تحصیلات دکترمصطفی چمران «امریکا» اززبان خودش:
مصطفی چمران(فرزند حسن چمران ساوجی) متولد ۱۸ اسفند ۱۳۱۱ خیابان پانزده خرداد تهران، بازار آهنگرها، محله سرپولک.

وی تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه انتصاریه(پامنار) گذراند.

دوران متوسطه :سوم وچهارم دردبیرستان «دارالفنون»

۲سال پنجم وششم رادردبیرستان «البرز»گذراند.
«مصطفی» اگرچه بعلت بازیگوشی معدل دیپلمش زیر۱۷بودوامادرکنکور سال ۱۳۳۲

با رتبه ۱۵ در رشته الکترومکانیک دانشکده فنی دانشگاه تهران پذیرفته شد.

این دانشجوی الکترومکانیک در تمام دوران تحصیل دردانشگاه،جزو شاگردان ممتاز بود.

«مصطفی چمران» بعداز اخذ مدرک مهندسی الکترونیک،یک سال درهمان دانشگاه تدریس کرد وسال بعد با دریافت بورس تحصیلی به
دانشگاه( ای اند ام) تگزاس آمریکا رفت

دانشگاه اِی اَند اِم(Texas A&M University)

دوران تحصیل درامریکا اززبان خوددکترچمران:
مصطفی چمران:من جزء شاگردان بورسیه بودم که از دولت ایران بورس گرفتند، دومین دوره ای بود که شاگردان اول دانشگاه تهران را به خارج فرستادند و بدین وسیله در سال ۱۳۳۶ برای ادامه ی تحصیل با بورس دولتی روانه آمریکا شدم.

در آمریکا یک سال در تگزاس ، دوره ی فوق لیسانس خود را در رشته ی الکتریسیته ، در رشته ی برق گرفتم

و بعد از یک سال ، به دانشگاه کالیفرنیا در برکلی منتقل شدم.
مدت ۳سال دکتری خود را در رشته فیزیک اتمی و الکترونیک از دانشگاه برکلی کالیفرنیا (University of California, Berkeley)دریافت کردم.
دکترچمران درادامه می گوید:کسی که بتواند به محض ورود به آمریکا فوق لیسانس خود را در عرض یک سال بگیرد با آنکه هنگامی که وارد آمریکا شدم زبان انگلیسی هم نمی دانستم چون در دانشگاه تهران و دبیرستان« فرانسه» خوانده بودم،کارآسانی نبود .

خاطره دکترچمران اززمان تحصیل
تا شش ماه که در کلاس می نشستم حرف استاد را نمی فهمیدم .

یک بار یاد دارم که استاد آمد و گفت ، هفته ی بعد، ساعت فلان به بازدید می رویم ولی من نفهمیدم چی گفت و هفته ی بعد سر کلاس آمدم و دیدم هیچ کس نیامده! چون همه رفته بودند! تا آخر ساعت یکه و تنها نشستم و بعد متوجه شدم که بچه ها رفتند یک شهر دیگری برای بازدید تاسیسات!
اما با تمام این احوال در عرض یک سال فوق لیسانس خودم را تمام کردم و تمام علاماتم(نمرات) در آنجا A بود و A یعنی همش ۱۰۰ بود به قول آنها و یا به قول ما ۲۰

دانشگاه برکلی-کالیفرنیا
و به همین علت دانشگاه کالیفرنیا که بزرگترین دانشگاه دنیاست که بیش از ۱۵ استاد نوبل پرایز (Nobel prize) دارد ، یعنی استادانی که جایزه نوبل دریافت کرده اند! کسانی تدریس می کنند جایزه ی نوبل دارند که در دنیا بی نظیرند و پذیرش در چنین دانشگاهی بسیار مشکل است .
من نه تنها در آنجا پذیرفته شدم بلکه «اسکالرشیپ» (scholarship) گرفتم یعنی در عین اینکه دانشجو بودم، تحقیق می کردم و پول می گرفتم تا جایی که بر اثر مبارزات سیاسی بورس دولتی ما قطع شد - که این افتخارم بود- و از پولی که از دانشگاه به ما می دادند ارتزاق می کردیم تا اینکه درس ما به پایان رسید.

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:«اسکالرشیپ تحصیلی» به عنوان یک کمک هزینه ویژه برای دانشجویانی است که ازشایستگیهای علمی برتری برخوردارند،این کمک هزینه شامل :وسایل کمک آموزشی، خوابگاه یا محل اقامت، خوراک، بیمه، هزینه سفر(علاوه برمعافیت شهریه دانشگاه)،اینچنین فارغ التحصیلانی راشکارمی کنندبرای پروژه های تحقیقاتی بزرگ دنیا،ازجمله«ناسا»این مَخ هارا.ویا همین کمپانی بِل که درآنجافعالیت می کرد،تاقبل ازجنگ اعراب واسرائیل.

دکترچمران می گوید:بهرحال فارغ التحصیلی ۳ ساله از چنین دانشگاه معتبری، کار سخت و عجیبی بود.

در یک کلاس فیزیک که معلم آن استاد بسیار معروفی که از همترازانی چون «انیشتین»به شمار
می رفت ۴۰۰ دانشجو نشسته بودند که این دانشجویان همه استادان فیزیک در دانشگاه های مختلف بودند و ما یک نفر ایرانی هم بین آنها بُر خورده بودیم!
عده ی زیادی از بهترین استادان« هندی» بودند که واقعا بی نظیر بود، ژاپنی ، آلمانی و استادان مختلفی بودند و در این کلاس فیزیک اتمی درس می دادند.

برای کسانی که می خواهند دکتری بگیرند درجه نمراتشان باید از سه ونیم بالاتر باشد تا کاندید دکتری بشوند؛ برای A عدد ۴ مشخص می کنند ،
برای B عدد۳ مشخص می کنند که ۵/۳ (سه ونیم)یعنی لااقل نصف از نمراتش A و نصفش B باشد، یعنی اگر C و D بیاد یعنی فاقدشرایط لازم است.
و عده ی زیادی از این استادان آمده بودند که A بگیرند چون اگر A نمی گرفتند و B می گرفتند ، به علت B های دیگری که در درس های دیگر گرفته بودند اصلا نمی توانستند کاندید دکتری بشوند و رقابت آنچنان خصمانه ای بین دانشجویان در این کلاس برقرار بود که واقعا وحشتناک بود و این کلاسی بود که خود من با مشکل زبانم(انگلیسی) در آن روزگار A گرفتم که بزرگ ترین استادان هندی و ژاپنی و غیره تعجب می کردند که چگونه من توانستم A بگیرم!
در آنجا نمراتشان بر اساس منحنی تغییرات حساب احتمالات است که بر اساس این حساب، حدود ۷% از دانشجویان حق گرفتن A دارند یعنی اگر در اینجا صد دانشجو نشسته باشند، از صد دانشجو فقط هفت دانشجو حق گرفتن A دارند و حدود ۱۵-۱۸ درصد حق گرفتن B دارند و بقیه C و D و E و F و خلاصه دراین پروسه کسب نمرات، ساقط می شوند.

بنابراین تمام دانشجویانی که در این کلاس نشسته اند سعی می کنند که A بگیرند، رقابت شدیدی بین این دانشجویان وجوددارد به طوری که کسی جرأت تقلب کردن ندارد.
اگر کسی بخواهد از روی دست دیگری نگاه کند، خود آن دانشجو جلوی او را می گیرد که نگاه نکند چون پیروزی یکی یعنی شکست دیگری رابهمراه دارد.
به همین علت هم وقتی دانشجویی از دانشجوی دیگری سوال می کند کسی جوابش را نمی دهد چون می ترسد که او بهتر یاد بگیرد و نمره او A شود و خودش نمره A نگیرد.
همه ازکارمن تعجب می کردند
اما من درآن شرایطی که همه درصددحذف رقیب هستند به همه دانشجویان، کمک می کردم! و این موضوع تعجب دانشجویان وحتی استادان رابرانگیخته بود!
من مخصوصاً در ریاضیات خیلی قوی و توانا بودم و بیشتر دانشجویان از کشورهای مختلف به خصوص خود آمریکایی ها برای اینکه یکی از مسائل خودشان را حل کنند پیش من می آمدند و من هم دریغ نمی کردم وبه همه کمک می کردم، چون احساس می کردم که مستوای من بالاتر از آنهاست و دیگر وحشتی ندارم که این بیاید جای من را بگیرد .
استادِ «مقامات سیاسی وافسران عالیرتبه ارتش امریکا»بودم
و شب که می شد حدود ۱۰-۱۵ نفر از رجال آمریکایی می نشستند که اکثراً افسران عالی رتبه بودند!خلبان هایی بودند ، سرهنگ یا ژنرال یا مسئولین رده بالای بازنشسته که می خواستند درس بخوانند و نیازداشتند کسی برایشان شرح دهد، می آمدند دنبال من!

به هرحال در یک چنین شرایطی و در یک چنین دانشگاهی بعد از سه سال

دکتری خودم را در رشته ی الکترونیک و پلاسما فیزیک(Plasma Physics) باموفقیت به پایان رساندم.

و بعد به لابراتوار کمپانی تلفن بِل (Bel Telephon Company) که جزئی از بزرگترین شرکت AT&T
(American Telephone and Telegraph Corporation) است.
توضیح نگارنده(پیراسته فر):نیوجرسی-ایالتی است درشرق امریکا-ساحل اقیانوس اطلس،دانشگاه پرینستون (Princeton University)درآنجاست.
نوبل پرایز(Nobels fredspris)دارندگان جوایزنوبل

معتبرترین جایزهای است که در حوزههای علمی به یک دانشمند تعلق میگیرد که در سال ۱۸۹۵، به وصیت کارخانهدار و شیمیدان سوئدی«آلفرد نوبل»(متولد۲۱ اکتبر ۱۸۳۳-متوفی دهم دسامبر ۱۸۹۶) که بیشتر او را به دلیل اختراع« دینامیت» میشناسند، پایهگذاری شد.
پروفسورچمران می گوید: به «نیوجرسی» رفتم و آنجا جایی بود که بزرگترین تحقیقات روز درآن ایالت انجام می شد! بیش از پنج هزار دکتری و عده زیادی« نوبل پرایز» در آنجا تحقیق علمی می کردند .
افتخارجهان اسلام(پروفسورچمران) درتوضیح لابراتوارنیوجرسی -که خودش درآنجامشغول بود اینگونه می گوید:
واقعا باید بگویم که استادان دانشگاه برای اینکه چیزی یاد بگیرند ، به این لابراتوار می آمدند و چند سال کار می کردند تا بعد که به دانشگاه بر می گردند، تجارب علمی خودشان را در دانشگاه تدریس کنند .
دکترچمران درادامه می گوید: اینجا جایی بود که اولین قمر مصنوعی(توسط بِل) ساخته شد.


توضیحات مدیریت سایت-پیراسته فر:شرکت بِل بِل درژوئیه۱۸۷۷(تیر۱۲۵۶) توسط توماس ساندرزتأسیس شد.
این قمرمصنوعی با پوشش بسیار براق پلیمری با قطر ۲۰ برابر کمتر از موی انسان است که به منظور کشف زبالههای فضایی در مدار ساخته خواهد شد.

