پیراسته فر

علمی،تحقیقی و تحلیلی

پیراسته فر

علمی،تحقیقی و تحلیلی

حواله ۲ امام "کتاب"علامه امینی،ماجرایی عجیب ازحاجت گرفتن

سختیهایی که علامه امینی درتهیه کتابهای موردنیاز،درتألیف«الغدیر»کشید...

به این مسائل پرداخته می شود-مستقیم باغیرمستقیم:

امامان چگونه حاجت زائرخودبرآورده می کنند؟..

امام چگونه ازهمه احوال واموال مردم خبردارد که چه کسی چه چیزی درخانه اش دارد!..حواله امام ،به منزل یک شخص برای گرفتن«حاجت مطالبه شده»...چگونه شخص میزبان(صاحبخانه)اقدام به ارائه حواله داده شده امام می کند-حتی اگرشیعه نباشد.

خانه امام «مُختلف الملائکه»است،محل تردُّدملائکه،هرکدام ازفرشتگان بایدبیایندگزارش کاربدهند،اعمال مابندگان هفته ای ۲بار(دوشنبه وپنجشنبه) به «امام زمان»ارائه می شود....همه عالم فرمانبرخدایندازجمادات تانباتات(طوعاً اوکرهاً)..عالم همه هشیارندوخموش...هیچ برگی بدون اذن خدانمی افتد،همه اتفاقات روی محاسبات دقیق(حکمت)خدای حکیم است،...

گاهی یک امام، برای دادن حاجت زائرش ،به امام دیگری حواله می دهد وامام ازطریق -امورجاری(افراد)حاجت رابرآورده می کند...دراین مقاله متوجه خواهیدشدکه اگرزائری مطلبی راازامام(حرم ائمه)بخواهد،محال است که -ازصدق دل باشد-برآورده نشود....امام(به اذن الله)شنوای حاجات-درخواستهای-زائرین خودهست.

مَن طَلَبَنی وَجَدَنی...برای  رسیدن به حاجت،بایدمتحمل سختی هاشد وامانهایتاً«مُرادحاصل می شود»..  حضرت مریم(ُامِّ موسی)وقتی دردزایمان گرفت،ازخداطلب خوردنی-غذا-کرد،نداآمد«یامریم»بایدیکم به خودت زحمت بدهید-درخت رابه اندازه وسعت-تکان بدهیدتاهمین درخت خشکیده،رُطب هایش بریزد،بخورید،درحالی که خداوندبدون زحمت هم میتوانست،خرمارابه دست حضرت مریم برساند-وقتی درخت خشکیده،میتواند«میوه دارشود»به مراتب برای خداآسانتراست از انداختن میوه اش به پایین.

فَحَمَلَتْهُ فَانتَبَذَتْ بِهِ مَکَانًا قَصِیًّا ﴿٢٢﴾ فَأَجَاءَهَا الْمَخَاضُ إِلَىٰ جِذْعِ النَّخْلَةِ قَالَتْ یَا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هَـٰذَا وَکُنتُ نَسْیًا مَّنسِیًّا ﴿٢٣﴾ فَنَادَاهَا مِن تَحْتِهَا أَلَّا تَحْزَنِی قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِیًّا ﴿٢٤﴾ وَهُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَیْکِ رُطَبًا جَنِیًّا ﴿٢٥﴾فَکُلِی وَاشْرَبِی..﴿٢٦مریم)

«تنه درخت را به سوی خود تکان بده که خرمای تازه بر تو بیفکند، بخور و بنوش »..مقدمه نگارنده(مدیریت سایت)

ماجرای عجیب «حواله امیرالمؤمنین وامام حسین»به یک عراقی برای «تهیه کتاب» موردنیازعلامه امینی .

آیت الله حاج سید عباس کاشانی، از عالمان مطلع و آشنای به تاریخ و تراجم، که در قم ساکنند، نقل میکند: روزی در معیت آیت الله سید مصطفی کشمیری، علامه امینی را در خانه اش در نجف زیارت کردیم.

