهترین فرصت امام را انتقال دادند. روز بعد روزنامهها خبری را به دستور ساواک منتشر کردند تا در نظر مردم چنین وانمود کنند که انتقال امام از زندان به محل جدید به دلیل تفاهمی بود که میان ایشان و «مقامات انتظامی» بوجود آمده است. این خبر چنین بود: «طبق اطلاع رسمی که از سازمان اطلاعات و امنیت کشور و اصل گردیده است، چون بین مقامات و حضرات آقایان خمینی، قمی و محلاتی تفاهمی حاصل شد که در امور سیاسی مداخله نخواهند کرد و از این تفاهم اطمینان کامل حاصل گردیده است که آقایان برخلاف مصالح و انتظامات کشور عملی انجام نخواهند داد، لذا آقایان به منزل خصوصی منتقل شدند.»/قیام ۱۵ خرداد به روایت اسناد ـ کتاب زندان، ص ۱۲
«سیدمحمود محتشمیپور» درباره وضعیت اوضاع خانه نجاتی توضیح میدهد:
«یکی از دوستان که منزلش نزدیک منزل آقای نجاتی بود، به ما خبر داد که در منزل محل اقامت امام، ساواکیها دور بر ایشان هستند و از مردم پذیرایی میکنند، بلافاصله جلسهای تشکیل دادیم و تصمیم گرفتیم در منزل آقای نجاتی حرکتی علیه ساواکیها انجام دهیم.
«سیدمحمود محتشمیپور »(برادرحجت الاسلام سیدعلی اکبرمحتشمی پور)گفت:بعد از ظهر همان روز، چند کیسه شکر و چای و یک سماور آماده کردیم و برای پذیرایی به «خانه آقای نجاتی» رفتیم. از آنجا که بیشتر مأموران ساواک را میشناختیم، توانستیم آنها را یکی یکی کنار بزنیم و خودمان بر اوضاع مسلط شویم. بعد از آن جمعیت بسیاری برای دیدار حضرت امام صف کشیدند، صفی طولانی، دو سه کیلومتر به شکلی که مجبور شدیم چند نفر از همراهان را برای ایجاد نظم به بیرون خانه بفرستیم.»/خاطرات ۱۵ خرداد ـ دفتر سوم، گفتگو با سیدمحمود محتشمیپور، ص ۲۱۶
سیدمحمود محتشمیپور در بخشی دیگر از خاطراتش چنین توضیح میدهد: «رژیم وقتی دید که جمعیت برای دیدار حضرت امام این همه بیتابی میکند و صف طویل میکشد، دیدار امام را ممنوع کرد به این ترتیب دیگر نگذاشتند مردم به دیدار امام بیایند. آن روز، علمای شهرهای مختلف، آقایان: میلانی، قمی، مرعشی و شریعتمداری نیز آنجا بودند و قصد داشتند با حضرت امام دیدار کنند. سختگیری مأموران به حدی بود که حتی یک شب وقتی آقای میلانی قصد داشت تا به دیدن امام برود، جلوی ورود ایشان را گرفتند. بعد اعلام کردند که ما هم باید از منزل خارج شویم ولی ما سرپیچی کردیم. عدهای از آقایان علما، در حدود پنجاه نفر آن شب در منزل، مهمان امام بودند، وقتی دیدیم برای امام و مهمانهای امام غذایی در نظر گرفته نشده، تصمیم گرفتیم آن شب شام تهیه کنیم، بلافاصله از منزل خارج شدیم و مقداری مرغ و برنج تهیه کردیم. غذا که حاضر شد مطمئن نبودیم که بتوانیم وارد منزل شویم. آن روزها آقایی در نزدیکی خانة ما امام جماعت مسجد بود، به نام «عصار» برادرزاده او «عصار» نامی هم آن وقت رئیس سازمان امنیت شمیرانات بود. من خدمت امام جماعت رفتم و موضوع را با ایشان در میان گذاشتم. وقتی نام برادرزادهاش را گفتم بنا کرد به نفرین کردن برادرزادهاش. از او خواستم ترتیبی دهد تا توسط برادرزادهاش شام به محل اقامت امام ببریم. گفت: «از قول من به او بگویید. «پدر سوخته قرتی»، او هم ترتیب ورود شما را به منزل خواهد داد!»