پس از آنکه در ۳ نوامبر ۱۹۵۷، شوروی توانست ماهواره بزرگی به نام اسپوتنیک ۲ همراه با سگی به نام «لیکا» را پرتاب کند،
امریکا در ۳۱ ژانویه ۱۹۵۸، اولین ماهوارهاش که جستجوگر ۱ (Explorer 1) نام داشت را به بالای جو زمین فرستاداما این ماهواره ۱۳ کیلوگرمی تنها جرمی معادل ۲ درصد جرم اسپوتنیک ۲ را داشت.
پرتاب این سه ماهواره آغازگر عصر رقابت فضایی میان ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی بود. رقابتی که حداقل تا اواخر دهه ۱۹۶۰ به درازا انجامید. تمرکز بر ماهوارهها به عنوان یک ابزار سیاسی و شدت گرفتن این رقابت سرانجام به جایی رسید که هر دو کشور در سال ۱۹۶۱ موفق به ارسال انسان به فراتر از جو زمین شدند.
از این زمان به بعد اهداف دو کشور دیگر مشترک نبود؛ درحالی که ایالات متحده در صدد فرود آوردن انسان بر روی ماه و ساخت شاتلهای فضایی بود، شوروی مشغول طراحی اولین ایستگاه فضایی جهان به نام Salyut 1 بود و توانست در ۱۹۷۱ با موفقیت آن را پرتاب کند (ایستگاههای فضایی بعدی به ترتیب اسکایلب متعلق به ایالات متحده و Mir شوروی بودند).

کاوشگر جستجوگر ۱ (Explorer 1) اولین ماهواره ایالات متحده و همچنین اولین ماهوارهای بود که تجهیزات علمی حمل میکرد./پایان توضیح نگارنده.
پروفسورچمران ازکارکردهااین پروژه می گوید: برای ارتباطات از نقطه ای به نقطه ی دیگر اگر بخواهید امواج به کار ببرید ، محدودیت هایی هست! بنابراین یک قمر مصنوعی به آسمان می فرستند که این قمر در آن بالا ایستاده و یا حرکت می کند و بنابراین موج از یک نقطه میاید و به قمر میرسد و قمر این را تقویت می کند و به جهت دیگری، به نقطه ی دیگری از عالم این را منعکس می کند! و به این ترتیب است که ارتباط از آمریکا به ایران یا نقطه ی دیگری به سهولت عملی است ! در حالی که امواج با فرکانس زیاد ، در برخورد با کوه ها و برجستگی ها قابل عبور نیست.
مثلا برای تلویزیون اگر بخواهید در نظر بگیرید، باید موج آنتن شما و فرستنده در یک خط مستقیم باشد که همدیگر را ببینند، اگر انحنای زمین زیاد شود، دیگر موج نمی تواند برسد، به هرحال قمر مصنوعی اولین پروژه ای بود که من به همراه عده زیادی از دانشمندان بر روی آن کار می کردم و پروژه هایی از این قبیل، بسیار بسیار شگفت آمیز که یکی از پروژه ها راداری بود که آمریکا در آلاسکا قرار داد تا هر پرنده ای را بر بالای آسمان روسیه و مسکو پروازمی کندبتواندتشخیص دهد(رصدکند).
این رادار از ده هزار رادار ترکیب شده بود که صد رادار در یک خط و صد خط در صفوف که این رادارها همه به طور پارالل(parallel) موج می فرستادند(امواج همسو) به جای اینکه یک رادار داشته باشیم که یک موج بفرستد، ده هزار رادار که ده هزار موج به طور پارالل با هم می فرستند و بنابراین یک موج بسیار بسیار قوی ، که قادر است از بالای آمریکا، بالای روسیه را هم ببیند و هر پرنده ای را در آنجا تشخیص دهد.
محقق ایرانی لابراتوارنیوجرسی می گوید: این یکی از پروژه های ما هم بود( پروژهای دیگری از این قبیل نیز بودند).
چراامریکاراترک کردم؟

دانشمند ایرانی بزرگترین کمپانی امریکامی گوید:بعد از ماجرای جنگ ژوئن ۱۹۶۷اعراب واسرائیل(تیر ۱۳۴۶) ،معروف به جنگ شش روزه که تهمت و افترا و سرشکستگی عرب و اسلام به طور کلی به حدی بود که برای من قابل تحمل نبود! به هر مسلمانی اهانت می کردند نه فقط به عرب ، به هر مسلمانی اهانت می کردند و گاهگاهی اتفاق می افتاد که در یک لابراتواری که عده زیادی از بزرگان و دانشمندان جمع شده بودند ساعتها با هم جنگ و جدال سیاسی داشتیم ،چه در مورد فلسطین چه در مورد ویتنام.

بزرگترین دانشمندجهان«خون وآتش وگلوله»رابه «معتبرترین لابراتوارجهان» ترجیح داد!
پروفسورچمران می گوید:بنابراین دیگر برای من قابل تحمل نبود که در لابراتورهای بزرگ آمریکایی تحقیق کنم و از خانه و زندگی و امتیازات بسیار زیاد و دوستان و همه چیز و همه چیز بهره مند باشم(امادینم،اعتقادانم درخطرباشند).
مشکل مراجعت به ایران
به دلیل فوق الذکرتصمیم گرفتم که آمریکا را ترک کنم و امابه علت مبارزات سیاسی امکان بازگشت به ایران هم به هیچ وجه عملی نبود!
چراهمان سال به ایران نیامدم؟
همان روزگاری که دوست شهیدم «دکتر علی شریعتی» به تهران آمدند قرار بود که من هم در همان روزها به تهران برگردم و حتی ماشینی خریدم و با زن و بچه حتی تا عراق هم آمدیم.اما از ایران به ما خبر دادند که پرونده ات آنقدر سنگین است که اگر وارد ایران شوی سرت را زیر آب خواهند کرد و بهتر است که برگردی و به همین علت بود که به لبنان رفتم و مدت هشت سال نیز در جنوب لبنان بودم و علیه اسرائیل جنگیدم!
دکترعلی شریعتی تولد:پنج شنبه، ۲ آذر ۱۳۱۲(٤ شعبان ١٣٥٢)/شهادت:یکشنبه، ۲۹ خرداد ۱۳۵۶( ١ رجب ١٣٩٧)

چمران درجمع همکاران -نماینده مجلس-دوره اول
عشق دکترچمران به دکترشریعتی:
ایسنا (۲۹ خرداد ۱۳۹۷ )اینگونه می نویسد: هیچکس مانند چمران، شریعتی را نفهمید .
زمانی که همه در برابر سیل انتقادات علیه شریعتی سکوت کرده بودند،کسی که شجاعانه از او سخن گفت، مصطفی چمران بود؛ مهندس چریک عارفی که برای یک روشنفکر دینی مبارز، مرثیهها سرود و عاشقانه رازونیازهایش رانجواکرد.
۲۹ خرداد ۱۳۵۶، علی شریعتی هزاران کیلومتر دورتر از وطن خود، در انگلستان از دنیا رفت؛ رفتنی که تا همین امروز هم محل سوالات و ابهامات فراوانی بوده است. دلیل رسمی مرگ او انسداد شرائین و نرسیدن خون به قلب اعلام شد. جسدش را در لندن غسل دادند اما چون دوستان و خانوادهاش انتقال جسد را با وجود اعلام آمادگی حکومت پهلوی به صلاح ندانستند، پیکرش با هماهنگی امام موسی صدر به سوریه منتقل شد.

چمران-مجلس شورای اسلامی-نماینده دوره اول
روزنامه کیهان، ۲۹ خرداد ۵۹ در گزارشی درباره مراسم تدفین نوشت: «عدهای از بهترین و نزدیکترین دوستان دکتر علی شریعتی تابوت او را حمل کردند و در داخل قبر نهادند. امام موسی صدر نمازهای مختلفه آخرین لحظات را برای او خواند و دوستانش خاک ریختند و قبر را پر کردند. آقای دعایی با صدای گیرای خود قسمتی از کتاب «شهادت» دکتر شریعتی را قرائت کرد و بعد دکترابراهیم یزدی شرح زندگی شهید دکتر علی شریعتی را به تفصیل بیان داشت و بعد مصطفی چمران مرثیه معروفی را که جنبه احساسی و عاطفی و دوستانه و عرفانی داشت، خواند. بعد خانواده او - احسان، پسر او و نزدیکان و کسان او - جمع شدند و چند روزی حوالی زیبنیه سکونت داشتند.»

چمران و شریعتی

«ای علی! همیشه فکر میکردم که تو بر مرگ من مرثیه خواهی گفت و چقدر متأثرم که اکنون من بر تو مرثیه میخوانم!
ای علی! من آمدهام که بر حال زار خود گریه کنم زیرا تو بزرگتر از آنی که به گریه و لابه ما احتیاج داشته باشی! ... خوش داشتم که وجود غمآلود خود را به سرپنجه هنرمند تو بسپارم و تو «نیِ» وجودم را با هنرمندی خود بنوازی و از لابهلای زیر و بم تار و پود وجودم، سرود عشق و آوای تنهایی و آواز بیابان و موسیقی آسمان بشنوی. میخواستم که غمهای دلم را بر تو بگشایم و تو «اکسیر صفت» غمهای کثیفم را به زیبایی مبدل کنی و سوز و گداز دلم را تسکین بخشی. .

دکترچمران ودکتریزدی ۲یاردوران تحصیل درامریکا-درمراسم رحلت دکترشریعتی به تسلی می دهند.
میخواستم که پردههای جدیدی از ظلم و ستم را که بر شیعیان علی (ع) و حسین (ع) میگذرد، بر تو نشان دهم و کینهها و حقهها و تهمتها و دسیسهبازیهای کثیفی را که از زمان ابوسفیان تا به امروز بر همه جا ظلمت افکنده است بنمایانم.

دکترصادق طباطبایی (کت سفید) وآیت الله شهیدمفتح-حرم حضرت زینب (س)
ای علی! تو را وقتی شناختم که کویر تو را شکافتم و در اعماق قلبت و روحت شنا کردم و احساسات خفته و ناگفته خود را در آن یافتم.
قبل از آن خود را تنها میدیدم و حتی از احساسات و افکار خود خجل بودم و گاهگاهی از غیرطبیعی بودن خود شرم میکردم؛ اما هنگامی که با تو آشنا شدم، در دوری دور از تنهایی به در آمدم و با تو همراز و همنشین شدم.

ای علی! تو مرا به خویشتن آشنا کردی. من از خود بیگانه بودم. همه ابعاد روحی و معنوی خود را نمیدانستم. تو دریچهای به سوی من باز کردی و مرا به دیدار این بوستان شورانگیز بردی و زشتیها و زیباییهای آن را به من نشان دادی.

دکترچمران-سرقبردکترشریعتی-سوریه-درکنار«احسان شریعتی» ودکترابراهیم یزدی(مشاوررسانه ای امام خمینی درنوفل لوشاتو)
ای علی! شاید تعجب کنی اگر بگویم که همین هفته گذشته که به محور جنگ «بنت جبیل» رفته بودم و چند روزی را در سنگرهای متقدّم «تل مسعود» در میان جنگندگان «امل» گذراندم، فقط یک کتاب با خودم بردم و آن «کویر» تو بود؛ کویر که یک عالم معنا و غنا داشت و مرا به آسمانها میبرد و ازلیّت و ابدیّت را متصل میکرد؛

کویری که در آن ندای عدم را میشنیدم، از فشار وجود میآرمیدم، به ملکوت آسمانها پرواز میکردم و در دنیای تنهایی به درجه وحدت میرسیدم؛ کویری که گوهر وجود مرا، لخت و عریان، در برابر آفتاب سوزان حقیقت قرار داده، میگداخت و همه ناخالصیها را دود و خاکستر میکرد و مرا در قربانگاه عشق، فدای پروردگار عالم مینمود.