آیت الله شیخ محمد علی سنقری نیز آنجا بود. امینی برایمان تعریف کرد: زمانی که در جریان نگارش الغدیر، به تالیف جلد ششم رسیدم، نیاز به برخی از احادیث و روایات مهم یافتم که در کتاب «ربیع الا برار» زمخشری (دانشمند مشهور اهل سنت) آمده بود.

این کتاب، پیش از آنکه طبع و نشر شود،خطی و کمیاب بود و جز سه نسخه مخطوط از آن یافت نمی شد، که یکی از آنها نزد امام یحیی (پیشوای زیدیان) در یمن بود، دیگری در کتابخانه ظاهریه دمشق و سومی نزد یکی از آیات عظام نجف که پس از مرگش، کتابخانه وی به فرزندش رسید.

امینی می گفت: شخصا نزد فرد مزبور رفته و از وی خواستم که ربیع الابرار را برای سه روز به من عاریه دهد و او از قبول خواهش من امتناع جست.

به او گفتم دو روز کتاب را نزد من به امانت بگذار، باز نپذیرفت و حتی از قبول پیشنهاد من مبنی بر اینکه:« ربیع الابرار» را یک روز یا حتی سه ساعت به من عاریت دهد خودداری کرد.

دست آخر گفتم: لااقل بگذار کتاب را در حضور خودت مطالعه کنم، که آن را نیز نپذیرفت و من متحیر شدم که چه باید بکنم و نزد چه کسی بروم؟! پس از آن، کوشیدم دو تن از مراجع بزرگ تقلید را واسطه گرفتن کتاب سازم، ولی آنان نیز با امتناعشان از این امر، شگفتی مرا بر انگیختند.

مسیرهای پیاده روی اربعین کدامند؟ + نقشه

پس از یاس و نومیدی از دستیابی به کتاب عازم حرم مطهر امیر مومنان علی علیه السلام شدم و شکایت خود را نزد آن حضرت بردم، سپس غمگین و افسرده به خانه باز گشتم.

شب را تا دیر هنگام بیدار بودم، آنگاه مرا چرتی فرا گرفت و در خواب، امام علیه السلام را دیده و ضمن گزارش ماجرا به محضر ایشان از آنچه پیش آمده بود اظهار ناراحتی و شکایت کردم.

امام فرمود:

-پاسخ در خواست تو نزد فرزندم حسین (ع) است!

از خواب بیدار شدم . هنوز سپیده ندمیده بود. از بستر برخاسته وضو گرفتم و لباس پوشیدم و به عزم حرم حضرت سید الشهداء علیه السلام از خانه بیرون زدم.

راز ضریح شش گوشه امام حسین (ع)

ماشینی کرایه کرده (ازنجف)به کربلا رفتم و در آنجا مستقیماً وارد حرم مطهر شده، نماز صبح را خواندم  و آداب زیارت به جای آوردم و در خلال آن، شکایت حال خود را همان گونه که مولا (ع) فرموده بود به حضرت باز گفتم .

سپس از آنجا خارج شده به حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام رفتم و پس از زیارت آن حضرت، شکایت خود را نزد ایشان نیز تکرار کردم، باشد که نشانی از گمشده خویش باز یابم. بعد از آن به صحن شریف رفتم و در جایی نشستم.

اینک آفتاب دمیده بود. در آن اثنا که نشسته وبا خود، حدیث نفس می کردم ناگهان «شیخ محسن ابوالحب» برجسته ترین خطیب آن روز کربلا، به سویم آمد و ضمن سلام و احوال پرسی، از من دعوت کرد که برای استراحت و صرف صبحانه، به منزلش روم که در نزدیکی حرم قرار داشت.

همراه شیخ محسن به خانه اش رفتیم و در مکانی که برای ما در باغچه خانه اش تهیه دیده بود نشستیم. پس از استراحتی کوتاه، به وی گفتم: کتاب خانه ات را به من نشان بده.

گفت: ان شاء الله بعد از اینکه صبحانه را با هم صرف کردیم نشانت خواهم داد.