غذا را برداشتیم و راه افتادیم. وقتی نزدیک منزل رسیدیم. مأمورین جلو ما را گرفتند از آنها خواستیم که «عصار» را خبر کنید، وقتی رئیس ساواک آمد. آنچه را که عمویش گفته بود برایش بازگو کردیم، او کلی خندید و بعد اجازه داد تا ما به اقامتگاه امام برویم. به هر ترتیب آن شب توانستیم از امام و مهمانهایشان پذیرایی کنیم.»/ خاطرات۱۵ خرداد، دفتر سوم، گفتگو با سیدمحمود محتشمیپور، ص ۲۰۷
آیتالله پسندیده در این رابطه اظهار داشتهاند که «بار دیگر که خواستم برگردم، مأمورین جلوگیری کردند، من ناچار شدم برای ملاقات امام، توسط خواهرزاده دکتر نصیری و مهندس محتشمی که همکارش بود، سوار ماشین خواهرزاده نصیری بشوم و با آنها برویم. خواهرزاده نصیری با خود نصیری روابط خوبی نداشت، ولی با مهندس محتشمی شریک بود چون میدانستم که اتومبیل او را نمیتوانند جلوگیری کنند لذا ناچار با آنها رفتم. وقتی پیاده شدیم که بر امام وارد شویم، مأمورین ممانعت کردند، مهندس محتشمی و یکی که ظاهراً مهندس کشاورز بود، برگشتند ولی من هیچ به حرفهای مأمورین گوش ندادم و بر امام وارد شدم و با ایشان ملاقات نمودم از آن پس قرار شد امام از منزل بیرون روند و منزلی تهیه کنند در قیطریه».خاطرات آیتالله پسندیده، ص ۱۲۴
محمود محتشمیپور در این باره اظهار داشته که «بعد از مدتی ساواک دید که اقامت حضرت امام در آن مکان برای رژیم خطرناک است و روز به روز، ساعت به ساعت صف ملاقات کنندگان طویلتر میشود، تصمیم گرفتند تا مکان دیگری را برای امام پیدا کنند. این بود که «عصار» رئیس ساواک و آقای «مهدی عراقی» چند روزی را به دنبال محلی مناسب برای انتقال امام گشتند. آقای عراقی چند جا را انتخاب کرد اما «عصار» نپسندید، هر بار میگفت: «این جا از جای قبل بدتر است تا اینکه سرانجام منزل آقای «روغنی» را انتخاب کردند، جایی که کاملاً دور و بر امام محصور بود. آنجا آشپزخانهای راه انداختند که فقط حدود سی، چهل نفر از مأمورین ساواک میتوانستند، صبحانه و ناهار و شام بخورند. امام هم تنها بودند.»خاطرات ۱۵ خرداد، دفتر سوم، گفتگو با سیدمحمود محتشمیپور، ص ۲۹۷
۲۳۰۷۲۹۷۸۶۱۴۰۰۱۲۴۱۸۲ دی ۱۴۰۰، ۰۴:۱۵ ۲۰:۳۰
آقای روغنی که از تجّار محترم بازار بود از حضرت امام درخواست کرد تا به منزل ایشان در قیطریه بیایند و امام نیز پذیرفتند. سیدتقی بیانزاده در خاطراتش به انگیزه آقای روغنی در پذیرفتن حضرت امام اشاره میکنند و اظهار میدارد: «آقای روغنی در بازار آشنا شده بودم، ایشان قبل از آزادی امام، به آقای مطهری گفته بودند خواب دیدهام «آقا امام زمان (عج)» در منزل ما نماز میخواندند. تا اینکه روز قبل، به ایشان خبر دادند، امام را به منزل شما خواهیم آورد. البته ما خبر نداشتیم تصمیم را چه کسی گرفته است، بعد از مدتی به دلیل کوچک بودن محل مراجعات، منزل همجوار آن در نظر گرفتند.»خاطرات ۱۵ خرداد، دفتر سوم، گفتگو با سیدمحمود محتشمیپور، ص۳۶
«محسن رفیقدوست»(راننده بلیزر امام خمینی هنگام وزودبه ایران۱۲ بهمن ۱۳۵۷) که در آن روزها موفق به ملاقات امام میگردد، در خاطرات خود میگوید: «پس از مدتی به «قیطریه منتقل شدند» که من در آنجا خدمت ایشان شرفیاب شدم همین که ملاقات امام آزاد شد، اعلام شد بار دیگر آن روح گرایش به امام و پیروی از مرجع تقلید در مردم زنده شد و مردم برای دیدار با امام هجوم بردند. در روزهای اول و دوم، از دیدار با امام جلوگیری نمیشد و جمعیت زیادی هر روز ازدحام میکردند تا با امام دیدار کنند. ولی از روز سوم در خانه را بستند و فقط به روحانیون اجازه داده میشد به محضر امام شرفیاب شوند.