ای علی! همراه تو به کویر میروم؛ کویر تنهایی، زیر آتش سوزان عشق، در طوفانهای سهمگین تاریخ که امواج ظلم و ستم، در دریای بیانتهای محرومیت و شکنجه، بر پیکر کشتی شکسته حیات وجود ما میتازد.

ای علی! همراه تو به حج میروم؛ در میان شور و شوق، در مقابل ابهت و جلال، محو میشوم، اندامم میلرزد و خدا را از دریچه چشم تو میبینم و همراه روح بلند تو به پرواز درمیآیم و با خدا به درجه وحدت میرسم. ای علی! همراه تو به قلب تاریخ فرو میروم، راه و رسم عشقبازی را میآموزم و به علی بزرگ آنقدر عشق میورزم که از سر تا به پا میسوزم.

ای علی! همراه تو به دیدار اتاق کوچک فاطمه میروم؛ اتاقی که با همه کوچکیاش، از دنیا و همه تاریخ بزرگتر است؛ اتاقی که یک در به مسجدالنبی دارد و پیغمبر بزرگ، آن را با نبوّت خود مبارک کرده است،

اتاق کوچکی که علی (ع)، فاطمه (س)، زینب (س)، حسن (ع) و حسین (ع) را یکجا در خود جمع کرده است؛ اتاق کوچکی که مظهر عشق، فداکاری، ایمان، استقامت و شهادت است.

خانه فاطمه-علی(کوفه)
راستی چقدر دلانگیز است آنجا که فاطمه کوچک را نشان میدهی که صورت خاکآلود پدر بزرگوارش را با دستهای بسیار کوچکش نوازش میدهد و زیر بغل او را که بیهوش بر زمین افتاده است، میگیرد و بلند میکند!

ای علی! تو «ابوذر غفاری» را به من شناساندی، مبارزات بیامانش را علیه ظلم و ستم نشان دادی، شجاعت، صراحت، پاکی و ایمانش را نمودی و این پیرمرد آهنیناراده را چه زیبا تصویر کردی، وقتی که استخوانپارهای را به دست گرفته، بر فرق «ابن کعب» میکوبد و خون به راه میاندازد! من فریاد ضجهآسای ابوذر را از حلقوم تو میشنوم و در برق چشمانت، خشم او را میبینم، در سوز و گداز تو، بیابان سوزان ربذه را مییابم که ابوذر قهرمان، بر شنهای داغ افتاده، در تنهایی و فقر جان میدهد.

ای علی! تو در دنیای معاصر، با شیطانها و طاغوتها به جنگ پرداختی، با زر و زور و تزویر درافتادی؛ با تکفیر روحانینمایان، با دشمنی غربزدگان، با تحریف تاریخ، با خدعه علم، با جادوگری هنر روبهرو شدی، همه آنها علیه تو به جنگ پرداختند؛ اما تو با معجزه حق و ایمان و روح، بر آنها چیره شدی، با تکیه به ایمان به خدا و صبر و تحمل دریا و ایستادگی کوه و برندگی شهادت، به مبارزه خداوندان «زر و زور و تزویر» برخاستی و همه را به زانو در آوردی.
ای علی! دینداران متعصّب و جاهل، تو را به حربه تکفیر کوفتند و از هیچ دشمنی و تهمت فروگذار نکردند و غربزدگان نیز که خود را به دروغ، «روشنفکر» مینامیدند، تو را به تهمت ارتجاع کوبیدند و اهانتها کردند. رژیم شاه نیز که نمیتوانست وجود تو را تحمّل کند و روشنگری تو را مخالف مصالح خود میدید، تو را به زنجیر کشید و بالاخره «شهید» کرد.»
استفاده از عبارت «شهید»، نشان میدهد لااقل برای چمران، آن ابهاماتی که گفته شد وجود نداشته و او یقین داشته که علی شریعتی به شهادت رسیده است.

چمران در خرداد ۵۸ نیز به مناسبت دومین سالگرد درگذشت علی شریعتی در سخنرانی مهمی گفت: «من امروز به بعد روحی و عرفانی دوست شهید خود، دکتر علی شریعتی میپردازم و معتقدم این بعد از اساسیترین ابعاد شخصیت این مرد بزرگ است و بدون شناخت آن، نمیتوان دکتر علی شریعتی را شناخت.
من به علم و هنرش احترام میگذارم اما به عشق و عرفانش عشق میورزم.
علمش عقلم را جذب میکند و عملش احساسم را برمیانگیزد،
مبارزات و فداکاریهایش در من احترام ایجاد میکند و عملش احساسم را برمیانگیزد، مبارزات و فداکاریهایش در من احترام ایجاد میکند، عشقش قلبم را میسوزاند وعرفانش روح مرا به معراج میبرد.
خدای بزرگ برای پروراندن استعداد آدمیان، سه رحمت بزرگ بر او ارزانی داشته است: عشق، فقر و تنهایی که من درباره این سه اصل کمی سخن میگویم.

علی به قدرت عشق، پای از گلیم هستی فرا نهاد تا آنجا که فقط روح و دل حکومت دارند به پیش رفت تا به ملاقات خدای خویش نائل آمد و همیشه خوش داشت که در این سفر دراز، تنها باشد تا در این خلقت تنهایی، قلب خود را نمازگاه ذات اقدسش کند.

فقر که از ممیزات زندگی علی است و او بهحق، خود را نماینده فقرا و محرومین میشمرد و بهراستی که درد و رنج فقرا را خوب حس میکرد، فریاد آنها را با تاریخ میشنید، ناله دردمندان، قلب حساسش را مجروح میکرد.

تنهایی «علی» شگفتانگیز است .
هر چه قدر که انسان به خدا نزدیکتر میگردد، تنهاتر میشود و مگر خدا تنها نیست؟ وحدانیت خدا خود نتیجه تنهایی است و هرکس به کمال نزدیکتر میشود به همین درجه تنهاتر است.
علی تنها بود. در گفتهها و نوشتههایش و در تیتر کتابهایش تنها بود و در همین تنهایی به تنهایی حضرت علی پی برده بود و چه ارتباط روحی محکمی بین خود و او از فراز تاریخ برقرار کرده بود.
از همین تنهایی است که دست به دامان کویر میزند و حیات و هستی خویش را در کویر جستوجو میکند و میگوید این کویر، هم جهان من، تاریخ من، میهن من، دل من، هم زیستن باآتشناک من و بالاخره داستان من است.
یکی از پدیده های مهمی که میتوان در آثار بزرگ عرفان مشاهده کرد، غم است.
اول که نتیجه روحهای لطیف و وجدانهای مسئول است. ادراک قوی از یک طرف واحساس مسئولیت از طرف دیگر سبب بروز غم و درد میشود. هرکس که احساسش شدیدتر و وجدانش زیباتر باشد، غم ودردش زیادتر است؛ تا جایی که میتوان شخصیت یک انسان را باشدت غم و درد او سنجیدعلی(ع) دلش مالامال از غم ودرد بود؛ تا جایی که در دل شب در میان نخلستان کنار فرات آنقدر ناله میکرد تا بیهوش میشد یا سر به چاه فرو میبرد و فریاد میکشید تا از بار سنگین غم و دردش بکاهد.

علی شریعتی قلبش مالامال از غم ودرد بود. درک قوی و احساس مسئولیت، او را به حدی حساس کرده بود که فریاد میکشید و گفتهها و نوشتههایش از آتش غم و درد، روح میگرفت. این حساسیت شدید در مقابل غم و درد بود که که او را با علی بزرگ پیوند میداد، آنچنان او را شیفته علی (ع) کرده بود و آن قدر به علی (ع) عشق میورزید که اگر پرستش غیر خدا جایز بود حضرت علی (ع) را میپرستید. این شور و اخلاص و این عشق پاک به علی (ع) آنقدر در نوشتههای شریعتی تجلی میکند که میتوان آن را روح فلسفه و هدف زندگیش نامید و راستش را بخواهید ما هم به قدر توان خود، علی(ع) را از زبان شریعتی شناختهایم.
شریعتی با قدرت عشق و اعجاز درد، از فراز تاریخ، خود را به علی (ع) رسانیده و پنجرهای کوچک به خانه گلین علی (ع) و فاطمه (س) گشوده بود و عظمت روح و شخصیت ملکوتی آنان را با هنر جادویی خود برای ما بازگو میکرد.
آخر ای مولای من چندی به درگاهت شدم/در طریقت از دل و جان پیرو راهت شدم»

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:سایت مشرق ۳۱ خرداد ۱۳۹۳عکسهایی ازمراسم سالگردشریعتی گذاشته بود که بعلت اعتراض مقدس مآبهای-کاربر-مجبوربه حذفش شد!این یکی لگوی سایت بوده که باقیمانده.
عکاس این مراسم دکتر مصطفی چمران (دوربین دکتردکتر سید صادق طباطبایی)افرادحاضر:
یاسر عرفات، امام موسی صدر، آیت الله دکتر محمد صادقی تهرانی و پوران شریعت رضوی(همسرشریعتی) و..
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:امام هیچوقت دلش برای کسی تنگ نشده بوده(یابرزبان نیاورده)واما برای تنهاکسی که این عشق را نشان داده«چمران»است:

یک روز حاج احمد آقا از دفتر امام به ستاد جنگ های نامنظم در اهواز تلفن کردند و گفتند که امام می فرمایند:
«دلم برای دکتر چمران تنگ شده است بگویید به تهران بیاید.»

دکترمصطفی چمران که در آن روزها در منطقه سوسنگرد از ناحیه پا مجروح شده بود، پس از شنیدن این پیام راهی تهران شد و به محضر امام شرفیاب گردید. در معیت ایشان نقشه ها و کالک های منطقه عملیاتی را به خدمت امام بردیم.
دکتر از ناحیه پا ناراحتی داشت و نمی توانست پایش را جمع کند و دو زانو بنشیند

اما به احترام امام که به او عشق می ورزید در مقابل ایشان دو زانو نشست و در حالی که فشار زیادی را متحمل می شد شروع به توضیح و توجیه نقشه ها کرد
. امام متوجه ناراحتی دکتر شده و فرمودند: /«آقای دکتر پایتان را دراز کنید و راحت باشید.»/ دکتر عرض کرد راحت هستم.
امام فرمودند: «می گویم پایتان را دراز کنید.»
دکتر به احترام امام نپذیرفتند و عرض کردند دردی احساس نمی کنند. دو مرتبه امام با لحن خاصی فرمودند: «می گویم پایتان را دراز کنید و راحت بنشینید» که لاجرم او هم پذیرفت.