علامه امینی(ره)

گفتم: من به کتاب و کتاب خانه، بیش از باغ و شکوفه های آن انس دارم!

شیخ پذیرفت و مرا به سمت کتابخانه اش هدایت کرد. به راستی، کتابخانه ای بود کماً وکیفاً آباد!

من بین کتاب ها جولان می دادم: این را پشت و رو می کردم، آن را ورق می زدم و سومی را مطالعه می کردم… تا آن که به گمشده ام رسیدم؛ به«ربیع الابرار» زمخشری.

امیرالمؤمنین گفت: بروحاجتت راازفرزندم(کربلا)بگیر

زمانی که کتاب را در دست گرفتم، «سرِ فرمان امام علیه السلام »را دریافتم.

«گریه »راه گلویم را گرفت و با صدای بلند شروع به گریستن کردم.

صاحب خانه شگفت زده به سراغم آمد و از راز گریه ام پرسید.

«امام حسین»مشکل علامه امینی راحواله دادبه «شیخ محسن»حواله کرد

ماجرا را مفصلاً برایش شرح دادم و گفتم که: امیر االمومنین علیه السلام به من فرمان داد و کارم را به فرزندش ابی عبد الله الحسین علیه السلام حواله کرد

و آن امام بزرگوار(سیدالشهداء) نیز حل مشکلم را نیز به دست تو حواله فرمود.

زمانی که شیخ محسن ابو الحب(صاحبخانه) ماجرا را شنید، از شدت شوق به گریه افتاد، سپس کتاب را گرفته و به من گفت:

مراسم سالگرد ارتحال آیت الله سیدعباس کاشانی برگزار می‌شود

-ای شیخ بزرگوار، این کتاب خطی، از کتب کمیاب شمرده می شود و قاسم محمد رجب ۱۰۰۰ دینار به من داد که کتاب را برای چاپ به او بدهم و من ندادم!

(قاسم محمد رجب، فرد ثروتمند و سنی مذهب عراق بود که بزرگترین کتابخانه بغداد: مکتبه المثنی، به وی تعلق داشت).

حواله ۲ امام به یک نفر

آنگاه قلم را از جیبش در آورده و در ابتدای کتاب نوشت: این کتاب به علامه امینی اهدا می شود و افزود : این جواب حواله دو آقا و امام من امیر المومنین علی و حسین علیهما السلام است. چندی بعد که امینی، کتابخانه عمومی امام امیر المومنین علیه السلام را در نجف بنیان نهاد، آن کتاب را به اسم صاحب نخستینش: شیخ محسن ابو الحب، وقف کتابخانه کرد.

ماجرای کتاب«نوادر الاثر فی علم عمر»که به علامه امینی رسید

 صاحب کتاب،ناصبی بسیار متعصبی است!

حسین شاکری، دوست و دست پروده علامه امینی، داستان شگفت زیر را از خود علامه شنیده است. وی می نویسد:

علامه امینی قدس سره مشغول تالیف کتاب گرانسنگ الغدیر بود و به فصلی مهم از فصول این کتاب به گمانم: فصل «نوادر الاثر فی علم عمر» یا غیر آن از فصل های مهم الغدیر رسیده بود.

او در پی گرد آوری احادیث در موضوع مورد نظر و پیوند آنها با یکدیگر بود ولی اکنون به بن بست رسیده بود. چون کتابی که مواد و مصالح لازم برای تکمیل بحث وی را در بر داشت، در دسترس نبود و بحث به علت فقدان حلقه ای که سلسله برخی از احادیث را به یکدیگر پیوند می داد، معطل مانده بود.

حرم‌های متبرکه سوریه و عراق در ایام فاطمیه +عکس و فیلم

امینی، زمانی که از حل مشکل عاجز ماند عزم حرم امیر المومنین علیه السلام کرد. روبروی ضریح مطهر ایستاد، رنج و آزاری را که جهت تحصیل آن کتاب بر وی وارد شده بود ببا حضرت در میان نهاد و به زبان حال گفت: مولای من، الغدیر، کتاب شما است و من از دستیابی به ماخذ و منبع مطلوب، آن فرو مانده ام.