یکی از خاطراتی که از حضرت امام و دیدار ایشان با روحانیان یادم میآید در قیطریه بود. آن روز، عده زیادی از علما، در سالن خانه آقای روغنی در قیطریه در محضر امام بودند. یکی از اشخاصی که خدمت میکرد و کارواندار حج بود، به نام «حاجآقا صرّافان» پیش امام رفت و در گوش امام چیزی گفت. وقتی سخن صرافان تمام شد، امام به حالت تشهد نشست در حالی که به شدت عصبانی شده بود و من رگ برافروخته، گردن امام را میدیدم، فرمودند: «خوب از این که آقایان مجاهده کردند و زحمت کشیدند زندان رفتند و زجر دیدند خداوند انشاءالله به آنها اجر بدهد. برای خدا این کار را کردند، خداوند هم اجرشان را میدهد، ولی اگر به خاطر من زندان رفتند کار بیخودی کردند.» وقتی که سخنان امام تمام شد از آقای صرافان پرسیدم که به آقا چی گفتی که این گونه عصبانی شد. گفت: به ایشان گفتم که این آقایان روحانیان زندان رفتند و زجر کشیدند و سختی دیدند، یک دلجویی از آنان بکنید و آقا از این حرف ناراحت شدند.»/خاطرات محسن رفیقدوست، ص ۶۳
« امام خمینی مدت ۸ ماه درقیطریه(خانه غلامحسین روغنی) در حصر بهسر بردند و سرانجام در تاریخ سه شنبه ، ۱۸ فروردین ۱۳۴۳ (۲۴ ذیقعده ۱۳۸۳)آزاد شده و به قم انتقال یافتند.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:«حاج رضاجعفری»کیست؟
سایت راه دانا(بهمن ۱۳۹۵)نوشت: پیرمردی که بعد از گذشت بیش از ۹۰سال از عمر خود همچنان وقتی که از دوران انقلاب و تجدید خاطرات خود صحبت میکند چنان قوت و قدرتی را در بیان می آورد که جذابیت خاطرات خود را چند برابر میکند. رضا جعفری ،معروف به حاج رضا که به عنوان چای ریز حضرت امام خمینی در منزل ایشان در قم مشغول خدمت بوده است.
با او در کوچه پس کوچه های محله آذر قرار گذاشتیم تا از خاطرات آن روزها برایمان تعریف کند که متن زیر گوشه ای از خاطرات حاج رضا می باشد.
در سال ۱۳۴۱ بعنوان خادم مسجد جامع مشغول به خدمت بودم که با واسطه ی آقای« غلامحسین کرباسچی» به منزل حضرت امام خمینی در قم معرفی شدم، در آن روز ها مراجعات مردم و علما برای دیدار و گفتگو با امام بسیار زیاد بود.