این دیدار۱۵خرداد۱۳۶۰ بود(شهادت۳۱ خرداد ماه ۱۳۶۰ )
معاون نخست وزیر(بازرگان)درامورانقلاب :۹ اردیبهشت ۱۳۵۸ – ۸ مهر ۱۳۵۸
وزیردفاع:مهر ۱۳۵۸ – ۱۹ شهریور ۱۳۵۹/ نماینده امام خمینی در شورای عالی دفاع
نماینده اولین دوره مجلس(تهران):۷خرداد ۱۳۵۹ – تاشهادت
*شما قبلاً در یکی از مصاحبهها از سفرتان به نوفل لوشاتو و دیدار با امام خمینی، خاطراتی را نقل کرده بودید. برخورد امام چگونه بود؟
احسان شریعتی:همان
طور که اشاره کردم، من دو ملاقات با ایشان داشتم. در ملاقات اول که تازه
به نوفل لوشاتو آمده بودند، برخورد خیلی گرمی داشتند و از احوال استاد
شریعتی پرسیدند و از وضع خود من پرسیدند که چه میخوانی؟ من(احسان) گفتم: فلسفه.
گفتند فلسفه شرق و اسلام را فراموش نکن. همچنین-امام- در باره دکترشریعتی گفتند:
«خیلیها پیش من آمدند که علیه ایشان مطلبی بگیرند و من ندادم.»

احسان شریعتی می گوید:، من دو ملاقات با امام خمینی داشتم.
در ملاقات اول که تازه
به نوفل لوشاتو آمده بودند، برخورد خیلی گرمی داشتند و از احوال استاد
شریعتی پرسیدند و از وضع خود من پرسیدند که چه میخوانی؟ من گفتم: فلسفه.
گفتند فلسفه شرق و اسلام را فراموش نکن.
همچنین در باره دکتر گفتند: «خیلیها پیش من آمدند که علیه ایشان مطلبی بگیرند و من ندادم.»

پیش
از آن هم با آقای اشراقی(دامادامام خمینی) در آشپزخانه نوفللوشاتو نشسته بودیم و ایشان
میگفتند که فرزندان آقا(امام خمینی)، کتابهای دکتر را برایشان میخواندند، بهخصوص
آقا مصطفی و آقا کاملا در جریان فعالیتهای دکتر هستند. خیلیها آمدهاند
که علیه دکتر از ایشان مطلبی بگیرند که زیر بار نرفتهاند.

برداشت ما این
بوده که ایشان میخواهند در مورد این مسئله، مثل قضیه کتاب «شهید جاوید» کاملاً سکوت کنند
که مجادلهای ایجاد نشود، چون طرفداران دکتر، هم در بیت ایشان و هم در
جامعه که جذب انقلاب شده بود و همین طور در انجمنهای اسلامی دانشجویان،
زیاد بودند. در باره تسلیتهائی هم که پس از درگذشت دکتر برای امام
فرستاده شدند، ایشان پاسخ دادند که در فقدان دکتر شریعتی تسلیتهای زیادی
به من رسیده که به همه نمیتوانم جواب بدهم. جامعه سیاسی و دانشجوئی و جوان
آن موقع طبعاً از ایشان انتظار داشت که صریحتر از دکتر دفاع کنند.اشاره کردم به رابطه خانواده ایشان با آثار دکتر.
ماحرای"خط سوم"حاج احمدآقا
در
سال 58 آقای شیخعلی تهرانی و مرحوم حسنلاهوتی برای دیدن استاد شریعتی
به منزل ما در خیابان جمالزاده آمده بودند. مرحوم سیداحمد زنگ زد که من هم
میخواهم بیایم. یک عدهای هم آمده بودند استاد را ببینند. احمدآقا در مقابل انتقاداتی که مطرح شد و در مورد مسائلی که از جمله در زندان پیش آمده بود، در مقابل آن جمعیت سخنرانی کرد و گفت: «این
دعواهائی که بین حزب جمهوری و بنیصدر مطرح شده، هیچکدام اصالت ندارند.
راه سومی هست که آن راه درستی است و آن راه شریعتی است.» البته
بعد جنجال راه افتاد و ایشان توضیحاتی داد و توجیهاتی کرد، ولی در مجموع
این دیدگاه را بیان کرد. از آنجا که به هرحال آرای ایشان به عنوان کسی که
از طرف آیتالله خمینی، رویدادها را تعقیب میکرد، مطرح شد، واکنشهای
مختلفی را هم در پی داشت؛ مثلا سازمان مجاهدین واکنش نشان داد و مطلبی در
ارگان خود نوشت به نام «خط سوم: راه یا سراب؟» آنها فکر کرده بودند که شاید
خط فکری دکتر پیمان و امثالهم منظور نظر است که بیایند و امور را به نحو
دیگری اداره کنند. از سوی دیگر عدهای از روحانیون هم واکنش نشان دادند و
بحث و جنجالی به پا شد.
*عدهای بر این باورند که در زمانة ما، نسبت به دکتر شریعتی، اقبالی همانند گذشته وجود ندارد. این ارزیابی را چگونه میبینید؟
فکر
میکنم که در نسل چهارم که متولدین دهه 70 به بعد هستند، بهطورکلی نسبت
به گذشته و مسائل فکری و فرهنگی آن زمان، نوعی انقطاع و کمتوجهی دیده
میشود، اما در میان متولدین سالهای دههی60، با اینکه دکتر را ندیدهاند،
اقبال به آثار و افکار او همچنان وجود دارد.
نکته
جالب برای من که مدتها در خارج کشور بودم و برگشتم، این است که در بسیاری
از روستاها و شهرهای کوچک، در مراسم عزاداری و سوگواری، از ادبیات و
شعارهای دکتر استفاده میشود؛ ادبیات دکتر در اعماق گروههای متوسط جامعه
رسوخ کرده است؛ درحالی که این میزان اقبال عمومی به کسی، در میان روشنفکران
بسیار نادر است. هنوز از آثار دکتر استقبال میشود و همچنان تیراژ
کتابهایش، بهخصوص از نوع کویریات، بسیار بالاست. اجتماعیات و اسلامیات
کمتر، اما باز هم فروش خود را دارد. مثلا کتاب «حج» دکتر مورد اقبال است و
کسانی که به حج میروند، مایلند که این کتاب را بخوانند. آثاری مثل «کویر،
هبوط در کویر، حج، نیایش، گفتگوهای تنهائی، نامهها» و متونی چون «امت و
امامت» که محل مناظره فکری است، از این نظر که بخوانند و ببینند مسئله چه
بوده که چنین مناقشاتی را برانگیخته، همچنان مورد توجه هستند. اتفاقا در
نظرسنجیهایی که شده، یکی از اقشاری که به مطالعه این آثار توجه خاص نشان
میدهد، شمار چشمگیری از روحانیون و طلاب جوانند!
مصاحبه احسان شریعتی بافارس
نقش دکتر شریعتی در آغازگری ها چه بود؟ آیا او را در این مورد با اقبال یا سید جمال می توان مقایسه کرد؟