چنانچه حاجتی به نگارش این کتاب می بینید، ماخذش را برای من فراهم کنید. گفتگوی امینی با مولا (ع) گفتگویی خاص بود و با گفتگوی افراد عادی با یگدیگر تفاوت داشت.

روز بعد علما و فضلا، طبق معمول، برای دیدار با امینی به خانه وی آمده بودند و امینی از آنها سراغ کتاب مفقود را می گرفت.

یکی از آنان گفت: کتابی که از آن بحث می کنید در اعظمیه نزد یکی از علمای اهل سنت یافت می شود.

امینی نام آن عالم سنی را نیز برای من (حسین شاکری) گفت اما من فراموش کرده ام.

گمان می کنم یکی از این سه تن بود: نجم الدین واعظ یا عبد الجبار اعظمی یا فردی از خاندان آلوسی.

به هر روی،شخص یاد شده افزود: آن که نسخه ای از این کتاب نزد او است فردی بسیار متعصب و ناصبی است. علاوه، نسبت به کتاب خویش، بسیار بخیل و ممسک است و حتی از عاریه دادن آن به نزدیکان خویش خودداری می کند. چگونه خواهید توانست بدان کتاب دست یابید؟!

امینی گفت:

-از خداوند، برای این کار مدد می خواهم!

حرم کاظمین در قاب دوربین شهروندخبرنگار

امینی تعریف کرد: عزم سفر به کاظمین (ع) کردم . ماه رمضان بود و فصل تابستان و هوا بسیار گرم از نجف، سپیده دمان، به قصد زیارت سالار شهیدان علیه السلام خارج شدم و به کربلا رفتم.

روزه بودم و تنها با آب افطار کردم. از کربلا عازم بارگاه ملکوتی دو امام همام امام کاظم و امام جواد علیهما السلام شدم و پس از انجام مراسم زیارت، به سمت اعظمیه راه افتادم تا نشانی از گمشده خود و آن کس که آن را در اختیار داشت بگیرم.

ظهر هنگام به اعظمیه رسیدم. سراغ خانه شیخ را گرفتم و یکی از افراد محل را به خانه او هدایت کرد. زمانی که کوبه در را کوبیدم، شیخ شخصا دم در آمد. با او سلام و احوالپرسی کردم، دست دادم و معانقه نمودم. بهت زده شد. فردی لاغر اندام و کوتاه قد بود (بر خلاف خود علامه که بلند قامت بود و قیافه ای پر هیبت و با جذبه داشت).

به او گفتم که: می دانم در کتابخانه تو فلان کتاب هست، از نجف برای مطالعه و خواندن آن آمده ام.

شیخ(صاحبخانه) مبهوت شده بود و نتوانست جوابی دهد(که من این موضوع راازکجابدست آورده ام). هیمنه من نیز او را گرفته بود و نمی توانست عذرم را بخواهد یا از در براندم.

پس گفت: بفرمایید تو، جناب شیخ! و تشریف ببرید طبقه بالا در کتابخانه، تا کتابی را که می خواهید ببینید.

داخل کتابخانه شدم. دیدم گرد و غبار چهره تمامی اجزای کتابخانه را پوشانده و کتابها اینجا و آنجا روی هم ریخته شده اند.

گویی از زمانی دور کسی به سراغ آنها نرفته و چند ماه، بلکه چندین سال است کسی به آنها دست نزده است!

صاحب خانه مرا تنها  گذاشت و خود پایین رفت. من فرصت را از دست نداده، لباس هایم را از عامه و قبا و … کندم و درون پارچه ای که به همراه داشتم نهادم تا از گرد و خاک مصون بماند، سپس شروع به ستردن غبار از سر و روی کتابها کردم.

از شدت گرما، عرق از بدنم سرازیر بود و فضا سخت دم داشت. نه پنکه یا باد زنی در کار بود و نه آب و نه حتی غذایی.