امام خمینی عید نوروز هرسال به من عیدی می داد
حاج رضاجعفری:در یکی از این روزها برای عرض خسته نباشید و تبریک ایام عید به اتاق امام خمینی رفتم که وقتی وارد اتاق این بزرگوار شدم و عید را تبریک گفتم ایشان مبلغی را به عنوان عیدی به بنده دادند، و این رویه تا زمان حضور ایشان در ایران ادامه داشت و هر سال به من عیدی می دادند.
مخفی کردن اعلامیه امام خمینی درسرداب
حاج رضاجعفری:در زمان اوج گیری درگیری های انقلاب مانند هر روز در منزل امام مشغول انجام وظایف خودم بودم که متوجه درگیری در اطراف منزل امام شدم ، دیدم فردی از دست ماموران امنیتی در حال فرار است؛ زمانی که متوجه شدم این فرد حامل اعلامیه های حضرت امام می باشد سریع به جلوی درب منزل رفتم و او رابه سرداب خانه بردم تا مخفی شود و دست ماموران امنیتی شاه به او نرسد. ماموران وارد منزل شدند و تمام خانه را زیرو رو کردند ولی ناموفق از منزل خارج شدن و آن بنده خدا نجات پیدا کرد.
خادم امام خمینی درزمان حصر
حاج رضاجعفری:در زمانی که اما را تحت نظر داشتند به «منزل آقای روغنی» از معتمدین قم رفته بودیم که به دستور دولت آن خانه هم تحت نظر بود.
خادم امام خمینی می گوید:درایام حصرکه درخدمت امام خمینی بودم، دیدارهابا امام خمینی ممنوع شده بود و بنده هم کار زیادی نداشتم و می توانم بگویم بیکار بودم به همین دلیل شروع به خواندن کتاب های امام خمینی کردم.
آن زمان کتاب های توضیح المسائل و «نجات العباد» امام را می خواندم و در حین مطالعه متوجه شدم که برخی احکام با یکدیگر متفاوت هستند که این مورد را به امام خمینی منتقل کردم و ایشان از این کارم خوشحال شدند و مرا تشویق کردند و دلایل ان را بیان نمودند.
«حاج رضاجعفری» فرزند پنجم خود(عباس) را تقدیم انقلاب کرده است
«حاج رضاجعفری» ۷ فرزند پسر دارد که «عباس» فرزند پنجم خود را تقدیم انقلاب کرده است.
در زمان شهادت فرزند حاج رضا امام فرمود فرزند ما شهید شده است
از طرفی هم «علی جعفری» فرزند بزرگ حاج رضا که مشغول خیاطی البسه روحانیون می باشد و برای بزرگانی همچون حاج سید احمد خمینی ،آیت الله طالقانی و حتی رهبر معظم انقلاب هم لباس هایی را دوخته است برخی از خاطرات خود از آن دوران را این گونه نقل می کند.
«علی جعفری»گفت:برادرم «عباس» بسیار زیرک و فعال بود او هم سن و سال حاج سید احمد خمینی فرزند برومند امام خمینی بود و به این واسطه بسیار به خانواده امام خمینی نزدیک بود ، زمانی که ایشان شهید شدند حضرت امام خمینی متاثر شدند و گفتند فرزند ما شهید شده است.
تکثیر نوار و فتوکپی اعلامیه های امام خمینی در گیلان
«علی جعفری» گفت:در آن زمان در روستای لنگرود دستگاه های تکثیر نوار و فتوکپی را پنهان کرده بودیم و مخفیانه صحبت ها و اعلامیه های حضرت امام خمینی را تکثیر می کردیم.
در جریان انقلاب و روزهای منتهی به روزهای پیروزی انقلاب نیز خانه خودمان(شهرستان لنگرود) را به محلی برای پنهان شدن و استراحت سربازان فراری تبدیل کرده و در ایام پس از پیروزی نیز مشغول تامین امنیت شهری بودیم./پایان مصاحبه-بااندکی اصلاحات.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:«شهید عباس جعفری» فرزندحاج رضا در سال ۱۳۴۴ در شهر مقدس قم چشم به جهان گشود. او در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۳۶۱ در منطقه جنوب در عملیات بیت المقدس در هنگام فتح خرمشهر به شهادت رسید.