البته
شریعتی یک آغازگر بود. در این شک نباید کرد. او آغازگر طرح اسلام با زبان
فرهنگ جدید نسل بود. قبل از او بسیاری بودند که اندیشه مترقی اسلام را
آنچنان که او فهمیده بود فهمیده بودند. چنین کسانی اما هیچ کدام این موفقیت
را پیدا نکردند که آنچه را فهمیده بودند در غالب واژه ها و تغییراتی که
برای نسل امروز ما و یا بهتر بگویم نسل آن روز شریعتی، نسلی که مخاطبین
شریعتی را تشکیل می داد گیرایی داشته باشد مطرح کنند. موفق نشده بودند به
زبان آنها این حقایق را بیان کنند. جوری که برای آنها قابل فهم باشد این
مسایل را بگویند.
اما « شریعتی» آغازگر طرح جدیدترین مسایل کشف شده اسلام مترقی
بود به صورتی که برای آن نسل پاسخ دهنده به سوال ها و روشن کننده نقاط
ابهام و تاریک بود.
اما اینکه ما او را با
سید جمال یا با اقبال مقایسه کنیم، نه! اگر کسی چنین مقایسه ای بکند ناشی
از این است که اقبال و سید جمال را به درستی نشناخته است.
دقیقا در یکی از
جلسات یادبود مرحوم دکتر، شاید چهلم او بود، در مشهد سخنرانی، سخنرانی کرد و
او را حتی از سید جمال و از کواکبی و از اقبال و اینها هم برتر خواند،
بلکه با آنها غیر قابل مقایسه هم دانست. همان وقت هم این اعتراض در ذهن
کسانی که شریعتی را به درستی می شناختند پدید آمد؛ زیرا تعریف از شریعتی به
معنای این نیست که ما پیشروان اندیشه مترقی اسلام را تحقیر کنیم.
با
توجه به دوستی و ارتباط عمیق و نزدیک بین شما و مرحوم شریعتی، شما در
مجموع چه احساسی نسبت به خط حرکت مبارزاتی و ایدئولوژیکی و عقیدتی شریعتی
دارید و جمعا آن را چگونه برآورد می کنید؟
از
مطالبی که گفتم فکر می کنم بتوان گفت که احساسات من نسبت به مرحوم شریعتی
چه می باشد، من همیشه شریعتی را یک عنصر پیکاری ناپذیر در خط گسترش فکر
اسلامی می دیدم و احساس می کردم.
از سال
1336 که من شریعتی را از نزدیک شناختم و با هم دوست شدیم (قبل از اینکه به
فرانسه برود) در جلسات کوچکی در حاشیه کار پدرش آقای محمد تقی شریعتی که در
کانون نشر فرهنگ اسلامی داشت، او را فردی می دیدم که یک انگیزه تمام نشدنی
در او وجود دارد برای آن چیزی که او از اسلام درک می کند.
البته
تلاش های او را در خارج از کشور من نمی دانم، در حدود 5 الی 6 سال در خارج
از کشور بود، یعنی همان سال 1336 بود که به خارج از کشور رفت و اواخر سال
1342 بود که به ایران برگشت. بعد از آنکه ایشان به ایران مراجعت کردند،
چهار الی پنج سالی به طور محدود فقط در دفتر کارش در مشهد بود و بعد در سطح
ایران این تلاشش به خوبی مشهود شد.
او یک
انسان تلاشگر و در راه عقیده و فکر اسلامی خستگی ناپذیر و ارعاب ناپذیر
بود. وجودی بود که در یک مقطع زمان واقعا به وجود او نیاز بود و او خلایی
را پر کرد. البته این به آن معنی نیست که کار شریعتی بی عیب و نقص بود.
یقینا کار او اگر فارغ از بقیه تلاش هایی که در جامعه انجام می داد، مورد
ملاحظه قرار بگیرد، یک کار کاملی نخواهد بود؛ اما در کنار تلاش هایی که آن
روز انجام می گرفت، حقیقتا یک جریان برای گسترش فکر اسلامی بود./ایسنا ۲۹ خرداد ۱۳۹۲ بنقل از عصر ایران
***
مصاحبه ودیدگاه شهیدبهشتی درباره دکترشریعتی
دو
اظهار نظر شهید بهشتی را میآوریم: یکی در قالب گفتگوست و دیگری بخشهایی
از سخنرانی آن بزرگوار در جمع طلاب است که در کتاب «شریعتی؛ جستجوگری در
مسیر شدن» آمده و با تلخیص تقدیم میشود.
دکتر شریعتى از استعدادها و قریحههاى سرشار، پرارزش و پرخروش زمان ماست. اجازه دهید نگویم «بود»؛ چون او زنده است. همه این فعلها را متناسب با زنده بودن او، با زمان حال بیان خواهیم کرد. شریعتى خود را ساخته و پرداخته رنج مىدانست. پیرامون دکتر و کار او و افکار او و کتابهاى او و سخنرانىهاى او و حسینیه ارشاد جنجالى بود. خوب، این جنجال بر سر ما هم مىریخت. مدام از ما مى پرسیدند: «درباره دکتر چه نظرى دارى؟ درباره کتابهاى او چه مى گویى؟ درباره طرز تفکرش چه مىگویى؟» من هم معمولاً با صراحت بیان مىکردم که: دکتر یک قریحه سرشار سازنده و آموزنده است؛ خطا، اشتباه و لغزش در کار او هست و نمىتواند نباشد. اما هیچ کس حق ندارد به خاطر این اشتباهها و لغزشها، ارزشهاى عالى و سازنده او را نادیده بگیرد، چه رسد به اینکه به او حمله کند.
مکرر گفته بودم: آن چیز که قطعاً از اسلام منحرف است، روشى است که این
آقایان در برخورد با دکتر در پیش گرفتهاند. این قطعاً ضد اسلام است. این
قطعاً با آن چیزى که قرآن به ما یاد مىدهد که «فبشر عبادی الذین یستَمِعون
القول فیتّبعون احسنه اولئک الذین هداهم الله و اولئک هم اولوالالباب»
ناسازگار است.
ما به خاطر این جریان حتى با بعضى از دوستان پر دانش قدیمى خود نیز به هم زدیم. یکى
از دوستان واقعاً اهل مطالعه من که او نیز کمالاتى دارد و من به خاطر
کمالات و مطالعه فراوانش، همواره او را دوست مىداشتهام، بر سر این
موضعگیرى که نسبت به دکتر داشتم، اوقاتش با بنده تلخ شد و حتى درس خود را
در مؤسسهاى که تدریس مىکرد (مدرس ارزندهاى است) ترک کرد و دیگر نیامد و
قهر کرد. گفت من دیگر به اینجا نمىآیم و آرام آرام رابطهاش را نیز با من کم کرد!
تقدیر
و ستایش من از دکتر به خاطر این است که او را جستجوگرى یافتم که اگر با
زبان روشن و منطق بىغرضانه با او صحبت مىکردى، آماده آن بود که در
نظراتش، در ساختههاى پیشینش، تجدیدنظر کند و این خود یک بُعد زیبا و
متعالى در هر انسانى است؛ زیرا حق و حقپرستى هم از نکتههاى بارز اسلام است. چرا جامعه ما به جاى استفاده مثبت از چهرهها و سرمایههایش، سراغ انگزدنهایى مىرود که به این استفاده مثبت ضرر مىزند؟ این
شیوه، شیوهاى که من از اسلام آموختهام، نیست و آن را نمىپسندم. من
معتقدم از دکتر و بسیارى سرمایههاى علمى دیگر مىتوان استفاده مثبتِ
سازنده کرد و این نکتههاى ابهام را مانع استفاده سازنده قرار نداد .
موضع من در برابر دکتر شریعتى و کارهاى او، موضع بهرهبردارى صحیح است؛ نه لگدکوب کردن، نه لجنمال کردن و
نه ستایشکردن و بالابردن، بلکه حسن استفاده از سرمایهاى در خدمت هدفى،
با روشنگرىِ بدون کمترین محافظهکارى براى تمام نقطههاى ضعف او که من در
این زمینه تاکنون محافظهکارى نکردهام و آن را روا نمىدارم. هر نقطه ضعفى
در هر نوشتهاى از دکتر مطرح شده و دوستان نشان دادهاند، در جایى که سخن
خوبى بوده، گفتهام خوب است و در جایى که حرف بدى بوده، گفتهام خطاست، غلط
است، خام است و مکرر گفتهام و به خود ایشان هم گفتم که: «دکتر، اصولاً
رَوشت خطاست؛ روشت نقص دارد؛ روشت را کامل کن»؛ ولى موضعم این موضع است که
باید از مجموعه کار او بهرهبردارى کرد؛ چون انصافاً در نوشتههاى دکتر تنبهات جالب، زیبا، خوب و مؤثر فراوان است در کنار خطاهاى بسیار و هیچ ضرورت و دلیلى در یک موضعگیرى حاد به جاى یک موضعگیرى نقاد نمىبینم...
همین حالا هم که دارم حرف مىزنم، حرفى است که دوست با دوست مىزند. مىگویم: شما طلاب مدرسه نمىتوانید با این اسلوب بار بیایید، وگرنه لااقل بنده نمىتوانم در چنین مدرسهاى ذرهاى در کارها سهیم باشم. مدرسهاى
که بخواهد یک مشت انسان لجوج، پرخاشگر بىجا، متعصب تربیت کند که نتوانند
با همه دو کلمه حرف بزنند، چه ارزشى دارد؟ در این صورت چه خدمتى به اسلام و
به حق کردهاند؟ به چه انگیزهاى؟
موضعگیرى
جنجالى و جنجالآفرین و تحریکاتدار که با شدت و حدّت همراه است، به نظر
من با توجه به مجموع جوانب مختلف مربوط به این بحث و این شخص و این عصر،
نتیجه عکس دارد. این نوع موضعگیرىها بسیارى از افراد را
به یاد چماقهاى تکفیرى مىاندازد که در تاریخ درباره عصر تفتیش عقاید
کلیسا و قرون وسطى خواندهاند و موجب مىشود که زمینههاى مثبت و ارزنده
هدایت نسل جوان که امروز در دسترس دوستان علاقهمند قرار گرفته، تباه شود و
به زمینههاى ضد تبدیل شود، و باز بهتدریج (فکر نکنید که این کار کارى
است که در ظرف یک روز یا دو روز مى شود)، شریعتی با تبلیغات مسموم دیگرى که نهضتهاى مادى الحادى و قدرتهاى خودکامه سوءاستفاده کننده از همه چیز (از جمله مذهب) دارند، بار دیگر میان همه مردم جوان درسخواندة مطالعهکن و اهل علم، همان جدایى شوم که بنده در شهر قم ناظر آن بودم (ناظر یعنى دیگر خبر نیست که کسى بخواهد براى من نقل کند) به وجود مىآید...
من
به عنوان یک فرد کارشناس این فن میگویم. اگر قرار است در روحانیت کسی به
عنوان صاحبنظر در مسائل مربوط به نسل جوانِ درسخوانده در ارتباط با مذهب
نام برده شود، لااقل من که یکی از آنها هستم. عمرم را در این راه گذراندم.
من به عنوان کارشناس صاحبنظر این فن میگویم: این خطرناک است.
«اتمام
حجت» چیست؟! میگویم این، تمام رشتههای این سی ـ چهل سال را پنبه میکند.
اتمام حجّت یعنی چه؟ چه کسی گفته است اگر ما با بیان روشنگر، نقطههای
انحرافی را بیان کنیم، کافی نیست؟ طول میکشد؟ طول بکشد. کار مفیدِ طولانی
بهتر است یا کار پر خطر فوری؟ کدام یک؟

مصاحبه دکتربهشتی پیرامون دکترشریعتی
آشنایى شما با دکتر از چه زمانى آغاز مىشود؟
نخستین
آشنایى من با مرحوم دکتر شریعتى مربوط مىشود به سال 1349. در تابستان آن
سال در مشهد با آقاى خامنه اى و مرحوم دکتر شریعتى و بعضى از آقایان چند
جلسه داشتیم و پیرامون مسائل و نیازها صحبت کردیم. در همان مواقع عده اى
از افراد علاقه مند به تنظیم مواضع فکرى اسلامى جلساتى داشتند و خلاصه
کارشان را در مجموعه اى تنظیم کرده بودند. در آن مجالسى که داشتیم، گاهى
هم پیرامون دین بحث و صحبت مى شد؛ ولى به طور عمده با دکتر پیرامون حرکت
اسلامى و جنبش اسلامى و نیازهاى آن در شرایطى که جنبش در آن موقع داشت و
همچنین آینده جنبش گفتگو مىکردیم. به هر حال جلسات خوب و سودمندى بود. از
آن به بعد باز جلسات گفتگو و بحث داشتیم. مخصوصاً زمانى که دکتر به تهران
آمدند، گاهى فرصتهایى براى تبادلنظر و گفتگو پیش مىآمد.
نظرتان را در مورد طرز تفکر و عقاید دکتر شریعتى بیان بفرمایید.
این
سؤال مکرر گفته شده و جواب آن نیز مکرراً بیان شده است. حالا هم همان جواب
را مىگویم. مرحوم دکتر شریعتى یک قریحه سرشار و یک اندیشه پویا و جستجوگر
و یک اندیشه ناآرام بود؛ اندیشهاى که همواره در پى فهمیدن و شناختن بود.
مایه هاى اصلى این اندیشه، یکى معارف اسلامى بود که دکتر در خانه پدرشان و
در شهر مشهد با آنها آشنا شده بود (آشنایى بیش از یک جوان معمولى و در
سطحى بالاتر) و مطالعاتى که در زمینه ادبیات و جامعهشناسى در رابطه با
فرهنگ غربى و اروپایى داشت.
خصوصیت دکتر این بود که هویت و اصالت خود را در این مطالعات گم نکرده و دچار از خودبیگانگى نگشته بود.
پیدا بود که در طول سالها مطالعه و تحصیل در زمینه جامعه شناسى و معارف
غربى، شیفته و دلباخته مطلق فرهنگ غربى نشده بود، بلکه اصالت فرهنگ غنى
اسلام همواره براى او جاذبه نیرومند داشت. همین امتیاز سبب شده بود که دکتر
بتواند با حفظ خویشتن خویش و هویت خود، در یک سیر و سلوک فکرى و معرفتى،
گامهاى بلندى به جلو بردارد و نتایج جالب و زیبا و ارزندهاى را به دست
آورد.
یک
استعداد سرشار و قریحه دانا، در چنین حرکت و پویش سازندهاى، خود به خود
درباره مسائل مختلف نظر مىدهد و چه بسا نظراتش در مورد یک مسئله اى در
زمانهاى مختلف، گوناگون مىشود. نخستین چیزى که از این بابت در ذهنم
مانده، مطلبى است که دکتر در کتاب «یاد و یادآوران» بیان این است که چگونه
دکتر شریعتى در یک سال که به حج مشرف مى شود و در
مراسم حج مى بیند عدهاى از حجاج شیعه در عرفات و مواقف دیگر حج، به یاد
امام حسین هستند، زیارت وارث مىخوانند، زیارت عاشورا مىخوانند، در برخورد
با این جریان اول بار این مطلب به ذهنش مىآید که آیا اینجا در این کنگره
عمومى مسلمانان جهان، بجاست که شیعه، آن آهنگ و آرمان ویژه خودش، یعنى
حسینى بودن را مطرح مىکند؟ آیا بهتر نیست که در آنجا، شیعه مثل دیگر مسلمانان همان دعاها و دیگر مناسک عمومى اسلام را به جاى آورند؟ سال بعد وقتى دوباره به حج مشرف مىشود و همین مناظر را مىبیند، یکمرتبه
متوجه مىشود که عجب! حقیقت این است که مراسم پرشکوه حج، یک ظاهر و جسم
است که باطن و روح آن در حسینى اندیشیدن و حسینى زیستن است؛
بنابراین توجه به امام حسین، به هر صورت، در مواقف مختلف حج یعنى توجه به
روح این مناسک و عبادت بزرگ و در پیوند همه عبادتها ولایت و امامت. ذهنش
متوجه این مىشود که اگر حج، این مراسم بزرگ و باشکوه در خدمت خلافت اموى و
عباسى و زمامداران طاغوتى قرار گیرد، حقى است که باطل از آن بهرهبردارى
مىکند؛ اما اگر همین مناسک حج در راستاى امامت حسین و حسینیان قرار گیرد،
آنوقت حقى است که یک حق پرشکوهتر با آن همراه است؛ بنابراین به نظرش
مىآید که بسیار بهجاست که در همان جا، در همان مواقف، دلها متوجه کربلاى
امام حسین باشد و زیارتهاى مربوط به امام حسین خوانده شود ـ که در آن
زیارتها از شهادت و امامت حسینى یاد شود و دل و جان و ضمیر حجگزاران با
روح حج، که امامت حسینى باشد، تجدید عهد کند. یعنى سال قبل بهنظرش مىرسد
که این کار نابجاست، در سال بعد بهنظرش مىرسد که نه تنها به جاست، بلکه
ضرورت حفظ محتواى راستین حج است. در این رابطه است که یک سخنرانى ایراد
مىکند که به صورت این کتاب منتشر مىشود؛ یعنى چگونه باید همیشه به یاد
حسین و حسینیان بود.
یک
اندیشه پویا و جستجوگر همیشه از این گردشها و چرخشهاى صد و هشتاد
درجهاى دارد و دکتر شریعتى در رابطه با مسائل بسیارى، یک چنین اندیشهاى
داشت. خودش درباره مارکس مىگفت که وقتى مىگویید مارکس چه گفت، بگویید
مارکس در چه سالى: مارکس در زمانى که مانیفست را مىنوشت (1848)، یا مارکس
سال 1870، یا بعد؟ بنابراین در ذهن و اندیشهاش توجه داشته که براى
انسانهاى جستجوگر در رابطه با مسائل مختلف در طول زمان نظرات مختلف پیدا
مىشود.
حالا
او از مارکس سخن گفته، من مىخواهم بگویم که در تاریخ فقهمان، فقهاى
برجستهاى داریم که آنها نیز داراى ذهن نقاد، قریحهاى سرشار و اندیشهاى
پویا بودهاند. علامه حلّى و شیخ طوسى دو فقیه معروف هستند و هر دو داراى
کتابهاى فراوان. ما مىبینیم که در مورد یک مسئله فقهى، علامه حلى در
کتابهاى مختلف، فتاوى گوناگون دارد؛ یعنى اندیشهاش پویاست. و عجیب این
است که او گاهى در یک کتاب فقهى مسئلهاى را برحسب نیاز در دو جا مطرح
کرده: یک بار در آغاز کتاب و یک بار در پایان آن، و تا کتاب را به آخر
نرسانده داراى یک برداشت جدید مىشده و درباره همان مسئله در پایان کتاب،
در اواخر کتاب، یک فتواى جدید مىدهد. این ویژگى اندیشههاى پویا و پرتوان
است، و دکتر اندیشهاى پویا و پرتوان داشت.
آنچه
مىتوانم در رابطه با دکتر بگویم دو نکته است: یکى اینکه بر حسب
برخوردهایى که داشتیم و تا حدى که شنیده و یا نوشته هایش را خوانده ام، دکتر همواره رو به اصالت اسلامى پیش مىرفت؛
یعنى هر چه جلو مىرفت، به اصالت اسلامى نزدیکتر مىشد. دوم اینکه، برعکس
آنچه گاهى درباره او گفته مىشد که آدمى است که حرف دیگران را نمىپذیرد، او حرفهاى مستند و منطقى افرادى را که صاحبنظر بودند، مىشنید و گوش مىداد و مىپذیرفت،
به شرط آنکه آن طرف در آن سطح و در آن حد از قدرت فکرى و قدرت تحلیل باشد
که بتواند مشکلى را براى او بگشاید و مطلبى را برایش باز کند.