گرد و خاک محیط ، همراه عرق، بر سر و روی و اطراف بدنم نشسته بود و من مشغول مطالعه و رونویسی از کتب بودم تا اینکه عصر شد و خستگی شدید مرا فرا گرفت.

نماز ظهر و عصرم را نخوانده بودم و کسی نیز به من سر نزده بود و این در حالی بود که شدیدا نیاز به آب داشتم تا از آن بیاشامم و با آن وضو بگیرم.

لاجرم، درب اندرونی را کوبیدم و شیخ در حالی که چرت زده می نمود، نردم آمد و ازاینکه مرا به آن حال دید جا خورد!.

سپس گفت: تو پیوسته آنجا بودی؟!

این گرد و خاک چیست که از سر رویت بالا می رود؟!

به خدا قسم فراموش کردم که تو در این هوای گرم، آنجا هستی، اصلا پاک تو را از یاد بردم.

ما ناهار خورده ایم و جز اندکی از طعام، چیزی برای پذیرایی از تو باقی نمانده است.

علامه به وی گفت: اشکالی ندارد.

آبی بیاور تا بیاشامم و وضو سازم.

صاحب خانه شتابان رفت و آب آورد و پس از آنکه امینی نمازش را خواند، مقداری غذا برای او آورده و گفت: ببخشید اگر کم است، این ته مانده ناهار ما است!

به هر روی، علامه (پس از تحمل مشقات و سختی های بسیار) به مقصود خویش دست یافت و آنچه می خواست رونویسی کرد و این نمونه ای بود از سختی هایی که امینی برای اثبات حقیقت و حقانیت مذهب اهل بیت علیهم السلام بر خود هموار ساخت.

ماجرای عجیب «حواله امیرالمؤمنین وامام حسین»به یک عراقی برای «تهیه کتاب» موردنیازعلامه امینی .

آیت الله حاج سید عباس کاشانی، از عالمان مطلع و آشنای به تاریخ و تراجم، که در قم ساکنند، نقل میکند: روزی در معیت آیت الله سید مصطفی کشمیری، علامه امینی را در خانه اش در نجف زیارت کردیم.

 

آیت الله شیخ محمد علی سنقری نیز آنجا بود. امینی برایمان تعریف کرد: زمانی که در جریان نگارش الغدیر، به تالیف جلد ششم رسیدم، نیاز به برخی از احادیث و روایات مهم یافتم که در کتاب «ربیع الا برار» زمخشری (دانشمند مشهور اهل سنت) آمده بود.

این کتاب، پیش از آنکه طبع و نشر شود،خطی و کمیاب بود و جز سه نسخه مخطوط از آن یافت نمی شد، که یکی از آنها نزد امام یحیی (پیشوای زیدیان) در یمن بود، دیگری در کتابخانه ظاهریه دمشق و سومی نزد یکی از آیات عظام نجف که پس از مرگش، کتابخانه وی به فرزندش رسید.

امینی می گفت: شخصا نزد فرد مزبور رفته و از وی خواستم که ربیع الابرار را برای سه روز به من عاریه دهد و او از قبول خواهش من امتناع جست.

به او گفتم دو روز کتاب را نزد من به امانت بگذار، باز نپذیرفت و حتی از قبول پیشنهاد من مبنی بر اینکه: ربیع الابرار را یک روز یا حتی سه ساعت به من عاریت دهد خودداری کرد.

دست آخر گفتم: لااقل بگذار کتاب را در حضور خودت مطالعه کنم، که آن را نیز نپذیرفت و من متحیر شدم که چه باید بکنم و نزد چه کسی بروم؟! پس از آن، کوشیدم دو تن از مراجع بزرگ تقلید را واسطه گرفتن کتاب سازم، ولی آنان نیز با امتناعشان از این امر، شگفتی مرا بر انگیختند.

مسیرهای پیاده روی اربعین کدامند؟ + نقشه

پس از یاس و نومیدی از دستیابی به کتاب عازم حرم مطهر امیر مومنان علی علیه السلام شدم و شکایت خود را نزد آن حضرت بردم، سپس غمگین و افسرده به خانه باز گشتم.