برای اطلاعات بیشتربه این لینک مراجعه کنید:
اعتراض به شلوغی«مقتدی صدر »مراسم «سالگردپدر» ناتمام رها کرد
«مقتدی صدر» رهبر جریان صدر سخنرانی خود را در مراسمی که جمعه شب(۱۳ خرداد ۱۴۰۱) در نجف اشرف به مناسبت بیست وچهارمین سالگرد شهادت پدرش «شهید آیت الله محمد صادق صدر» در حال برگزاری بود، نیمه تمام رها و مراسم را ترک کرد.
به گزارش العهد، «مقتدی صدر» ابتدا از هواداران خود خواست که سکوت را مراعات کنند اما پس از تداوم شلوغیها و همهمه حاضران در مراسم گفت: «من به زور اینجا آمدهام و از شما دلخور و عصبانی هستم و با رفتار خود بیشتر من را عصبانی میکنید». سپس سخنرانی خود را نیمه تمام رها و مراسم را ترک کرد.
مقتدی صدر در سخنان کوتاهی پیش از ترک مراسم گفت: رژیم بعث به دستور صدام حسین پدرم و دو برادرم(مصطفی و مؤمل) را به شهادت رساند.
وی با تأکید بر اینکه «مردم عراق هرگز بازگشت حزب بعث را نمیپذیرد» ادامه داد: «صدام حسین» کسی بود که برای به قتل رساندن شهید صدر خنجر را از رو بسته بود.
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:معروف است که «صدری ها» در نماز جمعه «کفن» می پوشیدند.
سُنتی که توسط« آیت الله محمد صادق صدر»، پدرِ مقتدی صدر، رهبر شیعیان، در دهه ۱۹۹۰میلادی(۱۳۶۹) آغاز شد.
السید الشهید الصدر محمد محمد صادق الصدر «کفن پوش» درحال ایرادخطبه نمازجمعه مسجدکوفه سال ١٩٩٨ میلادی(۱۳۷۷شمسی).
«آیت الله سید محمد بن محمدصادق صدر»: جمعه ۳ ذیالقعده ۱۴۱۹(۳۰ بهمن ۱۳۷۷)به همراه دو تن از فرزندانش، ترور و شهید شد.
این شهیدبزرگوار دررژیم بعث عراق بارها دستگیر و زندانی کرد.
اولین بار، در سال ۱۳۵۱شمسی دستگیروزندانی شدوپس ازمدتی آزادشد.
دوسال بعد- برای باردوم در سال ۱۳۵۳ به همراه ۱۵۰ تن از شاگردان« آیت الله سید محمدباقر صدر» و اعضای حزب الدعوة الاسلامیه زندانی شد که این بار به شدت مورد اذیت و آزار قرار گرفت.
بار سوم هم در سال ۱۳۷۰ و بعد از «انتفاضه شعبانیه»(انتفاضه شیعیان) بود که به دلیل فعالیتهای فرهنگی و سخنرانیهایش ضد رژیم بعث همراه با ۱۰۶ تن دیگر از انقلابیون دستگیر شد و به زندان رفت.
«آیت الله سید محمد بن محمدصادق صدر»دو دختر و چهار پسر بود. همه پسران او روحانی بوده و سه تن از پسرانش داماد سید محمدباقر صدر بودهاند. مصطفی و مؤمل، دو تن از پسرانش، در سال ۱۳۷۷شمسی، همراه با پدرشان شهید شدند.
«مقتدی صدر» رهبر جیش المهدی در عراق و «مرتضی صدر» دو پسر دیگر این شهید هستند.
مسجدکوفه
«آیتالله احمد جنتی»(رئیس شورای نگهبان) در مسجد کوفه/ اسفند ۱۳۹۱
مسجدکوفه