نظر روحانیت مبارز از دیرباز نسبت به دکتر شریعتى چه بوده است؟
نظر
روحانیون در مورد دکتر چند دسته بود: یک دسته کسانى که دکتر را به عنوان
یک تحصیلکرده و روشنفکر در خط دفاع از اسلام مى دانستند و او را ارج
مىنهادند و کار او را خدمت مىدانستند. دسته دیگر کسانى که به دلیل
اشتباهات قابل ملاحظه اى که در برداشت هاى اسلامى دکتر بود، در عین آنکه
کار او را ارج مىنهادند، سخت انتقاد مىکردند؛ اما انتقادى منصفانه و
سازنده. یک دسته هم کسانى بودند که چون از دور با دکتر برخورد مىکردند،
نسبت به او آن بینش گروه اول و دوم را نداشتند؛ به طورى که در روحانیون
مبارز نیز در رابطه با دکتر برداشت هاى گوناگون وجود داشت.
ویژگىهاى دکتر شریعتى در چه چیزهایى بود؟
دکتر مردى سختکوش، پرتلاش، پرکار و پراحساس بود. او یک انسان بهراستى هنرمند بود،
و این جنبه هنرى، در قلمش و نوشته هایش بهخوبى مشهود است. او یک اندیشه
پرجهش بود و این جهشها بهخوبى در نوشته ها و گفتارش مشهود است. بهراستى
علاقه مند بود به اینکه دور از تأثیر فرهنگ غرب و شرق، در سرزمین ما یک
جنبش و انقلاب اصیل در پرتو اسلام و براساس تعالیم اسلام به وجود بیاید و
به این کار سخت عشق مىورزید و علاقه داشت. او به نسل جوان بسیار بها
مىداد و با رنج و درد نسل جوان خوب آشنا بود و مىتوانست بیانگر آرمانها و
آرزوها و رنجها و دردها باشد. به هر حال او یک سرمایه ارزنده بود.
البته، همانطور که گفتم، دکتر یک پوینده و جوینده بود که در راه پویش و
جویایىاش، در برداشتهاى اسلامى و اجتماعىاش، در مواردى اشتباهات قابل
ملاحظهاى داشت و لازم است در رابطه با خواندن آثار دکتر به این نکات توجه
شود.
نقش دکتر على شریعتى در انقلاب اسلامى چه بود؟
دکتر در طول چند سال حساس، هیجان مؤثرى در جو اسلامى و انقلاب اسلامى بهوجود آورد، و در
جذب نیروهاى جوان درسخوانده و پرشور و پراحساس به سوى اسلام اصیل نقش
سازندهاى داشت و دلهاى زیادى را با انقلاب اسلامى همراه کرد. این انقلاب و
جامعه باید قدردان این نقش مؤثر باشد.
نظر مجاهدین خلق درباره دکتر شریعتى چه بود؟
آن موقعها جوانهایى که با مجاهدین ارتباط داشتند، مکرر مى آمدند و از کار حسینیه ارشاد و افکار دکتر شریعتى انتقاد مىکردند و
مىگفتند که این جریانى است که مخالفین انقلاب اسلامى به وجود آورده اند
تا از گرایش جوانها به انقلاب و قیام مسلحانه ـ که تز مجاهدین و فدائیان
خلق بود ـ جلوگیرى کنند و بکاهند؛ بنابراین از نظر اصولشان و برطبق
نظراتشان نسبت به کار دکتر و آن برنامه ها نظر مخالف داشتند. آنها دکتر را یک نوع حرکت انحرافى تلقى مىکردند.30 خرداد 1395روزنامه اطلاعات
***
مصاحبه منتشر نشده با مرحوم استاد حمید سبزواری