شب را تا دیر هنگام بیدار بودم، آنگاه مرا چرتی فرا گرفت و در خواب، امام علیه السلام را دیده و ضمن گزارش ماجرا به محضر ایشان از آنچه پیش آمده بود اظهار ناراحتی و شکایت کردم.

امام فرمود:بایدبروی پیش فرزندم

-پاسخ در خواست تو نزد فرزندم حسین (ع) است!

از خواب بیدار شدم . هنوز سپیده ندمیده بود. از بستر برخاسته وضو گرفتم و لباس پوشیدم و به عزم حرم حضرت سید الشهداء علیه السلام از خانه بیرون زدم.

راز ضریح شش گوشه امام حسین (ع)

ماشینی کرایه کرده (ازنجف)به کربلا رفتم و در آنجا مستقیماً وارد حرم مطهر شده، نماز صبح را خواندم  و آداب زیارت به جای آوردم و در خلال آن، شکایت حال خود را همان گونه که مولا (ع) فرموده بود به حضرت باز گفتم .

سپس از آنجا خارج شده به حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام رفتم و پس از زیارت آن حضرت، شکایت خود را نزد ایشان نیز تکرار کردم، باشد که نشانی از گمشده خویش باز یابم. بعد از آن به صحن شریف رفتم و در جایی نشستم.

اینک آفتاب دمیده بود. در آن اثنا که نشسته وبا خود، حدیث نفس می کردم ناگهان «شیخ محسن ابوالحب» برجسته ترین خطیب آن روز کربلا، به سویم آمد و ضمن سلام و احوال پرسی، از من دعوت کرد که برای استراحت و صرف صبحانه، به منزلش روم که در نزدیکی حرم قرار داشت.

همراه شیخ محسن به خانه اش رفتیم و در مکانی که برای ما در باغچه خانه اش تهیه دیده بود نشستیم. پس از استراحتی کوتاه، به وی گفتم: کتاب خانه ات را به من نشان بده.

گفت: ان شاء الله بعد از اینکه صبحانه را با هم صرف کردیم نشانت خواهم داد.

علامه امینی(ره)

گفتم: من به کتاب و کتاب خانه، بیش از باغ و شکوفه های آن انس دارم!

شیخ پذیرفت و مرا به سمت کتابخانه اش هدایت کرد. به راستی، کتابخانه ای بود کماً وکیفاً آباد!

من بین کتاب ها جولان می دادم: این را پشت و رو می کردم، آن را ورق می زدم و سومی را مطالعه می کردم… تا آن که به گمشده ام رسیدم؛ به«ربیع الابرار» زمخشری.

امیرالمؤمنین گفت: بروحاجتت راازفرزندم(کربلا)بگیر

زمانی که کتاب را در دست گرفتم، «سرِ فرمان امام علیه السلام »را دریافتم.

«گریه »راه گلویم را گرفت و با صدای بلند شروع به گریستن کردم.

صاحب خانه شگفت زده به سراغم آمد و از راز گریه ام پرسید.

«امام حسین»مشکل علامه امینی راحواله دادبه «شیخ محسن»حواله کرد

ماجرا را مفصلاً برایش شرح دادم و گفتم که: امیر االمومنین علیه السلام به من فرمان داد و کارم را به فرزندش ابی عبد الله الحسین علیه السلام حواله کرد

و آن امام بزرگوار(سیدالشهداء) نیز حل مشکلم را نیز به دست تو حواله فرمود.

زمانی که شیخ محسن ابو الحب(صاحبخانه) ماجرا را شنید، از شدت شوق به گریه افتاد، سپس کتاب را گرفته و به من گفت:

مراسم سالگرد ارتحال آیت الله سیدعباس کاشانی برگزار می‌شود

-ای شیخ بزرگوار، این کتاب خطی، از کتب کمیاب شمرده می شود و قاسم محمد رجب ۱۰۰۰ دینار به من داد که کتاب را برای چاپ به او بدهم و من ندادم!

(قاسم محمد رجب، فرد ثروتمند و سنی مذهب عراق بود که بزرگترین کتابخانه بغداد: مکتبه المثنی، به وی تعلق داشت).

حواله ۲ امام به یک نفر

آنگاه قلم را از جیبش در آورده و در ابتدای کتاب نوشت: این کتاب به علامه امینی اهدا می شود و افزود : این جواب حواله دو آقا و امام من امیر المومنین علی و حسین علیهما السلام است. چندی بعد که امینی، کتابخانه عمومی امام امیر المومنین علیه السلام را در نجف بنیان نهاد، آن کتاب را به اسم صاحب نخستینش: شیخ محسن ابو الحب، وقف کتابخانه کرد.

ماجرای کتاب«نوادر الاثر فی علم عمر»که به علامه امینی رسید

 صاحب کتاب،ناصبی بسیار متعصبی است!

حسین شاکری، دوست و دست پروده علامه امینی، داستان شگفت زیر را از خود علامه شنیده است. وی می نویسد:

علامه امینی قدس سره مشغول تالیف کتاب گرانسنگ الغدیر بود و به فصلی مهم از فصول این کتاب به گمانم: فصل «نوادر الاثر فی علم عمر» یا غیر آن از فصل های مهم الغدیر رسیده بود.

او در پی گرد آوری احادیث در موضوع مورد نظر و پیوند آنها با یکدیگر بود ولی اکنون به بن بست رسیده بود. چون کتابی که مواد و مصالح لازم برای تکمیل بحث وی را در بر داشت، در دسترس نبود و بحث به علت فقدان حلقه ای که سلسله برخی از احادیث را به یکدیگر پیوند می داد، معطل مانده بود.

حرم‌های متبرکه سوریه و عراق در ایام فاطمیه +عکس و فیلم

امینی، زمانی که از حل مشکل عاجز ماند عزم حرم امیر المومنین علیه السلام کرد. روبروی ضریح مطهر ایستاد، رنج و آزاری را که جهت تحصیل آن کتاب بر وی وارد شده بود ببا حضرت در میان نهاد و به زبان حال گفت: مولای من، الغدیر، کتاب شما است و من از دستیابی به ماخذ و منبع مطلوب، آن فرو مانده ام.

چنانچه حاجتی به نگارش این کتاب می بینید، ماخذش را برای من فراهم کنید. گفتگوی امینی با مولا (ع) گفتگویی خاص بود و با گفتگوی افراد عادی با یگدیگر تفاوت داشت.

روز بعد علما و فضلا، طبق معمول، برای دیدار با امینی به خانه وی آمده بودند و امینی از آنها سراغ کتاب مفقود را می گرفت.

یکی از آنان گفت: کتابی که از آن بحث می کنید در اعظمیه نزد یکی از علمای اهل سنت یافت می شود.

امینی نام آن عالم سنی را نیز برای من (حسین شاکری) گفت اما من فراموش کرده ام.

گمان می کنم یکی از این سه تن بود: نجم الدین واعظ یا عبد الجبار اعظمی یا فردی از خاندان آلوسی.

به هر روی،شخص یاد شده افزود: آن که نسخه ای از این کتاب نزد او است فردی بسیار متعصب و ناصبی است. علاوه، نسبت به کتاب خویش، بسیار بخیل و ممسک است و حتی از عاریه دادن آن به نزدیکان خویش خودداری می کند. چگونه خواهید توانست بدان کتاب دست یابید؟!

امینی گفت:

-از خداوند، برای این کار مدد می خواهم!

حرم کاظمین در قاب دوربین شهروندخبرنگار

امینی تعریف کرد: عزم سفر به کاظمین (ع) کردم . ماه رمضان بود و فصل تابستان و هوا بسیار گرم از نجف، سپیده دمان، به قصد زیارت سالار شهیدان علیه السلام خارج شدم و به کربلا رفتم.