شریعتی
در تاریخ اسلام مطالعه کرده و خواندنیها را خوانده بود و نسبت به اهل
بیت(ع)، دل پر سوزی داشت و این در رفتار و آثار او مشهود است.
روزنامه
خراسان در صفحه گفت و گو امروز خود مصاحبه منتشر نشده ای از مرحوم سبزواری
درباره دکتر شریعتی منتشر کرده است که در زیر این گفتگو را می خوانید :
تا
اسم دکتر "علی شریعتی" را بردم، درخشیدن برقی را در چشمان سالخورده اش
احساس کردم. او بیشتر از من مشتاق گفتن و شنیدن از شریعتی بود و پیش از
اینکه سوالات زیادی کرده باشم، در تعریفاتش پاسخهای سؤالات ناگفته را داد.
بارها و بارها بر این نکته تأکید داشت که "علی مؤمن بود"، "امام را دوست
داشت"، "علی اهل دل بود و دلبسته اهل بیت(ع)". او گفت که بسیاری از چیزهایی
که به او نسبت میدهند "تهمت" است. علی جای کسی را تنگ نکرده بود، ولی
نمیدانم چرا بعضی، جای او را حتی در این زمان که او در میان ما نیست،
اینقدر تنگ میکنند. "حمید سبزواری" متولد 1304 از شهرستان سبزوار، دوست و
همشهری دکتر علی شریعتی، در یک صبح زیبای روزهای گرم خرداد سال 87 ،با من
هم سخن شد، تا از یک دوستی که نیم قرن پیش آغاز شده است، برایم بگوید.
اولین سراینده سرودهای انقلابی و خالق اشعار حماسی و پرشوری همچون "صبح
پیروزی"، "شهید مطهر" و "جانان من"، درباره ارتباط و دوستی اش با دکتر
شریعتی، اینگونه میگوید که سی سال پیش، در سوگنامه "خفتی چرا" ... همه
چیز را درباره خود و شریعتی گفته ام.
از سابقه و چگونگی دوستی خود با دکتر شریعتی بگویید؟
از
آنجا که من و علی شریعتی همشهری بودیم، پیش از دوستی با او، با خانواده و
به خصوص پدرش، آشنایی و دوستی داشتیم؛ ولی عمق یافتن موانست من با علی، از
آغاز مبارزات، در سالهای پس از تبعید امام خمینی (ره) بود. در آن سال ها،
هر گاه که به مشهد مقدس میرفتم، بهانه بعد از زیارت حضرت ثامن الحجج (ع)،
دیدن علی بود. به همین خاطر، به دانشگاه یا منزل شریعتی میرفتم و با هم
صحبت میکردیم. از سوی دیگر، در همان ایام، ما در سبزوار گروه خاصی را
تشکیل داده بودیم که در رابطه با مسایل سیاسی - اجتماعی روز تبادل نظر
میکردیم. علاوه بر آن، مجلس شعر خوانی هم داشتیم و دکتر، گاه در جمع ما
حاضر میشد و با ما تبادل نظر میکرد.
افراد تشکیل دهنده این گروه چه کسانی بودند، چه گرایش فکری داشتند؟
نفرات
تشکیل دهنده گروه ما، افرادی همچون دکتر شریعتی، با سواد، آگاه به مسایل
روز و در عین حال، مذهبیهای ضدرژیم بودند. از جمله این دوستان، حاج آقای
فاضل، بنده، دکتر شریعتی و جناب آقای محمودی که پس از پیروزی انقلاب اسلامی
مدتی معاونت آموزش و پرورش در تهران را بر عهده داشت، بودند؛ دوستان دیگری
هم در جلسه حضور داشتند؛ افرادی مانند آقایان "تولایی" و "سعیدیان" هم که
اهل ذوق و شاعری بودند و همچون من، در جلسات، اشعار سیاسی و کنایه آمیزی
نسبت به رژیم طاغوت میخواندند. این گروه که بیش از همه، با تلاش و علاقه
مندی من ایجاد شد، اهداف سیاسی، اجتماعی و ضد رژیم سلطنتی داشت که متأسفانه
پس از چند سال متوقف شد.
علت توقف فعالیتهای سیاسی گروه چه بود؟
برخورد
رژیم. حدوداً سه - چهار سالی فعالیت خوبی داشتیم و از وجود شریعتی عزیز هم
بهره میبردیم که من به خاطر فعالیتهای سیاسی، از اداره فرهنگ اخراج و
محاکمه شدم. بعد از آن، در آزمون بانک بازرگانی شرکت کردم و با نمره بالا،
در سمت معاون شعبه استخدام شدم؛ سه سال آنجا مشغول بودم. پس از آگاهی از
اختلاس پنهانی رئیس شعبه و عدهای از کارمندان، به بازرسی گزارش دادم. چیزی
نگذشت که با بازرسیهای به عمل آمده، معلوم شد که مسئله واقعیت دارد. به
همین خاطر، رئیس شعبه عوض شد، ولی این بار، رئیس جدید آن قدر با من مخالفت و
دشمنی بیدلیل داشت که دیگر قادر به ماندن در آن شعبه نبودم؛ لذا تصمیم
گرفتم از آنجایی که قطعه زمینی در مشهد داشتم، به آنجا بروم. اما به اصرار
خانواده و به خاطر این که میگفتند بیشتر اقوام و فامیلهای ما در تهران
هستند، انتقالی گرفتم و به تهران عزیمت کردیم. مدتی بعد، مبارزات مردم
مسلمان ایران به اوج خود رسید و انقلاب پیروز شد، ولی دریغ و صد دریغ که
علی دیگر در کنارمان نبود. او که تا روزهای پایانی زمستان سیاه طاغوت، دست
از مبارزه برنداشت، بهار آزادی را ندید.
آثار دکتر شریعتی را به لحاظ ادبی چگونه ارزیابی میکنید؟ آیا ایشان همانند شما شعر هم میگفت؟
دکتر
پدری ادیب و اهل دل داشت و خود قلمی شعرگونه. آن گونه که شاهد هستیم، برخی
نوشتههای ایشان همچون نیایش ها، مدح دوست داشتن، عشق و ستایش علی(ع) و
حضرت فاطمه زهرا(س)، مانند شعری ماندگار در گفتهها به کار میرود. شریعتی
شعر نمیگفت، اما این بدان معنا نیست که او طبع شعر نداشت، بلکه برعکس،
ایشان تبحر بالایی در شعر و نقد اشعار داشت. به عقیده من، شریعتی ذوق شاعری
داشت، ولی به تشخیص خود و به خاطر موقعیت عصر و زمانش، اینگونه نوشتن را
به شعر و شاعری ترجیح داد تا میدان قلم وسیع تری داشته باشد.
شما هم شعر میگفتید، هیچ پیش آمد که اشعارتان را برای دکتر بخوانید؟
بله؛
پیش میآمد که شعرهایم را برای علی میخواندم و از او میخواستم نظرش را
درباره آن بگوید. درخور ذکر است که اغلب اشعار من در آن زمان، هدفدار و
انقلابی بود و شاید بتوانم به جرأت بگویم که یکی از معدود شاعرانی هستم که
زودتر از هر شاعری در عصر خودم، شعر انقلابی و حماسی سرودم. در آن زمان،
شعرهایم در مجلاتی چون "صائب" چاپ میشد و دعوای همیشگی من، آن بود که
شعرهایم دستکاری نشود و بدون کم و کاست منتشر شود؛ زیرا میخواستم
گوشههایی که به فضای اجتماعی آن زمان میزدم، به جامعه منتقل بشود؛ مانند
این شعر که در اوایل دهه 50 سرودم:
هنوزم شوق پرواز است گر بال و پری باشد
به سر سودای آزادی است ما را تا سری باشد
گواهی میدهد رخساره از راز درون اما
بسا آتش که پنهان در دل خاکستری باشد
علت تأثیر سخن و نوشتههای شریعتی در آن زمان چه بود؟
شریعتی
هم قلم خوبی داشت و هم تفکر و عقیده خوبی و در عین حال، درد جامعه را
میشناخت. از این رو، تشخیص میداد که جامعه چه چیزی نیاز دارد و از چه
چیزی رنج میبرد. در اینجا لازم است نکتهای را عرض کنم؛ بعضیها طی
سالهای مبارزه و حتی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، سعی کردند به جامعه این
گونه القا کنند که راه شریعتی، از راه امام (ره) کاملاً جدا بوده است یا
اینکه او با وجود نازنین امام(ره) مخالفت داشت. به عقیده من، این کاملاً
دروغ است. این را مطمئن هستم که شریعتی نقش امام(ره) را نداشت و خیلی از
امام(ره) کوچک تر بود؛ آنچنانکه هیچ کدام از روشنفکران هم عصر ما، به
بزرگی امام (ره) نبودند. ولی خود شاهد بودم که دکتر شریعتی، در دوران تبعید
امام(ره)، بارها و بارها، در سخنرانیها و جلسات خصوصی، بسیار صریح از
امام(ره) دفاع میکرد و راه او را، راه درست میدانست، به همین خاطر،
اعتقاد دارم که شریعتی عقیده سالم دینی داشت. ما و دیگران هم به این نکته
پی برده بودیم و از همین رو، در دوران تبعید امام (ره)، وجود شریعتی را
برای خود غنیمت میدانستیم. جمع این خوبیها بود که باعث میشد کلام شریعتی
تأثیرگذار باشد. او واقعاً استثنایی بود.
چه چیزهای دیگری شریعتی را برای شما یک فرد استثنایی کرده بود؟
همان
طور که در شعر "خفتی چرا ..." به آن اشاره کرده ام، مواردی چون درد
آشنایی، رهنمایی، ره گزینی، اندیشمندی، نقشبندی و تیزبینی او؛ که نقش بندی
اش نمایان تر از دیگر خصیصههای خوب او بود. میدانیم که هنرمند نقاش، پیش
از به تصویر کشیدن چیزی، ابتدا نقش آن را در ذهن خود ترسیم و بعد به صفحه
سفید منتقل میکند. هر چه نقش ترسیم شده در ذهن روشن تر باشد، نقاشی زیباتر
خواهد شد. این در مورد شاعر و نویسنده هم صدق میکند، مثلاً، پیش از آنکه
"فردوسی"، شاهکار حماسه شعری ادب فارسی را بنگارد، ابتدا آن را در ذهن خود
نقش بندی کرده و به خاطر نقش بندی خوب او، "شاهنامه" شاهکاری به تمام معنا
شده است. شریعتی هم اینچنین بود؛ او در نقش بندی ماهر بود و به همین خاطر
است که آثار او ماندگار شده است.
علاقه شریعتی به اهل بیت پیامبر چگونه یود؟ آیا برای شما در رابطه با آن صحبت میکرد؟
همانطور
که میدانید، نثر علی خاص خودش بود. آثار و نوشتههای علی، خود گویای
علاقه و شیفتگی وافرش به اهل بیت(ع) است. با اینکه از من کوچک تر بود، ولی
گاهی اوقات، در این مورد به او غبطه میخوردم. من خود میدیدم که چگونه از
علی(ع) سخن میگفت و اشک میریخت. شریعتی در تاریخ اسلام مطالعه کرده و
خواندنیها را خوانده بود و نسبت به اهل بیت(ع)، دل پر سوزی داشت و این در
رفتار و آثار او مشهود است. اصلاً یکی از دلایل انس من به علی که باعث
میشد از سبزوار به مشهد بیایم تا او را ببینم، پی بردن به این عشق بود و
گاه پیش میآمد که از گفتههای او تحت تأثیر قرار میگرفتم و اشک میریختم.
در حقیقت علت تأثیر گذاری آثاری چون "فاطمه فاطمه است" و دیگر گفته هایش
در مورد حضرت زینب(س) و امام حسین(ع) وجود همین عشق و علاقه بود.
به نظر شما هدف اصلی دکتر چه بود؟
او
همانند سایر مذهبیهای روشنفکر، به دنبال تحقق عدالت اسلامی در جامعه بود؛
از خرافات و تحجر دوری میکرد و خواهان اسلام ناب بود. علی تشنه آن بود
که از طریق اسلام و فرهنگ اسلامی، مظلومیت رفع و طاغوت سرنگون و نظام
اسلامی ایجاد شود. با وجود اظهارنظرهای بیاساس برخی افراد در مورد شریعتی
که شاید با او کمترین ارتباطی نداشته اند، اگر شریعتی امروز زنده بود،
یقیناً از انقلاب اسلامی و ارزشهای دینی دفاع و با تحجر و دوروییهای برخی
روشنفکرنماهای سکولار مقابله میکرد.
باید به
این نکته هم اشاره کنم که علی شریعتی و اندیشه هایش، چه در آن زمان و چه
اکنون، متعلق به هیچ شخص یا گروهی نیست، بلکه نگاه شریعتی همیشه به سوی
جامعه بود و او و اندیشه اش، متعلق به تمام جامعه است. به نظر من شریعتی
از این نظر، در این زمان هم مظلوم است.
چرا شریعتی امروز هم مظلوم است؟ بیشترین ظلم از کدام ناحیه به او شده است؟
بیشترین
جفا در حق علی نسبت به عقیده او شده است. من نماز خواندن او را میدیدم،
باورهای او را لمس میکردم؛ او یک مجاهد مبارز بود. البته اگر بخواهم بگویم
او یک عالم دینی بود، نه... اینگونه نبود. او نه مطهری بود و نه امام
(ره). او شریعتی بود و مقدمه، ولی امام مقدمه و مؤخره را با هم داشت.
انتساب علی به مارکسیسم ظلم بزرگی است که برخی به او روا داشته اند. برای
علی نباید از "ایسم"ها گفت، چون او به هیچ وجه با آنها میانهای نداشت.
شاید شریعتی جنبههای مثبت بعضی مکاتب را میگفت (کاری که امروز هم بسیاری
از سخنرانان میکنند) ولی این به آن معنا نبود که او، آن مکتب را قبول
داشت. شریعتی بارها در گفته هایش از این اندیشهها تبرّی جسته بود. لازم به
عرض است که در آن زمان، به من هم تهمت تودهای بودن میزدند؛ لذا شاید
بتوان این تهمتها را با شعر "نسیم شمال" توجیه کرد که در زمان قاجار سروده
است و نسبت به افرادی که به بهانه مبارزه با فرقه ضاله "بابیت" ،با برخی
افراد مؤمن تسویه حساب میکردند، آورده است: «ایها الناس بگیرید که این هم
بابی است»!
شریعتی درد چه چیزی را بیشتر در دل داشت؟
او
درد چند چیز را در سینه داشت؛ اول اینکه حرفهایی در دل داشت که به خاطر
خفقان، قادر به بیان آن نبود. نگاهش معطوف به جامعه بود، چرا که میدید
جامعه نیاز دارد به اینکه فردی دستش را بگیرد و به آن بگوید که چگونه به
جلو راه برود و بالغ بشود. علی به بیداری میاندیشید، باوجود فشارهای
بسیاری که از جانب رژیم طاغوت به او وارد شد، تا پایان راه، نگاهش را از
جامعه به سوی دیگر برنداشت.
به نظر شما نگاه جامعه امروز به شریعتی چگونه است؟ آیا امروز هم به او بیمهری میشود؟
به
عقیده من امروز بسیاری از جوانان جامعه ما که در انقلاب نبوده و حضور
نداشته اند، این نکته را باور دارند که شریعتی بیدار شده و بیدارگر تاریخ
پیش از انقلاب است که به سهم خود، توانست گوشهای از جریان عظیم انقلاب را
ایجاد و راه پیروزی را هموار کند و در این مسیر، همچون دیگر راست قامتان،
جاودانه تاریخ شود. نسل جدید، به این اعتقاد دارد که شریعتی یکی از
سنگرداران مبارزه علیه طاغوت بود و ایجاد این اعتقاد، به خاطر آن است که
علی شریعتی، توانسته هنرمندانه شخصیت خود را به دور از افراط و تفریط برخی
سیاسیون و گروه ها، در آثار به جای مانده از خود، به جامعه معرفی کند.
فکر میکنید اگر علی شریعتی امروز زنده بود، اکنون در جامعه کنونی چه موقعیتی داشت؟
علی
در صورت زنده بودن در این زمان، اهل معامله نبود. اگر در کنار ما بود،
امروز هم میگفت و مینوشت و با اندیشه بالغ شده تری نقد میکرد. از انقلاب
و ارزشهای اسلامی دفاع میکرد و یقیناً رابطه خوبی با جوانان داشت. بدون
این که جای کسی را تنگ کند، حرف میزد و عمل میکرد./۳۰ خرداد ۱۳۹۵تسنیم
دکترصادق طاطبایی:مدتی ایشان پاریس بود. آن موقع امام موسی صدر آمده بودند آلمان. ما به اتفاق ایشان رفتیم پاریس. مرحوم پدرم هم بودند. در آنجا گفتگوهایی شد و قرار گذاشتند یک نوع سازمانی مثل حسینیه ارشاد به عنوان پایگاه تبلیغاتی در خارج از کشور مثلاً در پاریس و یا لندن ایجاد شود. آقای صدر خیلی استقبال کردند و قول مساعدت دادند. قرار شد دکتر شریعتی چند روزی استراحت بکند و بعداً برنامه ها را پیگیری کند. ما به آلمان برگشتیم و او نیز به انگلستان رفت، خانه ای داشتند در ساوتهمپتون در جنوب لندن. قرار بود خانواده اش به او ملحق شوند منتها از ایران به خانمش اجازه خروج نداده بودند فقط دخترهایش آمده بودند. همان شب که به اتفاق فرزندانش از فرودگاه به خانه رفته بود دخترش می گفت خیلی ناراحت بود و دائم سیگار می کشید چون مادرمان نتوانسته بود بیاید. تا پاسی از شب با هم صحبت می کردند و ایشان می خوابد که دیگر دار فانی را وداع می گوید.
آن زمان من در بوخوم بودم. آقای نواب از اشتوتگارت تماس گرفت و قضیه را خبر داد. خوب، خیلی برای ما شوک آور بود. آقای نواب گفت باید زود برویم لندن برای اینکه زمزمه هایی وجود دارد. موضوع از این قرار بود که ساواک و ارگان های تبلیغاتی رژیم، مرگ دکتر شریعتی را با آب و تاب در روزنامه ها عنوان کرده بودند و تلویحاً گفته بودند جنازه قرار است به تهران بیاید و تشییع جنازه رسمی خواهد شد. ما اعتقادمان این بود که با توجه به تاثیر عمیقی که دکتر شریعتی بر روی قشر جوان و دانشگاهی گذاشته و به دلیل نگرانی از روشنگری مذهبی و سیاسی و عقیدتی او، ساواک قصد دارد او را به عنوان یک عنصر وابسته به نظام پهلوی قلمداد کند. وقتی آمدیم لندن گفته شد که سفارت ایران با سردخانه پزشکی قانونی تماس گرفته مبنی بر این که این فرد یک تبعه ایران است و در انگلستان متعلقینی ندارد، بنابراین جنازه باید در اختیار سفارت ایران به عنوان متولی اینگونه موارد قرار بگیرد که به تهران منتقل شود.
برای خنثی سازی سفارت ایران درصدد چاره جویی بودیم. آقای حبیبی ناگهان به ذهنش رسید که از احسان پسر دکتر شریعتی ـ که آن موقع در آمریکا بود ـ بپرسیم چند سالش است؟ آقای میناچی ـ اول با تهران تماس گرفت و شماره تلفن احسان را پیدا کرد و بعد با او تماس گرفت. جالب بود که فردای آن روز احسان هیجده سالش تمام می شد، لذا به او گفتند که تلگرافی بزند به پزشکی قانونی و بگوید جنازه پدرش را تحویل کسی ندهند تا خودش بیاید و تحویل بگیرد. تلگراف که رسید کپی آن را دادیم به دو وکیل که بروند علیه سفارت وارد کار شوند. در این مدت واقعاً دل تو دل ما نبود، خیلی دلهره و نگرانی داشتیم.
جنازه را به ایران نیاوریم چون دست ما در ایران بسته بود و رژیم هم به دنبال بهره برداری خودش بود. یک گزینه حرم حضرت امیر(ع) در نجف بود. تماسی با آقای دعایی گرفتیم. ایشان اطلاع دادند که مقامات بعثی نمی گذارند. بنی صدر تلفن کرد و گفت من به آقای سید موسی اصفهانی می گویم با بعثی ها صحبت کند و آنها را راضی کند، ولی ما دیگر منتظر نشدیم، گفتیم گزینه بعدی سوریه است. من با آقای صدر تماس گرفتم ایشان گفت شما هیچ نگرانی نداشته باشید من ترتیب کار را خواهم داد. تضمین آقای صدر خیلی ارزش داشت. قرار شد تدارک انتقال جنازه را بدهیم، در عین حال می خواستیم یک بهره برداری سیاسی هم بکنیم، لذا اعلام یک تشییع جنازه در لندن کردیم. برای این کار اتحادیه انجمن های اسلامی تمام نیروهای خود را در سراسر اروپا بسیج کرد. آن موقع یک موضوعی که دست ما را در سفر به کشورهای اروپایی باز گذاشته بود، قراردادهایی بود که دولت ایران با کشورهای اروپایی داشت مبنی بر لغو روادید ویزا برای مسافرت، البته برای اتباع دو طرف بود. به جز تعداد کثیری از اعضای انجمن های اسلامی دانشجویان در اروپا، نمایندگان سایر گروه های مبارز از جمله دوستان روحانیت مبارز خارج از کشور و نمایندگانی از انجمن اسلامی دانشجویان در آمریکا در مراسم حضور داشتند. قبلاً از پلیس اجازه گرفته بودیم.ما به اعضای ناشناخته مان اعم از خواهر یا برادر ماسک هایی داده بودیم که به صورتشان بزنند چون احتمال می دادیم که ساواک بخواهد افراد را شناسایی کند. افراد شناخته شده مانند خود من مامور انتظامات بودیم و با پلیس حرکت می کردیم. تشییع جنازه بسیار مفصلی برگزار شد. احسان شریعتی و دوستان دیگر پشت سر آمبولانس بودند. انبوه جمعیت که گرد آمدند و صف چهار نفره طولانی و منظم که شکل گرفت، آقای حبیبی به من اشاره کرد که به پلیس بگو حرکت کند. وقتی حرکت آغاز شد و غریو الله اکبر به آسمان برخاست، دیدم اشک در چشمان دکتر حبیبی جمع شده و صورتش گلگون و سرخ شده است. خیلی ها این حالت را داشتند. فریاد الله اکبر حاضران، واقعاً در و دیوار شهر لندن را به لرزه درآورده بود. در خلال تشییع یکی از افرادی که با گروه محمد منتظری همکاری داشت کمک کردند.
بعد از پایان تشییع جنازه و تحویل جسد به شرکت هواپیمایی سوریه که نیمه شب همان روز عازم دمشق بود، کلیه شرکت کنندگان در مراسم تشییع به مسجد پاکستانیها هدایت شدند و در واقع اولین مجلس ختم دکتر شریعتی همان روز برگزار شد.
پس از تشییع جنازه، آن را به فرودگاه منتقل کردیم. آقای قطب زاده و دیگر برادران رفتند و جنازه را به شرکت هواپیمایی سوریه تحویل دادند. سعی بر این بود که در همه حال مراقب باشیم. اواخر شب بود که پرواز انجام شد و ما نزدیک اذان صبح به دمشق رسیدیم. آقای صدر و دکتر چمران و عده ای دیگر برای استقبال آمده بودند. آقای دعایی از عراق آمده بود، چند نفر از برادران روحانیت مبارز خارج از کشور و عده ای از ایرانیان مقیم سوریه هم بودند. ما در پاویون نشسته بودیم که تدارکات انجام شود. آقای صدر گفتند در زینبیه قبر آماده شده، پس از دفن مراسم کوچکی برگزار می کنیم و همه به اتفاق می رویم بیروت. تعدادی هم اتومبیل آورده بودند، یک آمبولانس کوچک با نوار قرآن آماده شده بود. بعد از مدتی یکی از مامورین آمد و یک چیزی در گوش آقای صدر گفت. ایشان کمی درهم رفت و به من گفت سر و صدایش را در نیاور، جنازه کجاست؟ گفتم جنازه را خودمان تحویل هواپیمای سوریه دادیم. ایشان گفت می گویند جنازه نیست. از حالت من و آقای صدر، قطب زاده که شگفت زده شده بود، آمد و پرسید چه شده؟ گفتم رو دست خوردیم، می گویند جنازه نیست. او یک فحشی داد و گفت فلان و فلان می کنم. برگشتم به آقای صدر گفتم
مطمئن هستند که نیست؟ ایشان گفت تمام قسمت های بار هواپیما را تخلیه کردند، اما چند درصدی امیدواری هست. خوشبختانه در همین لحظه صدای قرآن بلند شد، ایشان با یک حالت لبخند گفتند مثل اینکه پیدا شده. از یکی از مامورین قضیه را پرسید. مشخص شد جنازه را چون مومیایی شده بود، در قسمت مراسلات پستی هواپیما گذاشته بودند نه بخش بار مخصوص حمل جنازه. ابتداء که بارها را تخلیه کرده بودند گفته بودند جنازه نیست. خلاصه یک ربع، بیست دقیقه ای ما دلهره داشتیم. جنازه را حرکت دادیم و تشییع کردیم و در حرم حضرت زینب(س) طواف دادیم، نماز به امامت امام موسی صدر خوانده شد، پس از آن جنازه را به سوی قبری که آماده شده بود با تشریفات روحی و عاطفی خاصی حرکت دادیم و دفن کردیم (رحمةالله علیه). از این مراسم غریبانه عکس هایی تهیه شد که در بخش مربوط به عکس ها آمده است. در سر مزار شریعتی، دکتر چمران با احساس فراوان قطعه ای نوشته بود که قرائت کرد. از افرادی که در مقبره بودیم اینها یادم است: آقایان دعایی، یزدی،