روزه بودم و تنها با آب افطار کردم. از کربلا عازم بارگاه ملکوتی دو امام همام امام کاظم و امام جواد علیهما السلام شدم و پس از انجام مراسم زیارت، به سمت اعظمیه راه افتادم تا نشانی از گمشده خود و آن کس که آن را در اختیار داشت بگیرم.

ظهر هنگام به اعظمیه رسیدم. سراغ خانه شیخ را گرفتم و یکی از افراد محل را به خانه او هدایت کرد. زمانی که کوبه در را کوبیدم، شیخ شخصا دم در آمد. با او سلام و احوالپرسی کردم، دست دادم و معانقه نمودم. بهت زده شد. فردی لاغر اندام و کوتاه قد بود (بر خلاف خود علامه که بلند قامت بود و قیافه ای پر هیبت و با جذبه داشت).

به او گفتم که: می دانم در کتابخانه تو فلان کتاب هست، از نجف برای مطالعه و خواندن آن آمده ام.

شیخ(صاحبخانه) مبهوت شده بود و نتوانست جوابی دهد(که من این موضوع راازکجابدست آورده ام). هیمنه من نیز او را گرفته بود و نمی توانست عذرم را بخواهد یا از در براندم.

پس گفت: بفرمایید تو، جناب شیخ! و تشریف ببرید طبقه بالا در کتابخانه، تا کتابی را که می خواهید ببینید.

داخل کتابخانه شدم. دیدم گرد و غبار چهره تمامی اجزای کتابخانه را پوشانده و کتابها اینجا و آنجا روی هم ریخته شده اند.

گویی از زمانی دور کسی به سراغ آنها نرفته و چند ماه، بلکه چندین سال است کسی به آنها دست نزده است!

صاحب خانه مرا تنها  گذاشت و خود پایین رفت. من فرصت را از دست نداده، لباس هایم را از عامه و قبا و … کندم و درون پارچه ای که به همراه داشتم نهادم تا از گرد و خاک مصون بماند، سپس شروع به ستردن غبار از سر و روی کتابها کردم.

از شدت گرما، عرق از بدنم سرازیر بود و فضا سخت دم داشت. نه پنکه یا باد زنی در کار بود و نه آب و نه حتی غذایی.

گرد و خاک محیط ، همراه عرق، بر سر و روی و اطراف بدنم نشسته بود و من مشغول مطالعه و رونویسی از کتب بودم تا اینکه عصر شد و خستگی شدید مرا فرا گرفت.

نماز ظهر و عصرم را نخوانده بودم و کسی نیز به من سر نزده بود و این در حالی بود که شدیدا نیاز به آب داشتم تا از آن بیاشامم و با آن وضو بگیرم.

لاجرم، درب اندرونی را کوبیدم و شیخ در حالی که چرت زده می نمود، نردم آمد و ازاینکه مرا به آن حال دید جا خورد!.

سپس گفت: تو پیوسته آنجا بودی؟!

این گرد و خاک چیست که از سر رویت بالا می رود؟!

به خدا قسم فراموش کردم که تو در این هوای گرم، آنجا هستی، اصلا پاک تو را از یاد بردم.

ما ناهار خورده ایم و جز اندکی از طعام، چیزی برای پذیرایی از تو باقی نمانده است.

علامه به وی گفت: اشکالی ندارد.

آبی بیاور تا بیاشامم و وضو سازم.

صاحب خانه شتابان رفت و آب آورد و پس از آنکه امینی نمازش را خواند، مقداری غذا برای او آورده و گفت: ببخشید اگر کم است، این ته مانده ناهار ما است!

به هر روی، علامه (پس از تحمل مشقات و سختی های بسیار) به مقصود خویش دست یافت و آنچه می خواست رونویسی کرد و این نمونه ای بود از سختی هایی که امینی برای اثبات حقیقت و حقانیت مذهب اهل بیت علیهم السلام بر خود هموار ساخت.

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:برای سهولت دردرک ماجرا،اصلاحاتی انجام داده ام+تیتروعکس.

برای اطلاع اززندگینامه علامه امینی به این لینک مراجعه کنید:

زندگینامه"علامه امینی"صاحب الغدیر